حسین راهی میدان شد و خواهران عرب زبانم در خیمه‌شان روی پا ایستادند. دل آنان هم آشوب شده بود. بر سرو صورت زنان، حسین را بدرقه می‌کردند. حسین که پا به میدان گذاشت موهایشان پریشان شد.

خبرگزاری مهر- هیأت خبرنگار: از در که وارد شدم، پا گذاشتم در خانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های کربلا. دخترکی زیبا، رو کرد به من و با زبان فارسی گفت: خاله روضه تموم شد.

و دلم گرفت که دیر رسیدم، که فکر کردم دیر رسیدم. با این حال کفش‌هایم را درآوردم و وارد مجلس شدم. خواهران عرب زبانم مرا به گرمی پذیرفتند.
روز پنجم محرم بود و آخرین روز روضه‌شان. قرار شده بود که من عاشورایم را پنج روز زودتر بگیرم و پنجم محرم از حسینم دل بکنم. دلم آشوب شده بود. حسین داشت از خیمه‌ها خداحافظی می‌کرد و دل خواهرش شور می‌زد. دخترها پای پدر و اسبش را گرفته بودند و رهایش نمی‌کردند. من هم نشسته بودم و تماشاگر بودم و کاری از دستم برنمی آمد.

حسین راهی میدان شد و خواهران عرب زبانم در خیمه‌شان روی پا ایستادند. دل آنان هم آشوب شده بود. بر سرو صورت زنان، حسین را بدرقه می‌کردند. حسین که پا به میدان گذاشت موهایشان پریشان شد، انگار اخبار میدان نو به نو به گوششان می‌رسید که هروله می‌کردند و بر صورت می‌زدند که حسین به گودال نرسد که رسید.

از پنجره بیرون را که نگاه کردم، خورشید هم غروب کرده بود و داخل سالن داشتند برای ظهور مولا دعا می‌کردند. داستان همان سر قیام منجی که گره خورده با نام حسین (ع) در دلم زنده شد.

خداحافظی کردم و از در خانه آمدم بیرون، دو طرفم پر بود از موکب هایی که قرار بود امشب پذیرای عزاداران امام حسین علیه السلام باشند. با صدای نوحه‌ای عربی از ملأ باسم کربلایی همراه شدم و راهی خانه.

زهره ثانی

این محتوی توسط شرکت کنندگان در طرح هیأت خبرنگار تهیه شده است.