خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخالاسلامی: خیلی همت میخواهد که از کافهها و مغازهها و خیابانها و شب شعرها و برنامهها و زیباییهای تهران دل بکنی، دست زن و بچه را بگیری و بروی در دل گرد و غبار و خشکسالی و محرومیت سیستان و بلوچستان زندگی کنی. آن هم نه به اجبار، بلکه کاملاً داوطلبانه! «جواد یوسفی» این کار را کرده و حالا بیش از ۶ سال است که با خانوادهاش ساکن سیستان و بلوچستان شده تا گرهای از گرههای مردم این استان باز کند.
میگوید: «بعضی شبها خوابم نمیبرد، حواسم جای دیگر است! وقتی خانواده محرومی که توی کَپَر و خانه خراب زندگی میکنند را ببینی، دیگر نمیتوانی به این راحتی غذا بخوری، نمیتوانی راحت بخوابی، نمیتوانی در ماشین لاکچری بنشینی و گاز بدهی… تمام دغدغهات میشود این مردم.» او در میدان کار و خدمت است. به روستاهای زیادی سر زده و به وضعیتشان رسیدگی کرده است. حالا پس از ۶ سال فعالیت در سیستان و بلوچستان، ایدههای کوچک و بزرگش در حال ثمر دادن هستند؛ ایدههایی که برای هرکدامشان سالها تلاش کرده است.
«مجله مهر» در ادامه گزارشهایی که درباره این استان گنج و رنج منتشر کرده، امروز با یکی از فعالان مردمی و جهادی این استان گفتگو میکند. کسی که پروژههای زیادی را برای محرومیتزدایی در این منطقه به اجرا گذاشته و حالا پس از چندسال، به روزشمار افتتاح یکی از مهمترین پروژههایش یعنی «مدرسه اشتغال جهت احسان» نزدیک میشود. جواد یوسفی متولد سال انقلاب است و با اینکه در تهران به دنیا آمده، حالا یار و غمخوار مردم سیستان و بلوچستان شده است.
دست زن و بچه را گرفتم و رفتیم سیستان و بلوچستان!
دوست دارم قصه رفتن یوسفی را بدانم؛ از همان روزی که به همسر و فرزندانش گفت داریم از تهران میرویم به سیستان و بلوچستان. «خرداد سال ۹۶ بود که با نیت محرومیتزدایی، دست زن و بچه را گرفتم و از تهران عازم سیستان و بلوچستان شدیم. من به خاطر کارهای مختلفی که انجام دادهام، دو سه بار ایران را چرخیدهام و ظرفیتها و مشکلات کشور را میشناسم. با توجه به همین شناخت بود که فهمیدم چرخ پیشرفت و توسعه در مناطق محروم لنگ است. همچنین فهمیدم نقد کردن هم فایدهای ندارد و جز اینکه سر خودت و بقیه را درد بیاوری، کاری از پیش نمیبرد. یک جایی باید دل به میدان زد. حرف زدن و نقد کردن، وقتی خودت در میدان نباشی، بیفایده است. بنابراین با اتکا به تجربههایی که در نیشابور و کرج و… داشتم، رزومهای برای یکی از ارگانها نوشتم و گفتم دوست دارم در این استان فعالیت کنم. آنها هم استقبال کردند و حضور من در استان سیستان و بلوچستان شروع شد».
خیلی از ما شعار محرومیتزدایی میدهیم، اما کمتر کسانی هستند که به قول معروف پاشنه کفش خود را وَر بکشند و پا به میدان بگذارند: «یک دسته از افراد هستند که درباره مسائل اقتصادی و اجتماعی کشور و مناطق محروم فقط نِق میزند، کم هم نیستند. درصد کمی هم هستند که در حد بضاعتشان کار میکنند. من سعی کردم در دسته دوم قرار بگیرم. سیستان و بلوچستان هم عرصه خیلی سختی است. هم مردمان شریفی دارد، هم مشکلات زیاد. متأسفانه در دورههای اخیر ما دچار یک تغییر فرهنگ شدهایم. البته این اپیدمی است و به میزان مختلف در تمام استانها صدق میکند. منظورم از تغییر فرهنگ هم فقر فرهنگی است. ما در مناطق محروم با یک فقر فرهنگی روبرو هستیم. همین باعث میشود مردم به سمت مطالبهگری نروند. گویا بعد از مدتی برای بیرون رفتن از این محرومیتها تلاش نمیکنند و فکر میکنند این قناعت است.»
گویا در سیستان و بلوچستان واحد اطلاعات عملیات نداریم!
یوسفی درباره استمرار محرومیتها در این استان میگوید: «چون دولتها چهار ساله هستند و ساختارها آنقدر نظاممند نیست که دولتهای مختلف در امتداد هم یک کار منسجم را انجام بدهند، کارها به سرانجام نمیرسد. هرکسی دنبال این است که برای چهار سال دوم گزارش بدهد تا دوباره رأی بیاورد. تغییرات لازم هم یکی دو ساله ممکن نیست. خیرین هم یا صبور نیستند یا نمیتوانند بعضی دردسرها را قبول کنند. وقتی بخواهید در مناطق محروم تغییر ایجاد کنید، مسئولیت بر گردنتان میافتد. خیّر میگوید من فلان مقدار پول میدهم یا فلان ساختمان را میسازم، به موضوع دیگری هم کار ندارم! حق دارند؛ خیلیهایشان آنقدر گرفتاری دارند که نمیتوانند خودشان را در مناطق محروم صرف کنند. خیلی دغدغهمند باشند مبلغی پول میدهند و میروند. شخص، سازمان یا ارگانی نداریم که ده بیست سال در یک منطقه فعالیت پایهای و اصولی کند».
با این دغدغهها و با هدف محرومیتزدایی بود که به سیستان و بلوچستان آمد: «الآن شش سال است که شب و روز اینجا هستم. البته شش سال برای این کارها عددی نیست. برای ایجاد تغییر در این استان با این همه پیچیدگی و مشکل، حداقل چهار پنج سال باید چرخ بزنی، ببینی و زندگی کنی تا فهم درستی از مسائل پیدا کنی.»
او در این مسیر با چالشهای زیادی هم روبرو شده است: «شما وقتی به مناطق محروم میآیی، به راحتی دور میخوری! وضعیت دولت هم همین است. استاندارهای استان سیستان و بلوچستان را ببینید؛ هرکدام که غیربومی بودهاند، کاملاً دور خوردهاند. همین آقای مدرس خیابانی استاندار سابق سیستان و بلوچستان، یک سال آمد و بدون هیچ اتفاقی رفت. چرا؟ چون بومی نبود.»
معتقد است اطلاعات در چنین میدانهای بزرگی، مهمترین ابزار موفقیت و شکست است: «وقتی شما در میدان جنگ هستی، اما نمیدانی دشمنت چه تجهیزاتی دارد، میتوانی بجنگی؟ باید بدانی چند تانک، چند نفربر، چند نیروی زمینی در مقابل خود داری! اطلاعاتت درباره خودت هم باید دقیق باشد. باید بدانی در این مسیر چه چالههایی قرار دارد، چقدر خشکی است، هوا چطور است، چند نفر، گروهان یا گردان آماده خدمتاند و غیره. باید اطلاعات عملیات داشته باشی! اما در سیستان و بلوچستان، انگار واحد اطلاعات عملیات نداریم. مدیران غیربومی توان درک و تحلیل پیچیدگیهای استان را ندارند و بعد از یکی دو سال آزمون و خطا، عوض میشوند».
برای ایجاد تحول باید الگوی اجتماعی ایجاد کنیم
یوسفی ایجاد الگوی اجتماعی را یکی از بهترین راهکارها برای توسعه استان میداند: «ما به واسطه شناخت مسائل استان، عملیاتهایی در حوزه دام و کشاورزی انجام دادهایم و در آنها دنبال ایجاد الگو برای مردم بودیم. امثال من نه وقت و نه توانش را دارند که محرومیت کل استان را از بین ببرند؛ بنابراین به این نتیجه رسیدم که باید برای مردم الگو ایجاد کنم.»
تجربه او میگوید قاعده درست این است که در مناطق محروم چند الگوی صحیح ساخته شود تا آنها در جامعه محلی تکثیر شوند و مسیر توسعه را برای سایر مردم باز کنند: «اگر الگوی درست ایجاد کنی، خانوادهها میبینند که مثلاً یک نفر در روستا اوضاع خانوادگیاش مدام بهتر میشود، اوضاع فرهنگیاش بهتر میشود، بچههایش باسواد شدهاند، هوای همه را دارد، به دیگر دامداران مشورت میدهد؛ این آدم در چشم مردم بزرگ میشود و تبدیل به الگو میشود. مردم روستانشین ما هم اکثراً آدمهای زلالی هستند. آدمهای غرض و مرضدار در بین آنها کمتر پیدا میشود. اینها در مجاورت با هم، با گفتمان بومی، این تجربه موفق را منتقل میکنند و این مدل تکثیر میشود؛ تا جایی که توسعه استان به صورت پایدار و مستمر شکل میگیرد».
«مرجعیت اجتماعی»، ایده دیگری است که یوسفی در سیستان و بلوچستان آن را دنبال میکند. در نظام فکری او این ایده، یک پله بالاتر از «الگوی اجتماعی» قرار میگیرد و نقشی تعیینکننده در توسعه مناطق محروم خواهد داشت: «مرجع اجتماعی چیزی فراتر از الگوی اجتماعی است. مرجع اجتماعی کسی است که در منطقه ساکن میشود تا مردم آن منطقه را رشد بدهد و کمکشان کند. دغدغهاش صرفاً حوزه اقتصادی نیست؛ بلکه معتقد است باید حوزههای فرهنگی و اجتماعی و… را هم تغییر و رشد دهد. این کسی است که تحول مردم، بساط شادی و انرژی او را جور میکند. میگوید من از خوشحالی مردم خوشحال میشوم.»
ایده یوسفی در ایجاد گفتمان مرجع اجتماعی این است که امثال خودش را در جامعه محلی تکثیر کند: «تولید این مراجع اجتماعی خیلی کار سختی است؛ اگر شما برای ایجاد یک الگوی اجتماعی ده سال وقت میگذاری، برای ایجاد یک مرجع اجتماعی باید بیست سال وقت بگذاری؛ آن مرجع اجتماعی، متحولکننده جامعه اطراف خودش است. یعنی نه تنها الگو است، که دغدغهاش نجات آدمها است. مرجع خودش به سراغ مردم و جامعه محلی میرود. مطالبهگری میکند. نقدهایش را میگوید. تغییر میدهد؛ و در نهایت خودش را تکثیر میکند».
قرار نیست همه به دانشگاه برویم!
راهکاری که او و تیم همراهش برای تولید و پرورش مراجع اجتماعی در پیش گرفتهاند، در قالب «مدرسه اشتغال جهت احسان» رخ نشان داده است. یوسفی درباره این مدرسه که از اواسط مهرماه امسال فعالیت خود را آغاز میکند، توضیح میدهد: «این ایده را سال ۹۸ مطرح کردم و تا امروز پیگیرش بودهام. ما در حوزه انسان و پرورش انسان بسیار فقیر هستیم و همین باعث میشود که تکثیر افراد فعال و کنشگر به کندی صورت بگیرد. ما در کارهای بزرگ معمولاً تنها هستیم و نمیتوانیم کارهای بزرگ بکنیم، چون تکثیر نشدهایم و آدم متناسب با آن کار نداریم. آدمهایی را نداریم که با تفکر ما کنارمان رشد پیدا کنند…»
اینجاست که ایده «مدرسه اشتغال» به ذهن او خطور میکند: «مدرسه اشتغال سعی دارد کمکاری مدارس و دانشگاهها را جبران کند. نتیجه دانشگاهی که ما امروزه داریم، چیست؟ افراد متوقعی که به صورت تخصصی هیچ تجربهای ندارند، شغل ندارند و ازدواجشان به خاطر اینکه سطحشان بالا رفته و انتظاراتشان زیاد است، به مشکل خورده. این افراد میگویند من فوق لیسانس و دکتری دارم، چرا بروم شغل فنی؟ راستش من معتقدم از طرفی مسیر دانشگاهی باید تغییر کند و از طرف دیگر، قرار نیست همه ما به دانشگاه برویم!»
یوسفی درباره تفاوتهای «مدرسه اشتغال جهت احسان» با سایر مدارس اشتغال که در بعضی شهرها فعال هستند، میگوید: «ایراد کار مدارس اشتغال که امروز در کشور فعال هستند این است که آنها افرادی را پرورش میدهند که به لحاظ تخصصی و اشتغال آموزش دیدهاند، اما به لحاظ هویتی خالیاند. انتهای کار آنها این است که شما جامعهای مثل ژاپن دارید که همه در آن حرفهای هستند، ولی خالی از هویت و ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی هستند. میبینید که خودکشی و افسردگی و تنهایی در ژاپن زیاد است، چرا؟ چون روی هویت آن فرد کار نشده است.»
شعبه اول این مدرسه در زاهدان است و او امید دارد به زودی در سایر شهرها نیز تأسیس این مدارس را ادامه داشته باشد تا مسیر توجه به دغدغههای اجتماعی و به ثمر رساندن استعدادهای نوجوانان سیستان و بلوچستانی گسترش بیشتری پیدا کند: «ما در مدرسه اشتغال جهت احسان سعی میکنیم در کنار آموزش تخصص و ایجاد تجربه کاری، روی هویت آنها هم کار کنیم. دانشآموزی که در مدرسه اشتغال ما درس میخواند، در نهایت یک نیروی متحولکننده مسلمان دغدغهمند بارمیآید. کسی که نه تنها تخصص دارد، بلکه اخلاق و هویت هم دارد، به ارزشهای ملی و میهنی خودش هم باورمند است. این فرد کسی است که میتواند الهامبخش جامعه محلی باشد و چرخ توسعه استان را بچرخاند».
۱۸ میلیارد تومان سرمایهگذاری برای ۴۰ دانشآموز استان
تا امروز روی مدرسه اشتغال جهت احسان نزدیک ۱۸ میلیارد تومان سرمایهگذاری شده است؛ یعنی ۴۵۰ میلیون تومان برای هر دانشآموز در طی سه سال! مبلغی که به کمک نیکوکاران و خیّران فراهم شده و ارگان یا نهادی از آن حمایت مادی یا معنوی نکرده است. یوسفی از تمام نیکوکارانی که در این مسیر با ایده او همراهی کردهاند، تشکر میکند و درباره اهمیت این مدرسه و نحوه کار آن میگوید: «شما اگر به بهترین دبیرستانهای تهران هم بروید، این عددها را نمیبینید. چرا به اینجا رسیدیم؟ چون محتوای مدرسه را خودمان تولید میکنیم. هم محتوای تخصصی و هم محتوای هویتی و فرهنگی.»
او میگوید آموزشهای این مدرسه را با جدیدترین روشهای روز پیش برده است: «مثلاً یکی از برنامههای این مدرسه، تفکر سنجشگر است. تفکر سنجشگر یعنی تمام ارجاع دانشآموز باید به کتاب باشد؛ پس باید کتابخوانی را در اولویت بگذارد، باید نویسندگی را یاد بگیرد، باید اهل مباحثه و گفتگو باشد. الآن بسیاری از دانشآموزان ما در مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان با اینکه پایه دهم هستند، هنوز نوشتن بلد نیستند، خواندن بلد نیستند. حتی بلد نیستند به صورت کلامی با یک نفر حرف بزنند و ارتباط بگیرند. ما در این مدرسه نیروهایی پرورش میدهیم که مجهز به کلام و کلمه باشند و بتوانند با جامعه خودشان ارتباط برقرار کنند».
جذب این ۴۰ دانشآموز چگونه انجام شده است؟ چه اولویتهایی برای جذب در نظر گرفته شده؟ او میگوید ساز و کار خاصی برای بورسیه این دانشآموزان در نظر گرفته شده و علیرغم اینکه مدرسه غیرانتفاعی است، شهریهای از آنها دریافت نمیشود: «برای جذب دانشآموزان اردوها و برنامههای متعددی برگزار کردهایم. برای اینکه ریزش کمتری داشته باشیم، همان ابتدای کار مولفههایی را در نظر گرفتهایم و سختگیریهای خاصی روی انتخاب افراد داشتهایم. مثلاً مدل شخصیتی فرد را بررسی کردهایم، چند تست روانپزشکی گرفتهایم و با انجام بازیهای مختلف شخصیت آنها را بررسی کردهایم…»
یوسفی تاکید میکند که فرایند جذب دانشآموزان، طی یک کار علمی و تخصصی انجام شده است و توضیح میدهد: «درسهایشان در طول سال کاملاً عملیاتی است. مثلاً اگر آموزش کار گلخانهای داریم، دانشآموز را به یک گلخانه واقعی میبریم و آنجا به او آموزش میدهیم. با این روش بچهها تمام ریسکها و خطاها را به چشم خود میبینند و تجربه میکنند؛ نه اینکه یک نفر برای آنها تعریف کند گیاه فلفل چیست و چطوری کاشت و برداشت میشود. بچهها از بای بسم الله در روند عملیاتیِ آنچه میآموزند حضور دارند و به صورت واقعی کار را یاد میگیرند. در حقیقت فضایی ایجاد میکنیم که دانشآموز بعد از اتمام دوره بتواند صفر تا صد مدیریتِ تخصصی را که میآموزد، انجام دهد.»
«مدرسه اشتغال جهت احسان» بعد از آموزش دانشآموزان خود را تنها نمیگذارد، بلکه به عنوان شتابدهنده شغلشان، در کنار آنها است: «اگر دانشآموزی از مدرسه با نمرات بالا فارغ التحصیل شود، شغل او از سمت ما تضمین میشود. کمک میکنیم که سر کار برود یا شغل خودش را راه بیندازد. ضمناً باید بگویم اگرچه برای دانشآموزان مدرسه ۴۵۰ میلیون هزینه میکنیم، اما دوره را طوری برنامهریزی کردهایم که خود بچهها در دوره تحصیل برای مدرسه درآمد ایجاد میکنند. یعنی عملاً شهریهشان را برمیگردانند. اینگونه شخصیت و عزت نفس بچهها هم حفظ میشود و فکر نمیکنند که کسی به آنها صدقه داده است؛ این یک بازی برد برد است».
مخاطب اصلی حرفهای رهبری، مردم هستند
این فعال اجتماعی محصول نهایی مدرسه اشتغال را تولید مراجع اجتماعی میداند که به واسطه داشتن تخصص و تعهد به صورت توأمان و از همه مهمتر شناخت جامعه محلی، میتوانند موتور توسعه مناطق محروم را روشن کنند: «این ایده برای کمک به محرومیتزدایی در مناطق محروم است. مدرسه، مراجع اجتماعی تربیت میکند که میتوانند متحولکننده جامعه محلی باشند. با آدمهای معمولی نمیتوان این حجم کار را پیش برد. دانشآموزی که از مدرسه اشتغال جهت احسان فارغالتحصیل میشود، بچه مسلمانی میشود که در عین تخصص، تعهد و اخلاق هم دارد. تلاش ما این است که در مدرسه اشتغال، چنین کسانی را برای کشور تربیت کنیم».
یوسفی با اشاره به دیدار اخیر مردم سیستان و بلوچستان با رهبری، درباره نقش دولتها در محرومیتزدایی و عملکرد دولت سیزدهم میگوید: «رهبری قبلاً میفرمودند هنوز مسیر زیادی تا پیشرفت داریم، الآن میگویند نزدیک قله هستیم و نباید کم بیاوریم. من هم معتقدم که ما به هدف نزدیک هستیم، البته این موفقیت بیشتر بر دوش مردم بوده تا مسئولان!»
با صراحت کلامش میگوید: «من در دولتهای مختلف تحول خاصی ندیدهام؛ حداقل در موضوع سیستان و بلوچستان. دولت فعلی را هم در این مسئله به شدت گیج و گنگ میبینم. دولتها به صورت ساختاری گیج و فرسوده هستند، چون هدفشان را درست مشخص نمیکنند. فقط خروجی میخواهند و به بازخورد کاری ندارند. میگویند این تعداد شغل ایجاد کردیم؛ بعد کنکاش میکنی و میفهمی فقط وام دادهاند. وام که مساوی با شغل نیست! تو وام دادی، طرف رفته با آن ماشین خریده. این شغل ایجاد کردن است؟ برای همین میگویم مخاطب اصلی بیانات رهبر انقلاب، ما مردم و فعالان جهادی هستیم. خودمان باید یا علی بگوییم و مشکلات را رفع کنیم.»
من بهشت را در سیستان و بلوچستان میبینم
یوسفی آنقدر درباره سیستان و بلوچستان حرف دارد که هر دقیقه بحث به سمت و سویی جدید کشیده میشود. این بین ناگهان یاد همسر و فرزندانش میافتد که در این مسیر سخت و طولانی، همراه و حامی او بودهاند: «باید از خانوادهام تشکر کنم که در این سالها همهجوره کنار من بودند و حمایتم کردند. خیلی وقتها کنارشان نبودم و نیستم. خیلی وقتها اولویت اصلیام آنها نبودند. اگر تشویق و صبر و حمایت آنها نبود، هیچکدام از این کارها به سرانجام نمیرسید.»
این فعال جهادی، باری دیگر تاکید میکند که ماجرای سیستان و بلوچستان بسیار پیچیدهتر از فهم کسانی است که از این استان دور هستند و از خارج استان برای آن نسخه میپیچند: «حتی کسانی که داخل این استان هستند، اگر در میدان عمل نباشند و چند سال فرصتها و ظرفیتها و مشکلات استان را بررسی نکرده باشند، فهم درستی از نظام مسائل آن ندارند. روشنتر از این بگویم؛ فهمِ این موضوع که ما برای چه به اینجا آمدیم، حتی برای اطرافیان خودم هم سخت است. گاهی حتی خانواده خودم، ظرافتها، چالشها و اهمیت این کار را آنطور که من درک کردهام، درک نمیکنند؛ چه برسد به کسانی که از اینجا دور هستند. نه اینکه خانواده من اهمیت ماجرا را فهم نمیکنند، ولی در برخی پارادوکسها و تناقضات اذیت میشوند.»
انگار گرد و غبارها و ریزگردهای سیستان و بلوچستان برای یوسفی چیزی غیر از آن هستند که ما میبینیم: «این فهم که میگویم یعنی ریزگردهایش را بگذار کنار، پرده را کنار بزن؛ بعد میبینی داری در بهشت زندگی میکنی. به قول حافظ تو خود، حجاب خودی حافظ! از میان برخیز!»
یوسفی معتقد است: «برای کسی که در سیستان و بلوچستان زندگی میکند یا از دور به آن نگاه میکند، ریزگردها و گرد و غبارها پردهای میشود که بهشت استان را از چشم آنها پنهان میکند. اما من این بهشت را میبینم و اینجا ایستادهام. به خاطر همین است که وقتی میآیم تهران، دلم به «حول و ولا» میافتد و دوست دارم زودتر به سیستان و بلوچستان برگردم. اگرچه نه من و نه خانوادهام زاده اینجا نیستیم، اما طاقت دوری از آن را ندارم. چون فهمیدهام عرصه چیست و چه کارهایی میتوان اینجا انجام داد. چون بهشت سیستان را دیدهام و نگذاشتهام محرومیتها و مشکلات، سد دیده و راهم شوند.»
وقتی که جواد یوسفی سیستان و بلوچستان را با تمام احساس و قلب و روح و منطقش همچون بهشت توصیف میکند، هیچ شکی ندارم که همینگونه است. او نگذاشته گرد و غبار سیستان و بلوچستان، مثل پرده مقابلش بایستد و زیباییهای این استان را سانسور و پنهان کند. یوسفی در مقام یک مشاهدهگر فعال، از کف شهرها و روستاهای این استان، ما را در لذت دیدن بهشت سهیم میکند و با صدایی مطمئن و لحنی جدی درباره برنامههای آیندهاش میگوید: «تا وقتی ایدهها، نقشهها و پروژههایم برای این استان محقق و موفق شود اینجا هستم و بعدش به یک عرصه بزرگتر و سختتر میروم؛ به مناطق بسیار محروم در یمن و پاکستان!»