نزدیک دریاچه ارومیه، به محمود اسکندری گفتم «محمود جان قربانت! می‌شود یک‌لحظه زیر هواپیمای من را نگاه کنی!» گفت «منوچهر تو که تا اینجا آمدی، این یک تیکه را هم بیا دیگر!»

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: امیر خلبان محمود ضرابی، پس از یک‌دوره کوتاه بیماری روز هشتم مهرماه امسال درگذشت و به یاران شهیدش پیوست. این‌خلبان پیشکسوت جنگ در پرونده «پهلوان محمود اسکندری؛ قهرمانی که باید از نو شناخت» با خبرگزاری مهر همکاری تنگاتنگی داشت و خاطرات خود از اسکندری و دیگر خلبانان هواپیمای شکاری فانتوم در سال‌های جنگ را روایت کرد.

۱۸ آبان همزمان با چهلمین روز درگذشت محمود ضرابی است که به بهانه رسیدن این‌مناسبت، محفلی را تدارک دیدیم تا دوستان و همرزمانش برای خاطره‌گویی جمع شوند. به این‌ترتیب امیران خلبان منوچهر طوسی، ناصر رضوانی و اکبر زمانی به‌عنوان خلبانان و سربازان دیروز، ابوذر ضرابی به‌عنوان فرزند و سعید بحیرایی پژوهشگر تاریخ نیروی هوایی در عصرگاه ۱۱ آبان همزمان با سالروز درگذشت محمود اسکندری در خبرگزاری مهر حضور یافته و در این‌بزم خاطره‌گویی شرکت کردند.

در ادامه گزارش قسمت اول این‌مهمانی را می‌خوانیم؛

* اگر موافق باشید با یک نظم زمانی جلو برویم. اول خاطرات آموزش در ایران و آمریکا را مرور کنیم تا به مقاطع بعدی برسیم. اگر اشتباه نکنم آقای (منوچهر) طوسی در شیراز با آقای ضرابی هم‌دوره بوده‌اند؟

ضرابی: نه.

طوسی: نه. از اول که عازم دوره UPT (Undergraduate Pilot Training) یا آموزش خلبانی شدیم، با هم بودیم. در فرودگاه مهرآباد بودیم.

* پس از شما شروع می‌کنیم جناب طوسی.

طوسی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. منوچهر طوسی هستم؛ سرتیپ دو بازنشسته خلبان. این‌میکروفن و فیلم‌برداری و این‌مباحث، مختص خود آقای ضرابی بود و بس! و هیچ‌کس جایگزین این‌آقا نخواهد شد. بچه‌های ما هر یک از دیگری بهترند. شک نکنید! ولی اشخاصی هستند که انگار خداوند تمام زیبایی را در آن‌ها خلاصه کرده است؛ ازجمله محمود. من به‌شدت به او علاقه‌مند بودم و به‌شدت جای خالی‌اش را حس می‌کنم و از روزی که از بین ما رفته، بیمار شده‌ام.

سال ۱۳۴۶ به اتفاق هم، عازم دوره خلبانی شدیم. اگرچه وقتی آمریکا رفتیم، هر دو در یک‌پایگاه نبودیم اما ارتباطمان ادامه داشت. بعدها در مقطعی در مهرآباد با ایشان هم‌خانه بودم. در ادامه در شیراز مدتی با هم بودیم که آن‌زمان ایشان متأهل بود و من کماکان مجرد بودم.

* شیراز، مربوط به زمانی است که آموزشی اف‌چهار را تمام کرده و تقسیم شده بودید؟

نه. پس از اتمام آموزشی باید کابین عقب پرواز می‌کردیم و بعد آموزش کابین‌جلو را می‌دیدیم. اگر اشتباه نکنم آن‌زمان تنها گردان آموزشی اف‌فور، گردان ۱۱ شکاری مهرآباد بود. حضور در شیراز، مربوط به زمان آموزش کابین‌عقبی ما است.

ضرابی: پیش از اعزام به آمریکا در مرکز آموزش‌های نیرو هوایی هم با همدیگر بودید. نه؟

طوسی: بله. کلاس زبان دیدیم، در قلعه‌مرغی با سسنا و پایپر پریدیم. در دوشان‌تپه هم هواپیمایی به اسم F6 یا هاروارد داشتیم که مربوط به جنگ جهانی دوم بود و در این‌پایگاه با آن پرواز کردیم. منطقه پروازی هاروارد هم سد لتیان بود. در تمام این‌مراحل با هم بودیم.

* پس هم‌دوره محسوب می‌شوید!

ضرابی: بله. ورودی دی‌ماه ۱۳۴۶ بوده‌اند.

با منوچهر محققی و محمود رفتیم برای واکسن کرونا. به‌طور طبیعی در راه، صحبت‌هایی در خودرو رد و بدل می‌شود. آن‌جا به او گفتم «محمود جان سعی کن خودت را حفظ کنی مراسم ختم و چهلم ما را هم برگزار کنی! بعدش هم که برگزار کردی خیلی آن‌دور و برها نپلک! سعی کن زودتر خودت را به ما برسانی.» جناب محققی گفت «والا من پیشنهاد می‌کنم محمود زودتر برود آن‌طرف را برای ما آماده کند.» طوسی: بله.

* بعد هم که با هم به آمریکا اعزام شدید.

طوسی: بله. در تشییع جنازه ایشان در مرکز آموزش‌های نیروی هوایی، آقایی آمد مصاحبه کند. آن‌جا هم گفتم محمود ضرابی خودش یک‌لشکر بود. بحثم مسائل تخصصی و نظامی نبود. منظورم خصوصیات فردی او بود. اولاً خداوند چهره مناسب مردانه‌ای به او داده بود؛ همچنین یک‌صدای رسا و طنین‌دار شایسته؛ طوری که هرجا حضور پیدا می‌کرد نیازی به میکروفن و بلندگو نبود. وقتی خلبان شدم ۲۰ سالم بود. شما جوان هستید ولی رفته‌رفته توانایی انسان کاهش پیدا می‌کند و یکی از این‌توانایی‌ها به‌خاطر سپردن اسامی است. الان قیافه تمام بچه‌هایی را که در شهرک پردیسان با هم هستیم به خاطر دارم ولی به‌جز افرادی که هر روز با هم سر و کار داریم، اسامی را به خاطر ندارم.

به‌جز خصوصیاتی که گفتم، مهربانی، مردم‌دوستی و پیگیر بودن از دیگر ویژگی‌های محمود ضرابی هستند. مگر می‌شود فردی با این‌سن‌وسال، از صبح تا شب از میدان هروی تا میدان حر برود و بیاید و پیگیر کار دیگران باشد؟ گذاشتن مبنای NGO یا کانون خلبانان هم کار هرکسی نبود که ضرابی انجامش داد. او خیلی‌ها را زیرمجموعه کانون کرد؛ خیلی‌ها خارج از کشور هستند. خیلی از آن‌هایی هم که داخل کشورند بیمار یا منزوی شده بودند. نیاز به دارو و درمان داشتند. این‌رسیدگی‌ها کار هرکسی نبود. کسی نیاز بود که با همه وجودش غمخوار باشد؛ کسی مثل محمود ضرابی که اسم و فامیل و نشانی و اسم نوه و همه خانواده فردی را که به او کمک می‌کرد می‌دانست و این‌ها را حفظ می‌کرد.

منوچهر محققی خودش قهرمان جنگ بود. این‌اواخر مریض‌احوال بود و در کشت و کشتار کرونا، محمود پیگیر وضعیتش بود که محققی را ببرد واکسن کرونا بزند. به من زنگ زد که «منوچهر تو واکسن کرونا را زده‌ای؟» گفتم نه. گفت «من و منوچهر محققی می‌آییم به اتفاق هم برویم بزنیم.» به این‌ترتیب، با منوچهر محققی و محمود رفتیم برای واکسن کرونا. به‌طور طبیعی در راه، صحبت‌هایی در خودرو رد و بدل می‌شود. آن‌جا به او گفتم «محمود جان سعی کن خودت را حفظ کنی مراسم ختم و چهلم ما را هم برگزار کنی! بعدش هم که برگزار کردی خیلی آن‌دور و برها نپلک! سعی کن زودتر خودت را به ما برسانی.» جناب محققی گفت «والا من پیشنهاد می‌کنم محمود زودتر برود آن‌طرف را برای ما آماده کند.» خلاصه این‌مزاح بین ما مطرح بود که اگر رفتیم آن‌طرف محمود رسیدگی‌ها را انجام داده باشد و خیلی به اشکال برنخوریم.

با رفتن محمود ضرابی، صرفاً یک‌همکار از دست ندادم. دوست، همراهم و کسی را که می‌توانستم به او تکیه کنم از دست دادم. خیلی هم برایم سنگین بود. اگر این‌اقبال را نداشتم که به منزلش بروم و چند ماچ از پیشانی‌اش بردارم یا به بیمارستان چمران بروم و روی تخت از نزدیک ببینمش، دیوانه می‌شدم و نمی‌توانستم خودم را ببخشم. در هرصورت مرگ جزئی از زندگی است. امیدوارم جوانان هم بتوانند به خوبی و خوشی زندگی کنند و زمانی که مشیت الهی بود، بروند.

بد نیست امروز که سالگرد درگذشت محمود اسکندری است، اشاره‌ای هم به او داشته باشم. حتماً ماجرای پرواز الولید (حمله به اچ ۳) را شنیده‌اید. در این‌ماجرا ۸ فروند هواپیماست که از پایگاه همدان برخاسته‌اند، بناست روی دریاچه ارومیه سوخت‌گیری کنند، کل مسیر جنوب ترکیه را طی کنند و در غرب، سرازیر شوند سمت جنوب و در مرز سوریه و اردن، داخل خاک عراق شوند. یعنی به‌جای این‌که عرض خاک عراق را طی کنیم تا به هدف برسیم، بنا بود از پشت سرش در بیاییم. پایگاه الولید، مجموعه‌ای از دو، سه پایگاه است؛ مثل مهرآباد، دوشان‌تپه و قلعه‌مرغی در مرز سوریه و اردن.

در آن پرواز، یکی از خلبان‌ها من بودم و یکی محمود اسکندری. من به‌صورت مأمور به پایگاه همدان رفته بودم. لیدر چهارتای اول فرج‌الله براتپور و لیدر چهارفروند دوم که من در آن بودم، محمود اسکندری است. ساب‌لیدر دسته که جانشین لیدر است، همیشه شماره ۳ می‌ایستد. اما در این‌پرواز من که ساب‌لیدر بودم، شماره ۲ بودم. اگر برای اسکندری اتفاقی می‌افتاد، من باید لیدری دسته را به عهده می‌گرفتم.

کسی که کل طرح را طراحی کرده، می‌گوید شما ۹۰ درصد از بین می‌روید. چرا؟ چون رفتی کارت را انجام دادی و حتی اگر پدافند هم تو را نزده باشد، ممکن است حین سوخت‌گیری به مشکل بربخوری. در کار سوخت‌گیری هوایی، یک اپراتور کف هواپیمای تانکر به شکم می‌خوابد و بوم سوخت‌گیری را هدایت می‌کند تا وارد ورودی باک شما شود. در آن‌ارتفاع و هوا، بوم باید بیاید، در چند هزار PSI فشار هوا، میزان شود و در حوضچه سوخت‌گیری فانتوم قرار بگیرد تا کار انجام شود. خب همه این‌ها می‌شود انجام نشود. ممکن است بنزین نیاید و هر اتفاق دیگری هم بیافتد توجه کنید وقتی می‌گوئیم چهارمرحله سوخت‌گیری یک‌بار روی دریاچه رضاییه، یک‌بار در مرز سوریه، بعد مجدداً در برگشت در مرز سوریه و دوباره روی دریاچه رضاییه، به این‌سادگی نیست که شلنگی آویزان باشد و ما هم در باک را باز کنیم و بنزین بزنیم. کسی که کل طرح را طراحی کرده، می‌گوید شما ۹۰ درصد از بین می‌روید. چرا؟ چون رفتی کارت را انجام دادی و حتی اگر پدافند هم تو را نزده باشد، ممکن است حین سوخت‌گیری به مشکل بربخوری. در کار سوخت‌گیری هوایی، یک اپراتور کف هواپیمای تانکر به شکم می‌خوابد و بوم سوخت‌گیری را هدایت می‌کند تا وارد ورودی باک شما شود. در آن‌ارتفاع و هوا، بوم باید بیاید، در چند هزار PSI فشار هوا، میزان شود و در حوضچه سوخت‌گیری فانتوم قرار بگیرد تا کار انجام شود. خب همه این‌ها می‌شود انجام نشود. ممکن است بنزین نیاید و هر اتفاق دیگری هم بیافتد. ماجرای سوخت‌گیری در مرز سوریه هم با پدر بشار اسد یعنی حافظ اسد هماهنگ شده بود.

دستورالعمل‌های مختلفی درباره حالت‌های اضطراری در هواپیما وجود دارد که شما از جوانی این‌ها را می‌خوانید ولی در عمل خیلی پیش نمی‌آید دچارشان شوید. الان اسم آن‌حالت یادم نیست. ممکن است یک‌لحظه برق هواپیما برود و بیاید. در این‌وضعیت هواپیما انگار یک‌بانس (bounce) می‌کند. این‌حالت برای من در حمله به H3 روی هدف پیش آمد. نمی‌دانستم پدافند من را زد یا چه شد. ارتفاع‌مان هم به‌شدت پایین بود. وقتی از جنوب ترکیه حرکت می‌کردیم، انگار داشتیم روی برف اسکی می‌کردیم یا وقتی از مرز سوریه و اردن وارد خاک عراق شدیم، انگار روی شنزار اسکی می‌کردیم. در آن‌ارتفاع پایین بود که آن‌حالت برای من پیش آمد.

زمانی: امیر، PIO گرفتید قربان.

طوسی: ایوالله! خودش است.

زمانی: Pilot Induced Oscillations

طوسی: Ok. That’s it! اگر شانس بیاوری بانسی که هواپیما می‌کند، به طرف بالاست. چون در ارتفاع کمی که هستی،...

* ممکن است زمین بخوری.

طوسی: بله. وقتی حالت PIO پیش بیاید یا برق رفت‌وآمد کند، باعث می‌شود سیستم ناوبری را از دست بدهی. در نتیجه ممکن است مسیر و پرواز را از دست بدهی. حالا وقتی هدف را زده‌ایم و در حال برگشت هستیم، نزدیک دریاچه ارومیه یا رضاییه، بودیم. خب در مأموریت‌ها سعی می‌کنیم کمترین حرف را در رادیو بزنیم؛ عکس الان که خیلی حرف می‌زنیم. در هر صورت آن‌جا که رسیدیم به محمود اسکندری گفتم «محمود جان قربانت! می‌شود یک‌لحظه زیر هواپیمای من را نگاه کنی!» گفت «منوچهر تو که تا اینجا آمدی، این یه تیکه را هم بیا دیگر!» [متاثر می‌شود و مکث می‌کند] همه‌شان عجیب بودند!

در هر صورت متأسفم که آقای ضرابی را از دست دادیم. جای او در بهشت است و کسانی که متأثر هستند ماییم که به وجودش نیاز داشتیم. جدا از بحث حافظه که گفتیم، خیلی مهم است این‌همه مطلب برای گفتن داشته باشی و در هر مجلسی که می‌روی برای بچه‌مدرسه‌ای‌ها، نمایندگان مجلس یا هر طیف دیگری حرف داشته باشی. ضرابی در آستین‌اش ضرب‌المثل، حکایت، آیات قرآن، شعر و همه‌چیز داشت. از همه مهمتر هم که صدای زیبایش بود. متأسفم که او را از دست دادیم. آرزوی سلامتی برای باقی‌ماندگان دارم!

ادامه دارد...

برچسب‌ها