در مجموعه تخت فولاد، نمایشگاه بزرگی فراهم شده است، نمایشگاه بزرگی از تجربه اندوزی، همین تنوع شخصیت‌هایی که در اینجا وجود دارند، می‌تواند برای انسان درس آموز باشد و در احوال آنان مطالعه کند.

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تخت فولاد نام قبرستان قدیمی شهر اصفهان است که با عناوین لسان‌الارض و بابا رکن‌الدین نیز شناخته می‌شود. قدمت این قبرستان از قرن چهارم هجری تاکنون است. البته زمان پیدایش تخت فولاد چندان روشن نیست؛ اما طبق آثار موجود در قبرستان به نظر می‌رسد قدمت آن به دوران قبل از اسلام بازمی‌گردد. این قبرستان با مساحت تقریبی ۷۵ هکتار در حاشیه جنوبی رودخانه زاینده رود اصفهان و در انتهای یکی از محورهای تاریخی شمالی–جنوبی شهر واقع شده است. تخت فولاد به دلیل وسعت، کثرت مشاهیر مدفون در آن و وجود ابنیه ارزشمند تاریخی، یکی از مهم‌ترین محوطه‌های تاریخی و فرهنگی ایران محسوب می‌شود.

در میان هر یک از قطعه‌های تخته فولاد آرامگاه یک یا چند تن از مشاهیر نامدار قرار دارد و آن قطعه به عنوان تکیه و به نام آن فرد نامیده می‌شود. از مهم‌ترین مکان‌های این قبرستان می‌توان از تکیه میرفندرسکی، سنگ قبر بابا فولاد حلوایی، آرامگاه بابا رکن‌الدین، تکیه آغاباشی، تکیه بروجردی‌ها، تکیه تویسرکانی‌ها، تکیه خاتون‌آبادی، تکیه جویباره‌ای، تکیه سیدالعراقین، تکیه ریزی‌ها، تکیه شهشهانی، تکیه فیض، تکیه لسان‌الارض، تکیه مادر شاهزاده، تکیه میرزا رفیعا، تکیه واله، تکیه چهارسوقی، تکیه کازرونی، آرامگاه بیدآبادی نام برد.

بر همین اساس برای واکاوی و جریان شناسی تاریخی جایگاه بزرگان مدفون شده در تخت فولاد و شناخت آثار و شیوه‌های روشی و اندیشه‌ای آنها با حجت الاسلام والمسلمین محمد تقی سبحانی رئیس بنیاد بین المللی امامت به گفتگو پرداختیم که حاصل آن را در ادامه می‌خوانید:

* در آستانه روز ملی ثبت تخت فولاد ۲۶ خرداد هستیم. چرا توجه به جایگاه تخت فولاد لازم است؟

در باب مقابر، قرآن دو نگاه را مطرح می‌کند. نخست نگاه تکاثری. الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر. دوم نگاهی توأم با عبرت و بصیرت و توجه. نگاه تکاثری این است که انسان صرفاً به آن چیزی که در گذشته داشته، بخواهد ارجاع دهد و آنها را به نفع خود مصادره کند. نگاه از روی بصیرت و عبرت آن است که با نظر به میراث برجای مانده انسانی در ابعادش بیندیشد و سعی کند از زندگی آنها و تجربه آنان درس بگیرد و آن را سرلوحه حرکت فردی و اجتماعی خود قرار دهد.

با توجه به نگاه دوم باید بگویم در مجموعه تخت فولاد، نمایشگاه بزرگی فراهم شده است. نمایشگاه بزرگی از تجربه اندوزی، همین تنوع شخصیت‌هایی که در اینجا وجود دارند، می‌تواند برای انسان درس آموز باشد و در احوال آنان مطالعه کند و بیندیشد. طبیعتاً تخت فولاد آن قدر بزرگ است که با دیدن چند ساعت به تمامی ابعادش نمی‌شود پی برد. طبیعتاً گفتگو در این باب هم نیازمند مجال بیشتر است.

آن چه به ذهن من رسید این است که بخشی از این میراث که اختصاص به دوره تاریخی حساس اصفهان دارد، باید مورد مطالعه قرار بگیرد و تذکری برای خودمان و محققان باشد و بخش‌های فراموش شده تاریخ تفکر ما مورد تحقیق بیشتر قرار بگیرد.

*آیا شما میان این مشاهیر پیوستار و به اصطلاح نخ تسبیح مشخصی می‌بینید؟

اساساً تمدن شیعی اصفهان عصر صفوی، یک حادثه کم نظیر بلکه بی نظیر در تاریخ تشیع است. طول تاریخ تشیع، دولت‌های شیعی در گوشه و کنار جهان اسلام شکل گرفتند. از دولت‌های کوچک و مستقل تا دولت‌های تحت امر خلافت. از آل بویه و آل فرات و شیعیان طبرستان گرفته تا جریان سربداران و شعشعیان تا فاطمیان و ادریسیان در غرب جهان اسلام. همه اینها پیشتر بوده است اما نکته تازه ای که در این مقطع تاریخی پدید آمد و از این جهت تازه است این است که یک ظرفیت بزرگ شیعی در قالب تشکیل یک دولت ملی با همه ابعاد تمدنی اش در اصفهان خود را نشان داد و این درست در نقطه‌ای است که خلافت عثمانی بیشترین تلاش را برای محدودسازی جامعه شیعه انجام می‌دهد. در این زمان یک نهضت شیعه اتفاق می‌افتد در نقطه تاریخی اصفهان که به ظاهر هم سابقه تشیع بسیار بلندی هم ندارد اما به نقطه جاذبه‌ای تبدیل می‌شود که همه ظرفیت تمدنی شیعه را به خودش متصل می‌کند.

تحلیل این دوره تاریخی بدون این نکته و بدون این پس زمینه تاریخی به گمانم ناقص است. می‌دانیم که صفویان اصفهان را به عنوان پایتخت انتخاب می‌کنند تلاش آنها این است که از بزرگان شیعه و همه امکانات تشیع در این نقطه بهره برداری کنند. اولین توجه آنان به سمت مدرسه فارس می‌رود. از علمای آن جا دعوت می‌کنند. این دعوت به موفقیت منتهی نمی‌شود. به کاشان رو می‌آورند. با آنان مذاکره می‌کنند و آنان استقبال نمی‌کنند. عمده تلاش صفویان متوجه بخش جبل عامل می‌شود و بزرگان را از آن منطقه به سمت اصفهان دعوت می‌کنند و از آن جا کم کم آن حوزه علمی و معرفتی شکل می‌گیرد.

این مجموعه در اصفهان مجموعه‌ای ترکیبی از همه ظرفیت‌های وجود تاریخی را شکل می‌دهند. چه آنها که در اصفهان هستند و چه در سایر بلاد که تمامی مانند یک شبکه به یکدیگر متصل می‌شوند. نگاه ما به تمدن اصفهان باید در دو نقطه تمرکز بشود. اول آن که چه میراث‌هایی در سراسر جهان اسلام به سمت اصفهان دعوت شدند و صفویان توانستند مجموعه ترکیبی بزرگی ایجاد کنند. از این جهت با نقطه بسیار درخشانی در تاریخ تشیع بلکه تاریخ اسلام رو به رو هستیم. یک دولت می‌تواند مجموعه‌ای متنوع و پراکنده و گاه متناقض را در کنار هم جمع کند.

* مجموعه‌ای متنوع، پراکنده و گاه متناقض، این به چه معناست؟

تشیع قبل از صفویه تشیعی اخباری است. از بحرین تا شیراز و مشرق اسلامی امتداد دارد. تشیعی خانقاهی و عزلت نشین است. حوزه کلامی و حکمی تشیع هم نمایندگانی در تمدن اصفهان پیدا می‌کنند.

* البته تصوف روحیه‌ای جنگجو و حماسی هم دارد؟

تصوف جنگجو به معنای ایل و تباری است که رنگ عرفانی هم دارند. بیشتر تصوف ایل و تبار است. در قالب خاندان‌ها خود را نشان می‌دهد. جنگجویی هم در سابقه آنان وجود دارد و در خود صفویان وجود داشته است.

این مجموعه وقتی در کنار هم جمع می‌شوند به نحوی همزیستی و هماهنگی میان آنان اتفاق می‌افتد. در عین حال که اینها در کنار هم زیست می‌کنند اما تداخل تمدنی هم با یکدیگر ندارند یعنی یک مقصد را دنبال می‌کنند. در واقع با پازلی و شبکه ای از جریان‌ها مواجه هستیم که نوعی از همزیستی در دولتی بزرگ و ملی را تجربه می‌کنند.

*فرمودید نگاه تمدنی در اصفهان، دو نکته مهم دارد. نکته دوم چیست؟

از سوی دیگر خود شهر اصفهان هم سرآغاز شکل گیری یک سری جریان‌های جدید بود. جریان‌هایی که در گذشته تاریخی ریشه آنان وجود دارد اما این پیکره و ترکیب جدید محصول این دوره خاص اصفهان است که اتفاقاً از این منظر بخش مهم و برجسته ای است. از این جهت می‌توان تخت فولاد را به صورت جدی مورد بررسی قرار داد. الان هر دو گونه را می‌توانید در تخت فولاد ببینید. هم قطعات پراکنده این پازل که در کنار هم قرار گرفته اند. این ترکیب در تخت فولاد، جریانی ماندگار است. هم در دوره ۱۳۰ ساله پایتختی اصفهان، این مطلب استقرار دارد و هم در دوره‌های بعد ماندگاری دارد. این سلسله در دولتهای بعدی هم نقش آفرینی می‌کند.

*آیا مشخصاً خود اصفهان سبک خاصی دارد. سبکی که دقیقاً مقلد و پیرو مکتب‌های پیشین عقلی و نقلی نباشد؟

جریانی ترکیبی در اصفهان وجود دارد که از میرفندرسکی و شاگردان آن شروع می‌شود و نقش ملأ رجبعلی تبریزی برجسته است. اینها صورت‌های محض و ابتدایی این اندیشه هستند. ترکیبش در جریان خوانساری‌ها دیده می‌شود تا ملأ اسماعیل خواجویی. در این سیر خاتون آبادی‌ها را هم می‌شود دید.

ویژگی این سیر این است که مکتبی تلفیقی است که سعی می‌کند از فقه و اصول از یک سو و از اخلاق از سوی دیگر بهره ببرد و علوم عقلی هم میان کلام شیعه و مکتب مشایی جمع می‌بندد. این ریشه در میرفندرسکی و ملارجبعلی تبریزی دارد. اینها جامع منقول و معقول را دنبال می‌کنند. این سبک ادامه پیدا می‌کند. این الگو تا نزدیک دوران معاصر ما همچنان تکثیر می‌شود.

می‌دانید مکتب‌های تلفیقی که در حوزه تشیع در گذشته بوده با این گونه مکتب تلفیقی تفاوت‌های مهم دارد. برای مثال در بغداد مکتب تلفیقی داریم و در فارس مکتب تلفیقی با اشراق را داریم. در مکتب خاص اصفهان ما شاهد نوعی تلفیق محتوایی هستیم که دامنه اش از اصفهان به بسیاری از شهرهای دیگر جهان اسلام تسری می‌کند و این ماجرا به آقامحمد بیدآبادی می‌رسد. او شاگرد ملأ اسماعیل خواجویی است که مکتب صدرایی را مطرح می‌کند. در کل دوره تاریخ صفویه بروز و ظهوری از مدرسه حکمت متعالیه نداریم. آقامحمد بیدابادی آن را احیا می‌کند و ملأ علی نوری کرسی درس هزار نفره شرح و تبیین آثار صدرا را می‌آورد.

* سرنوشت این مکتب تلفیقی اصفهان چه می‌شود؟

با سیطره نگاه صدرایی به حاشیه می‌رود. بخش مهمی که کمتر بر روی آن کار شده علی رغم چندین همایشی هم در این زمینه‌ها برگزار شده، تبیین مدرسه تلفیقی کلامی مشایی فقهی اخلاقی اصفهان است. این قضیه بعد از ملاعلی نوری و شاگردانش در خود اصفهان به حاشیه می‌رود و این روند از طریق ملأ مهدی نراقی به شاگردانش می‌رسد. این جریان مهمی است که کمتر بر روی آن کار جریان شناسی شده است.

* جهانگیرخان قشقایی حربه‌ای دارد که ابتدا فقه درس می‌دهد و سپس اخلاق و آخر هر روز هم حکمت. او با این روش دوباره خوش نامی را به فلسفه باز می‌گرداند؟

حربه نیست. این در مسلک اصفهان مطلبی رسمی بوده است. خود خوانساری‌ها این گونه بودند. این سنت علوم عقلی ما بوده است. اگر به ملاّ مهدی نراقی نظر بیندازیم که استاد شیخ انصاری است و تقریباً می‌شود گفت ایده فقه و اصول ما را ریخته است از لحاظ اخلاقی جامع السعادات را نوشته و در فلسفه شرح بر شفا دارد رساله‌های اعتقادی دارد. همین سبک ملأ اسماعیل خواجویی را دارد.

* با توجه به نزدیک شدن روز تخت فولاد، به نظر شما چقدر تخت فولاد می‌تواند نقش یک دانشگاه را ایفا کند؟

خیلی به گمانم فرصت بسیار خوبی است به شرطی که یک برنامه و یک الگو ارائه بر اساس یک روش علمی و با کمک صاحب نظران باشد و اینها منطبق بر منطق هم اندیشی باشد. به هر حال وجود این شخصیت‌ها در یک مکان الهام بخش است. می‌شود بسیاری را پای میز گفتگو آورد و از همین جا پای یک سری جهش‌های علمی را باز کرد. فکر می‌کنم تخت فولاد فرصت بزرگی است به خصوص آن که همه جریان‌ها هم دلبستگی معنوی هم به این محیط دارد پس می‌شود به امکان گردآوری جریان و برقراری گفتگوهای تأثیرگذار امیدوار بود.

* می‌دانیم که ملأ رجبعلی تبریز در تخت فولاد دفن شده است اما مکان آن را نمی‌دانیم همچنین ملأ صادق اردستانی هم مکان مناسبی ندارد انگار این فضا سازی برای ماندن یک شخص برای آیندگان مهم است همین که این دو نفر با چنین عظمتی کمتر مورد توجه هستند، موید این گفتار است و نشان دهنده اهمیت این معماری‌ها؟

قطعاً این معماری‌ها و فضاسازی‌ها از جهات مختلف الهام بخش است. وجود یک بارگاه یا یک علامت برای یک شخصیت همیشه او را در خاطره یک جامعه زنده نگه می‌دارد. همان طور که فرمودید ما اکنون از جریان ملأ رجبعلی تبریزی یادواری نداریم و به دنبال آن یک نوع فراموشی نسبت به او داریم و بدین گونه تقریباً بخشی از تاریخ تفکر اصفهان را از دست داده ایم. این بارگاه‌ها از این جهت مفید بوده است. فکر کنم بشود در غیاب شناخت مکان بارگاه‌ها بشود با یادمان‌ها یاد آنها را احیا کرد. باید بررسی کرد آیا می‌شود در نقطه‌ای از تخت فولاد جایگاهی برای ملأ رجبعلی تبریزی بنا کرد. بدین گونه ارجاعی ذهنی نسبت به ایشان هم شکل می‌گیرد. الگوی تکیه و بنا بسیار جالب است و موجب امتداد فرهنگی می‌شود.

* به نظر شما چرا چنین نگاه منظومه‌ای و جامع الابعادی در اصفهان عصر صفویه به وجود آمد؟

به عقیده من این مهم بر اساس یک ضرورت تاریخی شکل گرفت. به خاطر مملکت داری و داشتن یک دولت بزرگ و نیازهای همه جانبه. شما نمی‌توانید یک چنین حکومت بزرگی را شکل بدهید با این همه از تنوع‌ها و از یک چارچوب تفکری برخوردار نباشید. هماهنگ سازی ها در دنیای سنت عمدتاً بر اثر همین منظومه‌های فکری صورت می‌گرفته است. تصور من آن است که مدل‌های ترکیبی همه اقتضائات تمدنی داشته است. مثلاً در بغداد وقتی به الگوی ترکیبی شیخ مفید و سید مرتضی می رسیم دقیقاً در نقطه‌ای هستیم که تشیع در حال خیزش جدید اجتماعی و سیاسی است. آثار سید مرتضی نشان می‌دهد که در آن زمان افق جدیدی در برابر تشیع در حال گشوده شدن است. این افق جدید نیازمند یک بستر معرفتی است. تشیع نمی‌تواند با نگاه قمی شیخ صدوق، مبنای حرکت سیاسی بشود. در بغداد نیازمند حوزه جدیدی هستیم.

در حله، شیعه شهری را از نو می‌سازد. اینجا نیازمند خلاقیت خواجه نصیرالدین طوسی و علامه حلی هستیم. در آن بافت اشاعره و معتزله و سلفی و عقل گرایانه وجود دارد. پس اینجا نوعی نگاه منسجم جدید نیاز داریم. این نگاه فارغ از ارزش گذاری خوب یا بد، ابتدا باید بپرسیم که بر مبنای چه اقتضایی شکل گرفته است.

خود حاکمیت جریان اصولگرا در دویست سال اخیر که هر جا رفته تسری پیدا کرده به این دلیل بوده که تشیع در دنیای جدید نیازمند داشتن یک نظام حقوق مشترک بوده است. ما از عصر صفویه که عبور می‌کنیم و به دنیای جدید می رسیم مواجه تمدنی با غرب پیدا می‌کنیم که بخش بسیار مهم آن نظام‌های حقوقی است. پس علم اصول می‌آید و فقه را سامان می‌دهد تا تولیدگر باشد و به سوالات جدید پاسخ دهد.

* این که امروز هم بخواهیم نگاهی واحد و منظومه‌ای داشته باشیم و همه اختلافات را به صورت همگرا ببینیم و حل کنیم، به نظر شما کار درستی است؟

اگر این منظومه سازی همه در راستای یک توسعه و تکامل معرفتی باشد، قابل قبول است. برای جلو رفت نیازمند داد و ستد همه میراث هستیم. جایی می‌شود که مشا به بن بست می‌رسد و فلسفه نمی‌تواند پاسخگو باشد. حالا نمی‌توان متوقف شد و عقل حکم می‌کند از ظرفیت دیگری استفاده شود. اگر داد و ستدها موجب جلو رفت شود، خیلی خوب است اما اگر جهت همگرایی، تلفیق‌هایی داشته باشیم که حاصل تحمیل از بیرون باشد، این خطاست. این کارها نه تنها منجر به توسعه دانش نمی‌شود بلکه موجب عقب ماندگی می‌شود. منطق طبیعی آن است که شما حیات طبیعی رشد دانش را به رسمیت بشناسیم. معتقدم هر دانشی باید بسترهای مناسب خودش را پیدا کند و این جامعه علمی است که در مورد تحول آن نظر تصمیم بگیرد نه آن که اقتصاد، سیاست یا هر گونه ملاحظات سرنوشت یک مکتب یا رویکرد علمی را مشخص کند. اگر ما به رشد طبیعی دانش توجه کنیم امکان زیست جریان‌های مختلف در بستر خودشان را شاهد خواهیم بود.