خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» شامل زندگینامه شهید مدافع حرم سید احسان میرسیار نوشته شیرین زارعپور اسفندماه سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شد. اینکتاب در کنار آثاری مثل «همت پنج به گوشم» و «ماجرای عجیب یکجشن تولد» ازجمله قطعات پازل عملیات هوبر در روز ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ و شهادت جمعی از رزمندگان مدافع حرم است. پیشتر در نقد و بررسی کتاب «همت پنج به گوشم» به زندگی شهید جاویدالاثر مدافع حرم حاج اصغر فلاحپیشه و عملیات هوبر پرداختهایم که متن آن در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
* «فرمانده بعد از جنگ میوهفروشی و مسافرکشی کرد و در سوریه شهید شد»
در ادامه زندگی شهید سید احسان میرسیار و ماجرای شهادت او و همراهانش در روستای هوبر سوریه را از دریچه کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» مرور میکنیم؛
* یکنیروی ویژه یگان صابرین چگونه تربیت میشود
سید احسان میرسیار متولد روستای سادات محله لنگرود است اما پدرش به تهران مهاجرت کرده و در ورامین زندگی میکردند. او سهبرادر دیگر داشت که آرامش خانه کوچکشان را به هم میریختند. احسان میرسیار از مقطعی تصمیم گرفت به مدرسه نرفته و برای خود شغلی انتخاب کند. سپس در گزینش سپاه پاسداران شرکت کرد. همه اهالی خانه و خانواده با ورود به مسائل و مشاغل نظامی مخالف بودند و مادرش نیز اعلام مخالفت کرد. میرسیار سهشب در پارک خوابید تا مادرش برای ورود به سپاه رضایت دهد و در نهایت که مادر قصد شکایت و جلوگیری از پذیرش او را در سپاه داشت، با تشر همسرش منصرف شد.
با اینقول که هم درس بخواند و هم به شغل مورد علاقهاش در سپاه برسد، احسان میرسیار اولمهرماه ۱۳۷۶ در سن ۱۷ سالگی وارد سپاه شد. با ورود به سپاه، به پادگان قدس همدان اعزام شد تا دوره هفتماهه ابتدایی آموزش را پشت سر بگذارد و با گذشت ۶ ماه از آموزش، به دانشگاه علوم و فنون در منطقه سد لتیان فرستاده شد. او دوره رزم نامنظم نیروهای پیاده را دید. پیاده به نیرویی گفته میشود که روی زمین بهدو صورت منظم و نامنظم میجنگد. احسان میرسیار وارد دوره نامنظم شد که در آن، گروههای کوچک چریکی تشکیل میشود. او در همیندوره بهمرور مهارتهای غواصی را هم کسب کرد.
برای کام اژدها ۲۰ نفر داوطلب شدند. کام اژدها دیواره صخرهای که جای خواب ندارد، برای اتراق نیروها در نظر گرفته میشود که باید خود را به جایی بسته و ایستاده بخوابند. با انجام موفقیتآمیز اینبخش، نیروهای تحت آموزش، چترهای نجات را به خود بسته و سوار هواپیمای آنتونوف شدندپس از سد لتیان، نیروهای تحت آموزش تقسیم شدند و میرسیار به آموزش جلیلآباد ورامین منتقل شد. قدم بعدی دیدن دوره نیروهای ویژه صابرین بود که پس از ورود به آن، ۵۰ کیلومتر پیادهروی در کویر و جنگل در انتظارش بود. دوره صابرین از ۱۳ اسفند ۱۳۷۸ آغاز شد. گروه صابرین در سپاه، برای این تشکیل شده بود که نیروهای آماده درونمرزی و برونمرزی تربیت کند. ایننیروها در ابتدای راه، تست سنگین آمادگی جسمانی داشتند که اردو و تستگرفتنهایش ۱۰ روز به طول انجامید. سپس ترم کوهستان در دو بخش کوهپیمایی و سنگنوردی آغاز شد. در ترم کوهستان نیروهای صابرین، تمرینات چریک، ضدچریک، کمین نیروهای مقابل، گشتزنی، تلهگذاری، ردیابی، تعقیب و گریز در مسیر رفت و برگشت قله و ... تمرین شد. پس از گذشت ۱۰ روز از آغاز دوره هم، حرکت از توچالِ تهران بهسمت کرمانشاه و بیستون برای صخرهنوردی آغاز شد. چون بیستون نادرترین صخرههای دنیا را داراست. مسیر توچال تا بیستون راهی برای کوهپیمایی نداشت و نیروهای صابرین باید تمام راه را صخرهنوردی میکردند. از ایندوره چند نفر برای دوره «کام اژدها» در نظر گرفته شدند که مانور پرش با چتر داشت.
برای کام اژدها ۲۰ نفر داوطلب شدند. کام اژدها دیواره صخرهای که جای خواب ندارد، برای اتراق نیروها در نظر گرفته میشود که باید خود را به جایی بسته و ایستاده بخوابند. با انجام موفقیتآمیز اینبخش، نیروهای تحت آموزش، چترهای نجات را به خود بسته و سوار هواپیمای آنتونوف شدند. اضطراب پیش از پرش با چتر باعث شد چندنفر از نیروهای دوره، بیهوش شوند. با صدور دستور پرش توسط مربیها، میرسیار و همراهانش از هواپیما بیرون پریدند که در اینمانور، فرشاد قاسمی بهدلیل بازنشدن چترش به شهادت رسید.
پس از یکماه صخرهنوردی، کوهنوردی و چتربازی، به نیروها مرخصی داده شد و پس از چندروز استراحت، دوره جنگل آغاز شد. برای طی ایندوره، نیروها از روستای خرمای لنگرود بهسمت سیاهکل، حرکت کرده و از توتکی، سراوان، ماکلووان، فومنات و شفت عبور کرده و تا آبکنار گیلان پیش رفتند. در آنمقطع، از روز شروع دوره صابرین که نیروهای آموزش بیش از هزار نفر بودند، ۸۰۰ نفر باقی مانده بود. ایننیروها در جنگل، عملیات چریک و ضدچریک را تمرین کردند که باید در آن، اطلاعات نظامی اردوگاه یکدیگر را به دست میآوردند. جانشین فرمانده ایندوره، شهید حاجرضا فرزانه بود. روایت دوره مورد اشاره هم در کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» از اینقرار است: «دوره جنگل یک ماه طول کشید. هر روز باران شدید میبارید. بچهها بدجور سرما خوردند. احسان هم تب کرده بود. حالش اصلا خوب نبود. هیچکس اجازه نداشت به شهر برود. از دوره صابرین اخراج میشدند. نباید توی شهر و روستا دیده میشدند. میدانستند هرچه شد فقط باید توی جنگل بمانند. سرتاپا مسلح بودند. نفری دوسه تا قبضه اسلحه و مهمات جنگی همراهشان بود.» (صفحه ۶۵)
پس از دوره جنگل، دوره کویر با پیادهروی از جاده جندق شهر دامغان شروع و پس از آن هم دوره عقیدتی در مشهد برگزار شد. با پایان دوره عقیدتی، دوره پاراموتور از پی آمد که سیداحسان میرسیار، بدون پیشنیاز، پاراموتور و پاراگلایدر را با موفقیت به پایان رساند. او توانست خلبان نمونه پاراگلایدر و پاراموتور شود. او در ادامه دوره چتربازی را که اوایل سال ۱۳۸۰ برگزار شد، در آبسرد دماوند پشت سر گذاشت. پس از آن هم مرخصی از پی آمد و بعد از آن، با تحویلگرفتن تجهیزات کوهنوردی اعلام شد به علمکوه اعزام میشوند اما به بندرعباس رفتند تا تحت نظارت سردار محمد ناظری آموزش ببینند. نیروهای صابرین در بندرعباس به پادگان سرخون رفتند تا دوره خلبانی هواسا ببینند. پس از ایندوره، دیگر تکاور شده بودند و لقب «کلاهسبزها» را گرفتند. «اینبرنامه هر روزه، برای یکسال بود. بعد از نماز صبح، شانزده کیلومتر پیادهروی و دوی نرم داشتند. بعد از ظهرها هم کلاسهای رزمی، تکواندو، کاراته، کیک بوکسینگ و یک دوره را هم، رزم حیدر میگفتند.» (صفحه ۷۲)
* ازدواج و سانحه منجر به مجروحیت
سید احسان میرسیار روز ۲ اسفند ۱۳۸۰ در مجلس عقد محضری سادهای شرکت کرد و پس از عقد، دوباره به پادگان برگشت. پس از تعطیلات عید نوروز، در پادگان بود که بر شلیک اشتباه اسلحه، گلولهای به پایش اصابت کرده و زخمی شد. ایناتفاق در میدان تیر شبانه رخ داد و استخوان انگشت سوم پای میرسیار بهطور کامل خرد شد. در اینحادثه، اسلحه از ضامن خارج شده و با لمس سهوی ماشه توسط میرسیار، گلوله شلیک شد. به همیندلیل او حدود یکسال ممنوع از رزم اعلام و برای مدتی طولانی از دورهها محروم شد.
«همیشه وقتی فاطمه پرسیده بود "کارت چیه؟" احسان جواب داده بود "من نیروی تاسیساتیام. لولهکش!" نمیخواست فاطمه چیزی از موقعیت و درجهاش بداند.» اینروایت مربوط به دورانی است که میرسیار، جانشین فرمانده قرارگاه سپاه تهران بود و وقتی بخش نیروی انسانی اعلام میکرد با کمبود سرباز روبروست، خود برای کارهای بنایی و گچکاری آستین بالا میزدمراسم عروسی میرسیار روز ۲۷ تیر ۱۳۸۱ در لنگرود برگزار شد. کمی پس از ازدواج او دچار دستدرد شدیدی شد که طبق تشخیص پزشکان، سرطان خوشخیم استخوان بود. در نتیجه با انجام عمل جراحی، میرسیار بهبود پیدا کرد. اتفاق بعدی زندگی میرسیار، اصرارهای همسرش برای ادامه تحصیل بود. او اینمساله را بهشرطی که در رشته ریاضی تحصیل نکند، پذیرفت. به اینترتیب واحدهایی از درسهای سوم دبیرستان را که باقی مانده بودند، امتحان داد و پس از قبولی در مقطع پیشدانشگاهی، رشته علوم انسانی را انتخاب کرد.
* مسافرکشیهای نیروی ویژه
چندوقت پس از ازدواج، میرسیار با فروش طلاهای همسرش و استفاده از پساندازی که داشت، یکپیکان خرید. او صبحها به پادگان رفته و عصرها در آژانس فرهنگیان مسافرکشی میکرد. پس از تولد زهرا و زینب، دو دختر اول خانواده احسان میرسیار، هم او و هم همسرش در کنکور شرکت کردند. خودش در مقطع کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه پیام نور تهران و همسرش هم در رشته علوم قرآن و حدیث دانشگاه پیام نور ورامین قبول شد. او به گفته همسرش، یارانهها را پسانداز میکرد و پس از تولد دختر دومش زینب، با پسانداز خود برای خانه، فرش، اجاقگاز و لباسشویی خرید. فرزند سوم اینخانواده هم دختر و نامش رقیه بود. درباره سوالات همسر اینشهید درباره شغلش، چنینروایتی در کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» وجود دارد: «همیشه وقتی فاطمه پرسیده بود "کارت چیه؟" احسان جواب داده بود "من نیروی تاسیساتیام. لولهکش!" نمیخواست فاطمه چیزی از موقعیت و درجهاش بداند.» (صفحه ۱۲۹) اینروایت مربوط به دورانی است که میرسیار، جانشین فرمانده قرارگاه سپاه تهران بود و وقتی بخش نیروی انسانی اعلام میکرد با کمبود سرباز روبروست، خود برای کارهای بنایی و گچکاری آستین بالا میزد.
همسر میرسیار میگوید بهعکس بسیاری از مردهای دیگر که مشکلات خود را با همسرانشان در میان میگذارند، عادت به سکوت داشت. در تهران هم همیشه موهای سرش را مثل سربازها کوتاه میکرد. چون میخواست سربازها از کوتاهی موهایشان غصه نخورند.
آموزشهای یگان صابرین
* اولیناعزام به سوریه
با رسیدن سال ۱۳۹۴ میرسیار شنیده بود چندتن از دوستانش ازجمله بهادر و ابوالحسن چنگیزی عازم سوریه شدهاند. محسن مهدوی یکی از دوستانش در همانروزها از او پرسید مایل به اعزام به سوریه هست یا نه؟ یکی از فرمانده قبضههای بخش ادوات، اعلام انصراف کرده و میرسیار میتوانست جای او را بگیرد. به اینترتیب اعلام موافقت کرد و بنا شد به سوریه برود.
نیروهای ادوات که بنا بود به سوریه اعزام شوند، بهمدت یکهفته در اردوگاهی در جاده قم قرنطینه شدند. در اینمدت نسبت به ماموریت خود توجیه شده و فرمی را پر کرده و پلاکهای تعیینهویت خود را تحویل گرفتند. ایمان، برادر احسان میرسیار هم در جمع اعزامیها بود. چندنفر از قرنطینهایها هم بهدلیل نقص در مدارک و گذرنامهها از فهرست پرواز به سوریه حذف شدند.
۱۷ مهر ۱۳۹۴ پرواز هواپیمایی ماهان بهسمت فرودگاه دمشق تیکآف کرد و نیمساعت مانده به مقصد هم همه چراغهای هواپیما خاموش شدند. راویانی که در آنپرواز حضور داشتهاند، میگویند هواپیما لحظه حرکت و پریدن بهصورت عادی بلند شد اما فرودش غیرعادی بود؛ طوریکه مسافرهای عادی هواپیما نگران سقوط و سانحه شدند. با رسیدن هواپیما به مقصد، مسئول حفاظت فرودگاه دمشق به اعزامیها گفت هنگام رزم وصیتنامه به همراه نداشته باشند. بهعلاوه پول ایرانی، عکس و اتیکت هم نداشته باشند. نیروها پس از ورود به دمشق، به زیارت حرم حضرت رقیه (س) رفتند. حفاظت از اینحرم بهعهده نیروهای حزبالله لبنان بود. پس از زیارت هم نیروها را برای اسکان به مدرسهای در دمشق بردند که پیشتر نیروهای فاطمیون در آن حضور پیدا کرده و در طبقه دوم مستقر شده بودند.
در اینروستا بیمارستان صحرایی برپا شده بود که پزشکان بهداریاش همه ایرانی و دارای فوقتخصص بودند. یکی از راویان خاطرات آنروزها میگوید یکی از پزشکان اینبهداری در سال ۱۳۹۴، روزانه در تهران ۷ میلیونتومان درآمد داشت. روز پنجشنبه ۳۰ مهر به نیروها اعلام شد وصیتنامههای خود را بنویسندقدم بعدی، انتقال نیروها به حلب بود که چون در تیررس مسلحین قرار داشت، پروازی به آن انجام نمیشد. بههمیندلیل نیروها از دمشق به استان حماء پرواز کرده و در فرودگاه نظامی آنجا پیاده شدند. از فرودگاه نیز تقسیم و بیش از ۲۰ نفرشان برای اسکان به یکمدرسه سهطبقه منتقل شدند. پس از ناهار و نماز هم سوار اتوبوس شدند تا بهسمت حلب بروند. از ایننقطه ۴ اتوبوس حرکت کرد و تسلیحات بین نیروها تقسیم شد چون در مسیر احتمال کمینخوردن بالا بود و سمت راست مسیر داعش و در سمت چپ، نیروهای جبههالنصره حضور داشتند. با رسیدن اتوبوسها به پادگان بحوث، نیروها با یگانهای فاطمیون، زینبیون و فاتحین روبرو شدند که پیش از آنها در پادگان مستقر شده بودند. اینپادگان در ۵ کیلومتری شهر سفیره سوریه قرار دارد.
تعداد نیروهای تازهرسیده، یکگردان را تشکیل میداد که سهگروهان داشت و فرماندهاش مهدی کاظمی بود. نیروهای اینگردان از استانهای مختلفی چون مرکزی، تهران، قم، خوزستان، چهارمحالوبختیاری اعزام شده بودند و یکهفته در پادگان بحوث ماندند.
روز ۱۹ مهر پس از دریافت سلاحهای شخصی، کار اصلی نیروها آغاز شد. احسان میرسیار در کار تعمیر و رسیدگی به سلاح نیروهای پیاده بود و مشکل تسلیحات سبک و آرپیجیها را رفع میکرد. او همچنین کار با سلاح روسی ۱۴ و نیم را نیز آموزش میداد. اینلحظات و ساعات در پادگان بحوث برای میرسیار یادآور آموزش نیروهای جوانتر در مسجد حُر شهرزیبا بود که ضمن آموزش قرآن و احکام، کار با سلاح را به آنها آموزش میداد. در پادگان بحوث، به روز به تمرین با سلاح، و شب به مراسم مذهبی و هیئت اختصاص داشت.
۲۵ مهر ۱۳۹۴ همزمان با شب سوم محرم ۱۴۳۷، دستور آمادهباش رسید و نیروها به مسجد روستای خانات منتقل شدند. نیروهای فاطمیون نزدیک مسجد در خانههای اطراف مستقر شدند. در اینروستا بیمارستان صحرایی برپا شده بود که پزشکان بهداریاش همه ایرانی و دارای فوقتخصص بودند. یکی از راویان خاطرات آنروزها میگوید یکی از پزشکان اینبهداری در سال ۱۳۹۴، روزانه در تهران ۷ میلیونتومان درآمد داشت. روز پنجشنبه ۳۰ مهر به نیروها اعلام شد وصیتنامههای خود را بنویسند. پس از این بود که احسان میرسیار به بحش ادوات مامور شد.
* ماموریت نصر و ناکامی در الحمره
آنروزها بهعلت نزدیکبودن عملیات در حلب، حاجقاسم سلیمانی با فرماندهان جلسهای گذاشت. معارضان قصد داشتند با همراهی آمریکا، عربستان سعودی و ترکیه، حلب را حفظ و سوریه را به دو قسمت تقسیم کنند؛ سوریه شمالی و جنوبی. به همیندلیل در جلسات عنوان شد بناست سلسلهعملیاتهایی با عنوان «نصر» شروع شود. بخشی از محل ماموریتهای نصر، مناطق جنوبی حلب بود که احسان میرسیار در آنبخش قرار داشت. در آنمقطع باید ارتفاعاتی مانند تل عزان در جنوب حلب مورد حمله قرار میگرفت که مسیرهای امدادی جبههالنصره و بخشی از نیروهای داعش از بین برود. انجام اینعملیات به شب تاسوعا موکول شد. در ماموریت مورد اشاره، روستای الحمره بهعنوان خط حمله و آفند در نظر گرفته، و به گردان صابرین نیروی زمین سپاه واگذار شد. نیروهای لشکر ۲۷ هم بهعنوان یگان احتیاط صابرین در نظر گرفته شدند. ایمان، برادر احسان میرسیار هم در گروهان آتش و ادوات نیروهای حمله قرار داشت.
با بالاگرفتن درگیری، اجرای عملیات، آنطور که پیشبینی شده بود، پیش نرفت و نیروهای صابرین در خطر محاصره قرار گرفتند. به همیندلیل ناچار به عقبنشینی شدند که هفت تا هشتنفر از نیروهای اینگردان از پشت سر تیر خورده و شهید شدند. یکی از مشکلات بزرگ، تخصص نیروهای دشمن در استفاده از آتش منحنی بود. در برخی لحظات، نیروهای دشمن با موشکهایی که کشورهای غربی در اختیارشان قرار داده بودند، نفرات ایرانی و سوری را هدف قرار میدادندروز ۳۰ ام مهر ۱۳۹۴ (شب تاسوعا) حرکت از مسجد خانات به سمت حومه روستای سابقیه آغاز شد. در آنشب نیروهای فاطمیون هم بهعنوان یگان احتیاط گردان صابرین حرکت کردند. همزمان با نیمهشب، نیروها به روستای عبطین رسیدند و با موضع پاکسازیشده روبرو شدند. ساعت ۶ صبح بود که یگانها وارد عملیات شدند. پیش از آنها نیروهای صابرین عمل کرده اما بهخاطر مقاومت شدید دشمن نتوانسته بودند وارد منطقه الحمره شوند. صبح شروع درگیری، میرسیار خود را به نیروهای ادوات رساند و سلامت قبضههایشان را بررسی کرد.
با بالاگرفتن درگیری، اجرای عملیات، آنطور که پیشبینی شده بود، پیش نرفت و نیروهای صابرین در خطر محاصره قرار گرفتند. به همیندلیل ناچار به عقبنشینی شدند که هفت تا هشتنفر از نیروهای اینگردان از پشت سر تیر خورده و شهید شدند. یکی از مشکلات بزرگ، تخصص نیروهای دشمن در استفاده از آتش منحنی بود. در برخی لحظات، نیروهای دشمن با موشکهایی که کشورهای غربی در اختیارشان قرار داده بودند، نفرات ایرانی و سوری را هدف قرار میدادند. راویان حاضر در آنمعرکه میگویند از سیمهایی که روی زمین افتاده بود، میشد فهمید مسلحین موشک تاو دارند.
در آنشرایط که بیش از ۱۰ تن از نیروها باقی نمانده بود، ابوالحسن چنگیزی اعلام کرد نیروها در تیمهای مختلف به شهر حمله کنند. چنگیزی و یکفرمانده دیگر بهنام کاظمی در الحمره محاصره بودند و اگر نیروهای اهل اراک نبودند و به حلقه محاصره حمله نمیکردند، حتما اسیر یا شهید میشدند. در آندقایق، احسان میرسیار نیز به کمک آمده و شروع به استفاده از تیربار ۱۴ و نیم میلیمتری و ریختن آتش روی سر دشمن کرد.
* جراحت و جراحی دست بدون بیهوشی
با تثبیت خط، صبح عاشورا مراسم خیمهسوزان برپا شد و سپس خبر رسید تنها معبر وصولی حلب به دمشق توسط مسلحین محاصره شده است؛ طوری که دیگر نمیشود حتی آب به فاطمیون رساند. با بررسیهای انجامشده، گفته شد نیروهای ادوات برای آزادسازی جاده حلب به دمشق، یکیدو روز زمان نیاز دارند که اینزمان به ۱۶ روز تبدیل شد. آنها بهسمت خناصر حرکت کرده و در یکخانه مستقر شدند. سپس بهسمت حمام در ۴۰ کیلومتری خناصر رفتند تا در اداره کشاورزی و دامپروری آنشهر اسکان کنند. چند روز در حمام به انتظار گذشت تا عملیات بعدی آغاز شود. اینعملیات بهعکس عملیاتهای دیگر که در آنها، ادوات پشت نیروهای پیاده قرار داشت، طوری بود که ادوات حائل بین نیروهای خودی و دشمن باشد. به اینترتیب نیروهای ادوات در اینعملیات یککیلومتر جلوتر از نیروهای پیاده قرار داشتند و روزها روی سر دشمن آتش ریخته و شب به موضع خود برمیگشتند. در اینعملیات دست احسان میرسیار ترکش خورد که برای بیرونآوردنش، بدون بیهوشی و پیش چشم خودش، دست را شکافته و ترکش را بیرون آوردند.
روز ۱۶ آبان نیروهای تیپ سیدالشهدا بهفرماندهی محمدحسین محمدخانی با نام مستعار حاجعمار بنای اجرای عملیات در منطقه سابقیه را داشتند. محمدخانی شب عملیات به خط پدافندی نیروهای لشکر ۲۷ در روستای الرجم رفت. با شروع عملیات، او خیلی زود شهید شد و کار نیروهایش گره خورد. به همیندلیل بنا شد نیروهای لشکر ۲۷ به کمک تیپ سیدالشهدا در سابقیه بروند.
* امتناع از بازگشت به ایران و مجروحیت دوباره
با گذشت ۴۵ روز از حضور در سوریه، نیروها اعلام کردند میخواهند به ایران برگشته و نفسی تازه کنند. اما احسان میرسیار نام خود را در فهرست متقاضیان بازگشت به ایران نوشت. تعداد افرادی که از نوشتن اسم خود در فهرست امتناع کردند به ۹ نفر رسید که به یگان فاتحین مامور شدند. در اینیگان هرشب برای آزادسازی الحمره عملیات داشتند و گردانهای دیگر از نیروهای اهل بوشهر هم به آنها اضافه شدند. پس از چندبار ناکامی، بنا شد همراه با نیروهای لبنانی در روستای الحمره عملیات کنند. در اینعملیات، هم احسان میرسیار و هم دوستش میثم ترکش خورده و مجروح شدند؛ میثم از ناحیه سر ترکش خورد و شهید شد و احسان از ناحیه کتف. در نتیجه میرسیار ناچار شد برای بازگرداندن پیکر دوست شهیدش به ایران، بازگردد و حرکت بهسمت وطن، روز ۱۵ آذر همزمان با اربعین حسینی بود.
* آخرین اعزام با ۲۱ فرمانده نخبه
مافوق احسان میرسیار، فردی بهنام «قدرتی» است که با اعزام دوباره او به سوریه مخالفت کرد. میرسیار با دیدن اینمخالفت و همچنین علم به اینکه در صورت اعزام، حقوقش قطع میشود، به همسرش گفت مایل است به سوریه برود و مقداری پول پسانداز کرده تا در صورت قطع حقوق، خانواده بتواند تا زمان بازگشتش از آنمبلغ استفاده کند. همسر اینشهید روایت کرده پس از رفتن دوباره او به سوریه، مبلغی برای مخارج خانه باقی نمانده بود و او بهمدت یکهفته، چیزی جز هزار تومان پول نداشته است. از خجالت هم چیزی از اینموضوع به کسی نگفته است.
روز ۱۳ دی ۱۳۹۴ زمان دومیناعزام بود و تعداد اعزامیها بیش از ۲۱ نفر نبود. آنها پس از ۲۸ روز دوباره اعزام میشدند و افرادی بودند که استعداد فرماندهی داشتند و بنا بود نیروهای فاطمیون، زینبیون، فاتحین، حیدریون و نیروهای وطنی سوریه را فرماندهی کنند. احسان میرسیار در اعزام پیشین به سوریه، نیروی واحد ادوات بود اما در ایناعزام فرمانده محور بود.
با رسیدن به دمشق، ۲۱ تن مورد اشاره دوباره به همانمدرسه پیشین منتقل شدند. سپس اول به حرم حضرت رقیه (س) و بعد به حرم حضرت زینب (س) رفتند. بنا بود ایننیروها از فرودگاه دمشق به حلب پرواز کنند اما بهدلیل ناامنی فرودگاه حلب، دوباره پرواز را لغو کردند. در اعزام پیشین هم با پرواز از دمشق به استان حماء و سپس با اتوبوس به حلب رفته بودند. اینبار از دمشق با اتوبوس به سمت حلب رفتند و ابتدا به بحوث رسیدند.
یکی از روزها، صاحبخانه دکتری که منزلش در روستای مریقص تبدیل به مقر فرماندهی شده بود، برای سر زدن به منزل خود آمد. میثم به اینمرد سوری گفت اگر مایل باشد، میتوانند خانه را برای اقامت دوبارهاش خالی کنند. اما دکتر گفت اگر خانه در اختیار ایننیروها باشد، خیالش راحت استبنا بود نیروهای لشکر ۲۷ یکخط پدافندی را تحویل بگیرند. به همیندلیل به آنها گفته شد بهسمت روستای مریقص حرکت کنند. در اینروستا خانهای تحویل نیروها شد که صاحبش یکدکتر بود. برای رفتن به مریقص، باید از جاده اصلی سمت جنوب حلب وارد روستای مشرفه میشدند. سردار حسین اسداللهی، مشرفه را بهعنوان مقر فرماندهی انتخاب کرده بود. با تقسیم وظایفی که صورت گرفته بود، مهدی ثامنیراد، احسان میرسیار و فرمانده دیگری بهنام یاسر برای فرماندهی سهمحور در نظر گرفته شده بودند. اینمحورها از تل اربعین در شرق مریقص تا روستای قریحه مزرعه و روستای ابورویل تا دلامه قرار داشتند. لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) مامور شده بود با نیروهای دفاع وطنی سوریه از اینمحورهای آزادشده محافظت کند. برای هر محور هم یکفرمانده سپاه قدس کنار نیروها بود.
محور غربی بهنام شهید سیداسماعیل سیرتنیا نامگذاری شده بود که به مهدی ثامنیراد و فرماندهای بهنام عماد واگذار شد. محور جنوبی بهنام شهید قدیر سرلک نامگذاری و به سید احسان میرسیار و فرماندهای بهنام میثم سپرده شد. محور دیگر هم به یاسر و فرماندهای بهنام مصطفی سپرده شد. نام اینمحور هم شهید میثم نجفی بود.
پیروزی بزرگ شکستن محاصره نبل و الزهرا در روز ۱۳ بهمن رقم خورد و ایندوشهر شیعهنشین آزاد شدند. ۲۱ فرماندهای که از ایران به سوریه اعزام شدند، از خطوط پشتیبانی میکردند و روزها را به همینمنوال میگذراندند. کار احسان میرسیار هم همین بود که از نیمهشب تا سرزدن سپیده به خطوط و آب و خوراک و سوخت نیروها برسد و روزها هم پیگیر کارهای لجستیکیشان باشد. یکی از روزها، صاحبخانه دکتری که منزلش در روستای مریقص تبدیل به مقر فرماندهی شده بود، برای سر زدن به منزل خود آمد. میثم به اینمرد سوری گفت اگر مایل باشد، میتوانند خانه را برای اقامت دوبارهاش خالی کنند. اما دکتر گفت اگر خانه در اختیار ایننیروها باشد، خیالش راحت است. چون اگر جِیْش (نیروهای نظامی معارض) بیایند، تمام وسایل را بهعنوان غنیمت، غارت میکنند. طبق روایت راویانی که در آنصحنه حاضر بودند، صاحبخانه سوری میدانست اگر خانهاش دست نیروهای ایرانی باشد، مانند یکامانت از آن نگهداری میکنند.
قدم بعدی عملیات در روستای هوبر بود که برای شناسایی، چهار فرمانده اقدام کردند. اسماعیلی، سلطان، محمود طبق و احسان میرسیار اسامی افرادی هستند که در کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» از آنها بهعنوان شناساییکنندگان هوبر نام برده شده است. اینافراد بهمدت ۲ شب ممتد به شناسایی رفتند. سپس اسماعیلی، میرسیار، سلطان و یاسر به مقر نیروهای مردمی سوریه رفتند. فرماندهی نیروهای سوری بهعهده محمود طبق بود و مقرشان هم در روستای قریحه قرار داشت.
چهار فرمانده مورد اشاره، ظهر روز ۲۱ بهمن برای آخرینبار اقدام به شناسایی منطقه عملیات در روستای هوبر کردند. چون بنا بود ۲۲ بهمن عملیات شود.
شهیدان سیداحسان میرسیار و مهدی ثامنیراد؛ به سمت شهادت میروند
* عملیات هوبر و شهادت
روستای هوبر یکتل با ارتفاع حدودا ۱۰۰ متر داشت و مسجد و مدرسه اماکن مهم آن بودند. خود روستا هم خانههای کمی داشت که با فاصله نزدیک از یکدیگر قرار داشتند. موقعیت احسان میرسیار، محمود طبق و نیروهای تحت امرشان بالای تل بود. اینبخش از نیروها باید بیصدا از مشرفه حرکت میکردند. هدف از اجرای عملیات، آزادسازی روستا بود که دو تل در چپ و راست خود داشت؛ یکی تل هوبر که بهنام روستا بود و دیگری تل ابورویل. ابورویل هم به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد. قسمت غربی دست مسلحین بود.
مانند آخرین شب شناسایی، نیروهای عملیات از شمال روستای هوبر از سمت جاه ابورویل _ هوبر وارد شدند. طبق روایت راویان، پیش از شروع عملیات، روستا در آرامش کامل بود و اینآرامش بهقدری بود که افراد تصور میکردند ظرف زمانی کمتر از یکساعت، آزاد میشود. میرسیار و محمود طبق و چندتن از نیروهای سوری پیش از دیگرنیروها وارد روستا شدند. در سکوت مرگباری که جریان داشت، به آنها گفته شد صبر کنند تا نیروهای دو محور دیگر عملیات هم برسند. دو محور یادشده، محورهای ابورویل و شیخخلیل بودند.
چنگیزی و نیروهایش توی خانهای که رفته بودند، گیر افتادند. در و پنجرهها قفل بود. همه را از قبل جوش داده بودند تا اگر کسی وارد شد، توی تله بیفتد. همه این اتفاقات نشان میداد عملیات لو رفته! نیروهای پشتیبانی از جاده اول نیامدند. از خانهها، تیمهای هشتنفره مسلحین میدویدند سمت تل. دوتا محمول ۲۳ از سمت اوینات کبیر و صغیر به طرفشان شلیک میکردیکساعت طول کشید تا دو محور دیگر از راه برسند. آنزمان احسان میرسیار به بالای تل رسیده و مهدی ثامنیراد هم پایین تل در ساختمانی نزدیک مدرسه روستا موقعیت گرفته بود. در آنلحظات نیروهای تکفیری در کمین نشسته بودند. کمینگاهشان هم مسجد، مدرسه و خانههای گنبدی روبهروی مدرسه بود. میرسیار و نیروهای همراهش با پوتین به نماز ایستادند و قامت بستند که درگیری شروع شد. آغاز درگیری هم از مدرسه بود.
برای کمک دشمنان، یکتویوتا که توپ ۲۳ میلیمتری حمل میکرد، از سمت اوینات به نزدیکی روستا آمد و به سمت مدرسه و تل آتش شدید گشود. ادامه روایت از نیروهای محاصرهشده در هوبر در کتاب «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند» از اینقرار است: «چنگیزی و نیروهایش توی خانهای که رفته بودند، گیر افتادند. در و پنجرهها قفل بود. همه را از قبل جوش داده بودند تا اگر کسی وارد شد، توی تله بیفتد. همه این اتفاقات نشان میداد عملیات لو رفته! نیروهای پشتیبانی از جاده اول نیامدند. از خانهها، تیمهای هشتنفره مسلحین میدویدند سمت تل. دوتا محمول ۲۳ از سمت اوینات کبیر و صغیر به طرفشان شلیک میکرد. یکی از آنها را بچهها زدند. ولی دومی را چون پشت ساختمانها بود، نتوانستند بزنند. (صفحه ۲۴۳) با آمدن وانت تویوتایی که توپ ۲۳ داشت، نیروهای مسلحین وارد روستای هوبر شدند و هجوم از دو سمت دیگر بهطرف تل هوبر آغاز شد. در اینلحظات، میرسیار اینپیام را در بیسیم خود شنید: «سید دارن میآن سمت شما! رسیدن.»
احسان میرسیار در بیسیم به چنگیزی گفت به نیروهایش بگوید بهسرعت مدرسه را دور بزنند و خود را به تل برسانند. او اعلام کرد همراه ۶ نفر دیگر در تل محاصره شده و خانههای نزدیک مدرسه همه آلوده هستند. میرسیار در بیسیم درخواست داشت نیروهای ایرانی به کمکشان بروند چون نیروهای همراهش از درک منظورش عاجز بودند. در آنلحظات ثامنیراد قبضه آرپیجی را از نیروهای سوری همراهش گرفته و موفق شد ۳ بار بهسمت دشمن شلیک کند. اما مرتبه چهارم که آرپیجی را مسلح کرد، تیری به پیشانیاش اصابت کرد که به شهادت رسید.
تعدادی از نیروهای سوری از شروع درگیری فرار کردند. در لحظات آخر چنگیزی اینجمله را در بیسیم از میرسیار شنید: «چنگیزی! مهماتم تموم شده!» سپس دوتن از نیروها بهنام حسن نوری و ابراهیم خلیلی با یکوانت تویوتا که تیربار داشت برای کمک آمدند. یکهواپیمای روسی هم برای بمباران تل به منطقه آمد اما دیر شده بود. چون چنگیزی از لحظاتی پیش، در بیسیم صدای یکی از معارضین را میشنید که گوشی بیسیم خودیها را گرفته و بهعربی فحش و ناسزا میداد.
همه نیروهای محاصرهشده در تل هوبر ابتدا با رگبار مسلحین به شهادت رسیده و سپس پیکرهایشان چندین و چندباره به رگبار بسته شد.