خبرگزاری مهر - گروه هنر- محمد صابری، عطیه مؤذن: تاریخ معاصر و وقایع انقلاب لبالب است از اتفاقات و شخصیتهایی که هر یک میتواند سوژه یک داستان پرکشش دراماتیک باشد. قصههایی که هم شخصیتهایشان قهرمان زمینی و دست یافتنی هستند و میتوان از روی دست آنها زندگی کردن، مدیریت کردن و حتی مبارزه را آموخت و هم میتوان از تاریخی گفت که بر این سرزمین رفته است.
قصهها و قهرمانانی که هر بار سراغ مابه ازاهای واقعی رفتهاند، جزو آثار پرمخاطب تلویزیون و سینما هم شدهاند و مخاطب را به تماشای ماجراها و آدمهای واقعی در قاب نشانده و میخکوب کرده است.
«سوران» یکی از همین داستانهای واقعی است که این روزها از قاب تلویزیون و شبکه یک سیما روی آنتن میرود. قصهای که اگرچه سعی دارد از اسامی و روایتهای نعل به نعل دوری کند اما اصل شخصیت را حفظ کرده و اقتباس آزادی از کتاب «عصرهای کریسکان» است.
سریال «سوران» به کارگردانی سروش محمدزاده روایتی از زندگی امیر سعیدزاده معروف به سعید سردشتی است که سوژه کتاب «عصرهای کریسکان» است. او در این سریال سوران نام دارد و بخشهایی از زندگی او در التهابات کردستان در نزدیکی انقلاب و پس از جنگ تصویر شده است.
این سریال تازهترین محصول مرکز سریال سوره است که چهارشنبهها و پنجشنبهها روی آنتن میرود و بعد از پخش ۸ قسمت، عوامل آن از جمله سروش محمدزاده کارگردان، عباس ریاحی نویسنده، مریم کاظمی و توماج دانش بهزادی بازیگران در خبرگزاری مهر حاضر شدند و درباره این سریال سخن گفتند.
* یکی از مهمترین کنجکاویها درباره «سوران» بهعنوان یک اقتباس از کتاب «عصرهای کریسکان» میتواند این باشد که چرا اصل قصه و مجموعه خاطرات این کتاب و نام کاراکترها به صورت مستقیم در سریال روایت نشده است؟ اسامی کاراکترها تغییر کرده و اساساً مختصات قصه به سمت اقتباس آزاد رفته است. آیا ملاحظهای برای اقتباس عین به عین از خاطرات مربوط به سعید سردشتی وجود داشت؟
عباس ریاحی: در این حجم کار تصمیمگیری فقط به عهده یک نفر نیست. سفارشدهنده یا تهیهکننده تصمیماتی را از قبل میگیرند و حتی حین انجام کار و پخش تصمیماتی گرفته میشود. با این حال برای تبدیل کتاب به یک درام سینمایی یا سریالی، باید مواردی تغییر میکرد. من نیازی نمیبینم همان اسم یا شخصیت در یک سریال وجود داشته باشد و فکر میکنم گاهی باید در اقتباس برخی موارد را از نو آفرید. برخی فکر میکنند اگر در اثر اصلی یک نفر از نقطهای به نقطه دیگر حرکت کرد، عیناً باید در اقتباس هم رعایت شود. اگر شما کتاب «عصرهای کریسکان» را بخوانید اتفاقات و ماجراهای مختلفی دارد. من دیگر کتابهای حوزه هنری را هم خواندهام، اما این کتابی است که کیانوش گلزار راغب آن را منسجم نوشته است. هر بخشی از کتاب اتفاقاتی را روایت میکند که باید اینها را متصل به هم بخوانید تا پازلی را نسبت به این روایتها درک کنید.
* به نوعی خاطرات در کتاب پراکنده است.
ریاحی: بله و اینها قصه هستند، پلات نیستند. کتاب جای خود و روایت سینمایی جای خود را دارد. هنگام نوشتن سناریو، درام را باید از نو و متناسب با مدیوم سینما بازآفرینی کرد.
* من متوجه هستم که این تغییر بهلحاظ فنی برای تبدیل متن مکتوب به فیلمنامه وجود دارد. کمااینکه در فیلمی مثل «غریب» هم که اقتباسی از یک کاراکتر واقعی را در آن شاهد هستیم، همه این ملاحظات فنی و تکنیکی برای نگارش فیلمنامه لحاظ شده اما کاراکتر اصلی آن همان محمد بروجردی است، با همان نام و شناسنامه. میخواهم بدانم شما ملاحظهای داشتید که نام کاراکتر اصلی را در سریال عوض کنید؟
ریاحی: چه ملاحظهای؟
ریاحی: اینها هم مثل ما زندگی روزانه داشتند، کار میکردند، ازدواج میکردند و یک باره در موقعیتهایی قرار میگرفتند که سر دو راهیها باید دست به انتخاب میزدند و به همین دلیل جاودانه شدند. اگر قهرمانان را اینقدر دور از دسترس نگیریم و افراد خاص و عجیب و غریب تصور نکنیم، در این صورت میتوان قصههایی را جذاب تعریف کرد * هر ملاحظهای، بالاخره او یک قهرمان ملی است و میتوانست نامش هم برای مخاطب امروز بازشناسی شود.
ریاحی: حداقل به من چنین ملاحظهای از بیرون منتقل نشد، ولی ترجیح شخصی خودم برای این کارها این است که اتفاقاً در مواجهه با قهرمانانی مثل سعید سردشتی که مانند شهید همت معروف نیستند، بهتر است به شکلی عادی قصه درست کنند. اینها هم مثل ما زندگی روزانه داشتند، کار میکردند، ازدواج میکردند و یک باره در موقعیتهایی قرار میگرفتند که سر دو راهیها باید دست به انتخاب میزدند و به همین دلیل جاودانه شدند. اگر قهرمانان را اینقدر دور از دسترس نگیریم و افراد خاص و عجیب و غریب تصور نکنیم، در این صورت میتوان قصههایی را جذاب تعریف کرد. امثال سعید سردشتی را برخی از کسانی که در آن دوره بودند یا در خود سیستم هستند، به خوبی میشناسند و خیلیها هم نمیشناسند و این سریال فتح بابی میشود که بتوان چنین افرادی را راحتتر سراغشان رفت.
سروش محمدزاده: زمانی که ما کار را شروع کردیم و بحث اقتباس از کتاب «عصرهای کریسکان» مطرح شده بود، اسامی شخصیتها تا آخرین روزهای پیش تولید برمبنای اسمهای داخل کتاب بود. حتی در دستنوشته اول عین به عین اعضای خانواده سردشتی لحاظ شده بودند. وقتی بعد از سیناپس خواستیم فیلمنامه را شروع کنیم به این نتیجه رسیدیم که برخی کاراکترها بار دراماتیک ندارند. در این شرایط مخاطبی که کتاب را خوانده باشد، دائم سعی میکند ما به ازای این شخصیتها را در قصه پیدا کند. بعد بگوید مثلاً در سال ۵۷ فرزند این خانواده این سنی نبوده است!
بنابراین سعی کردیم هر کاراکتری را که بار دراماتیک نداشت حذف کنیم. مثلاً در خود خانواده سوران که همان سعید سردشتی است، تعداد فرزندان خیلی بیشتر بوده است. یعنی خواهر برادرهای شخصیت اصلی در کتاب خیلی بیشتر هستند اما از میان برادران «مرتضی» را گذاشتیم. مرتضی هم در واقعیت کوچکتر بوده است. همچنین «اسماعیل» را هم در داستان قرار دادیم که ما به ازای مصطفی است که شهید میشود. مرتضی را هم به نوجوان تبدیل کردیم که بتوانیم برادرانههای او را بیشتر در روایت داشته باشیم. چون با یک پسربچه خیلی سخت بود بخواهیم کار کنیم.
* پس در مورد این سریال بیشتر با یک ملاحظه فنی مواجه بودیم. واقعیت این است که این سوال را از این منظر مطرح کردیم که وقتی پیگیر میشویم چرا قهرمانهای ما در تولیدات سینمایی و تلویزیونی حضور کمرنگ دارند، صحبت از ملاحظههایی از جنس حساسیت نزدیکان این افراد میشود و انگار قهرمانان تاریخ معاصر ما خیلی صاحب دارند و سخت میشود به آنها نزدیک شد. این گمانه برایمان پیش آمده بود که شاید در این مورد هم به دلیل عبور از این چالشها تصمیم به تغییر اسامی و موقعیتها گرفتهاید.
محمدزاده: من که وارد ماجرا شدم تنها چند ماه پیشترش آقای سعیدزاده بهعنوان راوی کتاب «عصرهای کریسکان» از دنیا رفته بودند. فاصله کمی بود و من حسرت خوردم که ایکاش او را میدیدم. با این حال همسرش با بچههای حوزه هنری و حتی تهیهکننده سریال ملاقاتهایی داشت و آن زمان حساسیتی هم وجود نداشت. همه آنچه را که لازم بود به لحاظ زندگینامه در اختیار نویسنده کتاب قرار داده بودند. بنابراین از طرف خانواده، ملاحظهای وجود نداشت و این ملاحظه برای تغییر اسامی و موقعیتها متعلق به خود ما بود. ضمن اینکه اگر سراغ شهدایی مثل شهید باکری یا همت بروید اصلاً نمیتوانید چنین کاری را انجام دهید. چون شهدای معروفی هستند و دامنه کارهایی که انجام دادهاند بسیار گسترده است.
مثلاً فیلم «موقعیت مهدی» درباره شهید باکری که نسخه سریالی هم از آن ساخته شده است، قطعاً نمیتوانست کاراکتر باکری را بیاورد و اسم او را عوض کند. اما امیر سعیدزاده فرق دارد. البته شاید از منظری بتوان گفت او اینجا هم مظلوم واقع شده است. با این کار اما الان که سریال در حال پخش است، فکر میکنم کتاب همزمان در حال معرفی است و نقش سعیدزاده هم برای مخاطب پیگیر مطرح میشود. کتاب بیش از ۲۰۰ صفحه است اما ما در سریال به حدود ۱۰۰ صفحه آن پرداختهایم.
* شاید جالب باشد که بازیگران هم توضیحی بدهند که در مواجهه با قصه و فیلمنامه ترجیح میدهند که با شخصیتهای واقعی با شناسنامه حقیقی مواجه شوند یا کاراکترهای که براساس آنها در دنیای فیلمنامه خلق شده است؟
مریم کاظمی: اتفاقاً وقتی آقای ریاحی و آقای محمدزاده درباره این موضوع صحبت میکردند من نکتهای را یادداشت کردم و اینکه شخصیتهای واقعی انتظاری را برای مخاطب به وجود میآورند، مثل شخصیتهای مقدس. با توجه به فرهنگ مذهبی که داریم، با تسری برخی باورها در این حوزه، محدودیتهایی برای کار کردن به وجود میآید. این آثار را یا همانطور که خودتان گفتید، باید کاملاً مستند ساخت و یا باید درباره آنها داستانپردازی کرد. اگر بخواهیم کار را کاملاً مستند جلو ببریم اصولاً شیوه کاری فرق میکند، ولی اگر بخواهیم داستانپردازی کنیم درباره همین شخصیتهای واقعی، مدعیان زیادی پیدا میشود و فکر میکنم برای بازیگر هم کار سختتر میشود. چون آن شخصیت در ذهن تکتک افراد شکل گرفته است و آنها بر اساس همان تصاویر از بازیگر انتظاراتی دارند.
بهطور مثال الان به نظرم رستم که یک شخصیت حماسی است را نمیتوان بهراحتی تصویرسازی کرد، چون هرکسی ذهنیتی از او دارد و وقتی بخواهید این شخصیتها مثل رستم یا اسفندیار را تصویر کنید هرکسی ممکن است خروجی آن را زیر سوال ببرد و بگوید رستم اینگونه نبود. اینها شخصیتهای حماسی هستند اما ما شخصیتهایی ملی و مذهبی هم داریم که ارزشهایی بر اساس آنها شکل گرفته است و من بهعنوان بازیگر ترجیح میدهم کاراکتری باشد که بتوانم برای او داستانپردازی کرده و کارهای روزمره برایش طراحی کنم؛ از چای خوردن تا برخوردهای روزمره و اینگونه او را به زندگی نزدیک کنم. این اتفاق خیلی برایم راحتتر است. من میتوانم به این شکل تخیل کنم. کارگردان هم نظر میدهد و میگوید درست میروم یا از شخصیت دور شدهام.
* این نگرانی از بازی نقشهای واقعی بابت قضاوت مردم است؟
کاظمی: موضوع قضاوت مردم نیست. موضوع این است که با توجه به تصوری که مردم از کاراکترهای واقعی دارند، شما نمیتوانید به کاراکتر نزدیک شوید چون برای تصویرسازی یک کاراکتر، اول نیاز به یک قالب بیرونی دارید که به طور مثال چطور راه میرود، چطور غذا میخورد، یا چطور با دیگران ارتباط دارد. بعد شخصیت یک قالب درونی دارد که همان خاطرات و تجربههای اوست. برای شخصیتهای واقعی چون واقعیت بیرونی وجود دارد که در مواردی کمی هم با شعار همراه شده است، نمیتوانید بهعنوان بازیگر روی این شعارها سوار شوید.
امروز این همه درباره حاج قاسم سلیمانی بیلبورد و عکس شعار وجود دارد. این کاراکتر امروز در ذهن مردم شمایلی پیدا کرده است که نزدیک شدن به او در اثار نمایشی را بسیار سخت کرده است. همانطور که نزدیک شدن به پیامبر اسلام (ص) و دیگر شخصیتهای مذهبی سخت است. همانقدر که نویسده و کارگردان و فیلمساز خیلی نمیتوانند در درام روی این شخصیتها مانور دهند، این چالشها برای بازیگر هم وجود دارد که اگر نتوانند شخصیت را بهصورت روزمره بازی کند، دچار معضل میشوند. درواقع برای اینکه به جزئیات بپردازید لازم است که کمی تخیل آزاد هم داشته باشید.
کاظمی: امروز این همه درباره حاج قاسم سلیمانی بیلبورد و عکس شعار وجود دارد. این کاراکتر امروز در ذهن مردم شمایلی پیدا کرده است که نزدیک شدن به او در اثار نمایشی را بسیار سخت کرده است. همانطور که نزدیک شدن به پیامبر اسلام (ص) و دیگر شخصیتهای مذهبی سخت است * یعنی مردم این شخصیتها را در یک نمای لانگشات میبینند اما شما قرار است در کلوزاپ آن را بازی کنید.
توماج دانش بهزادی: من خیلی به اینکه کاراکتر واقعی است یا خیر کاری ندارم و شکل و روش برخورد و مواجههام با هر کاری متن آن است. ممکن است متنی را بخوانم که تخیلی باشد ولی بتوانم در آن ما به ازای بیرونی پیدا کنم. یا ممکن است متنی بخوانم که شخصیت ما به ازای تاریخی دارد اما در فیلمنامه به من کمکی نکند. فیلمنامه به من راه و روش میدهد. «کیانوش» در سریال «سوران» شخصیتی است که من بازی میکنم و حتی فکر میکنم در قصه اصلی وجود ندارد.
محمدزاده: کیانوش جزو معدود شخصیتهایی است که زاییده تخیل نویسنده است و تجمعی از بدمنهای ذهنی است.
دانش بهزادی: حالا تصور کنید که بر فرض من در سینمای هالیوود قرار است نقش لینکلن را بازی کنم که کاملاً مابهازای تاریخی و واقعی دارد، باز هم فیلمنامه به من میگوید که من چقدر از ویژگیهای این نقش را باید از خود لینکلن بگیرم و به او پایبند باشم و چقدر میتوانم از درون خودم وام بگیرم. مثلاً من فیلمی بازی کردم به نام «لباس شخصی» که آنجا نقشم از یک شخصیت واقعی در تاریخ گرفته شده بود. برای اجرای آن اثر، خود شخصیت واقعی که شهید هم شده بود، به من کمکی نمیکرد و من واقعیتهای او را گذاشتم کنار و به فیلمنامه رجوع کردم. با کارگردان صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که شباهت من به شخصیت واقعی، به قصه کمکی نمیکند در عین اینکه من از زندگی واقعی او ماجراها و نکتههایی را وام گرفتم که در بازی کمکم کرد. خدا را شکر به خروجی قابل قبولی هم بدل شد. در نهایت اینگونه پاسخم را ببندم که آنچه مرا مجاب میکند که چگونه اثرم را خلق کنم، فیلمنامه است.
* این را از این لحاظ میگویید که در اجرا دستتان بازتر است؟ چون وقتی خودم را جای بازیگر میگذارم احساس میکنم نزدیک شدن به شمایل یک کاراکتر واقعی میتواند خیلی وسوسهکننده باشد.
دانش بهزادی: بله وسوسهکننده است ولی واقعاً برای من جذابیت ندارد. مثلاً اگر قرار باشد من نقش شهید همت را بازی کنم، خیلی برای من مهم نیست که حتماً مثل خود واقعی او غذا بخورم. اصلاً یکی از مسائلی که ما داریم در سینمای ایران همین است. اگر ما بخواهیم خود شهید همت را ببنیم، عکس و تصاویر مستند از او وجود دارد. این شبیهسازی عینبهعین در سینما اصلاً چه کارکردی دارد؟ سازمانی که میگوید بیا و شهید همت را بساز، نمیداند که کارگردان باید کلی بگردد به دنبال فردی که صد در صد شبیه او باشد! حالا اگر سراغ توماج دانش بهزادی میآیید من روایت خود را از شهید همت ارایه میدهم. اصلاً هم برایم مهم نیست که جزییات رفتاریام مثل چای خوردنم، شبیه او باشد یا خیر. اگر این شباهت در درام کمک کند من هم خودم را شبیه میکنم.
به نظرم یکی از معضلات ما در سینما و تلویزیون همین است که میخواهیم همه شمایل یک کاراکتر را به تصویر بیاوریم که خب این اصلاً نشدنی است پس من بازیگر چه کاره هستم؟ مگر اینکه من بخواهم یک مستندنگاری در قالب قصه داشته باشم که ماجرایش فرق میکند. من خاطرم هست مصاحبه دنیل دیلوییس را درباره لینکلن میخواندم که اگر چهره او را ببینید ربطی به لینکلن ندارد و خودش درباره ایفای این نقش میگفت که نمیخواسته است شبیه لینکلن واقعی شود بلکه میخواسته است نقاطی را پیدا کند که بتواند به درونیات لینکلن نفوذ کند. بعد میگوید شانس آورده است جایی صدایی از لینکلن یافته است که توانسته به واسطه همان فایل صوتی کوتاه، به ویژگیهای درونی او دست یابد.
* از «لباس شخصی» اسم بردید و چقدر دوست داشتیم این فیلم اکران هم میشد و دربارهاش گفتگو میکردیم.
دانش بهزادی: حیف که هنوز اکران نشده و توقیف است و متاسفانه ما هم نمیدانیم باید در این جنس فیلمها کار کنیم یا نکنیم!
* خلاصه داستانهایی که از ماجراهای ملتهب کتاب «عصرهای کریسکان» منتشر میشد خیلی روی زندان کریسکان تاکید داشت شما در قصه به این بخشها از کتاب هم ورود دارید؟
محمدزاده: زندان کریسکان آخرین زندانی است که امیر سعیدزاده (سردشتی) در آن محبوس میشود و بعد از آنجا جان سالم به در میبرد. که این اتفاقات در ردهه ۷۰ در کردستان عراق رخ میدهد. وقایع سریال اصلاً به آن دهه نمیرسد. ما مقطعی از تاریخ زندگی آقای سعیدزاده را انتخاب کردیم که از کمی قبل از انقلاب ۵۷ شروع میشود تا روزی که جنگ تحمیلی آغاز شده و اولین حمله عراق به ایران صورت میگیرد. به کریسکان نمیرسیم اما این بخش هم جذابیت خود را دارد.
محمدزاده: بالاخره خواستهها و انتظارات سفارشدهندگان در پلتفرمهای خانگی خارج از تلویزیون هم مدل خودش را دارد. احتمال داشت از ما میخواستند فضای عاشقانه قصه را پررنگتر کنیم و یا حتماً از فلان بازیگر استفاده کنیم که سریال بیشتر دیده شود! از این لحاظ امکان داشت پلتفرمهای خارج از تلویزیون تأثیر منفی هم روی کار ما بگذارند. * آقای محمدزاده تجربه کار در شبکه خانگی را هم دارید. فکر میکنید اگر همین سریال در فضای شبکه نمایش خانگی ساخته میشد، ممکن بود دست شما در روایت اتفاقات یا برخی دیالوگها و جزییات به نسبت تلویزیون بازتر باشد؟
محمدزاده: ما همان کاری را که فکر میکردیم درست است، انجام دادهایم. بستر پخش برای ما خیلی اهمیتی نداشت. کمااینکه زمانی که این قصه به ما سفارش داده شد اصلاً مطرح نشد که کجا قرار است پخش شود. بلکه قرار بود روایت درست و صادقانهای از آن مقطع تاریخی باشد و بهترین شکل آن هم در نگارش و اجرا اتفاق بیفتد. البته حتماً این کار هم کموکاستیهایی دارد. یا در بخشهایی بیراهه رفتهایم و شاید بعدها درباره این موارد صحبت کنیم. اینکه چطور میشد که این سریال بهتر شود. اما حتماً در این زمینه موضوع بستر پخش سریال اصلاً موضوعیت نداشت. حتی خاطرم هست ما درباره این موضوع هم صحبت کردیم که حجاب تلویزیونی کاراکترها چگونه باشد.
وقتی قرار است درباره فضای کردستان در سال ۵۷ صحبت کنیم، اصلاً شکل و شمایل حجاب زنان اینگونه نبوده است. همه حجاب داشتهاند اما شاید بخشی از موهایشان هم دیده میشده است. وقتی معلوم شد که سریال در تلویزیون قرار است پخش شود هم با مدیران این موضوع را مطرح کردیم که اجازه واقعنمایی به ما بدهند تا خروجی کارمان باورپذیر باشد. در همه اجزا ما سعی کردیم به سمت باورپذیری برویم. از طراحی صحنه تا طراحی لباس و چهرهپردازی، باورپذیری نکته اصلی ما بود. مدیران تلویزیون هم تا حدودی با ما همراهی کردند و گفتند کمی دستتان را نسبت به استانداردهای مرسوم تلویزیون بازتر میگذاریم.
به همین دلیل فکر نمیکنم تغییر پلتفرم پخش این سریال تأثیری روی خروجی آن میگذاشت؛ به همان اندازه که احتمال داشت آن را بهتر کند، این احتمال هم وجود داشت که خروجیاش بدتر شود! بالاخره خواستهها و انتظارات سفارشدهندگان در پلتفرمهای خانگی خارج از تلویزیون هم مدل خودش را دارد. احتمال داشت از ما میخواستند فضای عاشقانه قصه را پررنگتر کنیم و یا حتماً از فلان بازیگر استفاده کنیم که سریال بیشتر دیده شود! از این لحاظ امکان داشت پلتفرمهای خارج از تلویزیون تأثیر منفی هم روی کار ما بگذارند.
* این نکته مهمی است که در آن فضا هم سفارشها و انتظارات خاص وجود دارد.
دانشبهزادی: فکر میکنم این جنس کار در قاب تلویزیون بهتر میتواند خودش را بروز دهد.
ریاحی: احتمال داشت سورانی که در شبکه خانگی میساختیم، اصلاً اهل این کارها نبود و به جای مبارزه دنبال عشقش میرفت! (خنده جمع)
محمدزاده: حتی ممکن بود با همسرش سر از ترکیه هم دربیاورد. این خیلی در سریالهای خانگی مد شده که حتماً بخشی از سریال هم در ترکیه روایت شود! این نکته واقعاً مهم است که بدانیم برای هر سفارشدهنده کدام بخش از یک محصول واجد اهمیت بیشتری است. در شرایط فعلی برای تلویزیون محتوا مهمتر از مخاطب است، در پلتفرمها اما مخاطب بیشتر از محتوا اهمیت دارد. هر دو هم به نظرم غلط است. باید هر دو کفه را با هم در نظر بگیریم. الان شرایط به گونهای شده است که وقتی برای ساخت یک سریال با یک بازیگر وارد گفتگو میشویم، اولین سوالش این است که کجا قرار است پخش شود؟ پلتفرم یا تلویزیون؟ این نگاه باید از بین برود. چرا باید مهم باشد که محصول نهایی کجا پخش میشود، کیفیت کار حائز اهمیت است.
کاظمی: من خودم هیچگاه چنین سوالی را نپرسیدهام اما شنیدهام که برخی برای قبول همکاری در یک پروژه سوال میکنند که تلویزیونی است یا پلتفرمی؟ بیشتر هم فکر میکنم به دلیل مسئله میزان حجاب برای کاراکترهای خانم است. خودم به عنوان یک بازیگر احساس میکنم نقشی که در «سوران» داشتم، با همین شرایط و ظاهر هم برای مخاطب باورپذیر است. شاید هر کسی در مواجهه با یک محصول قضاوت خودش را داشته باشد. برخی شاید احساس میکنند امروز در پلتفرمها فضای سیاسی بازتری برای تولید اثر وجود دارد ولی واقعیت این است که اینگونه هم نیست. آنها صرفاً در ظاهر، فضای بازتری دارند. از نظر محتوایی بعید میدانم پلتفرمها ارجحیت خاصی نسبت به تلویزیون داشته باشند.
دانشبهزادی: در مقاطعی خطاهای استراتژیک در تلویزیون اتفاقاتی را رقم زده باعث شده اقبال مخاطب به تلویزیون کمتر شود و طبیعی است که من در مقام بازیگر هم بخواهم در جایی حضور داشته باشم که مخاطب نسبت به آن اقبال داشته باشد دانشبهزادی: در شرایط فعلی من بهعنوان یک بازیگر اگر بخواهم دست به انتخاب بزنم، میان سینما، تلویزیون و شبکه خانگی، همچنان انتخاب اولم سینما است و بعد از آن شبکه خانگی و تلویزیون است. الان البته گرایشم به سینما هم کمی کمرنگ شده و اولویت اصلیام شبکه خانگی و بعد تلویزیون است. مقصر این شرایط و انتخاب هم نه بازیگر است و نه سازندگان آثار. آنچه موجب میشود ما دست به انتخاب و گزینش بزنیم، عملکرد هر یک از این سه مدیوم است. در مقاطعی خطاهای استراتژیک در تلویزیون اتفاقاتی را رقم زده باعث شده اقبال مخاطب به تلویزیون کمتر شود و طبیعی است که من در مقام بازیگر هم بخواهم در جایی حضور داشته باشم که مخاطب نسبت به آن اقبال داشته باشد.
این فاقد از کیفیت هنری کار من است. من همان کار هنریای که در سینما میتوانستم ارائه دهم را در همین سریال ارائه کردهام. برخی بهواسطه مواضعم من را دشمن پلتفرمها هم میدانند، اما بهنظرم در همین شرایط هم یک کار، در فرآیند آزادتری در یک پلتفرم نسبت به تلویزیون به سرانجام میرسد. شاید در پلتفرمها کارها به لحاظ محتوایی افت داشته باشد اما اینطور بهنظر میرسد که عوامل در ساخت و تولید شرایط راحتتری دارند.
* اجازه دهید یک سوال مصداقی بپرسیم؛ آقای محمدزاده شما همان زمان که سریال «سیاوش» را در حال پخش در شبکه نمایش خانگی داشتید، سریال «همبازی» به کارگردانی شما از تلویزیون پخش میشد.
محمدزاده: «همبازی» را بعد از «سیاوش» ساختم اما بله، پخش آنها همزمان شد.
* واقعاً این دو سریال، که کارگردان هر دو هم شما بودید، فاصله کیفی معناداری داشتند. چطور میشود یک سلیقه هنری پشت این دو اثر باشد؟ آیا این تفاوت را باید محصول تأثیر پلتفرم پخشکننده بدانیم؟
محمدزاده: بله. جنس مدیریت تولید در آن سریال با آسیبهایی همراه بود. البته بخشی از آن هم مربوط به خطای ما میشود که نباید تولید در آن شرایط را میپذیرفتیم. نوید محمودی در مقام تهیهکننده سریال «همبازی» خیلی تلاش کرد که آن کار آسیب نبیند اما بالاخره مناسباتی در مدیریت تلویزیون هست که ناگهان تصمیم میگیرند در بازه زمانی سه ماه مانده به عید، آنتن را با یک سریال پر کنند.
دانشبهزادی: این مصداق همان اشتباهات استراتژیکی است که در مدیریت تلویزیون وجود دارد. به همین دلیل هم احتمال آنکه کار شما در مراحل تولید آسیب ببیند، بیشتر است.
محمدزاده: ببینید بیننده که در این زمینه گناهی ندارد که بخواهد در جریان این مسائل قرار بگیرد. او با سریال و خود محصول مواجه میشود. مواردی این چنینی را شاید بعد از پخش بتوان توضیح داد که چگونه یک سریال میتوانست سریال بهتری شود. در هر صورت ما به عنوان عوامل باید تلاشمان را بکنیم که این اتفاق بیفتید. همه چیز در این فرآیند موثر است و نمیتوان صرفاً یک نهاد، یک فرد و یا یک سیستم را مقصر دانست.
زمانی در مدیریت گذشته تلویزیون با یکی از مدیران میانی آن درباره کاری صحبت میکردم و گفتم بودجه کمی برای این فیلمنامه خاص در نظر گرفتهاید، او در پاسخ گفت، فرض کن تو به نانوایی سنگکی آمدهای و ما از تو نان سنگک فوری میخواهیم، هر وقت رفتی سراغ پخت نان فانتزی، آنوقت انتظار نان فانتزی داشته باش! وقتی منظورش را پرسیدم گفت پلتفرمها نان فانتزی میزنند، اما ما در تلویزیون نان سنگک میزنیم! واقعاً چنین مثالی زد که تا مدتها ذهنم را درگیر کرده بود. واقعاً چطور میتوان چنین نگاهی داشت که کارهای شیک و تمیز برای بیرون از تلویزیون است و داخل تلویزیون فقط باید تولید کرد! البته در شرایط فعلی اصلاحات ساختاریای دارد در تلویزیون اتفاق میافتد که به نظر نتیجهاش بد نیست. اتفاقی که دارد میافتد، از نظر ساختاری بهتر و امیدوارکننده است و باید منتظر بمانیم و ببینیم خروجیاش چه میشود.
دانشبهزادی: در این شرایط یکی از دلایلی که سریالی مانند «سوران» را تبدیل به تجربههای موفقتری در تلویزیون میکند، حضور نهادهایی مانند حوزه هنری است. مطمئنم همین قصه با همین فضای کاری اگر تنها قرار بود زیر نظر تلویزیون تولید شود، خروجیاش ای نی که امروز میبینید نمیشد. نهادهایی مانند حوزه هنری که این ظرفیت را برای تولید دارند میتوانند وارد عرصه شوند و دست هنرمندان را هم برای تولید باز بگذارند تا آنها تمام تلاششان را برای جذب مخاطب بکنند.
محمدزاده: این نهادها میتوانند کمککنندههای خوبی باشند. برخی نگاههایی بهوجود آمده که میگویند در فرآیند نظارت ما فیلمنامه را به صورت پلمبشده به شما میدهیم و باید عین همان را هم بسازید! اگر اینگونه باشد دیگر خلاقیت عوامل تولید چه میشود؟ این نگاه واقعاً خطرناک است.
دانشبهزادی: همین نگاههاست که من کارگردان یا بازیگر را ترسو میکند. تلویزیون در همه جای دنیا بهترین مدیوم برای کار کردن است. کدام بستری میتواند راحتتر از کار در تلویزیون من را به مردم معرفی کند. قطعاً کار در این بستر به نفع من است. کافی است ۳ سریال پشت سر هم در تلویزیون کار کنم تا هم پول بهدست بیاورم و هم شهرت. اما این نیاز به یک نگاه تعاملی دارد که علاوهبر هنرمند، مدیران تلویزیون هم باید به آن پایبند باشند.