بوشهر- سردار شهید احمد اسدی فرمانده گردان تخریب ۱۳ المهدی عجل الله ناوتیپ امیر المومنین استان بوشهر، ۱۵ روز پس از ازدواج راهی ماموریت شد و به شهادت رسید.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- کوروش امینی: سردار شهید احمد اسدی فرمانده گردان تخریب ۱۳ المهدی عج الله ناوتیپ امیر المومنین استان بوشهر است که به حنظله دفاع مقدس معروف است.

شهید اسدی در تیرماه ۱۳۴۴ در روستای گنخک شهرستان دشتی متولد شد. دوران طفولیت در کنار خانواده مذهبی اش به نحوی دلپذیر سپری شد تا به سن ۶ سالگی رسید و در برای آموختن الفبای علوم و دانش به مدرسه رفت و گذاشت و تا کلاس پنجم ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد.

شهید احمد اسدی پس از اقامت در برازجان بای گذراندن دوران راهنمایی تحصیلی قدم به یکی از مدارس راهنمایی این شهر گذاشت و به ادامه تحصیلات خویش پرداخت. در حین تحصیل که خروش رعد آسای ملت قهرمان ایران برای سرنگونی رژیم ستم شاهی به اوج خود رسیده و شهید اسدی نیز همگام با سایر مردم در راهپیمائی‌ها و تظاهرات شرکت می‌کرد تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام امت به پیروزی رسید.

تا اوایل سال ۱۳۶۱ در کارگاه و مغازه لوازم خانگی به کار مشغول شد. در کنار مغازه داری جز اولین افرادی بود که تمام اوقات فراغت خود را به فعالیت در بسیج می‌گذراند. روحیه صمیمی و مدیریت خوب وی موجب جلب نظر بچه‌های بسیج و فرماندهان قرار گرفت و به عنوان عضو شورای پایگاه فتح المبین انتخاب شد.

علی برادر شهید می‌گوید: فردی امین بود کلید ماشین بسیج همواره تحویل او بود اما هیچوقت حاضر نبود لحظه‌ای از آن استفاده شخصی کند. برای رفتن به بسیج جز در مواردی که از طرف سپاه و بسیج به او مأموریت داده می‌شد پیاده می‌رفت حتی شبی که برادر کوچکمان مریض شده بود و از شدت تب به خود می‌لرزید حاضر نشد او را با ماشین بسیج به بیمارستان برساند خودشان در شهر ماشینی کرایه کردند و برادرمان را به بیمارستان رساند.

به نماز اول وقت فوق العاده مقید بود و صبح‌ها قبل از اذان به جایگاه نماز جمعه می‌رفت، علاقه فوق العاده ای به پوشیدن لباس رزم و حضور در جبهه داشت در واحدهای اعزام نیروی سپاه برازجان و گناوه ثبت نام کرده بود هنگامی که سپاه گناوه و برای شرکت در دوره آموزش نظامی از او دعوت کرد مغازه داری را رها کرد و برای شرکت در دوره آموزش نظامی به پادگان آموزشی شهید دستغیب کازرون اعزام شد.

در سال ۱۳۶۱ از طریق بسیج سپاه جهت گذراندن آموزش‌های نظامی لازم به کازرون اعزام شد و در آنجا آموزش‌های لازم را دید. پس از اتمام این دوره بلافاصله و بدون کمترین درنگ کمر همت را محکم بست و راهی میادین جنگ شد و در عملیات پیروزمندانه محرم شرکت کرد و با سربلندی از این آزمایش به در آمد.

وی در سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برازجان در آمد همچنین در عملیات والفجر ۸ نیز شرکت داشت و در همین عملیات بود که مجروح شد. شهید اسدی ۲ نوبت در عملیات انهدام اسکله الامیه عراق شرکت فعال داشت.

سردار شهید احمد اسدی قبل از فرماندهی تخریب در گردان‌های رزمی به نبرد با متجاوزین میهن اسلامی مشغول بود و پررنگ‌ترین دروان مجاهدت او هنگامی آغاز شد که به فرماندهی گردان تخریب منصوب شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان بوشهر اقدام به تأسیس ناو تیپ ۱۳ امیرالمومنین کرد و سردار شهید احمد اسدی با ابلاغ فرماندهی تیپ به سمت فرمانده گردان تخریب منصوب شد.

روایت برادر شهید اسدی از ماجرای شهادت سردار

علی برادر سردار شهید احمد اسدی می‌گوید: چند روزی از مراسم عروسی او گذشته بود، یک روز از جایگاه نمازجمعه برمی گشت و گفت: پیام داده‌اند مأموریتی پیش آمده است، می‌روم و به‌زودی بر می‌گردم. با دوستانش عبد الرضا قاسمی و محمد ثبوت خودرو حوزه مقاومت نجف اشرف برازجان با مقداری از ملزومات به جبهه رفتند. رفت و آمد احمد مطابق معمول بود لذا برای ما شک و شبهه‌ای ایجاد نمی‌شد.

چند روزی گذشت و ما هیچ اطلاعی از احمد نداشتیم اما هرچه از زمان ماموریتش می‌گذشت نگرانی مادرم و بقیه اعضای خانواده بیشتر می‌شد؛ حدود یک هفته گذشت نگرانی‌ها جدی شده بود از خانه زدم بیرون گفتم شاید دوستان و هم‌رزمانش را ببینم و خبری از احمد کسب کنم. از رفتار رزمنده‌های تخریب‌چی که تازگی از جبهه برگشته بودند بیشتر مشکوک می‌شدم. در ورودی سپاه، از ابراهیم امانت زادگان جویای حالش شدم گفت من پس از جراحت در جبهه از بیمارستان ترخیص شده‌ام هرچند ابراهیم اشکش جاری شده بود و خبرهایی داشت که من نمی‌دانستم اما جوری رفتار کرد که من فکر کنم از دوستان شهیدش جا مانده ناراحت است.

از ابراهیم خدا حافظی کردم وارد سپاه شدم سراغ اتاق فرماندهی رفتم. فرمانده وقت سپاه سردار علی رزمجو بود. درب اتاقش قفل بود و به اتاق جانشینش که ناصر حسین زاده بود مراجعه کردم چند نفری از بچه‌های بسیجی و پاسدار آنجا نشسته بودند. حسین زاده تماس تلفنی داشت و بعد از اینکه بلند بلند صحبت می‌کرد معلوم بود ارتباط به خوبی برقرار نمی‌شود. از مکالمه فهمیدم با فرمانده اش صحبت می‌کند. سردار رزمجو اخبار جبهه را از مناطق عملیاتی به جانشین گزارش می‌داد و حسین زاده هم جملات رزمجو را بلند تکرار می‌کرد و می‌نوشت. او می‌گفت احمد اسدی، محمد حسین کریمی و علی خمش‌آیا، غلامرضا کشتکار در منطقه عملیاتی مجنون شهید شده‌اند.

حسین زاده من را نمی‌شناخت. یک نفر کنارش بود چندین بار به او اشاره کرد و حتی پایش را فشرد ولی او متوجه حضور من نشد. من در حالی که انگار آتشی سراسر وجودم را فرا گرفته بود بلافاصله از اتاق خارج شدم و همه حرف‌های در گوشی و بگو مگوهای بچه‌های بسیج و مسجد تمام شد. حالا دیگر دوستان احمد که به من می‌رسیدند راحت گریه می‌کردند و من هم دست دور گردنشان می‌کردم دل سیری با آنها گریه می‌کردم.

وقتی احمد شهید شد او را شناختم. سراسر استان و شهرستان دشتستان را موجی از اندوه فرا گرفت. من برای برادرم گریه می‌کردم اما گریه بچه‌های رزمنده و تخریب چی سوز و گداز عجیبی داشت انگار بی بابا شده بودند وقتی احمد شهید شد او را شناختم. سراسر استان و شهرستان دشتستان را موجی از اندوه فرا گرفت. من برای برادرم گریه می‌کردم اما گریه بچه‌های رزمنده و تخریب چی سوز و گداز عجیبی داشت انگار بی بابا شده بودند.

به منزل برگشتم در حالی که خودم را کنترل می‌کردم هرچند موضوع را با صراحت شنیده بودم اما هیچکدام از ما نه پدر و نه مادر و نه همسرش شهادت احمد را باور نمی‌کردیم. تا یک ماه مستمر کارمان این بود می‌رفتیم به
سپاه و بر می‌گشتیم. تأخیر در تشییع و تدفین شهدا تردید ما را بیشتر کرده بود.

احمد و غلامرضا و علی و محمدحسین برای قطع کردن جاده سید الشهدا و جلوگیری از پیشروی ارتش بعثی با ماشین گردان تخریب که حامل حدود ۸۰۰ پوند مواد منفجره بود از مسیر جاده خرمشهر به اهواز عازم جزایر مجنون بودند اما در ۵۵ کیلومتری اهواز هدف موشک بالگرد عراقی قرار گرفته و به گفته یکی شاهدان عینی پس از انفجاری مهیب احمد و همرزمانش به طرز
غیر قابل باوری قطعه قطعه شده بودند.

مادرم همیشه نگران بود حتی بعد از مراسم تشییع، تنها زمانی آرام‌تر شد که آخرین گروه از آزادگان به وطن بازگشتند تا قبل از آزادی آزادگان. برای پیدا کردن احمد به تهران هم رفت.

مادر سردار شهید احمد اسدی می‌گوید: احمد مدام جبهه بود و هر از گاهی هم که به مرخصی می‌آمد طبق معمول یک شب در منزل می‌ماند، صبح زود نماز می‌خواند و دوباره برمی گشت. من هم مادر بودم دلم شور می‌زد و می‌گفتم کی می‌شود که مراسم عروسی بچه‌ام را ببینم. چند روزی از عروسی احمد نگذشته بود و آمدم توی راهرو منزل، دیدم کیف برزنتیش که رنگ و بوی جبهه می‌داد را گوشه‌ای گذاشته، رفتم سراغش و گفتم برای چی اینه گذاشتی اینجا؟ گفت دلم برای جبهه و بچه‌ها تنگ شده است. می‌خواهم سری به بچه‌ها بزنم. دل احمد برای سنگر، برای بچه‌ها، مأموریت در شب‌های تاریک، حرکت در جاده‌های خاکی، صدای انفجار گلوله توپ و خمپاره، میادین مین و شنیدن صدای نیروهایش تنگ شده بود. نماز شب‌ها و راز و نیازهای شبانه دل احمد را از حجله به سنگرهای مارد و مجنون و شب‌های نا آرام اما پر جاذبه کشاند و در همانجا شهید شد.

ورود غیره منتظره سردار اسدی به میدان جنگ

ابراهیم برزگر جانشین گردان تخریب می‌گوید: در حالی که احمد اسدی در حال رفتن به مرخصی بود، به ما اعلام کردند که عراق از محور جزایر مجنون عملیات گسترده‌ای را آغاز کرده و در حال پیشروی به سمت جاده اهواز به خرمشهر است. یگان تخریب مأموریت دارد برای کمک به رزمندگان تخریب چی مستقر در جزایر در صورت لزوم با تخریب جاده سید الشهدا مسیر پیشروی ارتش عراق را مسدود کنند. ۲ ماشین حامل مهمات به سمت جزیره مجنون حرکت می‌کند ولی نمی‌تواند وارد شود. احمد هنوز به ترمینال ماهشهر نرسیده که رادیو از تهاجم گسترده ارتش عراق به جزایر مجنون خبر داد و او فوراً ماشین را به سمت جاده اهواز به آبادان تغییر مسیر داد و برای پیوستن به نیروهایش مسیر جاده خرمشهر به اهواز را در پیش گرفت.

شهید اسدی متولد ۱۳۴۴ است که ۱۸ خردادماه سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد و بعد از ازدواج بیش از ۱۵ روز به خود اجازه ماندن نداد و چهارم تیرماه به همراه سایر همرزمان خویش شهیدان غلامرضا کشتکار، محمد حسین کریمی و علی خمشایا دعوت حق را لبیک گفتند مصطفی شهریاری نویسنده کتاب حنظله دفاع مقدس می‌نویسد: در آن فضای غبار آلود و پر از دود و باروت ناگهان ماشینی که چراغ‌های خود را روشن و خاموش می‌کرد از راه رسید کنار ابراهیم و بچه‌ها توقف کرد و آن کسی نبود جز احمد اسدی، منصور لرویی، محمد حسین کریمی، یدالله نیکنام و ابراهیم امانت زادگان از ماشین پیاده شدند. اسدی چند لحظه‌ای با جانشین گردان تخریب صحبت کرد، سوئیچ ماشین را از او گرفت و سوئیچ ماشین خودش را به ابراهیم برزگر تحویل داد تا برای نجات رزمندگانی که در محاصره دشمن گرفتار شده بودند به جزایر برود.

ابراهیم برزگر با توجه به اطلاعاتی که از منطقه داشت می‌خواست احمد اسدی را از رفتن به سمت جزایر منصرف کند اما احمد اسدی می‌دانست که عراق با اشغال جزایر مجنون از مسیر جاده سید الشهدا در حال پیشروی به سمت جاده اهواز به خرمشهر است و اگر این جاده بوسیله تیم بچه‌های تخریب چی منفجر نشود، عراق به راحتی تا عمق خاک ما نفوذ خواهد کرد.

محمدحسین کریمی راننده و همراه احمد بود. از بین گروه ۱۷ نفری غلامرضا کشتکار را انتخاب کرد. با اشاره به «علی خمش‌آیا» او را هم فرا خواند. ماشین در حال حرکت بود علی چند قدمی به دنبال ماشین دوید و پرید عقب ماشین و روی مواد منفجره دراز کشید. گروه با ۲ دستگاه ماشین جاده خرمشهر به اهواز را در پیش گرفتند. شرایط جنگی خاصی بر منطقه حاکم بود دشمن با تمام امکانات لحظه به لحظه با سرعت بیشتری به پیشروی خود ادامه می‌دهد.

ابراهیم برزگر جانشین گردان تخریب می‌گوید: زمان نزدیک به وقت اذان مغرب را نشان می‌داد برای ادای نماز به نمازخانه رفتیم بعد از ادای نماز موضوع تأخیر غیر عادی احمد و بچه‌ها را به اطلاعات نیروهای تخریب چی رساندیم از آن لحظه همه باهم منتظر بودیم و همه چشم‌هایشان به در ورودی مقر دوخته بود. پنجم تیرماه ۱۳۶۷ گزارش تأخیر و سرنوشت نامعلوم سردار شهید احمد اسدی و همراهانش را به اطلاعات فرماندهی رسید. حاج کارگر فوری دستورات لازم را برای پیگیری موضوع صادر کردند. گروهی به نمایندگی از تعاون تیپ مأمور تفحص شدند. در بیمارستان خبری نبود و تصمیم به تفحص میدانی گرفتیم لذا مسیر جاده اهواز به خرمشهر را در پیش گرفتیم جاده، حاشیه‌ها و اطراف آن را به دقت بررسی کردیم. به کیلومتر ۵۵ جاده خرمشهر به اهواز روبروی کانال سلمان رسیدیم. قطعات متلاشی شده ماشینی نظر ما را جلب کرد. قطعه‌هایی از بدن شهدا به آسفالت جاده چسبیده بود و قطعه‌هایی از اجساد شهدا در اطراف پراکنده شده بود. تکه پایی که از پایین ساق قطع شده بود را پیدا کردم. از روی انگشتان فهمیدم پای احمد اسدی است. گواهینامه شهید کریمی، تکه‌های لباس شهید کشتکار وخمش‌آیا نیز پیدا شد. با کمک تعاون قطعه‌های بیشتری از بدن پاره پاره شهدا تفحص و جمع آوری شد.

روزهای بعد برای دومین بار در آن محل قسمت‌هایی از پیکر قطعه قطعه سردار شهید احمد اسدی و همرزمان شهیدش جمع آوری شد و به صورت قبوری مشترک در کیلومتر ۵۵ جاده اهواز به خرمشهر دفن شدند و زیارتگاه مشتاقان این عزیزان شده است که در سال‌های بعد با طراحی، ساخت و نصب المانی نماد گردان تخریب‌چی است.

وصیت نامه

شهید اسدی در وصیت‌نامه خود می‌نویسد: (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون) هرگز مپندارید کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده‌اند بلکه زنده‌اند و نزد خدای خود روزی می‌خورند. با سلام و درود بر آقا امام زمان (عج) و نایب برحقش امام روح الله و سلام ودرود بر شهدای گلگون کفن کربلای ایران و سلام و درود بر رهروان راستین راه حق و عدالت و سلام بر شما امتی که راه زیستن را از مولا امام حسین (ع) یاد گرفته‌اید. من کوچک‌تر از آنم که بخواهم وصیتی به شما کنم، ولی بر حسب تکلیف چند کلمه‌ای با شما صحبت می‌کنم: پدر و مادر مهربانم! بعد از شهادتم هیچ گونه ناراحتی نکنید، زیرا به آرزوی دیرینه خود رسیده‌ام و از خدا برای من طلب مغفرت کنید و برای طولانی شدن عمر امام عزیز و پیروزی اسلام دعا کنید. امت همیشه در صحنه وصیت من به شما این است که مرتب در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. برادران جان بر کف بسیجیم، من افتخار می‌کنم که در میان شما بوده‌ام، شمایی که مادیات را کنار گذاشته‌اید و به دنیای معنویت پیوسته‌اید، دعا را از یاد مبرید زیرا دعاست که انسان را می‌سازد، جبهه‌ها را پر نگه دارید زیرا در جبهه است که انسان با این دنیا قطع می‌گردد.

شهید اسدی متولد ۱۳۴۴ است که ۱۸ خردادماه سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد و بعد از ازدواج بیش از ۱۵ روز به خود اجازه ماندن نداد و چهارم تیرماه به همراه سایر همرزمان خویش شهیدان غلامرضا کشتکار، محمد حسین کریمی و علی خمشایا دعوت حق را لبیک گفتند.