«هر چه داریم از امام حسین(ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین(ع) است. این کار هم بساط هر سال است، این مغازه پدرمان است که خادم و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ما راه پدرمان را ادامه می‌دهیم!»

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخ‌الاسلامی: اینجا واقعاً شبیه مشایه است! همان حال و هوا، همان آرزوها، همان اشک‌های پنهانی، همان موکب‌ها، همان مردم. آدم از این همه شباهت میان «پیاده‌روی جاماندگان اربعین» در ایران و «پیاده‌روی زائران اربعین» در عراق درمی‌ماند. خیلی‌ها که مثل من از اربعین جا مانده‌اند، خودشان را به پیاده‌روی جاماندگان اربعین رسانده‌اند. از گوشه و کنار به میدان امام حسین (ع) آمده‌اند و قدم قدم عازم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) هستند که به روایتی ثواب زیارت ایشان با زیارت امام حسین (ع) برابر است. اینطور دل‌شان را آرام می‌کنند...

من هم مثل همه جاماندگان دل به دریای این مسیر می‌زنم. به چشمم هر گوشه خیابان گلی می‌شکفد. زیبایی، اینجا مثل باران می‌بارد. درست مثل اربعین در عراق، آن قدر گوشه و کنار خیابان سوژه می‌بینم که رفتن سراغ‌شان و نوشتن از همه آنها کار من نیست، شاید کار هیچ‌کس نیست! قدم به قدم موکب‌ها در حال خدمت‌رسانی‌اند و باز هم درست مثل اربعین عراق، خیلی از موکب‌ها خانوادگی است. جاماندگان، دست زن و بچه را گرفته و هرکدام به نحوی خادم زائران شده‌اند، زائرانی که راهی حرم حضرت عبدالعظیم شده‌اند. اینجا، هرکس هرچه در توان داشته، آورده و همین زیبایی راه را صدچندان می‌کند؛ درست مثل اربعین…

محمدحسین؛ خادم ده ساله‌ای که کفش واکس می‌زند

چشمم به یکی از موکب‌ها خیره شده و آرام راه می‌روم که یک صدای بچگانه از نیم متری به گوشم می‌خورد: «آقا بیا!». گوشه خیابان زیراندازی انداخته‌اند و کفش‌های زائران را واکس می‌زنند. تنوع سن‌ها توجهم را جلب می‌کند؛ از پیرمرد گرفته تا جوان و نوجوان! نگاهی به کفش‌هایم می‌کنم؛ باید خیلی وقت پیش می‌انداختم‌شان دور! هرچه فکر می‌کنم می‌بینم ارزش واکس زدن ندارند. دوست ندارم وقت خادمان را بگیرم. به پسر ده دوازده ساله‌ای که صدایم زده می‌گویم: «لازم نیست؛ این کفش‌ها به درد واکس نمی‌خورند».

بیخیال نمی‌شود. «محمدحسین» طوری گردن کج می‌کند و با نگاهش التماس می‌کند که چاره‌ای جز قبول کردن ندارم. کفش‌های خاکی و سال‌خورده‌ام را طوری واکس می‌زند و با دست‌هایش روی آن حرکت می‌کند که انگار مشغول بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین کار دنیاست. به حالش غبطه می‌خورم. اصلاً امروز کار من همین است؛ غبطه خوردن به محمدحسین‌ها…

با کفش‌هایی که به لطف محمدحسین رنگ و رویی پیدا کرده‌اند، در حال پیاده‌روی و تماشای سیل جمعیتم. حضور پیرزن‌ها و پیرمردهایی که به سختی راه می‌روند یا روی ویلچر نشسته‌اند، نگاهم را جلب می‌کند. وقتی به آنها نزدیک می‌شوم، می‌فهمم به خاطر بیماری و کهولت سن نتوانسته‌اند راهی اربعین شوند. حالا خوشحال‌اند که حداقل خودشان را به پیاده‌روی جاماندگان رسانده‌اند.

هنوز یک ذره هم عاشق نیستیم!

با یکی از پیرزن‌های مسیر گپ می‌زنم که «آدم‌علی» با سینی شربت از راه می‌رسد. «آدم‌علی بلوچ» شیعه پاکستانی مقیم تهران است که گوشه‌ای از مسیر با دوستان و خانواده‌اش موکب زده و دست زائران صبحانه، چای، شربت، هندوانه و حتی ماکارونی می‌دهد. با لهجه پاکستانی‌اش درباره موکب می‌گوید: «ما گروه جهادی شهید عارف‌حسین حسینی هستیم که چهار سال است به عشق سیدالشهدا (ع) در این پیاده‌روی موکب داریم و به زائران خدمت می‌کنیم. البته به غیر از پیاده‌روی جاماندگان اربعین، در جشن روز غدیر و دیگر مناسبت‌ها هم خادم مردم هستیم».

عشق شیعیان پاکستانی به امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) دیدنی است. از او می‌پرسم: «علی‌رغم همه مشکلاتی که دارید، خودتان را وقف این راه کرده‌اید؛ این چه عشقی است؟ از کجا یاد گرفته‌اید؟». جوابش شنیدنی است: «ما یک ذره هم عاشق نیستیم. عاشق آنها بودند که در را خدا فدا شدند. عاشق علی اصغر (ع) بود. این وظیفه ماست که به زائران خدمت کنیم. ما هنوز عاشق نشدیم. انشاالله عاشق بشویم و در راه امام حسین (ع) شهید شویم. روزی که شهید شویم، مشخص می‌شود که عاشق بودیم یا نه».

با این تصور که همه کسانی که در پیاده‌روی جاماندگان هستند واقعاً از اربعین جامانده‌اند، از آدم‌علی می‌پرسم چه شد که به اربعین نرفتی؟ در کمال تعجب می‌فهمم دیروز از کربلا برگشته و هنوز عرق بدنش خشک نشده، خیمه‌های این موکب را بالا برده: «به خاطر موکب پیاده‌روی جاماندگان، زود از کربلا برگشتم. یک روز قبل از اربعین به ایران رسیدم تا این خیمه را برپا کنیم. حتی اگر کربلا هم برویم، خدمت به زائران را از دست نمی‌دهیم».

دور از این عشق، آسایش نداریم...

خودش حرف را می‌چرخاند و از نعمت زیارت اهل بیت برای مسلمانان می‌گوید: «دوستانی داشتیم که ایران بودند اما تصمیم گرفتند به اروپا بروند. وقتی زنگ می‌زنند و می‌پرسند حالت چطور است؟ می‌گویم الحمدلله؛ دلمان که می‌گیرد، می‌رویم حرم حضرت شاه عبدالعظیم (ع). جواب می‌دهند خوش به حال‌تان؛ ما از وقتی به اینجا آمدیم بدبخت شده‌ایم. خیلی ناراحت هستند. می‌گویند پول داریم، همه چیز داریم، ولی آرامش نداریم. آدم وقتی از این فضا دور شود می‌فهمد که آسایش و آرامش ما از عشق اهل بیت (ع) است».

این طرف و آن طرف شنیده‌ام که بعضی این پیاده‌روی را دولتی معرفی می‌کنند و بدشان نمی‌آید حضور و نقش مردم را کم‌رنگ کنند، در حالی که اکثر موکب‌ها غیردولتی و شخصی هستند و با کمک‌های مردمی شکل گرفته‌اند. وقتی از آدم‌علی درباره این قضیه و هزینه‌های موکب خودشان می‌پرسم، می‌گوید: «هزینه‌های موکب ما به صورت خانوادگی و دوستانه جمع شده است. هر کسی در حد توان خودش به موکب کمک می‌کند. یک نفر با پنجاه هزار تومان و دیگری با پانصد هزار تومان. برای این موکب نزدیک سی میلیون تومان هزینه کرده‌ایم که تمام هزینه آن توسط شیعیان پاکستانی جمع شده است».

آدم‌علی درباره مواجهه زائران ایرانی با موکب شیعیان پاکستان هم می‌گوید: «مردم ایران وقتی به موکب ما می‌رسند خیلی استقبال می‌کنند و از ما فیلم می‌گیرند. وقتی پرچم پاکستان و افغانستان و کشورهای دیگر را می‌بینند، خوشحال می‌شوند که ملیت‌های مختلف به عشق امام حسین (ع) آغشته شده‌اند. وقتی حسینی هستیم دیگر مهم نیست که ایرانی باشیم یا پاکستانی و عراقی و افغانستانی. مهم این است که همه زیر پرچم امام حسین (ع) هستیم». حرف آخر آدم‌علی صحبت را تمام می‌کند: «ما شیعیان پاکستان تا آخر عمر پای این پرچم هستیم و ان‌شاالله زیر همین پرچم هم به شهادت برسیم».

به یاد مشایه…

پررنگ‌ترین خصیصه موکب‌های پیاده‌روی جاماندگان، مردمی بودن آنهاست. «علیرضا نظیف» امسال با خانواده‌اش بساط خادمی زوار را پهن کرده است. گوشه‌ای از پیاده‌رو چند فرش انداخته و با دخترها و عروس‌ها و دامادها و دیگر اقوام، هندوانه قاچ می‌کنند برای زوار: «امروز جامانده‌ها به یاد مشایه به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) پیاده‌روی می‌کنند. دیدیم این روزها هوا گرم است، با خانواده تصمیم گرفتیم برای خدمت به زوار شربت و هندوانه تقدیم‌شان کنیم. کارمان هم کاملاً خانوادگی است. عروس‌ها و نوه‌ها و پسرها و پدر و مادر عروس و خواهر عروس؛ همه هستند. امسال سال اول است که اینطور به زائران خدمت می‌کنیم، انشاالله نیت داریم سال‌های بعد هم این کار را ادامه بدهیم. لذت مضاعفش این است که به صورت خانوادگی انجام می‌دهیم و واقعاً حال و هوای خاصی به جمع ما بخشیده است».

آنچه بیش از هر چیز در مراسم پیاده‌روی جاماندگان به چشمم می‌خورد، حضور خانواده‌ها است. خانواده‌هایی که شاید برای مراقبت از پدر و مادر میانسال یا نوزادان و نوه‌هایشان از سفر اربعین جامانده‌اند و حالا خودشان را به پیاده‌روی حضرت عبدالعظیم (ع) رسانده‌اند.

«محمدی» همراه با دختر و نوه‌هایش روش فرشی که با خود از خانه آورده، نشسته و با نوه‌هایش بازی می‌کند: «ما نتوانستیم برویم، ماندیم تا از نوه‌های عزیزمان نگهداری کنیم. دامادها رفتند کربلا. یکی از دامادها برای خدمت‌رسانی در اربعین رفته و دیگری هم با فرزندش عازم شده است. ما هم اینجا فرش انداخته‌ایم، با نوه‌ها نشسته‌ایم و از حال خوب معنوی و روحیه مردم لذت می‌بریم. به یاد کربلا سینه می‌زنیم و اگر کسی خسته باشد، از او را دعوت می‌کنیم که روی زیرانداز ما بنشیند و خستگی در کند». وقتی می‌گویم هرکس هرچه داشته آورده یعنی همین… حتی به قدر یک زیرانداز برای نشستن!

هرچه ‬داریم از امام حسین (ع) داریم!

خیلی از خانواده‌ها و مغازه‌هایی که در مسیر پیاده‌روی هستند، در خانه و مغازه را برای خدمت به زوار باز کرده‌اند. خانه‌های زیادی می‌بینم که از زائران برای استراحت دعوت می‌کنند. مغازه‌های زیادی هستند که هر کدام به نحوی در مسیر خدمت می‌کنند؛ بعضی با شربت و آب معدنی، بعضی با پاشیدن آب روی مردم برای گرفتن زهر گرما و بعضی با پختن و توزیع نذری.

بعضی مغازه‌ها هم مثل آبمیوه‌فروشی آقای «رستمی» هرچه دارند را پیشکش زوار کرده‌اند. «اصغر رستمی» روز اربعین مغازه آبمیوه‌فروشی‌اش را تعطیل کرده و همراه با برادرانش خادم زوار شده است. چند نوع شربت و نوشیدنی روی پیشخوان مغازه‌اش گذاشته و سینی‌هایش مدام خالی و باز پر می‌شوند. از میان همه نوشیدنی‌ها، آب‌هویج نذری خاص این آبمیوه‌فروشی است.

با کنایه به او که گرم پذیرایی است می‌گویم: «اینطور که کسب و کارتان آسیب می‌بیند!». محکم و قرص و با لبخندی که روی لب دارد، جواب می‌دهد: «آسیب ببیند! عیبی ندارد. برای امام حسین (ع) جان‌مان را هم می‌دهیم. ما خادم امام حسین (ع) هستیم. از ۵ صبح کرکره‌های مغازه را بالا داده‌ایم و به زوار خدمت می‌کنیم. این کار هم بساط هر سال است. ان‌شاالله تا وقتی که خدا بخواهد، روز اربعین میزبان زائران عزیز هستیم. امروز هم تا وقتی که هویج داشته باشیم، کار ما ادامه دارد. فعلاً که به برکت امام حسین (ع) پذیرایی‌مان به این زودی‌ها تمام نمی‌شود!».

بعد جوری که انگار بخواهد خیال من و خودش را راحت کند، باز محکم‌تر می‌گوید: «ما هر چه داریم از امام حسین (ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین (ع) است. این مغازه مال پدرمان بود که خادم امام حسین (ع) و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ما راه پدرمان را ادامه می‌دهیم. تنها کاری که از دست ما برمی‌آید این همین است که مثل او خادم امام حسین (ع) و زائرانش باشیم…» از کنارش رد می‌شوم و برای بار هزارم صدای ترکیب‌بندِ محتشم کاشانی توی گوشم می‌پیچد: «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست…»