مشهد- ایام عید سعید غدیر هر ساله شاهد رقم خوردن اتفاقاتی است که شاید در روزهای دیگر سال کمتر شاهد آن باشیم و همین اتفاقات این روز را خاص می‌کند.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- فرزانه سادات حیدری: همسرم از سال ۹۵ ورزش موتورسواری را به‌طور رسمی شروع کرد و تا قبل این تاریخ، با همان موتور معمولی که تا کلاس درس می‌رفت، تپه‌های اطراف شهر را فتح کرده‌بود. از سال ۹۵ که موتور تریل دست چندم تهیه کرد، با گروه‌های مختلفی عازم کوه می‌شد. هرازگاهی از فضای حاکم بر گروه‌ها گلایه داشت تا اینکه خودش راه و بیراهه را شناخت و چم و خم کار را یاد گرفت. گروه تشکیل داد و افراد موتورسوار را از طرق مختلف جذب گروه کرد. از آقای غلامی که دور میدان امام‌خمینی بستنی فروشی داشت تا آقای رسولی که سر چهارراه کلاهدوز، پشت چراغ قرمز با هم آشنا شده‌بودند، تا بقیه افرادی که وصف گروه را دهان به دهان شنیده‌بودند. وجه اشتراک همه این افراد دو چیز بود؛ موتورسوار و مذهبی بودن.

خیلی‌ها صرف برنامه‌های کوه و طبیعت‌گردی جذب گروه می‌شدند اما کمی بعد می‌دیدند که با روحیات‌شان سازگار نیست و از گروه بیرون می‌رفتند، رفته‌رفته گروه بزرگ‌تر می‌شد، گروهی که اسم نداشت و باید یک نام وزین و بامسما برایش انتخاب می‌شد، با توجه به اینکه قرآن کریم، عادیات را اسب‌های تندرو و پیش‌تاز معنا کرده‌بود، اسم گروه را «عادیات» گذاشتند؛ گروه عادیات بعد از فتح همه کوه‌های اطراف مشهد، رسیده‌بودند به قله‌های فلس که، شیرباد، بینالود و رشته‌کوه‌های هزار مسجد، حالا عشایر هزارمسجد برای فروش محصولات لبنی و دامی‌شان مشتری‌های هفتگی داشتند.

توی کارنامه گروه عادیات به‌جز موتورسواری و طبیعت‌گردی، تهیه بسته ارزاق برای نیازمندان، کاشت نهال در روز درختکاری، دعای ندبه صبح‌های جمعه، عزاداری در دل طبیعت، برپایی نماز جماعت در نوک قله و اردوهای خانوادگی هم دیده می‌شد. دهه فجر سال ۹۹ بود که همسرم به‌اتفاق چند نفر دیگر از اعضای گروه، موتورهایشان را برداشتند و با شعار «برادری اسلامی» تحت عنوان تقریب مذاهب فاصله بین مشهد تا چابهار را موتوری طی کردند.

حالا دم‌دمای عید غدیر که می‌رسد، خواب و خوراک اعضای گروه نصفه و نیمه می‌شود. تجربه برپایی جشن در این گروه برمی‌گردد به عید غدیر سال ۹۹، سه سال پیش، یک‌کیلومتر بعد از چالیدره، نزدیک چشمه‌نقره یک جشن دویست‌نفره بین موتورسوارها برگزار شد به صرف شربت و شیرینی و ساندویچ الویه.

سال دو صفر، مکان جشن عوض شد و آمدند چند کیلومتر جلوتر، نزدیک چشمه‌مخفی، صندلی چیدند، سِن گذاشتند، نمایش و مسابقه برگزار کردند، عیدی دادند و دور هم یک ماکارونی پُرسویا خوردند.

سال هزار و چهارصد و یک نیروی بیشتری پای‌کار غدیر آمده بود، یک ماه قبل عید رفتند رصد کردند، یک روستای محروم در منطقه تلفیقی و مرزی سرخس یافتند و جشن را بردند آنجا؛ صفر تا صد برگزاری جشن و تدارک اطعام با خود اعضای گروه بود به‌جز پختن نهار روز عید که خانم‌های روستا آمدند توی گود و با یک قیمه مجلسی از مهمان‌ها پذیرایی کردند.

اعضای گروه دنبال یک طرح نو برای عید غدیر امسال بودند، بعد از مشورت‌های فراوان تصمیم بر این شد که با یک رژه موتوری، از جلوی حرم امام رضا (ع) راه بیفتند بروند توی یک محله دور از حرم موکب بزنند و سور و سات جشن را برپا کنند. چند نفر هم مأمور شدند تا از شهرداری و نیروی انتظامی و راهنمایی‌رانندگی و هیئت موتورسواری خراسان اجازه رسمی برای این حرکت بگیرند، مسیر حرکت و نقشه رژه روی تراکت‌ها پیاده می‌شود.

پیام تبلیغ جشن در گروه‌های مختلف موتورسواری دست به دست می‌چرخد، بانی‌ها شماره‌کارت می‌گیرند و اولین چراغ را حسین فلافلی روشن می‌کند با نذر ۱۱۰ پرس فلافل بین موتورسوارهای رژه. صدای پیامک واریزی‌ها قطع نمی‌شود، موجودی حساب به مرز بیست میلیون رسیده‌است، «پول مردم مسئولیت دارد آقاجان» این جمله را استاد شیخ عبدالزهرا گفته بودند؛ حاج‌آقا خدابخشیان که هرکجا همسرم سر دوراهی باشد، با ایشان مشورت می‌کند.

بعد هم ایشان یک شیوه‌نامه برای برگزاری رژه تدوین کردند که به‌این شرح بود:

جشن را باشکوه و پرشور برگزار کنید، حین رژه قوانین رانندگی فراموش نشود، بین مردم اطعام داشته باشید، موتورها روغن‌سوزی نداشته‌باشند، دودزا نباشند، حتی‌الامکان ترافیک ایجاد نکنید، مردم را با صدای بوق و گاز موتور آزار ندهید و فیلم و عکس این حرکت را بعداً به ما نشان بدهید.

شهرداری اسپیس را تقبل کرد و موکب برپا شد، نقشه رژه هم مشخص شد؛ پنج‌شنبه نماز مغرب و عشا در عرصه میدان شهدا اقامه می‌شود، گروه سرود یکی از حوزه‌های مشهد، سرودشان را می‌خوانند بعد موتورسوارها از خیابان دانشگاه می‌روند بلوار سجاد و در انتها توی میدان محمدیه الهیه، جلوی موکب رژه را تمام می‌کنند. توی موکب با فلافل و شربت و شیرینی از مردم و موتورسوارها پذیرایی می‌شود، مجری می‌آید مسابقه و برنامه اجرا می‌کند، دیگ شله را همان شب علم می‌کنند و صبح روز عید، با دیدن شله‌مشهدی، برق می‌افتد توی چشم‌های مردم.

هرکس هرچه داشت گذاشت وسط، از ده روز مانده به عید، یک نفر کلید وانت‌اش را سپرد دست همسرم و گفت برای حمل و نقل وسایل جشن و موکب به کارتان می‌آید. طراح تراکت‌ها و بنرها و حمایل، یک قِران پول نگرفت.

آقای فیروزه، موتورسوار معمار ساختمان که توی شله پختن هم تبحر دارد، بی‌مزد و منت آمد پای دیگ. آقای غلامی پله‌های شهرداری و نیروی انتظامی را چند بار بالا و پایین کرد برای مجوز. آقای مجری جشن، پاکت پول را قبول نکرد، گفت یک‌جای دیگر جشن خرج‌اش کنید و جشن تمام شد...

شیخ عبدالزهرا می‌گوید: عصر روز عید، وسایل و صندلی‌ها را جمع می‌کردیم، یک آقای پاک‌بان آمد گفت: خدمتم الان تمام‌شده، یک‌کار هم بدهید من برای امیرالمؤمنین انجام بدهم، بعد خودش چشم چرخاند، آستین‌هاش را بالا زد و همه‌ی دیگ‌ها و ظرف‌های کثیف را شست.

اینجا همان جایی است که بی مزد و بی منت مردم آستین بالا می‌زنند، پاشنه همت را می‌کشند و برای لبخند مولایشان از جان مایه می‌گذارند، همان مولایی که وقتی اسمش می‌آید، همه سر تعظیم فرود می‌آورند.