عضو هيات علمي گروه فلسفه بنياد دايره المعارف اسلامي در گفت وگو با گروه دين و انديشه خبرگزاري « مهر» درباره آموزش فلسفه در ايران تاكيد مي كند كه آموزش فلسفه به نحوي كه در كشور ما متداول است نه تنها جوانان طالب علم را به فطرت ثاني رهنمون نمي كند ، بلكه فطرت اوليه آنها را نيز مختل مي كند.

* بحث ما درباره آموزش فلسفه در ايران است. به نظر شما چه نكاتي درباره آموزش فلسفه در ايران بايد مد نظر باشد؟

- وقتي بحث نظام آموزش فلسفه در مراكز عالي كشور مي شود بايد دو نكته مورد توجه قرار گيرد. نكته اول، مسائل تاريخي و نكته دوم مسائل فلسفي بحث است.  اگر نظام غالب فلسفي كشور- مخصوصا در دانشگاهها -  را فلسفه غرب  بدانيم اين سابقه به 120 سال پيش و از نخستين آشنايي ايرانيان با فلسفه غرب بر مي گردد.  آموزش فلسفه غرب  به صورت مدون با تاسيس دارالمعلمين و يا حتي پيشتر از آن در سال 1313 با تاسيس دانشگاه تهران  آغاز شده و بعدها با تاسيس گروه فلسفه دانشگاه تهران  به نحوي نظام يافته و منسجم شد و دست اندركاران فرهنگي كشور در آن زمان براي تاسيس گروههايي مانند گروه آموزشي فلسفه دانشگاه تهران ، تصميم به برنامه ريزي گرفتند. يعني بدون برنامه ريزي خود را قادر به تاسيس گروههاي آموزش فلسفي نمي دانستند .

 بعد از تاسيس دارالمعلمين اين آشنايي و نياز بيشتر مورد توجه واقع شد و با گسترش مراكز آموزش عالي كشور در واقع گروههاي فلسفه نيز بيشتر شدند ، به طوري كه در مراكز خارج از تهران مانند تبريز، اصفهان، مشهد، و شيراز نيز گروههاي فلسفه تشكيل شد .  گرايشي نيز در حكمت و الهيات به وجود آمد و به هر حال يك نظام آموزشي فلسفه مبتني بر نظامي از پيش تعيين شده براي تمام گروههاي فلسفه و به صورت آيين نامه اي تنظيم و براي آنها ارسال شد و دانش آموختگان فلسفه آموخته هاي خود را از اين نظام آموزشي كه در بين تمام گروههاي فلسفه دانشگاههاي كشور مشترك است گرفته اند. بنابراين، دروس، شيوه طرح آنها، تعداد واحدها ، و زمان گذراندن آنها در بين تمام اين گروهها يكسان است.  اما اين جنبه فقط صورت مساله است و در واقع مشكلات و مسائل در حول و حوش آنچه كه ما به سادگي آن را نظام آموزش فلسفه در كشور گذاشته ايم، وجود دارد.

مشكلات موجود در وضعيت فعلي فلسفه را مي توان به دوران پيش از دانشگاه، در حين آموزش در دانشگاه، ودوره  پس از دانشگاه تقسيم كرد . به نظر من برخي از مشكلات  آموزش فلسفه  به خود فلسفه مربوط است.   آموزش فلسفه در كشور ما منتهي به پژوهش و تفكر فلسفي نمي شود

* آيا مشكلات موجود در آموزش فلسفه به متمركز بودن برنامه ها و نظام آموزشي باز مي گردد ؟

مشكلات موجود در وضعيت فعلي فلسفه را مي توان به دوران پيش از دانشگاه، در حين آموزش در دانشگاه، ودوره  پس از دانشگاه تقسيم كرد . به نظر من برخي از مشكلات  آموزش فلسفه  به خود فلسفه مربوط است.   آموزش فلسفه در كشور ما منتهي به پژوهش و تفكر فلسفي نمي شود. بررسي تاريخي نظام آموزشي فلسفه در ايران  نشان داده است كه نظام آموزشي فلسفه ما علت تامه انديشه فلسفي نيست و چه بسا موخر از آن نيز هست . بنابراين، يكي از مشكلات اساسي آموزش فلسفه اين است كه منتهي به تفكر و پژوهش نمي شود. 

 ازديگر مشكلات موجود اين است كه همواره بين آن چه كه در گروههاي مختلف آموزش فلسفه آموخته مي شود با آن چه كه در بافت سنتي و فرهنگي جامعه وجود دارد ، تفاوتي وجود دارد. آموزش فلسفه به نحوي كه در كشور ما متداول است نه تنها جوانان طالب علم را به فطرت  ثاني رهنمون نمي كند ، بلكه فطرت اوليه آنها را نيز مختل مي كند. 

  يكي ديگر از مشكلات مسائل فلسفي كه پس از دانشگاه مطرح است، مساله فلسفه و تفنن است.  مشكل  پرداختن  تفنني به فلسفه  يكي از نتايج همگاني شدن فلسفه است . لذا امروزه بسياري از افراد بدون اطلاع اجمالي  از تاريخ فلسفه اظهار نظر مي كنند.  وقتي مباحث جدي به تفنن تبديل شد نبايد انتظار داشت كه  تفكر و حرف جدي و جديدي به وجود بيايد

امروزه  فلسفه به عنوان يك رشته تحصيلي، مورد علاقه برخي قرار مي گيرد.  كسي كه فلسفه مي خواند و تحولاتي در او بوجود مي آيد ، وقتي به جامعه بر مي گردد با چند مشكل مواجه مي شود. اولين مشكل ، ساختار فكري جامعه است و مشكل دوم بحث معاش است. يعني، فلسفه آنقدر كه بر درد انسان مي افزايد ، بر سود انسان نمي افزايد.  تنها رشته اي كه نمي توان با محاسبات عقل معاش در باره آن برنامه ريزي داشت ، فلسفه است. بنابراين شايد بيشترين بحران  كار و اشتغال در ميان فارغ التحصيلان رشته فلسفه باشد. امروزه مفهوم كار براي فارغ التحصيلان فلسفه از يك بحران اجتماعي و اخلاقي فراتر رفته و تبديل به يك بحران روحي شده است. اين بحران  حتي براي  فارغ التحصيلاني كه مشغول به كاري  نيز هستند وجود دارد .  دانش آموخته فلسفه اگر قادر به تاليف يا ترجمه در حوزه فلسفه نباشد به تدريج علاقه او در طول زمان فرسايش خواهد يافت و يا حداقل داراي يك حب افلاطوني نسبت به فلسفه كه هيچ حاصلي هم نخواهد داشت ، مي شود. مگر اين كه آن شخص  و يا جريان فكري بر اين اعتقاد باشند كه در فلسفه نه مي توان نوشت و نه مي توان حرف زد.

  يكي ديگر از مشكلات مسائل فلسفي كه پس از دانشگاه مطرح است، مساله فلسفه و تفنن است.  مشكل  پرداختن  تفنني به فلسفه  يكي از نتايج همگاني شدن فلسفه است . لذا امروزه بسياري از افراد بدون اطلاع اجمالي  از تاريخ فلسفه اظهار نظر مي كنند.  وقتي مباحث جدي به تفنن تبديل شد نبايد انتظار داشت كه  تفكر و حرف جدي و جديدي به وجود بيايد.

* مشكلاتي كه بر شمرديد بيشتر به دوره پس از آموزش دانشگاهي اختصاص دارد . نظر شما درباره مشكلاتي كه در حين  آموزش وجود دارد چيست؟

 آنچه كه ما در دانشگاه مي آموزيم ، تاريخ فلسفه است و نه  فلسفه . يعني ، اگر قرار باشد كه ما قسمتي از تاريخ فلسفه را در دو واحد و چهار ماه مورد  مطالعه قرار دهيم ، اين زمان به دانشجو فرصت تامل و بحث و بررسي در اين باره را نمي دهد. چون رشته هايي كه ما تحت عنوان فلسفه غرب و يا فلسفه اسلامي داريم ، خيلي كلي است و اين كليت بايد از اين شكل خارج شود . رشته فلسفه نياز به يكسري گرايشات و تخصص هايي دارد كه دانشجو بتواند در آن گرايشات و فرعيات به تحصيل بپردازد و البته اين موضوع نيز تا زماني كه دانشجو قدرت انتخاب نداشته باشد ، موفقيت آميز نخواهد بود. يعني دانشجو و طالب فلسفه اي كه فلسفه را براي خود فلسفه مي خواند ، بايد قدرت انتخاب داشته باشد. چون فلسفه اين اجازه كه ديگري براي من تعيين رشته كند را نمي دهد . 

به نظر من يكي از مشكلات اساسي در نظام آموزش فلسفه كشور اين است كه دست اندركاران آموزش فلسفه براي علاقه مندان به فلسفه تعيين رشته مي كنند. چون عدم انتخاب، موجب بي علاقگي دانشجو مي شود و  اين فقدان قدرت در انتخاب رشته و يا گرايشات توسط دانشجو، ناخوآگاه  در كارآمدي پس از دانشگاه  تاثير مي گذارد 

 به نظر من يكي از مشكلات اساسي در نظام آموزش فلسفه كشور اين است كه دست اندركاران آموزش فلسفه براي علاقه مندان به فلسفه تعيين رشته مي كنند. چون عدم انتخاب، موجب بي علاقگي دانشجو مي شود و  اين فقدان قدرت در انتخاب رشته و يا گرايشات توسط دانشجو، ناخوآگاه  در كارآمدي پس از دانشگاه  تاثير مي گذارد .

از ديگر مشكلات موجود در نظام آموزشي وجود نوعي  بي انضباطي در تحقيق است . در اثر اين بي انضباطي است كه  فارغ التحصيلان رشته فلسفه اسلامي در خصوص فلسفه غرب اظهار نظر مي كنند و برعكس ، و حتي در مورد ماهيت فلسفه نيز دست به انكار و اثبات مي زنند. 

 بررسي ريشه اين مشكلات ما را به اين نتيجه مي رساند  كه اولا : روش فلسفي مبتني بر تحقيق نبوده ، و ثانيا : حدود و ثغور پژوهش و تحقيق بعد از دانشگاه در خود دانشگاه به دانشجو آموخته نشده است. لذا نظام آموزشي به نظر بنده منتهي به تفكر كه غايت نوعي فلسفه ورزي  است  نمي شود.