به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا محمدلو، پژوهشگر علوم اجتماعی و مدرس رسانه طی یادداشتی با عنوان امر به معروف مردم پایه و یک تحلیل فرهنگی _جامعه شناختی به موضوع نقش مردم در امر به معروف پرداخت که جزئیات این یادداشت به شرح ذیل است.
فرض بر این است که از هیجان فاصله بگیریم و پیرامون پدیدههای اجتماعی و فرهنگی، منطقی صحبت کنیم. اخیراً عدهای از بانوان به صورت خودجوش در متروی تئاتر شهر تهران اقدام به انجام فریضه امر به معروف کردهاند که برخی را متعجب ساخته است.
میزان برانگیختگی عدهای تا حدی بوده که فراموششان شده این فریضه پشتوانه جدی و رسمی داشته و به صراحت در اصل هشتم قانون اساسی آمده است که در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امربهمعروف و نهی از منکر وظیفهای است همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.
از طرفی با فرض موجودیت جامعه دینی هم نمیتوان این اصل و گزاره را نادیده گرفت که علاوه بر روایات متعدد در این زمینه، خداوند متعال در بیان صفتهای ممتاز مؤمنان در قرآن میفرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیا بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله؛ مردان و زنان با ایمان ولی و یار و یاور یکدیگرند، امر به معروف و نهی ازمنکر میکنند، نماز را برپا میدارند و زکات را میپردازند و خدا و رسولش را اطاعت میکنند.
به هرحال پیش فرض و عقبه رفتارهای اجتماعی ما یا باید عقبه شرعی داشته باشد یا قانونی که کنشگری این بانوان محترم در باب تذکر محترمانه پیرامون مساله حجاب (حدود ۲۰۰ هزار تذکر لسانی بدون مشاجره تا به حال ثبت شده)، از هر دو پشتوانه قوی برخوردار بوده و ضروری است که سیستم هم حمایت لازم را برای تحقق بهتر و با کیفیت تر به عمل آورد.
اخیراً در یادداشتی سعی شده با یک دوقطبی سازی نخ نما، تذکر دادن به مساله ترافیک و آب گرفتگی و چالشهای شهری را در تقابل با این ماجرا قرار داده تا با این تکینیک، اولویت و منزلت این فریضه را به چالش بکشند که ضمن همراهی با محتوا و نه جهت مدعا باید گفت: در چارچوب مفهومی دین و در همان بند هشتم قانون اساسی که اشاره هم شد، تذکر به مسئولین جمهور اسلامی یک وظیفه مسلمانی و شرعی مثل سایر احکام دینی است و نه فقط یک حق شهروندی.
در ادبیات امیرالمومنین علی علیه السلام، مردم بایستی بدون لکنت بتوانند از حاکمان جامعه، حق خود را مطالبه کنند و فراتر از آن نسبت به اصلاح مسائل شهری و حکومتی تذکر بدهند و نظارت لازم را اعمال کنند که نه تنها مذموم نیست که حق حاکم بر گرده مردم، چنین روایت شده است. یا اشاره شده که اتفاقهای پارسال، نتیجه همین موضوع امر و نهی شرعی بوده که باید گفت: متأسفانه سورنا را از سر گشادش می زنید.
امل تنش و بی انضباطی و امنیتی شدن ماجرا در سال گذشته (علاوه بر دستهای آلوده معاندین و ۹ سفارتخانه دخیل در ماجرا) از جهت فرهنگی، به دلیل تخطئه و تخریب و همچنین فراموشی و غفلت از این فریضه در فرایندها و برنامه ریزی های کلان فرهنگی و اجتماعی کشور در سالیان گذشته از دهه هشتاد تا به الان بوده است. امر به معروف و نهی از منکر در مانیفست دین، ماهیت مردمی_قانونی دارد و سطح افقی و عمودی روشنی در شریعت برایش تعریف شده است و تذکر لسانی محترمانه و بدون تنش و از سر دلسوزی و تعهد جمعی امری معقول و مشروع است و پیامدهای احتمالی و حداقلی نیز بایستی با حمایت قانون و توجیه شناختی شهروندان مدیریت شود.
اگر بخواهیم از حیث جامعه شناختی نیز به مساله ورود کنیم باید گفت که در اندیشه اجتماعی با دو ژانر از ثبات و انسجام مواجه هستیم. انسجام سیستمی(System Integration) و انسجام اجتماعی(Social Integration). نظم و ثباتی که عمودی و قانونی و از بالا به پایین اعمال میشود و در تمام دنیا رایج بوده و هوش مصنوعی و فناوریهای دیجیتال برایش تدارک دیده شده است و همچنین نظم و ثباتی که مردم پایه بوده و به صورت ارگانیکی و عرضی رقم میخورد.
این مدل دوم برای کشورهایی است که ایدئولوژی و نقشه راه در این خصوص داشته و مردم جامعه نیز حدی از بالندگی، حس مسئولیت و تعهد در قبال دیگران را در فطرت و DNAاجتماعی شأن دارا باشند که جامعه ایرانی در این زمینه قدمتی دیرینه دارد.
جهان امروز البته در ادبیات اولریش بک، به آستانه جامعه خطر رسیده و یک فردیت فراگیر و رادیکال را تجربه میکند و لیبرالیسم و اباحه گری در راستای پروژه جهانی سازی، یکدست سازی، کوتوله شدن و اتمیزه کردن انسان را در اوج تفرد و تنهایی(Individualism) در پیش گرفته است که فهم نظارت اجتماعی و راهبری و "انسجام مردم پایه" برایش سخت و محال مینماید. در واقع اندیشه غرب برای رسیدن به قله توسعه، در تقابل عامل و ساختار به حدی جانب دومی را گرفته که به دیابت ساختار مبتلا شده و مرگ سوژه را به تعبیر میشل فوکو رقم زده است و سخن گفتن از مسئولیت مردم در قبال همدیگر برای چارچوب فکری غرب زده یک سم و خودکشی محسوب میشود.
از زوایه نگاه نظریات فرهنگی هم اگر بنگریم، بی خاصیت شدن و بی تفاوتی انسانها نسبت به همدیگر، غرق شدن افراد در خویشتن خویش، عریض و طویل شدن ساختارها و قانونی انگاشتن همه چیز و سبقت گرفتن نهادها از انسانها به حدی که هیچکس از بغل دستی خود نیز اطلاعی نداشته و افق دید آدمها فقط ذهنیت انباشته شخصی شأن باشد هم یک پیامد خطرناک دیگری را در زیست جهان غرب محقق کرده که زیمل آن را تراژدی فرهنگ می نامد.
در واقع فرهنگ ذهنی همان معانی و معنویت و ذهنیتها و باورهایی است که ما داریم و هرگاه امتداد عینی و تجلی بیرونی پیدا کرده و تبدیل به محصول یا نهاد اجتماعی میشود، عنوان فرهنگ عینی به خود میگیرد. فاصله گرفتن انسان از این مکانیسم و محصولات و نهادهایی که به دست خودش رقم خورده و بی اعتنایی نسبت به کشتی روی اقیانوسی که خودش هم سوار بر آن در حال حرکت به جلوست، جز یک تراژدی و از خودبیگانگی را در پی نخواهد داشت.
از حیث تئوریک نیز، در خود بودن انسان و شخصی شدن تمام ساحتها زندگی اجتماعی و انفصال از نظارت و تذکر سایر اعضای جامعه، نشانه توسعه فردی نیست که در سکوت فرو رفتن و به خاموشی وا داشتن دیگران در قبال فردیت خود، یک گام به عقب برای توسعه فردی در سپهر اجتماعی است.
در واقع دیگران را بایکوت و کوچک میکنیم تا میل خود را حداکثری به نمایش بگذاریم که این طرز فکر با استانداردهای هر جامعه به تناسب قوانینش متعارض است. در آخر اینکه سرشت و سرنوشت انسانها در جامعه به هم گره خورده و نمیشود تحت لوای فردگرایی و دیدگاههای شخصی، قانون و مسئولیت اجتماعی و تعهد جمعی را به عنوان رکن اصیل راهبری جامعه، به فراموشی سپرد. بایستی از تجربه سیاه برخی کشورها در زمینه رهاشدگی فرهنگ و شخصی شدن زندگی جمعی و اتمیزه شدن جامعه درس گرفت.