ابراهیم زکزاکی جوان ۲۵ساله‌ای که بعد از دیدار با امام خمینی به نیجریه می‌رود تا مردمش را به مبارزه با استبداد دعوت کند، حالا بعد از سال‌هایی سخت به ایران آمده و جمعیتی به استقبالش رفته‌اند.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخ‌الاسلامی: ابراهیم زکزاکی ۲۵ سال بیشتر ندارد که به سرش می‌زند به ایران بیاید و امام خمینی (ره) را ملاقات کند. اولین‌بار اسم امام را از دهان یک استاد آمریکایی می‌شنود وقتی که در کلاس دانشگاه درباره تفاوت «قدرت» و «نفوذ» توضیح می‌داد و برای اینکه بحث را ملموس و مصداقی ارائه کند، گفت: «برای مثال در ایران شاه قدرت دارد، ولی این آیت الله خمینی است که در میان مردم نفوذ دارد.» همین جمله کوتاه درباره امام خمینی را که می‌شنود احساس می‌کند ندیده، او را دوست دارد.

بعد از آن آشنایی اولیه و مختصر در دانشگاه، انگار چیزی درون ابراهیم جوان رخ داده و دل او تکان داده است. اشتیاقی وصف‌ناپذیر به شناخت امام خمینی پیدا می‌کند؛ میل و کششی که برای خود او هم عجیب است. هرجا و هرطور که شده، دنبال نشانه‌ای از امام و تصویر ایشان می‌گردد. اولین تصویری که از امام می‌بیند، عکسی از ایشان در حال خواندن نماز است. عکس را روزنامه‌ای فرانسوی چاپ و منتشر کرده. بی‌درنگ نسخه‌ای از آن تهیه می‌کند، عکس را از روزنامه جدا می‌کند، تصویر امام را کپی می‌کند و بدون اینکه بداند چرا، در و دیوار دانشگاه را با عکس امام خمینی پر می‌کند. عشق به امام در ابراهیم زکزاکی از همان لحظات نخستین دیدار آغاز می‌شود…

مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ابراهیم ۲۵ ساله با سری پرشور همراه با تعدادی از اعضای جنبش اسلامی نیجریه به دیدار امام خمینی (ره) می‌آید. جوانی سیه‌چرده از آفریقا، هزاران کیلومتر را طی می‌کند تا در برابر پیرمردی بنشیند که ندیده، عاشقش شده است؛ انگار در چهره پیر و مرادش، خودش را می‌بیند که پس از سال‌ها تلاش و مبارزه، موفق شده موجی از اسلام‌خواهی و انقلابی‌گری را در نیجریه راه بیندازد. او در کشور خودش راهی را شروع کرده که حالا امام خمینی و پیروزی انقلاب در ایران را در منتهای آن راه می‌بیند.

دیدار کوتاه است و عمیق. از اینکه در این دیدار چه می‌گوید و چه می‌شنود همین‌قدر می‌دانیم که وقتی با قرآن اهدایی امام به فرودگاه می‌رود تا به نیجریه برگردد، با خودش عهد می‌بندد که با همین قرآن مردم نیجریه را به اسلام راستین دعوت کند و آنها را در مسیر مبارزه با ظلم و تبعیض و ناعدالتی رهبری کند. حالا او پس از سال‌ها جهاد و مبارزه و تبیین و شکنجه و ابتلاء و امتحان و البته اسارت، اینجاست؛ در فرودگاه امام خمینی (ره) تهران. آن هم در حالی که به عهد خودش وفا کرده است…

دل‌مان برایش تنگ شده بود

ساعاتی دیگر هواپیمای شیخ زکزاکی در فرودگاه امام خمینی (ره) فرود می‌آید. خودم را به فرودگاه می‌رسانم تا در مراسم استقبال از او حضور داشته باشم. تا پایم را از ماشین بیرون می‌گذارم، ایرانی‌ها و نیجریه‌ای‌ها را می‌بینم که در حال ورود به سالن هستند. پرچم‌های ایران و نیجریه به اضافه عکس‌های از حاج قاسم و شیخ زکزاکی، به وفور در دست کسانی است که اینجا آمده‌اند. شیعیان نیجریه، با رنگ پوست متفاوت و شفاف‌شان به راحتی شناخته می‌شوند. چهره‌های نمکین دارند و عجیب در دل جای می‌گیرند. بعضی‌های‌شان هم به شدت خوش‌پوش و به‌روز و مرتب هستند.

همان دقایق اول متوجه می‌شوم که نیجریه‌ای‌ها که اینجا هستند یکی در میان فارسی و انگلیسی حرف می‌زنند یا اگر فارسی حرف نزنند، دست کم فارسی را متوجه می‌شوند. «ابراهیم» دانشجوی مهندسی آب است و سه سال است که ایران زندگی می‌کند. عکسی از حاج قاسم را در دست گرفته و لحظه‌ای پایین نمی‌آورد. حسابی خوشتیپ و اتوکشیده است. با این امید که او هم می‌تواند فارسی صحبت کند، سمتش می‌روم و سلام می‌کنم. تسلطش به فارسی خوب است. هم‌کلا می‌شویم. قبل از آنکه سراغ حرف روز برویم می‌گویم: «نمی‌دانم چقدر خوشتیپ هستی! اگر بازیگر شوی، گیشه را در اختیار می‌گیری!» می‌خندد و سر تکان می‌دهد.

بالاخره سراغ اصل مطلب می‌رویم و ابراهیم درباره حضورش در فرودگاه می‌گوید: «امروز همه به دیدار شیخ زکزاکی رهبر شیعیان نیجریه آمده‌ایم. سال‌ها است که شیخ را ندیده‌ایم و دلمان برایش تنگ شده است. بعد از شهادت فرزندان و زندان و شکنجه شیخ، دلمان هر روز برای او تنگ است. امیدوار هستیم که حالش خوب باشد و مردم نیجریه را سال‌ها رهبری کند.»

با یادآوری حضور زکزاکی در ایران، دیدار با امام و تحولی که بعد از بازگشت در نیجریه رقم زد، از او می‌پرسم برنامه‌اش برای برگشت به نیجریه چیست؟ می‌گوید: «دوست دارم در ایران درسم را تکمیل کنم و من هم به مردم کشورم خدمت کنم. پدر من در نیجریه زمین‌های کشاورزی دارد و خود من هم دوست دارم در مزرعه کار کنم. تحصیل در ایران کمک می‌کند که وقتی به نیجریه برگشتم، در کار کشاورزی و مزرعه‌داری موفق باشم و بتوانم به اقتصاد کشورم کمک کنم. وقتی مردم نیجریه مستقل باشند و مشکلات اقتصادی‌شان کمتر باشد، دیگر هیچ حکومتی نمی‌تواند به ما زور بگوید. دوست دارم شیعیان نیجریه قوی‌تر شوند و بتوانند در ساختار سیاسی حکومت نقش داشته باشند.»

شیخ زکزاکی تنها نیست

گمان می‌کردم اغلب شیعیان نیجریه در ایران درس طلبگی می‌خوانند، اما حالا از هر ده نفری که با آنها صحبت می‌کنم، شاید یکی دو نفرشان طلبه باشند. نتیجه گفتگوهای با آنها نشان می‌دهد اشتباه می‌کرددم. بسیاری از آنها دانشجو هستند، نه طلبه! در ایران تحصیلات دانشگاهی دارند و در رشته‌های مختلفی درس می‌خوانند. حوزه‌های اقتصادی، صنعتی، علوم انسانی، فرهنگ و رسانه…

جوانانی که به زودی هر کدامشان مشغول به کار خواهند شد، در حالیکه عشق به زکزاکی و سال‌ها زندگی در ایران باعث شده، نهضت مبارزه با ظلم و استبداد در وجودشان ریشه‌ای عمیق‌تر بدواند. متخصصان تربیت‌یافته انقلاب اسلامی که هرکدام می‌توانند مثل سربازی وفادار و آماده رزم، به گوشه‌ای از دنیا اعزام می‌شوند و پرچم اسلام و آزادی‌خواهی را همراه خودشان خواهد داشت.

بین شیعیان نیجریه می‌چرخم. شور و اشتیاق عجیبی دارند. میان جمعیت «حاج‌آقا میرزایی» جانباز و راوی جنگ را پیدا می‌کنم. کسی که در دفاع مقدس هر دو پایش از بالای زانو قطع شده‌اند؛ حالا روی ویلچر نشسته، لباس روحانیت به تن دارد و دور گردنش چفیه انداخته است. نزدیک می‌شوم و سلام می‌کنم. لبخند روی چهره‌اش دائمی است؛ انگار یکی از اجزای صورتش باشد. می‌گوید: «ما امروز به استقبال نواده‌های شهید جون آمده‌ایم که در رکاب سیدالشهدا (ع) به شهادت رسیدند. جون سیه‌چرده در کربلا به شهادت رسید، حالا نوادگان او پرچمش را در نیجریه بلند کرده‌اند. شیخ زکزاکی شش فرزند شهید دارد و خودش و همسرش جانباز راه اسلام هستند؛ کوچک‌ترین وظیفه ماست که به استقبالش بیاییم. اگر بتوانم دوست دارم دست ایشان را ببوسم تا بدانند تنها نیستند و ما در کنار همه مظلومان دنیا خواهیم بود.»

«جَوْن» غلام سیاهی بود که حضرت علی (ع) او را خرید و به «ابوذر غفاری» بخشیده بود. جَون پس از شهادت ابوذر به مدینه بازگشت و به امیرالمومنین، سپس امام حسن مجتبی و بعد از ایشان، به امام حسین (ع) خدمت کرد و همراه سیدالشهدا به کربلا آمد. امام حسین (ع) روز عاشورا به جَون فرمود: «تو از جانب ما آزادی! تو در جستجوی عافیت با ما همراه بودی، پس خویش را در راه ما گرفتار مکن.» خادم قدیمی اهل بیت خود را به پای امام حسین انداخت و ملتمسانه عرض کرد: «ای پسر پیامبر! در خوشی‌ها در خانه شما بودم حال در گرفتاری رهایتان کنم؟» و گفت: «به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا این خون من با خون شما بیامیزد.»

جَون در زمانه خود، برای آزادی‌خواهی و حق شمشیر زد و جنگید تا به فیض شهادت نائل شد. حالا حاج‌آقا میرزایی شیخ زکزاکی را از نواده‌های جَون می‌داند. کسی که در رکاب امام حسین بوده و سیدالشهدا بر سر پیکر او، در حقش دعا کرده است.

۴۱ سال است روی ویلچر هستم، ۴۱ ثانیه هم پشیمان نشده‌ام!

جانابز و راوی جنگ، شیرین صحبت می‌کند: «می‌گویند در یکی از جنگ‌های نادرشاه، او دید یک نفر خیلی خوب می‌جنگد. نادر پیش او رفت و پرسید پسر تو تا حالا کجا بودی؟ طرف اصفهانی بود؛ با همان لهجه زیبای اصفهانی به شاه جواب داد من بودم، شما نبودید! حالا من می‌خواهم بگویم که این ملت‌ها بودند، کسی نبود که آنها را ببیند و بشناسد. وقتی امام خمینی آمد، مردم هم پای کار آمدند. این فطرت پاک در همه ملت‌ها وجود دارد، ولی پرچمداری نیاز است تا جلوی این لشکر حرکت و آن را رهبری کند. امام خمینی (ره) همان فرمانده و رهبری بود که نه تنها مردم خودمان را رهبری کرد، بلکه برای دیگر ملت‌ها هم رهبری و راهبری کرد.»

او معتقد است که مبارزه با ظلم، راهی است که پیشمانی ندارد و مجاهد کسی است که هر هزینه‌ای در این راه بپردازد برایش گزاف نباشد: «این راه خستگی ندارد. من دو تا پایم را داده‌ام، حاضرم دو تا دستم را هم بدهم. اینها که چیزی نیست؛ حاضرم جانم را بدهم. چهل و یک سال است که خدا به من این ویلچر را داده، حتی چهل و یک ثانیه پشیمان هم نشده‌ام!»

تصویری از برادری، محبت و اسلام…

«حبیب محمد» دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی است. پنج ماه است ساکن ایران شده، ولی در همین مدت کوتاه فارسی را خوب و شمرده شمرده حرف می‌زند. استعداد شیعیان نیجریه در یادگیری و آموزش زبان فارسی متعجبم کرده! بعضی از آنها تنها چند ماه است که به ایران آمده‌اند، ولی یا فارسی حرف می‌زنند، یا حداقل فارسی می‌فهمند. حبیب محمد هم یکی از آنهاست. او دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی است و با اینکه راه دوری تا فرودگاه داشته، خودش را اینجا رسانده تا شیخ زکزاکی را از نزدیک ببیند: «همه ما برای شیخ زکزاکی آمده‌ایم.»

فارسی‌اش در حد کار راه‌انداز است. همین هم برای پنج ماه عالی است. وقتی درباره زبان فارسی از او می‌پرسم، جواب می‌دهد: «درس‌های ما در دانشگاه به زبان فارسی نیست. اگر درس‌هایمان به زبان فارسی بود، خیلی بیشتر یاد می‌گرفتم. این مقداری که فارسی یاد گرفتم را از دوستان ایرانی یاد گرفتم. خوشبختانه دوستان ایرانی زیادی دارم و آنها در آموزش زبان فارسی به من کمک می‌کنند.»

وقتی از حبیب‌محمد درباره تجربه چند ماهه‌اش در ایران می‌پرسم می‌گوید: «مردم ایران را خیلی دوست دارم. آنها هم ما را دوست دارند. ببینید چقدر از مردم ایران برای استقبال از شیخ به فرودگاه آمده‌اند. اینها یعنی برادری، یعنی محبت، یعنی اسلام. مردم ایران خیلی خوب هستند و من در دانشگاه و بیرون از دانشگاه دوستان ایرانی زیادی دارم. ما مردم نیجریه و ایران خیلی با هم خوب هستیم. از رفت و آمد با ایرانی‌ها لذت می‌برم. همه آنها مهربان هستند و به ما محبت می‌کنند.»

رقص پرچم‌های ایران، نیجریه، فلسطین و جبهه مقاومت در فرودگاه امام

رفته رفته فضای استقبال از شیخ زکزاکی شلوغ‌تر می‌شود و تنوع چهره‌ها و عکس‌ها و شعارها بیشتر. پرتکرارترین عکس، تصویر حاج قاسم سلیمانی در دستان شیعیان نیجریه است. اغلب‌شان در کنار عکس شیخ زکزاکی، عکسی از حاج قاسم هم به همراه دارند. تعدادی از دوستان خبرنگارم را می‌بینم که حراست فرودگاه احضارشان کرده است. گویا گفته‌اند نباید فیلم بگیریم و مجوز و کاغذهای بیشتری می‌خواهد. اما همه ما نگران آن هستیم که اگر خبرنگاران و تصویربرداران نتوانند از حضور رهبر شیعیان نیجریه فیلم و تصویر بگیرند، چه کسی این روز تاریخی را ثبت می‌کند؟ هر کس دنبال راهی است که از این محدودیت‌ها عبور کند.

تقریباً ساعت ۱۰ مسئولان برنامه و مدیران فرودگاه تصمیم می‌گیرند همه استقبال‌کنندگان را به بیرون از سالن فرودگاه ببرند. ظاهراً تصمیم بر این است که مراسم استقبال از شیخ زکزاکی بیرون از سالن فرودگاه و در زیر آفتاب و گرد و خاک برگزار شود! میان همهمه‌های حضار می‌شنوم که می‌گویند: «می‌شد این اتفاق تاریخی را در معرض و حضور مردم رقم بخورد.» دیگری می‌گوید: «مردم باید ببینند جوانی که چهل و چند سال پیش یکه و تنها به ایران آمد، حالا ده‌ها میلیون همچون خودش را تربیت کرده که همه آنها عاشق ایران و انقلاب هستند؛ بدانند که امام خمینی (ره) با یک قرآن و یک دیدار کوتاه چند دقیقه‌ای، چه تأثیری بر کشوری گذاشت که در یک قاره دیگر دیگر است؛ ببینند کسانی اینجا عکس حاج قاسم را در دست گرفته‌اند که کشورشان هزاران کیلومتر از ما دور است.»

جوان دیگری با لحنی میانه شوخی و جدی حرف رفقایش را ادامه می‌دهد: «این مراسم استقبال از شیخ زکزاکی حقایقی دارد برای آنها که می‌اندیشند! حالا چرا با وجود اینکه امکان برگزاری این مراسم در سالن فرودگاه به صورت مختصر و مفید و شکیل وجود دارد، تصمیم گرفته‌اند جمعیت را به بیرون از سالن و زیر آسمان خدا هدایت کنند؟ نمی‌دانم!»

همراه با جمعیت راه می‌افتم. پرچم‌های ایران، نیجریه، فلسطین و جبهه مقاومت در دست ایرانی‌ها و نیجریه‌ای‌ها است و در این مسیر، رقص پرچم‌ها در فرودگاه امام خمینی (ره) شروع می‌شود. شیعیان ایرانی و نیجریه‌ای و عراقی و افغانستانی و لبنانی و پاکستانی و… دوش به دوش هم به استقبال کسی می‌روند که در عرض دو سال، شش پسرش به شهادت رسیده است، اما خم به ابرو نیاورده است. دولت نیجریه ۶ تن از فرزندان زکزاکی را کشته است و هم‌اکنون تنها سه فرزند او زنده هستند. دو دختر به نام‌های «نصیبه» و «سهیلا» و یک پسر به نام «محمد».

صد تا دویست متر به موازات جاده حرکت می‌کنیم تا به دری بزرگ و فلزی می‌رسیم که آیه «فَاللُه خیر حافظا و هُوَ ارحَم الرّاحمین» روی آن نوشته شده. قرار است شیخ را به اینجا بیاورند. تا شیخ برسد، جمعیت پر شور و توقف‌ناپذیر شعار می‌دهد. اغلب شعارها در حمایت از مردم فلسطین و غزه است. حوادث روزهای اخیر در نوار غزه و عملیات طوفان الاقصی باعث شده شیعیان ایرانی و نیجریه‌ای که برای استقبال از یک مبارز علیه استکبار جهانی اینجا جمع شده‌اند، طوری ضداسرائیل شعار بدهند که انگار عزیزان خودشان در این دو سه روز زیر بمباران رژیم صهیونیستی کشته شده است.

شیعیان نیجریه‌ای اما دل توی دل‌شان نیست. بعضی از آنها بار اول است که می‌خواهند او را ببینند و بعضی سال‌ها است که رهبرشان را ندیده‌اند. در میان شعارها، چشم‌شان به در آهنی و بزرگ خشک شده است. هر چند ثانیه، هیاهویی راه می‌افتد که «شیخ زکزاکی آمد»، اما خبری نیست. با هر خبر، گردن دراز می‌کنند تا او را از پشت میله‌های فلزی ببینند، اما بی فایده است.

جمهوری اسلامی؛ زمینه‌ساز تحولی در دنیا

پشت سرم تعدادی از دختران نیجریه‌ای ایستاده‌اند. مدام همدیگر را در آغوش می‌کشند و دیدار شیخ را به هم مژده می‌دهند. سرودی به زبان نیجریه‌ای دارند که آهنگی دل‌نشین دارد. از این سرود که آن را با شوق و ذوقی وصف‌ناشدنی زمزمه می‌کنند، تنها «زکزاکی» را می‌فهمم. چند نفر هم بی‌توجه به شعارهای جمعیت، مدام نام شیخ را زمزمه می‌کنند و اشک گوشه‌ای از چشم‌شان حلقه زده است.

من، گرچه سال ۵۷ اینجا نبوده‌ام اما ناخودآگاه یاد حال و هوای مردم خودمان می‌افتم، زمانی که از امام پس از سال‌ها تبعید در فرودگاه مهرآباد استقبال کردند. گرچه تاریخ و تصاویر و راویان شهادت می‌دهند که روزهای انقلاب تکرارناپذیر و بی‌مانند است اما اینجا شباهت‌هایی به چشم می‌آید. جمعیتی به دیدار رهبر خود آمده، رهبری که سال‌ها حسرت دیدارش را داشته است. اشک‌ها و لبخندها و شعارها و دلتنگی‌ها همان‌قدر عمیق است.

بالاخره شیخ زکزاکی از راه می‌رسد. همهمه‌ها اوج می‌گیرد. شعارها بلندتر فریاد زده می‌شود. بیشتر از همه شیعیان نیجریه هستند که نام او را در میان شادی و دلتنگی عمیق، فریاد می‌زنند. طلبه‌ای که به دیدن شیخ زکزاکی آمده، عمامه‌اش از فشار جمعیت به هم ریخته؛ اما او تلاشش را متوقف نمی‌کند و مدام با مشت به آسمان رفته‌ای شعار می‌دهد. تعدادی از پسرها خودشان را به میله‌های فلزی رسانده‌اند و با دیدن شیخ، حال و هوایشان دیدنی است. در حالی که ما به سختی چهره شیخ را می‌بینیم، آنها در فاصله دو سه متری برای رهبرشان دست تکان می‌دهند و شعر می‌خوانند. دخترها گردن دراز کرده‌اند و صدای جیغ و هورا و شادی‌شان، شور و شلوغی جمع را بیشتر کرده است.

دقایقی بعد شیخ ابراهیم زکزاکی از پشت در بزرگ فلزی، میکروفون به دست گرفته و صحبت می‌کند. می‌گوید چون اکثر حاضران ایرانی هستند به انگلیسی صحبت می‌کند تا مترجم برای جمع ترجمه کند. اول از کسانی که به استقبالش آمده‌اند تشکر می‌کند و می‌گوید: «خیلی خوشحالم که می‌بینم چنین جمعیتی از جریان مقاومت حمایت می‌کند و در اینجا حضور پیدا کرده‌اند. چیزی غیر از گفتن متشکرم ندارم.» بعد از سختی‌هایی می‌گوید که در سال‌های گذشته به جان خریده است: «بدانید که ما در این دنیا برای آزمایش آمده‌ایم. ۸ سال گذشته در یک آزمایش بزرگ بودیم که به خیر گذشت.» جملات بعدی رهبر شیعیان نیجریه از جنس امید و جهاد و اعتقاد به انقلاب اسلامی است: «ان‌شاءالله جمهوری اسلامی ایران بتواند تحول را در همه دنیا از جمله آمریکا، اروپا و سایر کشورها ایجاد کند تا زمینه برای ظهور حضرت مهدی (عج) فراهم شود.»

صحبت‌های شیخ کوتاه است و مجمل. هنوز صحبت‌هایش تمام نشده که جمعیت دوباره برای دیدنش سر بلند می‌کند. شور و شوق جوانان از دیدن شیخ حالا صد برابر شده. آنها که پیش از این گریه نمی‌کردند، حالا همراه شده‌اند و با لبخندی پهن شده روی صورت‌شان، اشک شوق می‌ریزند. نزدیک جمع دختران جوانی می‌شوم که بخش قابل توجهی از صدای جمعیت را از آن خود کرده‌اند و با انگلیسی دست و پا شکسته می‌گویم: «بعد از اینکه شیخ زکزاکی را دیدید، چه حس و حالی دارید؟». «حوا» در حالی که نمی‌تواند یا شاید هم نمی‌خواهد شادمانی‌اش را کنترل کند، جواب می‌دهد: «خیلی خوشحال هستیم. از دیدن شیخ زکزاکی به گریه افتاده‌ایم و نمی‌دانیم چه بگوییم. سال‌ها است که او و همسرش بیمار هستند و درد می‌کشند. خیلی خوشحال هستیم که به ایران آمده و اینجا می‌تواند در کمال آرامش و آسوده‌خاطری به درمان خودش و همسرش بپردازد.»

«عبیده» هم در حالی که دست‌هایش را با هیجان تکان می‌دهد، اینطور جواب سوالم را می‌دهد: «شیخ زکزاکی را سال‌ها حصر خانگی کردند و اجازه درمان به او نمی‌دادند. علی‌رغم اینکه به او و خانواده‌اش صدمات زیادی وارد کرده‌اند، هیچ دولت و حکومتی در نیجریه نتوانسته حرکت او را متوقف کند. با اینکه در تمام حکومت‌های نیجریه از اوباسناجو و شاجاری و بوهاری گرفته تا بابانگیدا و آباچا، او را زندانی کرده‌اند و شیخ تا امروز در ۹ زندان نیجریه بیشتر از ۹ سال زندانی کشیده، طرفداران او روز به روز بیشتر می‌شود.» اشک روی صورتش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «امیدواریم پزشک‌های ایرانی به شیخ زکزاکی کمک کنند و بیماری او را درمان کنند. از مردم ایران و انقلاب ایران تشکر می‌کنیم که ما را تنها نگذاشتند.»

ان‌شاءالله در نیجریه هم انقلاب شود

مراسم تمام شده و جمعیت آرام آرام پراکنده می‌شود. در مسیر برگشت خانواده‌ای نیجریه‌ای می‌بینم که دست دختر و پسرشان را گرفته و راه می‌روند. خودم را به آنها می‌رسانم. دکتر «ناصر» و همسرش از شیعیان نیجریه ساکن ایران هستند. هردوی آنها برای تحصیل به ایران آمده‌اند و حالا چند سالی است که همین جا زندگی می‌کنند. فارسی را خوب می‌فهمند و تقریباً خوب هم حرف می‌زنند. آقای ناصر دسته گلی در دست دارد که آن را برای شیخ آورده، اما به خاطر استقبال فوق‌العاده نتوانسته آن را به شیخ بدهد: «فقط من و دخترم شیخ زکزاکی را دیدیم؛ پسر و همسرم او را ندیدند. خوشحالم که توانستیم او را ببینیم، اما از طرفی هم ناراحتم که همسر و پسرم ایشان را ندیدند.» او هم امیدوار است که درمان رهبر شیعیان نیجریه در ایران روند بهتر و سریع‌تری پیدا کند تا بتواند زودتر در نیجریه فعالیت‌هایش را سر بگیرد: «شیخ به خاطر گلوله‌های زیادی که در بدن دارد بیمار است. تا همین‌جا هم خیلی مقاومت کرده که از پا نیفتاده است.»

همین رویداد چند ساعته کافی بود تا بدانم شیخ زکزاکی برای شیعیان نیجریه چه جایگاه ویژه‌ای دارد. ناصر هم این موضوع را تائید می‌کند: «حس ما به شیخ زکزاکی مثل حس شما به امام خمینی (ره) است. همان‌طور که حضرت امام از فرانسه برگشت و یک تحول بزرگ در ایران رقم زد، ان‌شاءالله شیخ زکزاکی هم با برگشت دوباره به نیجریه کار بزرگ خودش را ادامه دهد.» بعد لبخند می‌زند و همراه با امید جمله‌اش را تمام می‌کند: «ان‌شاءالله در نیجریه هم انقلاب شود.»

اسم دخترشان «خدیجه» و اسم پسرشان «علی‌حیدر» است. خدیجه به مهدکودک می‌رود و باورنکردنی است که خیلی خوب فارسی را یاد گرفته و به راحتی صحبت می‌کند. اگرچه کمی خجالتی است، ولی وقتی از او درباره شیخ زکزاکی می‌پرسم، آرام جواب می‌دهد: «من شیخ زکزاکی را خیلی دوست دارم». می‌پرسم اگر شیخ را ببینی دوست داری چه به او بگویی؟ خوب به سوالم فکر می‌کند و شمرده جواب می‌دهد: «به او می‌گویم من آمدم و شما را از نزدیک دیدم».

دیدن شیخ زکزاکی نه تنها برای بزرگ‌ترها، بلکه برای دختر و پسرهای نیجریه‌ای هم یک اتفاق دلپذیر و دوست‌داشتنی است. احتمالاً سال‌ها بعد خدیجه برای دوستان و نزدیکان و حتی شاید فرزندانش ماجرای اولین باری که شیخ را دیده روایت می‌کند و می‌گوید که چطور بالای شانه‌های پدرش، برای اولین‌بار چشمش به صورت رهبرشان افتاده است. شاید آن سال‌ها هنوز یادش باشد که ایرانی‌ها در کار شیعیان نیجریه چه استقبالی از شیخ زکزاکی داشتند.