تبریز- قالیبافان آذربایجان، عشق را با هنر، خلاقیت و صنعت درهم آمیخته و شاهکاری جاودانه خلق می‌کنند اما متأسفانه این قشر نیز از طوفان سهمگین مشکلات تولید عقب نمانده و سختی های بسیاری دارند.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- اسرا درویشی؛ بسیاری از اوقات تصاویر گویاتر از کلمات هستند، به خصوص زمانی که با رنگ، طرح و نقش همراه باشد، به‌ویژه اگر صحبت از هنری چون قالی آذربایجان باشد که در رج به رج نقشه آن چون زیبایی باغات و جنگل‌های زیبای ارسباران طرح سبزه، گل و کبوتر نقش بسته و گره‌های آن به سختی کوه سهند در هم بافته شده‌اند.

«فرش» ناب‌ترین هنر ایرانی و زیباترین شاهکار انسانی به شمار می‌رود که چشم جهانیان را خیره ساخته و زبان تحسین هنرمندان و هنردوستان را در جای جای این کره خاکی برانگیخته است.

در این میان جایگاه قالی آذربایجان بر کسی پوشیده نیست، رنگ‌ها و نقوش ناب فرش آذربایجانی شهره جهانی دارد چراکه مردمان آذربایجان، عشق را با هنر و خلاقیت و صنعت، درهم آمیخته و شاهکاری جاودانه خلق می‌کنند، اما با این وجود قالی‌بافی نیز چون دیگر صنایع و عرصه‌ها از طوفان سهمگین مشکلات عقب نمانده و با آنها دست و پنجه نرم می‌کند.

قالی آذربایجان؛ تار هنر به پود عشق

برای بررسی بیشتر موضوع سری به یکی از کارگاه‌های اطراف شهر تبریز می‌زنم، این کارگاه کوچک ۲۰ سال است که در زمینه‌ی قالی‌بافی نقش مهمی ایفا می‌کند.

از همان پله‌های ورودی صدای دفه‌های قالی بافان به گوش می‌رسد، صدایی که نشان از رونق چرخ زندگی است و امید به زندگی را در دل‌ها جوانه می‌زند.

از در که وارد می‌شوم، دارهایی را می‌بینم که آویخته شده‌اند و زنان و مردان آذری با حرکت ماهرانه انگشتان خود عاشقانه آنها را می‌بافند.

علاوه بر صدای متناوب فرود آمدن دفه بر روی رج‌ها، صدای گوش‌نواز دیگری هم توجه مرا جلب می‌کند؛ «یکی رو، یکی زیر، یکی را رد کن و با نازیح الگاش دیگری را بباف، آبی را کنار بگذار و با قرمز بباف» نوایی که همچون ترانه عاشیقلار، نه تنها گوش‌ها بلکه دل‌ها را هم می‌نوازد.

این مکالمه چندان برای من آشنا نیست اما برای آنها که پشت درگاه بر روی تخته بند نشسته و شب و روز خود را پشت دار قالی سپری می‌کنند، نوایی آشناست.

فرش زیر پای ما کل زندگی این قالی‌بافان است، آنها ثانیه به ثانیه عمر خود را پشت قالی می‌گذرانند، نخ را از میان تارها عبور داده و به قول خودشان ایلمک (گره) می‌زنند، با فرود سرسختانه دفه و رقص هنرمندانه انگشتان خود زیباترین و دل‌انگیزترین هنر ایرانی را بوجود می‌آورند.

سری به یکی از دارها می‌زنم، شش زن پشت آن نشسته‌اند، آنها چنان سخت مشغول بافتن هستند که معذب می‌شوم تا سوال بپرسم، بانویی که نقشه را با صدای بلند می‌خواند و بقیه هم تکرار کرده و می‌بافند، با اشاره به من می‌گوید بگذار این رج تمام شود تا بیایم.

قالی‌بافی و فرسودگی جسم و جان

پس از پایان این رج، دفه را روی زمین گذاشته و به سمتم می‌آید؛ مریم ۴۵ سال دارد و ۳۰ سال است که در این زمینه مشغول است، او می‌گوید: از دوران کودکی قالی‌بافی را از پدر و مادرم آموختم و سالهاست در این کارگاه مشغول قالیبافی هستم.

او از علاقه‌ی بسیارش به قالیبافی می‌گوید و ادامه می‌دهد: قالی و قالی بافی به نوعی با روح من عجین شده است و نقش‌های قالی گویی با من سخن می‌گویند.

او در خصوص مشکلات این عرصه نیز اضافه می‌کند: قالیبافان نیز مانند دیگر مشاغل مشکلات بسیاری دارند، نبود بیمه، تضمین شغلی و فرسوده شدن جسم و اعصاب از چالش‌های مهم قالی‌بافی است.

مریم آه بلندی کشیده و متذکر می‌شود: سال‌ها است پشت قالی نشسته‌ام و کمر و دستانم دیگر نا ندارند، حقوق قالیبافی هم چندان خوب نیست اما بازهم خدا را شکر که پس از سال‌ها با هزار زحمت بیمه من جور شد.

ورود افراد غیر مجرب به عرصه قالیبافی

به سمت دیگر سالن می‌روم، سه مرد میانسال مشغول قالی‌بافی هستند، محمد ۶۸ سال دارد و به گفته‌ی خودش از همان کودکی قالیبافی می‌کند، او می‌گوید: در یکی از روستاهای هریس متولد شده‌ام و اهالی آنها خود به خود قالیبافی را از خانواده و دوستان یاد می‌گیرند.

او ادامه می‌دهد: وقتی ۴۰ سال داشتم به تبریز رفتم، اما شغل قالیبافی چندان رونقی در این شهر نداشت و کسی اهمیت نمی‌داد به ناچار به سراغ تراشکاری رفتم و تا همین دو سال پیش در تراشکاری مشغول بودم.

او آهی از ته دل کشیده و با نگاه حسرت آمیز به چین‌های نقش بسته بر دستانش از مشکلات خود می‌گوید: اکنون دو سال است که بازنشسته شده‌ام و به دلیل پا درد توان ایستادن ندارم و تراشکاری را کنار گذاشته‌ام اما هزینه‌های زندگی بسیار بالا است و مجبور شدم به این کارگاه بیایم و دوباره قالیبافی کنم.

آقا محمد همچنین یادآور می‌شود: افرادی که کارشان قالیبافی نیست، وارد این حوزه شده‌اند و بافنده‌ها یا استادان زمین خورده‌اند، از طرفی به دلیل اینکه زنان حقوق چندانی دریافت نمی‌کنند وارد این عرصه شدند و کار مردان کساد شده است.

حقوق پایین و نبود بیمه، چالش مهم قالی‌بافان

ناگهان چشمم به روسری گل‌دار و لپ‌های گل انداخته دختر کوچکی که آن‌سوی سالن پشت قالی نشسته است، می‌خورد؛ وقتی نامش را می‌پرسم، با صدایی رسا و زبانی شیرین می‌گوید نام من زهرا است، وقتی سنش را می‌پرسم می‌گوید ۸ سال دارم اما بیشتر از هشت ساله‌ها می‌فهمم.

او با وجود سن کمش بعد از مدرسه پیش مادر خود آمده و قالی‌بافی می‌کند و با وجود اینکه نیمچه قالیبافی بیش نیست، اما کارش را خوب بلد است.

مادر او می‌گوید: پنج سال پیش از شوهرم جدا شده‌ام و از همان زمان در این مکان مشغول هستم، زهرا هم از همان کودکی اینجا بزرگ شده است و همه هوای او را دارند.

او خاطرنشان می‌کند: باوجود اینکه پنج سال از شروع کارم سپری می‌شود اما همچنان بیمه ندارم، چندین بار هم خودم و مدیر این مرکز اقدام کرده‌ایم اما هر بار بهانه‌ای می‌آورند.

او در رابطه با وضعیت حقوق قالیبافی متذکر می‌شود: حقوق‌های ما کفاف زندگی را نمی‌دهد شاید از کارگر هم کمتر می‌گیریم و این عادلانه نیست.

اقلام مورد نیاز قالیبافی گران شده است

علیرضا و فاطمه زوج جوانی هستند که هر دو در این کارگاه کار می‌کنند، علیرضا مسئول خرید نخ و دیگر تجهیزات قالیبافی بوده و همسرش نیز به قالیبافی مشغول است؛ در رابطه با قیمت اقلام مورد نیاز قالیبافی و نخ از او می‌پرسم و با تکان دادن سرش می‌گوید: چه بگویم، مگر پرسیدن دارد! جامعه و بازار گویای وضعیت است؛ قیمت مواد مورد نیاز فرش و قالیبافی نیز مانند دیگر اقلام افزایش بسیاری داشته است.

علیرضا با اشاره به قالی‌های بافته شده در آن سمت سالن و ضمن ابراز تأسف از کاهش تعداد قالیبافان ادامه می‌دهد: وقتی فرش را برای فروش به بازار می‌بریم، پول چندانی دست ما را نمی‌گیرد اما خودشان به قیمت‌های بسیار بالایی می‌فروشند.

او خاطرنشان می‌کند: هزینه تهیه نقشه بالاست و نخ هم گران است و بافندگان برای تهیه مواد اولیه سرمایه زیادی نیاز دارند؛ این در حالی است که بازار فروش فرش دستباف دیگر مانند قبل رونق ندارد و دلیل آن هم بالا بودن قیمت این فرش‌هاست.

جویای مسن‌ترین قالیباف مرکز می‌شوم و آنها می‌گویند مسن‌ترین مان مادربزرگ ۷۳ ساله‌ای است که به تنهایی در خانه خود کار می‌کند و به مرکز نمی‌آید.

همراه فاطمه خانم و همسرش، آقا علیرضا، راهی خانه بی‌بی ایپک می‌شویم؛ در راه از وضعیت بی‌بی ایپک می‌پرسم، فاطمه می‌گوید بی‌بی ایپک وضعیت جسمانی چندان مناسبی ندارد و رفت‌وآمد برای او سخت است به همین علت در خانه خود مشغول قالیبافی است.

بنابه گفته او، فرزندان بی‌بی ایپک به شهر رفته‌اند و او تنها است و از همان دوران کودکی قالیبافی کرده است و به قول آنها کارش حرف ندارد.

به خانه بی‌بی ایپک می‌رسیم، خانه‌ای کاه‌گلی کوچک با گلدان‌هایی که از سقف ایوان آویزان شده است، به استقبال مان می‌آید و وقتی متوجه می‌شود خبرنگار هستم، آغوشش را باز کرده و مرا محکم در آغوش گرم مادرانه خود می‌گیرد، زیبایی این خانه روستایی با پرده‌های گل گلی، ظروف قدیمی روی طاقچه و قالی‌های زیبایش مرا در خود غرق می‌کند.

در گوشه‌ای از اتاق دار قالی آویخته شده است و بی‌بی ایپک با این سن بالای خود فعل‌های خواستن و توانستن را به منصه ظهور رسانده است، او با انگشتان حنازده، دستان پینه بسته و کمری که زیر بار مشکلات خم شده است، ماهرانه قالیبافی می‌کند، او می‌گوید: از پنج سالگی به قالیبافی مشغولم و تعداد قالی‌هایی که بافته‌ام آنچنان زیاد است که دیگر به یاد ندارم، اما اگر چشمانم را هم ببندند می‌توانم به راحتی ایلمک‌ها را گره بزنم.

غم و دلهره تنهایی از چهره پینه بسته او معلوم است، او به فردایی می‌اندیشد که خبری از آن ندارد و معلوم نیست چه می‌شود و تمام دلخوشی‌اش هنری است که با دستان هنرمندش رقم می‌زند، او در رابطه با خانواده خود می‌گوید: پدر و مادر من قالیباف بودند و سه پسر و چهار دختر داشتم که همه به شهر رفتند و بعد از فوت همسرم من اینجا تنها مانده‌ام و دلم صرفاً به نقش‌های قالی خوش است و دارایی دیگری ندارم.

قالی‌بافی به عشق نیاز دارد

بی‌بی ایپک می‌گوید: یک قالیباف ماهر روزانه تا ۳۰۰۰ گره می‌تواند بزند، قالیبافی کار آسانی نیست، بیمه درست و حسابی ندارد، حقوق خوبی ندارد، اما در این شغل باید عشق داشته باشی، عاشق این فرش نباشی، نمی‌توانی چراکه اعصاب و روحیه می‌خواهد و اگر روحیه‌ات با آن سازگار نباشد، کار جلو نمی‌رود.

تمام خصوصیات یک زن اصلی آذربایجانی در بی‌بی ایپک جمع شده است، یایلیق، جبکن، کوینک و چارقد که نشانه‌ای از یک زن آذری است را بر تن دارد، در سمتی از خانه ورنی‌ها و گلیم‌های خوش‌رنگی را به ما نشان می‌دهد و می‌گوید همه‌ی آن‌ها را خودم بافته‌ام، انگار بند بند وجود او را با هنر عجین کرده‌اند.

اکثر اهالی این روستا به‌ویژه زنان آن قالیبافی می‌کنند و هر گره قالی که زیرپای ما بوده و شاید چندان اهمیتی به آن نمی‌دهیم، دل آنها را خون می‌کند، دل آنها به دستانی محکم است که یک سازه هزار طرح و نقش با ظرافت بالایی را تحویل می‌دهد، اما وجود مشکلات بسیاری چون بیمه، گرانی اقلام و نبود حمایت‌ها و حقوق‌های کافی طوفان آشوب را در دل آنها به‌پا می‌کند؛ سوال مهم این است با وجود این همه مشکلات و کاهش تعداد قالیبافان چه عاقبتی در انتظار قالی آذربایجان است؟