خبرگزاری مهر؛ گروه استانها- سمیه نوری: روزها یکی پس از دیگری گذشتند و باز به ماه عزا و ماتم رسید تا شهر حال و هوای محرمی به خود بگیرد، پرچمهای سیاه روانه بازار شود، شال عزا به گردن محبان آویزان شود و تکایا و هیأتها علم و بساط مراسم شبهای محرم را برپا کنند.
سری به مغازه پرچم فروشی زدم؛ مغازهای که سالهاست در راستای بازار روبه روی مسجد جامع شهر کرمانشاه نزدیک ایام محرم به عنوان نخستین مغازه حال و هوای بازار را به استقبال محرم میبرد، جلو رفتم و با فروشنده که مرد میانسالی بود گفتگویی کردم.
برکت محرم ویژه است
فروشنده این مغازه محرمی در گفتگو با خبرنگار مهر در توصیف حال و هوایش، اظهار کرد: برکت کسب و کار من در این روزهای محرم بیشتر از هر روز دیگری است و هر سال با نزدیک شدن به دهه محرم شوقی وجودم را فرا میگیرد که توصیف آن در کلام نمیگنجد.
وی اینگونه تعریف میکرد: سالهای اولی که این مغازه را به همراه پدرم خریدیم نزدیک محرم و بود و ما نمیدانستیم در این مغازه قرار است چه اجناسی به فروش برسد که پدرم یک روز صبح با یک وانت پر از پرچم و دُهل عزا و زنجیرهای سینه زنی به مغازه آمد و گفت برکت این مغازه و کسب و کارش را در این ماه از امام حسین (ع) بخواه.
صاحب مغازه پرچم فروشی همچنان که اشک در چشمانش حلقه بسته بود، ادامه داد: یادم میآید از روز اول که مغازه باز شد کسب و کار ما با نام اباعبداللهالحسین (ع) رونق خوبی گرفته بود و هر روز مشتریها بیشتر میشد بعد از آن تصمیم گرفتیم هر سال قبل محرم اولین مغازهای باشیم که پیغام آور ماه محرم باشیم.
وی عنوان کرد: ما نوکری برای خاندان حضرت زهرا (س) را افتخار خود میدانیم و هر چه که داریم از نوکری این خاندان بوده به همین خاطر هرسال نذر کردم تعدادی از پرچمهای مغازه را به هیئتهای عزاداری بدهم.
از مغازه بیرون آمدم و به سمت میدان نزدیک مسجد جامع حرکت کردم، نرسیده به میدان هیئتی در حال آماده شدن بود و چه حس و حال خوبی داشتند جوانانی که در این هیأت تدارکات محرم و سیاه پوش کردن خیابان را به عهده داشتند.
یکی از آنها در حال بالا رفتن از نردبان برای نصب پرچم بر سر در ورودی هیأت بود، صدای زمزمهای را شنیدم که انگار زیر لب داشت مداحی میکرد، دله تنگی داشت و در آن هیاهوی آماده شدن انگار با خودش خلوت کرده و پرچم مشکی که با یک خط خوش روی آن نوشته شده بود: «به مجلس عزای حسین خوش آمدید» را در دست داشت.
یک وانتی کم کم نزدیک شد و چند دیگ نذری را حمل میکرد که به محض رسیدنش چند نفر از جوانان هیئت پس از خوش و بش برای پیاده کردن دیگهها سوار ماشین شدند و با ذکر یا حسین دیگهایی که برای پخت نذری آمده بود را پیاده میکردند.
ماه محرم تمرینی برای خدمت رسانی در اربعین
این ماه برکتی دارد که با آمدنش دوستیها و رفاقتهای عمیق میرسد و همگی همراه و همدل برای برپایی هیأتهای عزا به میدان میآیند و شور و اخلاصی که در دلها و عملشان ایجاد شده را میتوان به راحت از ظاهرشان دید که همگی برای پذیرایی از زائران اربعینی آماده میشوند.
هوا رو به تاریکی میرفت و در یکی از کوچههای همین حوالی درب خانهای باز بود و جمعیتی جمع شده بود و از بویی که کوچه را گرفته بود متوجه شدم در حال توزیع شله زرد بود، هر چه نزدیکتر میشدم حال و هوای دوست داشتنیتری را حس میکردم و نوحه آرامی با ذکر یا حسین (ع) طنین انداز شده بود.
روی پلههای منزل خانم مسنی نشسته بود که با اشک در چشمانش زیر لب حسین و حسین زمزمه میکرد، اجازه گرفتم و کنارش نشستم و متوجه قاب عکس کوچکی در دستش شدم و سپس شروع به گفتگو کردم؛ بدون اینکه هنوز سوالی بپرسم که عکس دستش چه کسی است؛ گفت: پسرم بود، درست شب اول محرم بود و ۲۳ سال داشت که راهی جبهه شد.
این مادر شهید به عکس پسر جوانش نگاه میکرد و از خاطرات جوانش برایم میگفت: پسرم جوان بود و دلم میخواست عروسی اش را ببینم اما رفت و وقتی یک روز قبل از عاشورا خبر شهادتش را آوردند آرام و قرار نداشتم اما خودم را راضی کردم که جوانم با جوان کربلا حضرت اکبر (ع) محشور میشود.
وی ادامه داد: بعد از آن نذر کردم شب اول محرم شله زرد بپزم و تا به امروز هر سال به یاد جوانم در این خانه روضه خانگی در روز مختص به حضرت علی اکبر (ع) برپا میکنم.
مادر شهید با اشک در چشمانش آرزوی عاقبت بخیری برای جوانان کرد و گفت: این جوان تقدیم به این انقلاب و حکومت امام زمانی شده و از خدا میخواهم که جوانان این مرز و بوم قدردان خون پاک شهدایی باشند که در مسیر حق برای حفظ مکتب امام حسین (ع) جان خود را فدا کردند.