صفایی در اولین‌بخش عملیات نفوذی به خاک اسرائیل، فرماندهی گروه کوچکی را به عهده گرفت. او در مسابقات رد شدن از روی طناب بین فداییان فلسطینی اول شد و از یاسر عرفات یک‌سلاح کمری جایزه گرفت.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: چندی پیش کتاب «من اعتراف می‌کنم» نوشته محمد رحمانی درباره شخصیت و کارنامه وحید افراخته عضو بلندپایه سازمان مجاهدین خلق توسط انتشارات ایران منتشر شد که مطالب مندرج در آن، به‌جز افراخته درباره تاریخ مبارزات مسلحانه گروه‌های مسلمان و مارکسیست علیه حکومت محمدرضا پهلوی بودند. ازجمله شخصیت‌هایی که در این‌کتاب به آن‌ها اشاراتی شده، حمید اشرف یکی از اعضا و رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران است که با وجود مارکسیست‌بودن، پیش از تصفیه‌های خونین مجاهدین خلق، توصیه صحیحی به تقی شهرام کرد؛ این‌که بخش مارکسیست‌شده این‌سازمان به رهبری شهرام باید از بخش اسلامی آن انشعاب کنند نه این‌که دست به تصفیه مسلمانان گروه زده و آن‌ها را حذف کنند.

به‌هرحال تاریخ سال‌های طوفانی منتهی به انقلاب اسلامی ایران به‌ویژه بازه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، گوشه‌های جذاب و قابل بررسی زیادی دارد که مربوط به مبارزات گروه‌های مسلح مختلف علیه پهلوی دوم هستند. سازمان چریک‌های فدایی خلق هم به‌عنوان یک‌گروه مارکسیست یکی از این‌جنبش‌هاست که حمید اشرف به‌عنوان یکی از رهبران و نخبگان مبارزاتی آن روز ۸ تیر ۱۳۵۵ در ۲۹ سالگی در جریان محاصره یکی از خانه‌های تیمی این‌گروه توسط ساواک، پس از چندساعت درگیری کشته شد.

اشرف جزوه کم‌حجمی به‌نام «حماسه سیاهکل» دارد که درباره ماجرای عملیات حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در سال ۱۳۴۹ است. این‌جزوه در قالب کتابی که انوش صالحی سامان داده توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده که نسخه‌های چاپ دومش که هم‌اکنون در بازار نشر موجودند، اردیبهشت سال ۱۳۹۸ عرضه شدند.

پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تبعید امام خمینی، حکومت پهلوی دوم شرایط پلیسی و خفقان عجیبی را بر جامعه ایران تحمیل کرد که گروه‌های مبارز مختلف، راهی جز در پیش‌گرفتن مبارزه مسلحانه را صحیح ندیدند. ماجرای سیاهکل که سال ۱۳۴۹ رخ داد توسط صاحب‌نظران و تحلیل‌گران، نخستین حرکت مسلحانه سیاسی مبارزان ایرانی علیه جریانی بود که حمید اشرف آن را «امپریالیسم و مزدور دست‌نشانده‌اش شاه» می‌خوانَد. به‌هرحال مطالعه نوشته‌های گروه‌های مبارز غیرمسلمان ضد پهلوی نیز این‌فایده را برای جوانان امروز دارد که بدانند در سال‌های دهه‌های ۴۰ و ۵۰ علاوه بر عزم جدی برای از بین‌بردن حکومت وابسته محمدرضا پهلوی، اراده‌ای نیز برای مبارزه با آمریکا و اسرائیل وجود داشت.

اشرف می‌گوید هدف اصلی از ماجرای سیاهکل تبلیغ مسلحانه بود. از این‌رو وجود یک‌دسته چریکی در مناطق روستایی در این‌مورد نقش بزرگی داشت و از نظر روانی می‌توانست ضربه محکمی به دشمن وارد کرده و بار دیگر امیدهای مرده را به دل‌ها بازگرداند. در شرایط سیاسی‌شدن محیط، می‌توان بذر انقلاب را پاشیده و نتیجه آن را به‌تدریج برداشت. اما در زمان اجرای عملیات سیاهکل، هنوز گروه با یک تشکیلات منسجم سیاسی نظامی فاصله زیادی داشت.

در دنباله پرونده‌ای که برای کتاب «من اعتراف می‌کنم» و مبارزات سازمان مجاهدین خلق در سال‌های پیش از انقلاب باز کردیم، بد نیست تورقی روی کتاب «حماسه سیاهکل» داشته باشیم تا تصویر کامل‌تری از مبارزات ضدپهلوی در سال‌های پیش از انقلاب داشته باشیم.

قسمت‌های مختلف پرونده‌ای برای یهودای مجاهدین خلق با محوریت کتاب «من اعتراف می‌کنم» و کارنامه وحید افراخته نیز در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

مقالات بررسی کتاب:

* «مورد عجیب افراخته؛ از تلاش برای سرنگونی شاه تا همکاری با ساواک»

* «جانماز آب‌کشیدن روش اصلی سران مجاهدین خلق بود / نامه‌ای که افراخته به آیت‌الله طالقانی نوشت»

* «وقتی افراخته بازجوی ساواک را فرشته مهربان و معصوم می‌بیند!»

میزگرد گفتگو با احمدرضا کریمی، محمد خوشبختیان و محمد رحمانی نویسنده کتاب:

* «زندان قصر اوایل انقلاب دست منافقین بود / واقعیت شریف‌واقفی با تصویر ارائه‌شده از او متفاوت است»

* «جوانها فکر می‌کردند با ورود به سازمان مجاهدین فیدل کاسترو می‌شوند / شریعتی نبود مارکسیست بودیم»

در ادامه کتاب «حماسه سیاهکل» را مورد بررسی قرار می‌دهیم؛

* مسیر «حماسه سیاهکل» به‌روایت انوش صالحی

انوش صالحی به‌عنوان پژوهشگری که در زمینه واقعه سیاهکل و جزوه «حماسه سیاهکل» فعالیت کرده، علاوه بر متن جزوه، دو مقاله تحقیقی نیز در کتاب دارد که اولی «درباره حماسه سیاهکل اثر حمید اشرف» و دیگری «حماسه سیاهکل یک روایت ناتمام» است. او در مقاله اول می‌گوید کسی که نسخه این‌جزوه یا کتاب کم‌حجم را به او داده، گفته این نوشته به همراه تعدادی از نوشته‌های مصطفی شعاعیان از درون کیف یا چمدانی که به امانت نزد یکی از یاران شعاعیان باقی مانده بود، در نخستین روزهای پس از انقلاب به دست آن‌ها می‌رسد و نسخه تایپی از آن تا سال ۱۳۶۳ بین آثار منتشرنشده شعاعیان باقی می‌ماند. صالحی می‌گوید سال ۱۳۵۸ برخی از نوشته‌های شعاعیان توسط انتشارات انقلاب منتشر شد. اما با تغییر شرایط سیاسی تعدادی از آثار آماده‌شده او و همچنین «حماسه سیاهکل» امکان انتشار پیدا نکرد و نزد او باقی ماند تا اینکه سال ۱۳۶۳ توسط جمع معدودی که او نیز یکی از اعضای آن بود، باز تکثیر و منتشر شد.

در مقاله «حماسه سیاهکل یک روایت ناتمام» هم هویت امانتدار جزوه «حماسه سیاهکل» مشخص می‌شود. انوش صالحی می‌گوید امانتدار این‌جزوه که آن را به همراه بخشی از اسناد به جا مانده از مصطفی شعاعیان به او تحویل داده، کسی نیست جز غلامرضا فروتن فومنی. سپس چندبار یادآوری می‌کند که حماسه سیاهکل از بین اسناد به جامانده از مصطفی شعاعیان پیدا شده و سال ۱۳۵۸ تایپ و سال ۱۳۶۳ به‌صورت زیراکسی در تیراژ اندک به‌صورت مخفی منتشر شده است.

صالحی سوال مهمی را که دیگران از او پرسیده‌اند، در مقاله دوم مندرج در «حماسه سیاهکل» مطرح می‌کند و می‌گوید پاسخی برای این‌سوال پیدا نکرده است؛ این‌که چرا این‌اثر حمید اشرف بین اسناد شعاعیان به یادگار مانده است؟ حمید اشرف و شعاعیان نه با هم دوستی داشتند نه دلبستگی ویژه‌ای که بخواهند خارج از چهارچوب‌های رسمی سیاسی مراوده داشته باشند. شش‌نامه سرگشاده‌ای هم که مصطفی شعاعیان به چریک‌های فدایی نوشته نشان‌دهنده مناسبات حسنه میان این دو نیست.

مؤلف مقاله «حماسه سیاهکل یک روایت ناتمام» در ادامه گمانه‌زنی می‌کند و حدس‌هایی می‌زند و نظرات پژوهشگران دیگر را درباره این‌که «حماسه سیاهکل» نوشته حمید اشرف هست یا نه مطرح می‌کند که مخاطبان می‌توانند برای مطالعه به متن کتاب مراجعه کنند.

صالحی می‌گوید در مقاله «درباره حماسه سیاهکل» (یعنی مقاله اول) نگارش این‌اثر توسط مصطفی شعاعیان را از ابتدا مردود دانسته است. ناصر مهاجر سال ۱۳۶۳ درباره دو جزوه «حماسه سیاهکل» و دیگری «هسته انقلابی» ابراز تردید جدی کرد که حمید اشرف از چنین عناوینی برای یادمانده‌هایش درباره سیاهکل استفاده کند. صالحی هم در پاسخ به این‌اشکال و دیگر اشکالاتی که ناصر مهاجر وارد کرده، می‌گوید اگر این‌جزوه حتی بدون عنوان «حماسه سیاهکل» از همین طریق به دستش می‌رسید، باز هم نویسنده آن را حمید اشرف می‌دانست.

یکی از مسائلی که انوش صالحی در مقالات خود در انتهای کتاب «حماسه سیاهکل» به آن‌ها اشاره کرده، این است که روایت‌های تاریخ و نحوه لو رفتن اعضای گروه چریک‌های فدایی خلق، در تناقض و تضاد کامل با یکدیگر قرار دارند. چون حمید اشرف در «تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه» مقصر اصلی لو دادن اعضای گروه را غفور حسن‌پور می‌داند اما در «حماسه سیاهکل» روایت اشرف از سیر این‌دستگیری‌ها متفاوت است و اعتراف‌های مهدی سامع و ابراهیم نوشیروانپور را در روند تسلیم شدن غفور پورحسن دخیل می‌داند.

* حمید اشرف و زبان نوشتاری‌اش

پیش از بررسی تاریخی متنی که حمید اشرف نوشته، به زبان این‌اثر می‌پردازیم. اشرف به‌جز روایت صریح و بی‌تعارف اتفاقات، در معدود فرازهایی از «حماسه سیاهکل» طبع ادبی خود را نیز آزموده و به رخ مخاطب کشیده است. نمونه این‌رویکرد را می‌توان در چنین‌جملات توصیفی‌ای که بیانگر حال و هوای زمان و مکان وقوع اتفاقات هستند، مشاهده کرد: «منظره اسکله رها شده و در هم شکسته، با بقایای کشتی‌های قدیمی و فرسوده‌اش و پرندگانی که در میان تخته‌پاره‌ها برای خود لانه ساخته بودند به سکوت بی‌حد دریا می‌آمیخت و با آرامش بی‌انتهایی که در اطراف‌مان گسترده بود، فضای دلگیر و ملال‌آوری می‌ساخت.» (صفحه ۹۰)

راوی «حماسه سیاهکل» در فرازهایی هم رجزخوانی می‌کند؛ مثلاً در فرازی که درباره اعضای گروهی که ماجرای سیاهکل را رقم زدند، می‌نویسد. او می‌گوید اعضای این‌گروه کاملاً بی‌تجربه بودند و این‌بی‌تجربگی، در همه سطوح و همه‌جانبه بود. اما با وجود این‌ضعف‌ها و بی‌تجربگی‌ها، قوی‌ترین و انقلابی‌ترین ارگان مبارزه در ایران عصر پهلوی دوم را تشکیل می‌دادند. او می‌نویسد: «ما داشتیم روی لبه تیغ راه می‌رفتیم، هرلحظه ممکن بود حادثه‌ای خونین روی دهد.» (صفحه ۹۳) در فرازی از همین‌رجزخوانی‌هاست که اشرف می‌گوید «دشواری‌ها کم‌کم روی می‌نمودند و مقابله دشواری‌ها رفقا را از نظر روانی و جسمی مستحکم‌تر می‌ساخت.» او درباره سختی‌های گروه جنگل چریک‌های فدایی خلق می‌گوید وزن هر یک از پوتین‌های اعضای گروه با گل و لای چسبیده به آن، بی‌اغراق پنج کیلو می‌شد. در عین‌حال، همان‌طور که اشاره شد، اشرف در یک‌موج سینوسی هم از سختی‌ها و ناامیدی‌ها می‌گوید هم از امید به آینده و تلاش برای مبارزه. با همین‌رویکرد است که می‌نویسد: «صدای زوزه شغالانی که احاطه‌مان کرده بودند به صدای نومیدانه رفیق بهایی‌پور می‌آمیخت که می‌گفت در دل این شب تاریک در وسط جنگل با لاشه این ماشین از کار افتاده وجود خود را چگونه توجیه خواهیم کرد. من در حالی که پیچ گوشتی بزرگی را در لابه‌لای سیمی حرکت می‌دادم. در تاریکی مطلق آن شب زمستانی دنبال چیزی می‌گشتم که روز روشن هم یافتنش مشکل بود.» (صفحه ۷۵ به ۷۶)

اشرف ضمن اشاره به حال و هوا و خفقان حاکمیت پلیسی رژیم پهلوی، می‌گوید مطمئن‌ترین چهره‌ای که به‌خاطر می‌آورد، چهره صفایی است که با نگاه نافذ خود به اشرف تذکر می‌داد «هیچ‌وقت هیچ‌کس نباید چیزی را که به او ارتباط مشخصی ندارد، بداند. این یک‌اصل ضدّ اطلاعاتی چریکی است.» بین روایت‌های حضور در کوه و جنگل که مربوط به سال ۱۳۴۹ است، اشرف یاد گذشته هم می‌کند و به سال ۴۴ سفر می‌کند. او شبی را به یاد می‌آورد که پس از یک بحث فلسفی درباره ماهیت اشیا، نسبت پدیده‌ها و تضاد درونی اشیا، در خیابان‌های یخ‌زده چهارصد دستگاه (تهران) قدم می‌زد و دستور جلسه بعدی را با دوستانش مرور می‌کرد. همچنین به یاد روزی از سال ۱۳۴۵ می‌افتد کهدر ارتفاعات درکه با دوستانش نشسته و گفتگو می‌کرد. در آن‌دوران رفیق صفایی (سرگروه دسته جنگل) در جریان کار زیرزمینی گروه بیژن جزنی فعالیت می‌کرد. علی‌اکبر صفایی فراهانی یکی از چهره‌های مهم حاضر در خاطرات اشرف در جزوه «حماسه سیاهکل» است که پیش از ورود به مبارزه مسلحانه، معلم هنرستان صنعتی ساری بوده است.

حمید اشرف ضمن اشاره به حال و هوا و خفقان حاکمیت پلیسی رژیم پهلوی، می‌گوید مطمئن‌ترین چهره‌ای که به‌خاطر می‌آورد، چهره صفایی است که با نگاه نافذ خود به اشرف تذکر می‌داد «هیچ‌وقت هیچ‌کس نباید چیزی را که به او ارتباط مشخصی ندارد، بداند. این یک‌اصل ضدّ اطلاعاتی چریکی است.»

علاوه بر اشاره به جملات توصیفی و کمی شاعرانه، بد نیست به این‌نکته هم اشاره کنیم که اشرف در فرازهایی از «حماسه سیاهکل» درباره ویژگی‌های شخصی و اخلاقی خود، اطلاعات می‌دهد. مثلاً در فرازی از صفحه ۶۱ به ۶۲ می‌نویسد: «در جاده جنگلی اسالم به خلخال «در آن‌شامگاه من سبکباری و آرامش عجیبی در خود یافتم. خودمان را قادر به انجام هر کاری می‌یافتم و گویی هیچ‌نیرویی قادر نبود ما را از انجام کارهایمان باز دارد.» سپس در صفحه ۶۲ جمله جالبی دارد که می‌توان آن را معادل با ترجمه یکی از آیات قرآن (فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا) دانست. او می‌نویسد: «پس از تحمل دشواری‌ها نوبت آسایش نسبی هم فرا می‌رسد.» چندجمله بعدتر هم از یک‌عادت همیشگی خود صحبت می‌کند که اشاره به کتمان سرمستی و لذت ناشی از آن سبکباری در جنگل اسالم به خلخال است. اشرف می‌نویسد: «طبق عادت همیشگی‌ام از این سرمستی چیزی بروز نمی‌دادم و آن را پنهان می‌کردم.»

عبارت‌های شعاری و مبارزاتی هم از دیگر گونه‌های قلمی حمید اشرف در «حماسه سیاهکل» هستند. به‌عنوان مثال می‌توان به دو فراز از صفحه ۳۱ و ۶۵ کتاب اشاره کرد که هر دو دربردارنده یک‌مفهوم‌اند و به‌ترتیب از این‌قرارند: «در برابر ایمان و اراده کدامین دشواری می‌تواند پایداری کند؟» و «در برابر ایمان انقلابی کدام دشواری تاب می‌آورد؟»

یکی از فرازهایی هم که می‌توان به‌عنوان نمونه غلیظ شعاری و عقیدتی یک‌مبارز مارکسیست چون حمید اشرف به آن اشاره کرد، مربوط به جایی از کتاب است که در جنگل‌های گیلان با پسری ۱۶ ساله روبرو می‌شود که بار هیزم را روی اسب خود قرار داده و از زندگی روستایی اعلام خستگی می‌کند. پسر جوان به اشرف می‌گوید قصد دارد به شهر رفته و پاسبان شود. چون در گارد شهربانی ماهی ۵۰۰ تومان حقوق می‌دهند. اشرف می‌گوید با شنیدن این‌حرف، قلبش فشرده شده زیرا «روستایی پاک و بی‌آلایش ششلول به دست، روبه‌روی هموطنان خودش می‌ایستد، روبه‌روی آنان که مثل خود او از ستم امپریالیسم و رژیم دست‌نشانده و مزدور او در عذابند و آنگاه به سوی آنان ناآگاهانه آتش می‌گشاید. نفرت از دنیایی که سرمایه‌داری برایمان ساخته است…» (صفحه ۸۳) اشرف می‌نویسد انسانی که باید تمام توانش را به کار بَرَد تا بتواند فقط شکم خود را سیر کند، دیگر آزاد نیست. او آگاهی را چگونه بیابد؟ چنین‌انسانی نه آزاد که برده است.

اشرف با بیان این‌تزهای جامعه‌شناسانه می‌گوید پسر ۱۶ ساله، معنی این‌جملات او را درک نمی‌کرد چون برای یک‌برده سیستم اقتصادی (سرمایه‌داری)، شیرینی آزادی معنا و مفهومی نداشت.

* نفوذی ساواک در چریک‌های فدایی خلق

شروع روایت حمید اشرف درباره ماجرای سیاهکل و پیشینه‌هایش، از آن‌جاست که پس از ضربه سنگین ساواک و حکومت پهلوی به گروه بیژن جزنی و چریک‌های فدایی خلق، افراد باقیمانده تصمیم گرفتند برای فرار از ضربه‌های دشمن (لفظی که اشرف برای حکومت پهلوی به کار برده است) به کوه بزنند. زیرا همه به‌صورت علنی زندگی می‌کردند و امکان دسترسی دشمن به‌آن‌ها آسان بود. به این‌ترتیب اشرف همراه پنج‌تن دیگر به کوه رفته و زندگی در کوه را بدون هیچ تدارک قبلی شروع کردند.

در فرازهای ابتدایی جزوه «حماسه سیاهکل» صحبت از فردی به‌نام «اسلامی» می‌شود. حمید اشرف می‌گوید این‌فرد با نام اصلی عباس شهریاری و شهرت «اسلامی» توسط بیژن جزنی به گروه چریک‌های فدایی خلق معرفی شد. این‌فرد طبق روایت اشرف، در مطبوعات رژیم پهلوی، به «مرد هزار چهره» معروف بود. او عضو تشکیلات تهران حزب توده بود و از جانب رژیم، مأموریت جاسوسی در آن تشکیلات را به عهده داشت. اما چون توسط جزنی به گروه معرفی شده بود، اعضای گروه درباره صداقت و خودی‌بودنش تردید چندانی نمی‌کردند. حمید اشرف می‌گوید اسلامی از سال ۱۳۴۲ به خدمت ساواک درآمد و اولین‌ثمره همکاری نیرنگ‌آمیزش این بود که سر قرار مشترک با دو عضو دیگر به‌نام‌های ظریفی و افشار، هر دو را لو داد و باعث دستگیری‌شان شد.

صفایی در اولین‌بخش عملیات نفوذی به خاک اسرائیل، فرماندهی گروه کوچکی را به عهده گرفت. او در مسابقات رد شدن از روی طناب بین فداییان فلسطینی اول شد و از یاسر عرفات یک‌سلاح کمری جایزه گرفت. این‌دو تن از زمستان ۱۳۴۷ تا بهار ۴۹ در فلسطین بودند اواسط تابستان ۱۳۴۷ بنا شد به‌خاطر دستگیری سه‌نفر باقیمانده گروه، اسلامی دو نفر از دیگر از اعضای گروه را از مرز خارج کند و راهنمایشان باشد. اشرف روایت کرده اسلامی خصلت‌های یک‌جاسوس را با تمام پستی‌ها و رذالت‌هایش یک‌جا داشت و هیچ‌فرصتی را برای شیادی از دست نمی‌داد. اواسط آن‌تابستان دو تن از اعضای گروه با نام‌های صفایی و صفاری در خرمشهر با عبور از شط العرب به بصره و از آن‌جا عازم بغداد شدند. دولت عراق قصد داشت آن‌ها را به اردن بفرستد. چون شاه اردن با محمدرضا پهلوی روابط خوبی داشت و رفتن به اردن به‌معنای بازگرداندن آن‌ها به ایران بود. اما دو عضو نام‌برده درخواست کردند آن‌ها را به مرز سوریه برسانند چون می‌خواستند به فداییان فلسطینی بپیوندند. اشرف می‌گوید آن‌زمان حدود هزار و ۲۰۰ سازمان در فلسطین وجود داشت و افرادی مثل مسئول مالی سازمانی که دو چریک فدایی را می‌پذیرفت، از حقوق و زندگی کاملاً بورژوایی برخوردار بودند.

صفایی و صفاری به اردن فرستاده شدند تا آموزش نظامی ببینند و برایشان کارت عضویت صادر شد. سازمانی که این‌دو به آن وارد شدند، با سازمان فتح ادغام شده بوده است. اشرف می‌گوید طبق روایت صفاری، رفیق صفایی آن‌جا می‌گفته ما باید اینجا شهید شویم. اما صفاری موافق نبوده و می‌خواسته به ایران برگردد و مبارزه کند. البته اشرف در پاورقی کتاب توضیح داده که شهادت، اعتقاد صفایی نبوده است. بلکه او معتقد بوده حتی اگر شهید شوند مانعی ندارد. بلکه باید در جریان نهضت فلسطین فداکارانه موضع فعال اتخاذ کنند. به این‌ترتیب بود که صفایی در اولین‌بخش عملیات نفوذی به خاک اسرائیل، فرماندهی گروه کوچکی را به عهده گرفت. او در مسابقات رد شدن از روی طناب بین فداییان فلسطینی اول شد و از یاسر عرفات یک‌سلاح کمری جایزه گرفت. این‌دو تن از زمستان ۱۳۴۷ تا بهار ۴۹ در فلسطین بودند. طبق روایت‌های آن‌ها، یک یوگسلاو هم آن‌جا بوده که با اسرائیلی‌ها درگیر شده و جنگیده بود. در خاطرات و روایت‌های آن‌دو از فلسطین، از الجزایری‌ها و یک‌پاکستانی بسیار مؤمن ۵۵ ساله هم صحبت شده که به خاطر اسلام می‌جنگید. در پایان این‌دوره، صفایی با یک کلت کمری و ۵۰ فشنگ عازم ایران شد.

* پراکندگی چریک‌ها و سازماندهی دوباره‌شان

اشرف می‌گوید با خروج ۵ تن از رفقا (اعضای گروه) از ایران، او و اسکندر صادقی‌نژاد بدون اطلاع از سرنوشت سه‌رفیق دیگر، تنها ماندند. اشرف آن‌روزها درگیر دانشگاه بود و طبق روایت خودش، در همان‌حال به دفاع از ادامه مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت. در زمستان ۱۳۴۷ پس از ارتباط‌گیری مجدد با (غفور) حسن‌پور، رابطه‌ها نظم و ترتیب داده شد و سازمان مجدد خود را تقسیم کردند. سپس تیم کوه تشکیل شد و برنامه‌های آموزش عملیات کوهستانی و نقشه‌خوانی و انبارسازی تمرین شد. به همین‌ترتیب تیم مواد شیمیایی هم تشکیل شد. بخش خرید سلاح چریک‌های فدایی خلق هم فعال شده بود.

اواخر زمستان ۱۳۴۸ و اوایل بهار ۴۹ خبر رسید صفایی از فلسطین به ایران بازگشته که بارسیدن به ایران، با اعضای گروه تماس گرفت. اشرف پیش از آن‌که صفایی به فلسطین برود، معتقد بود همه اعضا باید به خارج ایران رفته و دوره نظامی دیده و سپس بازگردند. چون متوجه شده بود چریک‌های فدایی خلق از نظر نظامی بسیار ضعیف هستند و از تجربه و امکانات زیادی هم برخوردار نیستند پس از پایان سال ۴۷ و شروع سال ۴۸، این‌سازماندهی‌ها ادامه داشت تا تابستان ۴۸ که تیم شهر تشکیل شد و به مسائل الکترونیکی پرداخت. ارتباط عضوی به‌نام بهایی‌پور و دو عضو بانکی (علی بوستانی و رضا عابدین‌پور) به‌طور جداگانه به‌عهده حمید اشرف گذاشته شد. در ادامه تحرکات چریک‌ها، کوهستان‌های دهکردی (دوراهی بم و جیرفت با دارزین) برای استفاده از تعلیمات نظامی بررسی شد. چون به‌گفته اشرف، صدای تیراندازی در آن‌جا عادی بود و شک‌برانگیز نبود. تأسیس یک‌آموزشگاه جنگ چریکی هم در دستور کار قرار گرفت. همزمان، فردی به‌نام رحیمی از اعضای گروه، خدمت سپاهی دانش خود را در رضاییه تمام کرده و به تهران آمد و طبق پیشنهاد گروه درخواست معلمی در غرب گیلان را از مقامات آموزش و پرورش کرد که پس از مدتی سرگردانی، اواخر پاییز موفق شد در آموزش و پرورش گیلان استخدام شود.

اواخر زمستان ۱۳۴۸ و اوایل بهار ۴۹ خبر رسید صفایی از فلسطین به ایران بازگشته که بارسیدن به ایران، با اعضای گروه تماس گرفت. اشرف پیش از آن‌که صفایی به فلسطین برود، معتقد بود همه اعضا باید به خارج ایران رفته و دوره نظامی دیده و سپس بازگردند. چون برمبنای تجربیات اقامت یک‌هفته‌ای خود در جنگل، متوجه شده بود چریک‌های فدایی خلق در آن‌برهه، از نظر نظامی بسیار ضعیف هستند و از تجربه و امکانات زیادی هم برخوردار نیستند.

وقتی صفایی به ایران بازگشت، شرایط را آماده‌تر از گذشته دید. پاییز سال ۱۳۴۸ گروهی بین چریک‌های فدایی خلق تشکیل شده بود که وظیفه‌اش شناسایی و اصلاح نقشه نواحی غربی کشور بود. نقشه‌های آماری گیلان هم تهیه شده و مورد استفاده این‌تیم شناسایی قرار گرفتند. طبق روایت حمید اشرف، این‌شناسایی سه‌ماه طول کشید و در آن‌برهه، اعضای گروه یا به‌تعبیر اشرف «رفقا»، براساس مطالعات پیشین خود در محافل مارکسیستی، معتقد به مبارزه مسلحانه شده بودند.

بهار ۱۳۴۹ بود که صفایی برای بار دوم همراه صفاری و مقداری اسلحه و مهمات از فلسطین بازگشت. فردی به‌نام سماعی هم که در رابطه با دو عضو دیگر یعنی رحیمی و (ایرج) نیری بود، تیم جدیدی در نواحی سیاهکل تشکیل داد. اواسط مرداد ۴۹ عضو دیگری به‌نام عباس مفتاحی از اعضای مرکزی گروهِ (مسعود) احمدزاده، با ناصر سیف صفایی ارتباط گرفت و چون او را عنصر مناسبی تشخیص می‌داد، با او کار می‌کرد. سیف نیز جزئیات روابطش را در اختیار صفایی می‌گذاشت. اشرف می‌گوید مفتاحی در آن‌مقطع، یک‌جوان انقلابی مذهبی بود.

* اختلاف درباره شروع مبارزه از شهر یا کوه

عباس اوایل شهریور ۴۹ با صفایی ملاقات کرد و از طرف گروه احمدزاده اعلام کرد معتقد به استراتژی جنگ چریکی شهری هستند و باور دارند مبارزه اول باید در شهر اوج بگیرد و پس از آن با اتکا به یک‌پشت جبهه محکم شهری، حرکت به‌سمت روستا آغاز شود. در تقابل با این‌عقیده، اعضای گروه جنگلِ فداییان خلق، معتقد بودند کار مسلحانه در ابتدا، خصلت تبلیغی دارد. از این رو آغاز جنگ در کوه و شهر با کمی تقدم زمانی در شهر به‌طوری که زمینه ذهنی آماده شود، بهترین اثر تبلیغی را ایجاد می‌کند. رفقای گروه احمدزاده به اتکا تجربه جنگ شهری برزیل پیشنهاد خود یعنی شروع کار با جنگ شهری را مطرح می‌کردند. به این‌ترتیب اشرف و احمدزاده مباحثات طولانی و مفصلی را سر استراتژی و تاکتیک مبارزه آغاز کردند. گروه اشرف (جنگل) پیشنهاد آغاز مبارزه توأمان در شهر و کوه را می‌داد ولی گروه احمدزاده مقاومت می‌کرد.

* نظر اشرف درباره ناهمخوانی ازدواج و مبارزه مسلحانه با پهلوی

یکی از فرازهای جالب نوشته‌های حمید اشرف در «حماسه سیاهکل»، گفتگوی او با فردی به‌نام نوشیروان‌پور روی موتورسیکلت درباره مساله ازدواج است که نوشیروان‌پور آن را پیش کشیده بود. نوشیروان‌پور خواستار ازدواج با خواهر یکی از رفقای هم‌دانشکده‌ای‌اش بوده و در بحثی که اشرف با او داشته، به نوشیروان‌پور می‌گوید این‌کار مغایر با وجدان است. علتش هم این بوده که مبارزه مسلحانه، با ازدواج با یک‌دختر عادی همخوانی ندارد و ممکن است ساواک زمانی که آن‌دختر همسر فرد موردنظر و حامله شده، زیر شکنجه بگیرد.

در پایان این‌گفتگو اشرف به طرف مقابل می‌گوید «تو دیگر به درد مبارزه نمی‌خوری و ایمان دارم که تو از این‌لحظه نابود شده‌ای.» او در جزوه خود می‌نویسد مدت کوتاه حضور در زندان، روی نوشیروان‌پور تأثیر بدی گذاشته بود. اشرف با خشکی و جدیت یک‌مبارز انقلابی مارکسیست، این‌نکته را هم اضافه می‌کند که «حق رفیقی که قراردادهای گروه را زیر پا می‌گذارد اعدام است.» طبق روایت اشرف، نوشیروان‌پور سال ۱۳۴۹ آخرین و اصلی‌ترین ضربه خود را به گروه چریک‌های فدایی خلق وارد کرد.

* شروع حرکت جنگل و شوخی اشرف با صفایی درباره خفقان عصر پهلوی

حرکت دسته جنگل ۱۵ شهریور ۴۹ به فرماندهی صفایی شروع شد و تدارکاتش از سه‌ماه پیشتر چیده شده بود. اشرف روایت می‌کند در آن شرایط، خفقان کشور حتی گاهی رفیق صفایی را هم دچار نومیدی لحظه‌ای می‌کرد. این بود که وقتی داشت از صفایی جدا می‌شد، او به شوخی به او گفت: قرار بعدی در قزل قلعه: «این در حقیقت یک شوخی بیشتر نبود اما در پس خود حقایق تلخ سالیان دراز تحمل خفقان و سختگیری‌های بی‌رحمانه رژیم را پنهان داشت.» (صفحه ۴۰)

اشراف می‌گوید عضوی از اعضای گروه جنگل، به‌نام رفیق بهزادی پیشنهاد کرد در برنامه دسته جنگل مطالعه هم گنجانده شود. آن‌ها در حدود ۲ کیلو کتاب با خود داشتند. جالب است که زیرنویس این‌بخش از کتاب این‌تذکر و توضیح داده شده که وقتی چیزی قرار است به پشت حمل شود، با وزنش سنجیده می‌شود. به‌هرحال چریک‌های فدایی خلقی که راهی جنگل‌های گیلان شده بودند، در کوله خود این‌کتاب‌ها را داشتند: شش اثر نظامی رفیق مائو، خاطرات چه‌گوارا در کوبا، خاطرات بولیوی، چه باید کرد، درباره تضاد درباره لیبرالیسم، مسائل لنینیسم، انقلاب در انقلاب و چند کتاب دیگر.

حمید اشرف درباره فرماندهی صفایی بر گروه جنگل می‌گوید رفتار او بسیار خشک و خشن بود و کوچک‌ترین خطایی از اعضای گروه را نمی‌بخشید. توضیح دیگر اشرف این است که دسته جنگل در عضوگیری دقت زیادی می‌کرد و اعضایش فقط از طریق دوستی‌های سیاسی قدیمی انتخاب می‌شدند.

«حماسه سیاهکل» فرازهای رقیق حماسی هم دارد؛ نمونه این‌رویکرد قلم اشرف را می‌توان در فرازی مشاهده کرد که مشغول روایت عبور گروه از رودخانه خروشان است: «در حالی‌که دست‌هایمان را به هم قلاب کرده و بر طبق سنت روستاییان یاعلی می‌گفتیم، از رودخانه عبور کردیم.» بخشی از نوشته‌های اشرف در «حماسه سیاهکل» درباره سختی‌هایی است که گروه جنگل در کوه‌ها و طبیعت بکر گیلان متحمل شدند. مثلاً در فرازی روایت می‌شود اعضای گروه به‌دلیل گرسنگی زیاد، وقتی به یک‌اسب برخوردند، با علم به این‌که حیوان دیگر به کار صاحبش نمی‌آید، او را کشته و قسمتی از آن را خورده و بقیه گوشت بدنش را قورمه کرده و با خود بردند. در فرازی دیگر گفته می‌شود عده‌ای از دسته جنگل در راه خود به گالش‌هایی برخورد کردند که دل خوشی از وزارت منابع طبیعی حکومت شاه نداشتند. چون هدف دولت، تأسیس دامداری‌های وسیع مکانیزه تحت سلطه جریان سرمایه‌داری و سرمایه‌داران بود.

«حماسه سیاهکل» فرازهای رقیق حماسی هم دارد؛ نمونه این‌رویکرد قلم اشرف را می‌توان در فرازی مشاهده کرد که مشغول روایت عبور گروه از رودخانه خروشان است: «در حالی‌که دست‌هایمان را به هم قلاب کرده و بر طبق سنت روستاییان یاعلی می‌گفتیم، از رودخانه عبور کردیم.» (صفحه ۵۱) نمونه دیگر حماسی‌نویسی اشرف را می‌توان در فرازی دید که بحث از نگرانی‌ها و اضطراب‌هاست و در نهایت او اعضای گروه جنگل را می‌بیند: «رفقا هم سر قرار نیامدند. داشتیم نگران می‌شدیم، ولی ناگاه صدای سوت رفیق دانش بهزادی امیدوارمان کرد. رفقا بر فراز شیب تندی اردوگاه خود را برپا کرده بودند. آن‌ها کم‌کم به شکل مردان جنگلی درمی‌آمدند. از نظر بدنی قوی شده بودند و چهره‌هایشان کاملاً روستایی شده بود. بوی گند و کثافت و عرقشان، دماغ ما شهری‌ها را می‌آزرد! ولی ضمناً شنیدن این بو و شاهد پیشرفت برنامه بودن لذت عمیقی به آدم می‌بخشید.» (صفحه ۵۷)

* روایت یک‌اتفاق؛ پرهیز از کشتن شاپور غلامرضا

یکی از اتفاقاتی که اشرف در «حماسه سیاهکل» روایت کرده، مواجهه اتفاقی با غلامرضا پهلوی (شاپور غلامرضا) و پرهیز از ترور اوست. اشرف می‌گوید ساعت ۷ صبح یکی از روزها، در ۵ کیلومتری جاده چالوس تهران، کنار جاده ایستاده و گرم خوردن نان‌وپنیر خریداری‌شده بوده‌اند که شاپور غلامرضا از کنارشان عبور کرده است. در حین عبور برادر شاه از کنار اعضای گروه، صفایی به آن‌ها تذکر داد برنامه و وظیفه‌شان چیز دیگری است.

چریک‌های فدایی خلق پس از خوردن صبحانه، به‌سمت جاده دشت نظیر حرکت کردند و صفایی به آن‌ها تاکید کرد حرکتشان طولانی شده و همین‌مساله می‌تواند یک‌ضربه به گروه باشد. زیرا طبق نقشه و قرار قبلی باید تا آن‌زمان دست‌به‌کار شده و عمل می‌کردند.

یکی از اتفاقات دیگری که اشرف در «حماسه سیاهکل» روایت کرده، گم‌شدن ایرج صالحی است که برای آوردن هیزم رفته بوده است. راوی کتاب می‌گوید «رفیق صالحی بی‌تجربه‌ترین فرد دسته کوه بود و یک‌هفته از پیوستنش به دسته جنگل می‌گذشت.» یکی از اعضای گروه پس از این‌ماجرا، گمانه‌زنی کرد که صالحی خسته شده و برگشته است. اشرف درباره این‌فرضیه نوشته است: «حتی طرح این‌فرضیه چندش‌آور بود.» (صفحه ۶۶)

* سفر دوباره اعضای گروه به فلسطین برای آوردن اسلحه

پاییز ۱۳۴۹ صفاری برای بار دیگر، همراه با عضو دیگری به‌نام رفیق نیری برای آوردن اسلحه به فلسطین رفت. نیری در جزوه اشرف این‌گونه معرفی می‌شود: پسرعموی رفیقی که در شاغوزلات سیاهکل معلم روستایی بود و نیری نام داشت. دو عضو مورد اشاره تلاش کردند از طریق عراق به فلسطین بروند اما دولت عراق آن‌ها را به‌اتهام جاسوسی برای آمریکا دستگیر کرد.

چریک‌های جنبش سیاهکل؛ علی‌اکبر صفایی فراهانی ردیف وسط اولین‌نفر از سمت راست؛ غفور حسن‌پور ردیف پایین نفر دوم از سمت راست

* بیان طرح از زبان صفایی و ناگزیربودن شروع عملیات

طرحی که بنا بود در ماجرای سیاهکل اجرا شود، در بیان علی‌اکبر صفایی از این‌قرار بود: «این‌عملیات قبل از پیوستن عناصری از شهر انجام خواهد گرفت و ما اعضای جدید را پس از حمله در نواحی رامسر تحویل گرفته و با تسلیح آنها توسط سلاح‌های مصادره شده از پاسگاه سیاهکل به‌سمت شرق خواهیم رفت و در مازندران به حرکات خود ادامه خواهیم داد. سپس افزود ما اصراری نداریم عملیات سریعی انجام دهیم. چندماه بعد در جای دیگری ضربه دیگری فرود خواهیم آورد. گروه ما با قابلیت تحرکی که به دست آورده با تکیه به انبارهای آذوقه و برخی عناصر محلی، به حرکت خود ادامه خواهد داد. و در تمام منطقه گیلان و مازندران پیام تبلیغ مسلحانه پیشگامانه انقلاب ایران را عملاً به گوش خلق خواهد رساند.» (صفحه ۸۰)

اشرف پس از روایت این‌سخنان به‌نقل از صفایی، می‌گوید البته این‌عملیات، هماهنگ با فعالیت توضیحی و روشنگرانه در شهرها، مناطق کوهپایه‌ای و شهرهای روستایی تأثیر مشخصی به‌جا می‌گذاشت. سپس اضافه می‌کند در حالی‌که گفته‌های رفیق صفایی را می‌پذیرفته، از این‌که نتوانسته دسته جنگل را به همان‌شکلی که قبلاً رویش حساب می‌شد با نظرات تازه تقویت کنند، بسیار نگران و ناراحت بوده است. از طرفی شروع نیز عملیات نیز ناگزیر بود. چون پس از ۵ ماه شناسایی، عمل نکردن روحیه افراد را خراب می‌کرد.

* ماجرا از چمدانی شروع شد که در خانه رفیق‌حسن‌پور بود

طبق روایت اشرف، تا پیش از جمعه ۹ بهمن ۱۴۳۹ کسی جز اکبر صفایی از هویت واقعی او خبر نداشت. اما در آن‌روز در مغازه یکی از دوستان گروه چریک‌های فدایی خلق، نام واقعی اشرف برای دوتن از اعضا یعنی اسکندر رحیمی و فردی به‌نام صادقی‌نژاد فاش شد. او می‌گوید پس از این‌ماجرا نامش در بایگانی شهربانی بندرشاه هم به چشم آمده است. سه‌شنبه‌ای که از پی آمد، همزمان با یورش عمومی ساواک (به‌تعبیر حمید اشرف «دشمن») بود که اسکندر رحیمی یکی از دستگیرشدگانش بود. به‌همین‌دلیل اشرف برای دیداری فوری با صفایی به یکی از خانه‌های امن گروه به نظام‌آباد تهران رفت.

درباره چرایی این‌موج سنگین دستگیری، اشرف می‌گوید دستگیری غفور حسن‌پور و وجود یک‌چمدان اطلاعات در خانه‌اش باعث این‌ضربه سخت شد. ریشه ماجرا نیز در این بود که اعضای گروه با وجود نزدیک‌بودن موعد عملیات سیاهکل، بی‌خیال و غافل، هیچ‌دگرگونی و تغییری در روابط و حرکات خود ندادند. حسن‌پور نقش خاصی در گروه داشت و عضوگیری بیشتر افراد هم توسط او انجام شده بود اشرف درباره شدت ضربه ساواک در روز سه‌شنبه ۱۳ بهمن می‌گوید این‌ضربه مهم‌تر از چیزی بود که گروه چریک‌های فدایی خلق تصورش را می‌کرد. چون رفقای شهر همگی دستگیر شده بودند و در تهران فقط او، رحیمی و صفاری باقی مانده بودند. اشرف پس از کسب اطلاع دقیق متوجه می‌شود رحیمی و بهایی‌پور هم دستگیر شده‌اند و در این‌باره می‌نویسد: «حالا ما شبکه ارتباطی‌مان را به کلی از دست داده بودیم و شبکه شهری ضربه سختی خورده بود.»

اما درباره چرایی این‌موج سنگین دستگیری، اشرف می‌گوید دستگیری غفور حسن‌پور و وجود یک‌چمدان اطلاعات در خانه‌اش باعث این‌ضربه سخت شد. ریشه ماجرا نیز در این بود که اعضای گروه با وجود نزدیک‌بودن موعد عملیات سیاهکل، بی‌خیال و غافل، هیچ‌دگرگونی و تغییری در روابط و حرکات خود ندادند. حسن‌پور نقش خاصی در گروه داشت و عضوگیری بیشتر افراد هم توسط او انجام شده بود. اشرف در کتاب «حماسه سیاهکل»، حسن‌پور را بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف امنیتی گروه می‌خوانَد و می‌گوید یک‌هفته پس از دستگیری او، «رفیق سامع و نوشیروان‌پور خائن» دستگیر شدند. او درباره نوشیروان‌پور می‌گوید «این عنصر خائن به انقلاب سال ۴۷، با ادعای صداقت و ایمان انقلابی در فعالیت‌های گروهی شرکت کرده بود ولی پس از اندک مدتی ضعف‌هایش ظاهر شدند.»

تحلیل اشرف از ماجرای دستگیری حسن‌پور و موج دستگیری‌های پس از آن این است: «به تأخیر افتادن توافق با گروه احمدزاده، به عقب‌افتادن هماهنگ‌سازی دو گروه در عمل با همدیگر، در نتیجه تأخیر در آغاز عملیات پیش‌بینی‌شده گروه جنگل عواملی بود که به نوشیروان‌پور امکان وارد آوردن ضربه به گروه را می‌داد. در حالی که اگر ما در پایان حرکت به‌سمت غرب دسته جنگل، در ماه آخر پاییز یا ماه اول زمستان عملیات را آن‌طور که رفیق صفایی آماده کرده بود شروع می‌کردیم، هرگز ضربه ناشی از چمدان فرود نمی‌آمد.» (صفحه ۱۰۵)

در مجموع خلاصه کلام اشرف درباره باعث و بانی ضربه چمدان این است: یک‌رشته عوامل ضعف درونی که ناشی از بیماری‌های کودکی جنبش چریک‌های فدایی خلق بود.

غفور حسن‌پور ۲۰ روز تحت شکنجه‌های شدید قرار گرفت و به‌گفته اشرف لب باز نکرد. با این‌حال پس از بازه ۲۰ روزه مورد اشاره، بیشتر اطلاعات مربوط به گروه افشا شده و اکثر کادرهای چریک‌های فدایی خلق به‌جز اسکندر رحیمی و حمید اشرف لو رفته بودند. پلیس شاه نیز خود را برای یورش سراسری آماده کرده بود که روز سه‌شنبه ۱۳ بهمن این‌کار را کلید زد و موج شدید دستگیری‌ها را انجام داد. یک‌هفته پس از ۱۳ بهمن ۱۳۴۹، ارتباطات دوباره برقرار شده و بازماندگان شبکه‌های شهر و ارتباطات در تهران جمع شدند. در این‌شرایط از دو شبکه فوق، ۵ نفر نجات یافته بودند که در بیان اشرف به این‌ترتیب‌اند: رفیق صفاری، رفیق صادقی‌نژاد، رفیق پیرونذیری، رفیق بهایی پور و من (صفحه ۱۰۶) دو گروه جنگل و شهر چریک‌ها در مبارزه پنهانی ۶ ماهه خود تا آن‌مقطع، وضعیت مساعدی نداشتند.

* دیگر از ما کاری ساخته نبود!

اشرف از اعتماد به نفس اکبر صفایی در مواجهه با این‌مشکلات نوشته و می‌گوید در آخرین‌لحظات تز کانون چریکی را مطرح کرد که خلاف برنامه شش‌ماه قبلی گروه بود. اشرف معتقد است صفایی در ارزیابی عکس‌العمل دشمن (رژیم شاه) خطای جبران‌ناپذیری را مرتکب شد که فکر می‌کرد حداکثر گروهان ژاندارمری سیاهکل به مقابله با دسته جنگل برخاسته و اقدام به جستجوی جنگل می‌کنند. بنا بود عملیات سیاهکل عصر روز نوزدهم بهمن اجرا شود و اشرف می‌گوید این‌تاکتیک صفایی یعنی تز کانون چریکی یک‌اشتباه تاکتیکی و یک‌ارزیابی غلط از واکنش‌های ساواک بود. دشمن هم به‌دلیل آن‌که مدارک خوبی به دست آورده بود که بر وجود یک‌دسته چریکی در نواحی سیاهکل دلالت می‌کردند، دست به اقدام و عکس‌العمل جدی زد. اشرف روایت می‌کند پس از این‌اتفاقات و در آستانه انجام عملیات سیاهکل،

در نزدیکی شاغوزلات و مدخل سیاهکل، یک لندرور و یک پژو که پر از مأموران ساواک بودند، ایستاده بود: «حالا می‌دانستیم که رفقا باید از جاده‌ای خود را به سیاهکل برسانند که در مدخلش شرایط نامطلوبی وجود دارد. این امری بود که رفقا از آن بی‌خبر بودند. دیگر کاری از دست ما ساخته نبود.»

* انجام عملیات و سرانجام سیاهکلی‌ها

روایت‌های موجود درباره عملیات سیاهکل، پیش‌تر روایت شده و نیازی به تکرار آن‌ها نیست. اما به‌طور خلاصه می‌دانیم این‌اتفاق روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ رخ داد. در جزوه «حماسه سیاهکل» که حمید اشرف نوشته، درباره دستگیری اعضای جنبش سیاهکل، جزئیات جالبی وجود دارد. او روایت می‌کند رفیق هادی (محمدهادی فاضلی) توسط ژاندارم‌ها در منزل رفیق نیری (هوشنگ نیری) دستگیر و به لاهیجان منتقل شد. نیری چند روز پیش‌تر دستگیر شده و ژاندارم‌ها در حوالی دهکده منتظر کسانی بودند که به خانه او رفت و آمد کنند. حمید اشرف با به‌کارگیری دوباره زبان حماسی درباره دستگیری فاضلی نوشته است: «یکی از انگشتان او را می‌شکنند تا از او اعتراف بگیرند. ولی او قهرمانانه چند انگشت دیگرش را با فشار دادن روی میز می‌شکند و حقارت و زبونی دشمن را به رخش می‌کشد.» (صفحه ۱۱۱)

در این‌جنگ و درگیری «بیش از ۶۰ مزدور شاه کشته» شدند. او روایت می‌کند وقتی حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شود، رفیق سماعی و رفیق اسحاقی به‌حالت تسلیم از انبار بیرون می‌آیند؛ در حالی‌که ضامن نارنجک‌های خود را کشیده بودند و با انتحار چندتن دیگر از مأموران را می‌کشند. سه چریک دیگر توانستند با استفاده از این‌ماجرا از حلقه محاصره خارج شوند اما در نهایت، خستگی و گرسنگی و بی‌حالی باعث می‌شود اسیر شوند طبق روایت اشرف از ماجرای سیاهکل، معاون پاسگاه و یکی از اهالی متنفذ سیاهکل با شلیک صفایی درجا کشته شدند. با شروع تیراندازی‌ها و رسیدن فوری خبر به تهران، به‌طور موقت در سیاهکل و لاهیجان حکومت نظامی و در گیلان و مازندران آماده‌باش نظامی اعلام می‌شود. یک گردان سرباز هم از پادگان منجیل برای بستن نواحی اطراف اعزام می‌شود. اشرف می‌گوید این‌وضعیت برای دو هفته ادامه داشت.

با گذشت ۱۰ روز از انجام عملیات سیاهکل، چریک‌های فدایی خلق به ۲ گروه تقسیم شدند؛ دسته سه‌نفره صفایی که در یک‌خانه روستایی برای ناهار اتراق می‌کنند و مردم روستا به آن‌ها حمله کرده و دستگیرشان می‌کنند. اشرف می‌گوید «همین روستاییان بعدها که ماهیت دسته جنگل را برایشان روشن شد از عمل خود بسیار اظهار پشیمانی می‌کردند.» (صفحه ۱۱۴) و دسته پنج‌نفری که برای برداشتن آذوقه به کاکوه مراجعه می‌کنند و محاصره می‌شوند. این‌دسته هم در یک جنگ و گریز ۴۸ ساعته گرفتار می‌شوند. اشرف می‌نویسد در این‌جنگ و درگیری «بیش از ۶۰ مزدور شاه کشته» شدند. او روایت می‌کند وقتی حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شود، رفیق سماعی و رفیق اسحاقی به‌حالت تسلیم از انبار بیرون می‌آیند؛ در حالی‌که ضامن نارنجک‌های خود را کشیده بودند و با انتحار چندتن دیگر از مأموران را می‌کشند. سه چریک دیگر توانستند با استفاده از این‌ماجرا از حلقه محاصره خارج شوند اما در نهایت، خستگی و گرسنگی و بی‌حالی باعث می‌شود اسیر شوند.

دو هفته بعد که چریک‌های باقی‌مانده و فراری سر قرارهای ملاقات خود رفتند، بعضی از رفقای خود را ندیدند. آن‌ها از غایبین خبری نداشتند تا روز ۲۷ اسفند ۱۳۴۹ که توسط روزنامه‌ها و مطبوعات از اعدام دسته‌جمعی آن‌ها مطلع شدند. اشرف درباره وضعیت چریک‌های فدایی خلق در آن‌مقطع زمانی و انتقام زودهنگامشان از سپهبد فرسیو می‌نویسد: «اینک ما با گروه پنج نفره باقیمانده خود در یک خانه گرد آمده بودیم. همین گروه پنج‌نفری در هیجدهم [شانزدهم] فروردین پنجاه سپهبد فرسیو خائن رئیس دادرسی ارتش را که حکم اعدام رفقا را امضا کرده و خود شخصاً در مراسم اعدام آنان شرکت کرده بود، به سزای اعمالش رساند و به حکم دادگاه انقلاب او را اعدام کردند.» (صفحه ۱۱۵ به ۱۱۶)‌

اشرف جزوه «حماسه سیاهکل» را امیدوارانه به پایان می‌برد و می‌گوید پس از ماجرای یادشده، پس از این‌ماجرا، سیاهکل لاهیجان به یک منطقه شورش‌خیز و انقلابی تبدیل شد.

برچسب‌ها