کتاب «آرمان عزیز» با پژوهش و نگارش مجید محمدولی توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ دوم رسید.

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «آرمان عزیز» با پژوهش و نگارش مجید محمدولی به‌تازگی توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ دوم رسیده است. این کتاب روایت‌هایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علی‌وردی و سی و چهارمین عنوان از مجموعه «بیست‌وهفتی‌ها» است که این ناشر چاپ می‌کند.

کتاب پیش‌رو دربرگیرنده ۲۵ روایت از کودکی تا شهادت آرمان علی‌وردی یکی از شهدای اغتشاشات سال ۱۴۰۱ در تهران است. او روز چهارم آبان سال گذشته در شهرک اکباتان توسط برخی از اغتشاشگران ربوده و پس از شکنجه و ضرب‌وشتم با ضربات سنگ و چاقو، کنار خیابان رها شد. پس از انتقال به بیمارستان بقیه‌الله به‌دلیل شدت خون‌ریزی در روز ۶ آبان در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید.

پیش از شروع بدنه اصلی کتاب «آرمان عزیز»، یادداشتی از حسن حسن‌زاده فرمانده سپاه محمدرسول‌الله (ص) تهران و همچنین پیشگفتاری از مجید محمدولی نویسنده کتاب درج شده است.

کتاب با بخش اول «روایت شهادت» شروع می‌شود که این توضیح پیش از آن درج شده است: «مطالب این بخش از کتاب، بر اساس رؤیت فیلم دوربین‌های مداربسته محل شهادت شهید آرمان علی‌وردی، فیلم‌های ضبط‌شده در تلفن‌های همراه متهمین پرونده از صحنه‌های ضرب و شتم شهید و همچنین اظهارات آنان در جریان بازجویی‌ها و نیز روایت شاهدان میدانی ماجرا به رشته تحریر درآمده که به‌دلایل امنیتی از ذکر نام آن‌ها خودداری شده است.»

۲۵ روایت یا بخش مندرج در این کتاب به این ترتیب هستند:

«روایت شهادت (بخش اول)»، «روایت مادر (بخش اول)»، «روایت امیرعباس پارسا»، «روایت حجت‌الاسلام ظفر قاسمی»، «روایت محمدحسین روزبهائی»، «روایت سیدناصر موسوی»، «روایت علیرضا باقری»، «روایت مهدی صدری»، «روایت سیدعلی رهنما آذر»، «روایت مهدی دیندار»، «روایت محمد سالار شیدائیان»، «روایت علیرضا خلفی»، «روایت محمدمهدی فروغی»، «روایت مهدی معصومی»، «روایت سعید محمدخان»، «روایت علی هوشیار نصب»، «روایت عارف ابراهیمی و محمدجواد حمیدی»، «روایت محمدحسین معرفت»، «روایت عرفان صنیعی‌منش»، «روایت سلمان سپهر»، «روایت احسان‌الله خائف»، «روایت سیدعلیرضا بی‌تابی‌فر»، «روایت مادر (بخش دوم)»، «روایت پدر» و «روایت شهادت (بخش دوم).»

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

بعد از دیپلم، دوست داشت عضو نیروهای مسلح شود. اول در سایت‌ها به دقت بررسی کرد. در اینترنت دید که ارتش نیرو می‌خواهد. برای ثبت نام به ارتش رفت. بعد از مدتی اعلام کردند آنهایی که ثبت نام کرده‌اند، برای امتحان بیایند و کارت ورود به جلسه بگیرند. آرمان همراه پدرش رفت و امتحان داد. حوزه امتحانی اش دانشگاه امامعلی؟ (ع)؟ بود. تعداد شرکت کنندگان هم خیلی زیاد بود. قبول شد و برای گزینش رفت. اشخاصی که سوال می‌کردند، همه سرهنگ و سرتیپ و درجه دار بودند. آرمان از آنها ایراد گرفته و گفته بود: «کارِتون اشتباهه. شما باید اول گزینش کنین، بعد آزمون بگیرین.» یکی به او گفته بود تیپ و قد و هیکلت به خلبانی می‌خورد. برو آزمون خلبانی هم بده. برای خلبانی هم رفت. برای خلبانی، از پایش ایراد گرفته بودند. به او گفته بودند می‌توانی خلبان پهپاد شوی. آرمان هم گفت: «نمیرم ارتش. میخوام برم سپاه.» تعدادی از رفقایش عضو سپاه شده بودند و او هم علاقه داشت به سپاه برود. همزمان در دانشگاه فارابی هم قبول شده بود.