قزوین- شهدای دفاع مقدس هرکدام روایتی زیبا از جنس خودشان دارند اما روایت شهید «علی قاریان پور» روایتی از تلاش برای گمنامی و خلوص است.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- مطهره میرزایی: اگرچه این روزها بازار اسطوره‌های خیالی و غربی داغ است و هرروز رنگ و لعاب بیشتری پیدا می‌کند اما هنوز در میان تمام رنگ و لعاب‌ها، نسل آینده ما مدیون رشادت‌هایی است که از اسطوره‌های خاکی به جا مانده‌است.

مصادیق این رشادت‌ها مزارهایی هستند که در قلب هر شهر و منطقه‌ای آن را می‌بینیم و به فضای منطقه رنگ معنوی بخشیدند.

مزار شهدای استان قزوین نیز در قلب خود اسطوره‌هایی را جای داده و حکایت هر مزار کتابی است که مضمون آن خالی از حکایت و روایت دلاورانه و جوانمردانه نیست و چه بسا همین روایت‌ها و حکایت‌ها توانسته جنگ هشت‌ساله ایران و رژیم بعثی عراق را در میان تمام جنگ‌هایی که در جهان رخ داده به عنوان دفاع مقدس عنوان کند.

در میان تمام ورق‌های کتاب دفاع مقدس که در هر صفحه از آن ماجرای متفاوت اما با مقصدی مشترک عنوان می‌شود حکایت علی قاریان‌پور حکایت متفاوتی است که از سنگ قبر او با عنوان «یک مشت خاک در پیشگاه خداوند متعال» آغاز می‌شود. شهیدی که در اوج خلوص و نیت گمنامی، به عزت و خودشنامی معروف است.

در میان هزاران شهید گمنامی که تاریخ از آنان چیزی ننوشته و شاید داستان آن‌ها هیچگاه خوانده نشود، شهید قاریان داستان متفاوتی از عدم عنوان نامش در سنگ مزار را مطرح می‌کند.

آنچه که از این شهید می‌دانیم این است که او چهاردهم مرداد ۱۳۴۳، در شهر قزوین چشم به جهان گشود مادر وی طاهره و پدر او یوسف نام داشت.

این شهید والا مقام تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و آنچه که از این شهید مطرح می‌شود این است که وی در یکی از کارخانه‌ها مشغول کار بود و از طریق بسیج در جبهه حضور یافت. وی در حالی که ۲۲ سال سن داشت در دهم اسفندماه سال ۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای پنج مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به دیدار معبود شتافت.

حضور علی قاریان پور در عملیات‌های متعدد

در خاطرات امیر قاریان پور برادر ایشان چنین می‌خوانیم: «سوابق جبهه علی بسیار بود و او در بسیاری از عملیات‌ها حضور داشت و من هم در عملیات کربلای چهار با او بودم در آن عملیات ۳۴ جفت برادر حضور داشتند که از ۲۸ جفت ان‌ها یک برادر در آن عملیات به شهادت رسید.

علی در آن عملیات به شدت مجروح شد و من زمانی که او را در آغوش کشیدم متوجه جراحت او شدم علی با چهره حزن‌انگیز به من گفت که به قزوین می‌آید و باز می‌گردد.

زمانی که به قزوین بازگشت از خانواده شنیدم که علی بیشتر اوقات خود را در اتاق بالای پشت بام می‌گذراند و بعد از اینکه به جبهه باز می‌گردد خانواده از مدارک پزشکی که در اتاق پیدا می‌کنند متوجه جراحت علی می‌شوند.»

زمانی که علی مجدد عازم جبهه می‌شد مادرم از او می‌خواهد که نرود و علی در پاسخ به او می‌گوید که اجازه دهید این بار هم بروم اگر به چیزی که خواستم نرسیدم دیگر نمی‌روم.

برای عملیات بعدی احمد کبودوند و برادرم از من خواستند تا من نیز با آن‌ها بروم و من هم قبول کردم.

باتوجه به اینکه صبح در منطقه بمباران شده بود و مجروحین را آمبولانس برده بود یک مجروح جامانده بود که فرمانده گردان آقای اکبر رضایی از من خواستند تا آن مجروح را به بهداری برسانم و برگردم من هم اطاعت امر کردم.

علی در دیدار آخر نور بالا می‌زد

برادرم علی برای بدرقه ما آمد زمانی که از پله‌ها بالا می‌رفتم صدایم کرد وقتی برگشتم در چهره ایشان نوری دیدم که از دیدن نور خودم جا خوردم. در جبهه چنین مطرح بود که هرکس به زمان شهادتش نزدیک شود نور بالا می‌زند و من به معنای واقعی نور را در چهره برادرم دیدم.

با توجه به اینکه بیشتر دوستانش به شهادت رسیده بودند و او مدام در فکر بود کمی ترسیدم و بازگشتم تا او را به آغوش بکشم او در حین خداحافظی از من خواست تا دیگر باز نگردم زیرا صلاح در این است و به قدری من محو جمله ایشان بودم که قبول کردم در حین راه چند باری بازگشتم و او را نگاه کردم و با هم خداحافظی کردیم. من در پادگان مطلع شدم که برادرم شهید شده‌است.

بی شک هیچ چیز به اندازه اشتیاق دیدار عاشق و معشوق نمی‌تواند انسان را از تمام مادیات جدا کرده و بر مدار اخلاص بچرخاند که در این میان شهدا سکان‌داران دیدار معشوق هستند آنچنان که اشتیاق این دیدار آن‌ها را از دنیا و تمام تعلقات آن رها می‌ساخت.

برادرم میاندار عزاداری بود و آنچنان در مراسم عزاداری سیدالشهدا سینه‌زنی می‌کرد که سینه‌اش زخمی می‌شد یا زمانی که در خانه روضه داشتیم بیشتر فعالیت‌ها به عهده او بود و از نظر من چیزی که برادرم و شهدا را به درجه بالای شهادت نائل کرد خلوص نیت و خلوص عزاداری آنها در مجالس سیدالشهدا بود و علی معتقد بود هرکس با ارباب معامله کند نتیجه پرسودی می‌گیرد.

در وصیت‌نامه این شهید می‌خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

«یا ایها الذین امنو استعینو بالصبر و الصلوه ان اله مع الصابرین و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیا و لکن لاتشعرون و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و والانفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون». بقره آیه ۱۵۳-۵۷

با سلام به شما خانواده عزیز! از شماها چگونه تشکر کنم. الان که در حال نوشتن این جملات هستم، زبان و دست و قلمم حرکت نمی‌کند، چرا که درباره کارهای شما چیزی ندارم که بنویسم.

مادرم الان باید رسالت زینب گونه خود را مانند دختر رسول خدا به مردم نشان دهی. شما به مکه و خانه خدا و به مدینه رفته‌ای و به شیطان سنگ زدی و به حجرالاسود بوسه زدی و به دست بوس امام‌های معظم رفتی و ما و دیگر دوستان به ملاقات صاحب کعبه؟ و بین صفا و مروه رفتی و من بین خانه و نفس و تا جبهه به شیطان سنگ زدم و شما گوسفند برای خدا کشتی و من خودم را برای دیدار با معشوق اهدا نمودم.

و مادر اگر شما را ناراحت کردم مرا بخشیده و عفو کنید و همه شما برادرها از حسن که مانند پدر بود و هم برادر. اگر او نبود نمی‌دانم که من کجا بودم و از کجاها سر در می‌آوردم؟ و از ابوالفضل هم که معلم اخلاق و برادر هم بود.

همه راه اسلام را به من آموختید و دیگر برادرم حسین و رضا (عادل). امیر اگر از من بدی دیدی به بزرگی خودتان من رو سیاه را عفو کنید؟ خواهر گرامیم! من افتخار می‌کنم که چنین خواهری داشتم و می‌توانستم در بیرون با سربلندی راه بروم. از شماها می‌خواهم که بچه‌های خود را حسین وار و زینب گونه تربیت کرده و آنها را با احکام اسلام و قرآن و دین و راه زندگی و جهاد برای اسلام آشنا سازید که اگر اسلام از بین برود ما هم از بین خواهیم رفت؟

ما تمام زندگی مان را برای اسلام گذاشتم که خود دیده بودی، حتی جان ناقابل مان را. تاکنون بسیاری از این دوستان رفته‌اند و فقط من مانده بودم و خیلی رنج می‌کشیدم و شاید تا دیر وقت بیدار و در این فکر بودم که بچه‌ها چه گفتند و چه کردند که رفتند.

و اگر جنازه من به دست شما نرسید هیچ‌گونه ناراحتی نکنید که خواست خدا بوده و به یاد خدا باشید و به یاد شهدا و اگر جنازه‌ام به دست شما رسید هرکس که برای دیدن جنازه می‌آید با چادر سفید باشد که انگار به عروسی عزیز خود می‌رود و در روز تشیع جنازه هم با چادر سفید باشید که انگار عزیز خود را به حجله‌گاه دامادی می‌برید و در پشت جنازه شعارهای حسین حسین و یا مهدی بگویید که آنها در شب اول قبر به داد من رو سیاه برسند. و اگر امکان دارد پیکر من با لباس باشد و یک شاخه گل سرخ و یک عکس امام هم بر روی جنازه ام قرار دهید که شاخه گل را می‌خواهم به آقا و مولای خود، حسین (ع) بدهم اگرچه نمی‌دانم در آن لحظه چه بگویم؟

و در این راه صبر پیشه کنید و اگر می‌شود یک مقداری خاک کربلا در قبرم بگذارید. و در آخر دوست دارم که جنازه من در نیمه شب دفن شود، چرا که فاطمه زهرا (س) به حضرت علی گفت که مرا در نیمه شب دفن کنید. ضمناً مجالس مرا به اسم شهدای گمنام بگیرید، چون همه ما از خاک آمدیم و به خاک بر می‌گردیم؟ بر روی سنگ قبرم این نوشته شود: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال.

و برای شناختن من فقط از عکس استفاده شود، نه از اسم. از همه شما التماس دعا دارم و از قول من از همه دوستان عفو بگیرید تا از من روسیاه راضی باشند و در آخرین لحظه زندگی دوست دارم لب تشنه از این دنیا بروم و اگر غیر از این وصیت من عمل شود من راضی نیستم.

علی را شبانه همراه گل سرخ دفن کردیم

امیر قاریان پور درخصوص این شهید می‌گوید: برادرم در بخشی از وصیتش خواسته بود تا او را شبانه دفن کنیم و در کنار مزارش گل سرخ بگذاریم تا او تقدیم اباعبدالله کند و زمانی که برادرم همراه چند شهید وارد استان شد سایر شهدا در روز تشییع شدند و ما برادرم را شبانه همراه گل سرخ به خاک سپردیم.

بعدها یکی از آشنایان در خواب چنین دیده بودند که آن روز یک شهید یک گل سرخ تقدیم اباعبدالله کرده‌است. بخش دیگر وصیت نامه مربوط به این بود که برادرم از مادر خواسته بود تا روز تشییع او چادر سیاه به سر نکند و چادر سفید داشته باشد و آنچنان رفتار کند که گویی داماد خود را به حجله می‌برد و در آن شب نیز مادر و خواهرانم با چادر سفید برادرم را به خاک سپردند.

جمله معروف وصیت نامه ایشان این بود که از ما خواسته بود تا روی سنگ قبرش بنویسیم «مشتی خاک به سوی خداوند متعال» و از تنها یک قاب عکس روی مزار بگذاریم ما نیز چنین کردیم.

هرکس با ارباب معامله کند نتیجه پرسودی می‌گیرد

ماجرای یک مشت خاک به پیشگاه خداوند متعال و حکایت جوانمردی این جوان آنچنان شیرین و جامع است که قلبی آدمی را متحول می‌کند و با همان به رنگ خاک بودنش در برابر اسطوره‌های رنگارنگ خیالی می‌درخشد.

بی‌شک هشت سال دفاع مقدس ما در قلب شهدایی را جای داده‌است که حکایت هر یک از آن‌ها حکایت مردان و زنان مجاهدی است که جهان با تمام عظمتش در برابر خلوص این مجاهدان الهی به سجده در می‌آید.