خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: مهدی نوروزی پانزدهم خرداد سال ۱۳۶۱ در کرمانشاه متولد شد. ششساله بود که در عملیات مرصاد به طور مخفیانه و پشت وانت دایی اش اولین حضور در مناطق جنگی را تجربه کرد. در سیزده سالگی به عضویت بسیج درآمد و دوران نوجوانیاش را در پایگاه بسیج شهید تیموری فعالیت میکرد.
وقتی که هجده سالش تمام شد به سربازی رفت و در بندرعباس و کرمانشاه در مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر شرکت داشت. سال ۱۳۸۲ پس از سقوط صدام برای اولین بار به زیارت امام حسین (ع) رفت که پس از آن زیارت چنان عشق و شور حسینی در وجودش ریشه دواند که بعد از آن مستمر راهی کربلا میشد.
مدتی بهعنوان راننده سفیر ایران، در عراق کار کرد و پس از آن استخدام نیروی انتظامی شد و برای مقابله با گروهک تکفیری جندالله به مرزهای شرقی رفت. زمانی که در مراسم اعدام «نصرالله شنبه زهی» عامل بمب گذاری اتوبوس سپاه در زاهدان بدون نقاب حاضر شد، همه دانستند که چه سر نترسی دارد! همان موقع عبدالمالک ریگی برای سرش جایزه گذاشته بود.
در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ تصاویری از مهدی نوروزی که از عوامل اصلی پلمپ ستاد انتخاباتی و رسانهای میرحسین موسوی در قیطریه بود، در فضای مجازی و رسانهها دست به دست میشد و او را حسین برادر شهید علی منیف اشمر نامیدند! از آنجا بود که فرضیه دروغ دخالت حزب الله لبنان در امور امنیتی ایران توسط رسانههای معاند منتشر شد.
شجاعت و جسارت مهدی باعث شد در سال ۱۳۹۰ برای کشف و مبارزه با مفاسد اقتصادی به قوه قضائیه منتقل شود. او در سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد که ثمره آن پسری به نام محمد هادی است. هر چند مبارزه با فساد آقازادهها و رانت خواری و ستاندن حق مردم آرزوی دیرینه مهدی بود ولی با شدت گرفتن حمله داعش در عراق، روح آزاده مهدی توان بی تفاوت نشستن نداشت. برای همین سفر زیارتی دو روزهاش به کربلا در خرداد سال ۱۳۹۳ به سفر بیست و یک روزه جهادی در سامرا منتهی شد.
در ۱۲ آبان همان سال برای بار دوم به مدت ۲۸ روز به سامرا اعزام شد. هنگامی که فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کم نظیر او را دیدند به فرماندهی عملیات ویژه سامرا منصوب گردید. هیچیک از عملیاتهای جنگی به فرماندهی او با شکست مواجه نشد.
در عملیات ویژه سامرا به دلیل شجاعت و دلاوریهای بی نظیرش «شیر سامرا» لقب گرفت. اواخر فصل پاییز آن سال همراه مادر و همسرش آخرین سفر پیاده روی اربعیناش را رفت و پس از بدرقه آنها در مرز مهران، خود دوباره به سامرا بازگشت.
مهدی نوروزی بیستم دی ماه سال ۱۳۹۳ و در العوینات در چهل کیلومتری سامرا، مورد اصابت گلوله تک تیرانداز دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکرش مطهرش به ایران منتقل و بیست و سوم دی ماه در تهران و روز بعد در کرمانشاه با حضور پر شور مردم تشییع شد و در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شد.
شهید مهدی نوروزی قبل از شهادتش در سامرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود محمدهادی نوروزی را در آغوش گرفته و وصیت خود با او را میان خانواده و در مقابل دوربین بیان میکند: «اگر ما یک روزی شهید شدیم و آقا محمدهادی این فیلم را دید ان شاء الله منتقم خون امام حسین (ع) است. ان شاءالله آمده است انتقام حضرت زهرا (س) را بگیرد. ان شاءالله یار امام زمان (عج)، یار رهبر و یار آقا سید علی خامنه ای باشد. انشاالله همیشه مدافع نظام باشد. مدافع انقلاب باشد. تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهل بیت (ع) باشد. وجودش تهدید برای دشمنان باشد.»
***
در فرصتی که دست داد با مادر و همسر شهید مهدی نوروزی به گفتگو نشستیم که گزارش اینگفتگوها در ادامه میآید؛
فاطمه بهشتی مادر شهید نوروزی در ابتدای گفتگو با یادآوری روزهایی که سه ماه به، به دنیا آمدن مهدی مانده بود، گفت قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی حالتهای معنوی خاصی برای من رخ میداد که طبیعی نبودند و احساس میکردم که فرزندی که قرار است به دنیا بیاید بسیار مورد توجه و لطف اهل بیت است.
وی افزود: سه ماه مانده بود که مهدی به دنیا بیاید خواب امام خمینی (ره) را دیدم و ایشان لباسی برای فرزندم آورده بودند و گفتند: «زمانی که فرزندت به دنیا آمد این لباس را تنش کنید.» چند ماه بعد، یعنی دو هفته مانده به دنیا آمدن مهدی، خواب دیدم چند زن با چادرهای عربی مشغول تمیز کردن خانهام هستند و با کلی اصرار از آنها خواستم که زحمت نکشند و اجازه بدهند که خودم خانه را تمیز کنم. در جواب اصرار من گفتند: «فرزندی که قرار است به دنیا بیاید فرزند ماست و ما برای کمک به تو آمدهایم.» وقتی که از خواب بیدار شدم با خودم گفتم این خانمها باید از اهل بیت امام حسین (ع) باشند و برای مهدی من آمده بودند. اتفاقات قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی آنقدر عجیب بود که یقین کرده بودم که اهل بیت (ع) برای کار مهمی انتخابش کردهاند.
اینمادر شهید در ادامه گفت: آقا مهدی در زندگی چند خط قرمز داشت، یکی از آن خط قرمزها پدر و مادرش بودند؛ بیش از حد به من و پدر مرحومش احترام میگذاشت. سالها پدر جانبازش را، خودش تر و خشک میکرد و تمام کارهای شخصیاش را به عهده گرفته بود. یک روز به مهدی گفتم: «ده ساله که زحمت پدرت روی دوش شماست و حقش ادا کردید، پدرت وزنش سنگینه، موقع جا به جایی از زمین خدایی نکرده استخوانهای بدنت آسیب میبینند، بیا یک پرستار بگیریم که کارهای پدرت را انجام بدهد.» وقتی که این را به مهدی گفتم بلافاصله گفت: «مادر از شما خیلی بعیده این حرف! خدمت به پدرم برای من تحفهای از آسمان به زمین است و خدا اون روز رو نیاره و مهدی مرده باشه که کسی دیگه از پدر مراقبت و اون رو تر و خشک کنه.» مهدی ضابط نیروی انتظامی و قوه قضائیه بود. میگفت مادر دعا کن عاقبت به خیر شوم. چرا که در قوه قضائیه برای پروندههای برخی آقازادهها به من پیشنهاد رشوه میدهند و میگویند در بهترین جای تهران خانه هزار متری با تجهیزات کامل در اختیارت میگذاریم، فقط پرونده را مختومه کن
به گفته فاطمه بهشتی مهدی نوروزی فردی بسیار متقی و با خدا بود و علاوه بر شجاعت، روحیه ولایت پذیری اش بی نظیر بود، عاشق کربلا بود و همیشه میگفت ای کاش در کربلا همراه امام حسین (ع) بودم. در سال من را سه چهار بار به زیارت کربلا میبرد اما یک بار به من گفت: «مادر من شرمنده هستم اما در این سفر به کربلا نمیتوانم شما را به همراه خودم ببرم» و این تنها سفر مهدی بدون حضور من بود. بعد از چند روز از سامرا با من تماس گرفت و گفت: «مادر من سامرا هستم، اگر اجازه بدهید چند روزی اینجا بمانم و به رزمندگان کمک کنم» و من نیز با کمال میل به او اجازه دادم. بعد از مدتی برگشت و گفت مادر اگر اجازه بدهی من عازم عراق شوم زیرا شیعیان عراق، زنان و کودکان آنجا در رنج و سختی بسیار هستند و وظیفه من اکنون دفاع از حرم اهل بیت (ع) و کمک به این مسلمانان است. میگفت: «مرز خط دفاع از اسلام و ولایت، سامرا است.» عاقبت هم در همین راه و در خط مقدم دفاع از اسلام شهید شد.
مادر شهید نوروزی در ادامه گفتگو گفت: پانزده ساله که بود مانند یک مرد چهل ساله رفتار میکرد. خیلی دغدغه اسلام را داشت، به اندازه چهار نفر فعالیت روزانه انجام میداد. روزی نبود که او مشغول امر به معروف و نهی از منکر نباشد و یقین دارم او یک شب را هم بدون امر به معروف به صبح نرسانده بود. میگفت: «متأسفانه در جامعه ما بحث امر به معروف خیلی مسکوت مانده و خیلی از ما که ادعای مذهبی بودن داریم برای حفظ آبرو و فامیل بودن امر به معروف نمیکنیم.«همیشه میگفت:»دنیا آنقدر ارزش ندارد که وابسته آن باشیم.»
وی افزود: ما بار سوم که از سامرا به ایران آمد به من گفت با هم برای اربعین به کربلا برویم و این سفر آخرین سفر زیارتی من با پسرم بود و بعد از پایان زیارت، در مسیر بازگشت ما را تا مرز همراهی کرد و بعد از آن چون نگران اوضاع سامرا بود خودش دیگر وارد خاک ایران نشد. ممنوع الخروجاش کرده بودند که نتواند به عراق و سوریه برود، اما بعد از پیاده روی اربعین که مجوز داشت از ایران خارج بشود دیگر وارد کشور نشد و در عراق مانده بود. به همین خاطر من و همسر و فرزندش را راهی ایران کرد و برای آخرین مرتبه با ما وداع کرد. موقع خداحافظی حال بسیار عجیبی داشت انگار هر دو احساس میکردیم که آخرین دیدار است و من چند لحظه فقط او را نگاه کردم و بعد از اینکه او مقداری از ما دور شد من دوباره چند قدمی با او همراه شدم و از مرز با گریه، روضه «جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید…» را برایش زمزمه کردم. داخل حرم امام حسین (ع) به من گفت: «مادر یادت نره زیر قبه دعا کنید که آقا شهادتم رو امضا کنه». من هم در اولین دعایی که کردم به آقا گفتم: «این مهدی ما شهادت میخواد، شهادتش رو امضا کن و قبولش کن». کمتر از یک ماه این دعا برای مهدی به استجابت رسید و شهید شد.
مادر اینشهید مدافع حرم در پایان سخنانش گفت: ویژگی خاصی که آقا مهدی از دوران کودکی داشت، نترس بودن و شجاعتش بود. در سامرا و نواحی آن هر جا رزمندهها تحت فشار قرار میگرفتند و به تنگنا میرسیدند، از مهدی میخواستند تا با نیروهایش به کمک آنها برود و غائله را ختم کند. بسیاری از رزمندگان را از محاصره دشمن خارج کرده بود. مهدی خط شکن بود، همیشه در وسط میدان معرکه بود. میگفت: «ما باید اولین نفر در جلو و خط مقدم نبرد باشیم تا هر زمان به بچهها گفتیم بیایند، اول ما را ببینند.» در عملیات ویژه سامرا به دلیل شجاعت و دلاوریهای بی نظیرش شیر سامرا لقب گرفت.
مریم عظیمی همسر شهید نوروزی نیز در گفتگویی که با او داشتیم، گفت: مهدی از همان ابتدا نسبت به رعایت فرهنگ حجاب و عفاف تأکید داشت. اصلاً دوست نداشت که زنهای بد حجاب به مراسم عروسیمان بیایند. دم دمای عروسی که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده میکرد، عدهای از آنها خانوادههایی بودند که خانمهایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانهمان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم و گفته بود: «من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمیگیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه.» پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم.
وی افزود: من دلم با مهدی بود. پنج شنبه آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها.» حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیهای درباره زوجهای بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س). اصلاً تحمل دوری مهدی را نداشتم. وقتی میدیدم که برای رفتن به صحنه نبرد بیقراری میکند شروع میکردم به گله کردن. از اداره محل کارش فشار میآوردند که بماند تهران؛ اما مهدی استخاره کرد و تصمیم گرفت که برود. خیلی ناراحت شدم. با اینکه مادر و خواهرش خانه ما بودند، همان طور که داشتم ظرفها را میشستم شروع کردم به گله کردن: «یا نرو یا ما را با خودت ببر. وقتی نیستی دلم خیلی برات تنگ میشه، دلشوره میگیرم، اذیت میشم. خسته شدم…» بعد انار دانه کردم، کنارش نشستم و عذرخواهی کردم. اولین بار که رفت نجف، حالم خیلی بد شد. فشارم افتاد. دراز کشیدم روی تخت. حتی محمد هادی شیر نمیخورد. شاید رفتن پدرش را حس میکرد. بلند شدم وضو گرفتم و قرآن خواندم. با هم قرار گذاشته بودیم که هر وقت دلتنگ و بیتاب هم شدیم. وضو بگیریم و رو به قبله با هم حرف بزنیم. بعد از استخاره به قرآن که خبر بازگشتش را میداد کمی آرام شدم.
وسط راه بچهای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب میداد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت و گفت: «ان شاءالله خدا چنین بچهای بهمان بدهد، سال دیگر با او بیاییم پیاده روی اربعین.»عظیمی در ادامه گفت: سال هشتاد و هشت پیش دانشگاهی بودم. در بسیج هم فعالیت میکردم. همان سال در ایام شهادت امام هادی (ع) مقالهای نوشتم. آن مقاله نگاه و حسم را به این امام عزیز عوض کرد و از آن به بعد در تمام زندگی رد پای امام هادی (ع) را مشاهده میکردم. سال نود و یک بود که مهدی با خواهرش برای دیدار اول به خانهمان آمد. روز شهادت امام هادی (ع) بود. با خودم گفتم اگر این ازدواج پا گرفت و پسردار شدم، اسمش را محمد هادی میگذارم. مهدی هم به امام هادی (ع) خیلی علاقه داشت. به طوری که یکبار قبل از آنکه برود سامرا گفت: «حتماً مرا در حرم امام هادی (ع) دفن کنید.» دلم را به دریا زدم و گفتم: «اگر روزی شهید شدی باید قبری باشد برای آرام کردن ما؛ که نهایتاً به خاطر دل ما کوتاه آمد و قرار شد پیش پدرش دفن شود.» آن اواخر که سامرا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته بود، فرمانده عملیات سامرا شده بود. آنقدر پای کار سامرا و حرم عسکریین ماند تا شهید شد. بعد از شهادت، در حرم ائمه سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف داده شد و بعد به ایران آمد.
همسر این شهید مدافع حرم در پایان سخنانش گفت: انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی سی و دو ماههمان، سه سفر اربعین رفت و در دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراهمان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه میرفتیم. سفر با او اصلاً خستگی نداشت. بین مسیر روضه هم میخواند و همه را میگریاند. نزدیک کربلا در یکی از موکبها جارو گرفت و مشغول شد. جارو میکرد و میگفت: «اینها خاک قدمهای زائران کربلاست، بردارید برای قبرهایتان.»