به گزارش خبرنگار مهر، مهری سلگی خواهر شهید، همسر شهید و خواهرزاده شهید دفاع مقدس، یکی از بانوانی است که با شروع جنگ تحمیلی فعالانه در ستاد پشتیبانی جنگ حضور یافت و نخستین پایگاه بسیج در شهر گرمدره را با خواهرش تشکیل داد.
مهری سلگی خواهر، همسر و خواهرزاده شهید دفاع مقدس، در مورد شهدا خانواده خود این چنین میگوید:
البته که همه شهدا سراسر دنیا به ویژه شهدا ایران اسلامی عزیز، خانواده ما هستند، اما آنهایی که متعلق به خانواده شخصی ما هستند، همسرم شهید امرالله دادخواه، برادرم شهید علیصمد سلگی و دایی عزیزم شهید ذبیحالله سلگی که در عملیاتهای مختلف حضور داشتند و به شهادت رسیدند.
ویژگیهای اخلاقی که شهدای عزیز داشتند، تقریباً نزدیک به هم بود و برادرم ویژگی خاصتری که داشتند، خیلی مهربان بودند و مهربانیاش برای همه فراگیر بود.
خاطرهای که برایم به یادماندنی شد، زمان وداع بود که به منزل ما آمدند و ازش سوال کردم که «علی آقا تا کی جبهه میمانید؟ گفت: «این بار، دیگر میمانم!»
و من آن موقع متوجه صحبتش نشدم، وقتی خبر شهادتشان را به من دادند، تازه متوجه صحبتش شدم که یعنی: «من برای بار آخر به جبهه میروم»
*از ویژگیهای همسر شهیدتان بگویید.
همسرم خیلی به خانواده اهمیت میدادند و در بحبوحه جنگ و عملیاتها با اینکه مشغله کاری زیادی داشتند، همیشه با خانواده همراه بودند، یکی از ویژگیهای اش که خیلی برای من جالب بود این بود که بعد از هر نمازی سوره واقعه را تلاوت میکردند.
وداعی از جنس عشق
همسرم هر وقت به جبهه میرفتند، اصلاً اجازه نمیدادند که ما بدرقهشان کنیم، ولی بار آخر که به جبهه رفتند دخترم سه ماهه بود و در اتاق، خواب بود؛ موقع خداحافظی و بدرقه، گفت: فاطمه را هم همراه خودتان بیاورید و اجازه دادند که ما بدرقهشان کنیم، سه بار با بچهها خداحافظی کردند و هر بار از ماشین پیاده میشدند و بچهها را در آغوش میگرفتند و سفارش بچهها را میکردند، انگار مشخص بود که این وداع آخرشان بود.
شما خودتان در آن زمان فعالیتی داشتید؟
بله، من آن زمان مسئول ستاد پشتیبانی جنگ بودم و در اولین مرحله مسئول پایگاه بسیج شهر گرمدره بودم که آن زمان اولین پایگاه بسیج را در این شهر با خواهرم تشکیل دادیم.
در ستاد پشتیبانی وظیفه ما جمعآوری کمکهای مردمی بود، چون آن زمان فرصت نبود و وقتی عملیات میشد، اعلام میکردند که فلان منطقه عملیاتی نیاز به کمک دارد، کمکها را بفرستید و ما خوراکیهایی که قرار بود، بفرستیم را باید تست و امتحان میکردیم که سالم هستند یا نه، یک روز یک شیشه مربا آوردند و مادرم یک ذره از آن مربا رو چشید و حالشان بد شد و بیهوش شدن، بعد از آن اتفاق مشکلات ریوی برای مادرم پیش آمد و در جمعه خونین مکه هم مجروح شدند و بعد از چند سال در اثر همین مشکلاتی که برایش به وجود آمد به رحمت خدا رفتند.
انشاءالله جوانان ما بتوانند ادامهدهنده و پیروی راه شهدا عزیز باشند که این مملکت به چنین سربازانی نیاز دارد.