خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب- الناز رحمت نژاد: شهید خسرو شقاقی آزاد فرزند هوشنگ و حبیبه ۲۴ تیر ۱۳۴۶ در تهران به دنیا آمد. تا مقطع دوم راهنمایی تحصیل کرد و سپس به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور پیدا کرد. در دهلران دچار عارضه شیمیایی شد و اثرات همینجراحتها باعث شدند دوم خرداد ۱۳۶۷ به شهادت برسد. مزار اینشهید در بهشتزهرای تهران قرار دارد.
با توجه به نزدیک بودن سالگرد شهادت اینشهید، در فرصتی که خردادماه امسال دست داد، با مهدی شقاقی آزاد برادر اینشهید به گفتگو نشستیم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید؛
* جناب شقاقی از ویژگی بارز اخلاقی برادرتان شروع کنیم.
خسرو سوای اینکه همه را دوست داشت و سعی میکرد بین خواهران و برادران تبعیضی قائل نشود. سعی میکرد همیشه پشتیبان و حامی پدر و مادر باشد. بیرون که میرفتیم اگر میدید تار مویی از موهای خواهران بیرون است سریع میگفت درست کنند. به تندی رفتار نمیکرد تا باعث زده گی و سردی بشود.
* شغل شهید چه بود؟ از چه راهی کسب درآمد میکرد؟
مهدی شقاقی آزاد پدرم در منطقه فلاح تهران چلوکبابی کوچکی داشت که خسرو در این چلوکبابی به پدرم کمک میکرد. بعد از مدتی با دوستش رفت خیاطی مشغول شد و وقت خدمت رفتنش که رسید به خدمت سربازی رفت و به جبهه اعزام شد.
* در تربیت دینی خانواده، بیشتر پدرتان نقش داشت یا مادر؟
پدر و مادر مکمل یکدیگر هستند. همیشه مهربانانه مراقب ما بودند. مثلاً اگر برای بازی بیرون میرفتیم به ما میگفتند ۷ شب باید خانه باشی و ما هر جا میرفتیم ۷ شب خود را به خانه میرساندیم. در تلویزیون که سخنرانی یا برنامهای دینی پخش میشد مادر خودش نگاه میکرد و ما را هم دعوت میکرد به نگاه کردن. در ماه رمضانها میگفت ما روزه کله گنجشکی بگیریم. مغازه پدرم که میرفتیم، اذان که میداد پدرم دست ما را میگرفت و برای نماز به مسجد میرفتیم.
* برادرتان زمان اعزام به جبهه و شهادت مجرد بود یا متأهل؟
مجرد بود. اما قصد داشتیم بعد از پایان خدمت سربازی آستینش را بالا بزنیم. خودش دختری را در نظر گرفته بود. به هرحال دوران جوانی دورانی است که پسری عاشق دختری میشود یا دختری عاشق پسری. در محله مان دختر خانواده دار، مؤمن و محترمی بود که از دوستان خواهرم بودند و من هم با برادراش دوست بودم. آشناییت زیر نظر خانوادهها بین خسرو و دختر انجام میشود و مراحل بعدی میماند بعد از پایان خدمت سربازی که به شهادت میرسد.
* با توجه به اینکه قصد ازدواج داشت و دختری را در نظر گرفته بود زمان اعزام به جبهه با مخالفت خانواده رو به رو نشد؟
نه مخالفتی نشد. برادر بزرگتر ما هم به خدمت سربازی رفته و به جبهه اعزام شده بود. حضور در جبهه برای خانواده یک امر پسندیده بود و وظیفه میدانستند. خسرو در پایگاه بسیج بدر مسجد موسی بن جعفر (ع) خیلی فعالیت میکرد.
* در پایگاه بسیج چه فعالیتهایی انجام میداد؟
سال ۱۳۶۷ شور رفتن به جبهه همه جا بر پا بود که خسرو به جبهه رفت. به دلیل تحرکات داخلی پایگاههای بسیج خیلی فعال بودند. گشتهای شبانه داشتند و ایستهای بازرسی در محلهها میگذاشتند. در هفته دو نوبت بابت گشتها و ایستهای بازرسی میفت.
* ظاهراً ایشان خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشته! نه؟
ما خانواده مذهبی ای هستیم. سال ۱۳۵۷ در پی جریان انقلابی ای که اتفاق میافتد پشت امام بودیم و دفاع میکردیم. خسرو هم مثل ما بود. در کوچه پشتی ما که ناحیه مقاومت بسیج در آنجا قرار داشت و کوچه پهنی بود، آنجا جمع میشدند و شعارهای انقلابی میدادند که خسرو هم میرفت و شرکت میکرد. یک روز که نیروهای ژاندارمری میآیند برای متواری کردن بچهها، خسرو هم آنجا بود که فرار میکنند.
* زمان اعزام به جبهه چه حس و حالی داشت؟
شور و اشتیاق خاصی داشتند. خسرو مانند کسی نبود که بخواهد از چیزی بترسد. میدانست به کجا میرود. با عشق رفت تا از دین وانقلاب و کشور دفاع کند و پدر و مادر پشتش بودند.
* ماجرای شهادت برادرتان و نحوه شهادتش را میدانید؟
در خط ۲ منطقه و دسته خمپاره انداز لشکر ۲۱ حمزه بود. از خط ۲ خمپارههای ۱۲۰ را پشت دشمن پرتاب میکردند. دشمن حمله و وقتی پشت منطقه را شیمیایی کرد، خسرو در خنثی سازی مواد شیمیایی فعالیت داشت. در یکی از فعالیتهایش هم دچار عارضه شیمیایی شد. ابتدا در بیمارستان صحرایی ارتش به او رسیدگی شد و بعد از گذشت دو سه هفته گرفتگی سینهاش بیشتر و به تهران اعزام میشود. به دلیل سرفههای زیادش پدرم او را به تصور اینکه سرما خورده میبرد دکتر.
بعد از مراجعه دکتر دارو مینویسد و من رفتم داروها را تهیه کنم. همانلحظاتی که من نبودم دکتر با پدرم صحبت کرد و گفت این سرفهها یک سرما خوردگی ساده نیستند و بهتر است خسرو در یکی از بیمارستانهای ارتش بستری شود. در ادامه سرفهها به حدی افزایش پیدا کردند که منجر به خونریزی شدند. برادرم را فوراً به بیمارستان ۵۰۲ ارتش بردیم و بستریاش کردیم. بعد از بیمارستان رفتم مغازه به پدر کمک کنم که تماس گرفت و گفت وسیلههای شخصی خسرو را به بیمارستان ببرم. قصد داشتم فردا ظهر برای ملاقات و تحویل وسایل بروم، اما ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه صبح از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند خسرو ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه صبح شهید شده است.
* راستی نشانی مزار برادرتان را برای زیارت علاقهمندان بدهید!
مزار خسرو در قطعه ۴۰ بهشت زهرا، ردیف ۹۸، شماره ۱۹ است.
* کمی هم از همرزمهای اینشهید صحبت کنیم.
سید رضا ابراهیمی و حسین پایداری از همرزمان برادرم بودند که آقا حسین از ناحیه پا جانباز شدند.
* بعد از شهادت برادرتان شما و خانواده چه مسئولیتی را برای خودتان در نظر گرفتید؟
مسئولیت ما سنگینتر شد. ما باید راه و آرمان خسرو را ادامه میدادیم که الحمدالله دادیم. خسرو تنهایی را دوست نداشت. دوست نداشت پدر و مادر تنها باشند. ما دورهمی های شبانه داشتیم و اگر شبی دور همی نبود خسرو میرفت خاله ای عمه ای را صدا میزد تا بیایند و دور هم باشیم. حس خون گرمی که خسرو داشت ما نداشتیم و نداریم.
* مردم چه؟ بهنظرتان آنها چهاحساس یا تکلیفی دارند؟
روز تشییع پیکر خسرو تمام مردم محله حضور داشتند و کوچه ما پر از جمعیت بود. حضور پرشور مردم حس خاص و کم نظیری بود. اما متأسفانه تصور غلطی در ذهن مردم ایجاد شده و اینطور فکر میکنند به خانوادههای شهدا خیلی رسیدگی میکنند یا نگاه ویژهتری به آنها دارند. نه اینطور نیست! ما هم مثل سایر مردم زندگی میکنیم. تا ۱۰ سال پیش دوستان من در محل کار نمیدانستند برادر من شهید است. ما مدعی چیزی نیستیم. برادرمان را از روی ایمان و عقیده و وطن دوستی راهی جبهه کردیم و او هم به شهادت رسید.
* یاد خاطره برادرتان بین شما و اعضای خانواده چهطور است؟ به یادش هستید؟
بااجازه پدر و مادرم نام برادر شهیدم را گذاشتم روی پسرم. از پسرم خواستم فرزند صالحی باشد که الحمدالله هست. چهارشنبهها برنامه ریزی میکند برویم سر مزار عمویش. خسرو را به عنوان یک الگو عملی برای نوهها معرفی کردهایم و میگوئیم اخلاق و رفتارتان مثل خسرو باشد.
* از اینکه به اسم عمویش خطاب میشود چهاحساسی دارد؟
احساس بزرگی و غرور میکند که همنام عمویش است. به هرحال بین نوهها ایشان همنام عموی شهید شده است. خیلی سعی میکند که اخلاق و رفتار عمویش را انجام دهد.
* شهید خانواده شما پیش از شهادت سفارش یا وصیتی هم داشت که رو در رو مطرحش کند؟
میگفت همیشه سعی کنید پشتیبان و حامی پدر و مادر باشید. حرفشان را گوش کنید. حتی اگر حرفی میزنند کاری میخواهند شما انجام بدهید چون سوادش را ندارند شما بروید همان کار را درستش را انجام بدهید.
* و حرف آخر؟
خدا ان شاالله توفیق بدهد بتوانیم قدمی برای حفظ نظام برداریم. اگر ما همه با هم باشیم نظام مستحکم خواهند ماند و به پیشرفت و ترقی خواهیم رسید. ما بچههای این نظام هستیم، هر چه نظام قدرت بگیرد، ما قدرت میگیریم.