شهرت وودی آلن با نوشتن شوخی‌های طنزآمیز شروع شد و با استندآپ کمدی ادامه پیدا کرد و بعد به سینما رسید حالا او در مصاحبه‌ای این مسیر را شرح داده است.

به گزارش خبرگزاری مهر، وودی آلن کار نوشتن طنز را سال ۱۹۵۳ و زمانی شروع کرد که دانشگاه را ترک کرد تا برای گری مور و سید سزار جوک بنویسد. اوایل دهه ۱۹۶۰ استندآپ‌های روتین او در کلوپ‌های کمدی گرینویچ ویلیج، شهرت گسترده‌ای برایش ساخت و او به چندین برنامه موفق تلویزیونی راه یافت. سال ۱۹۶۵ آلن با فیلم «تازه چه خبر، پوسی کت» اولین تجربه بازیگری و فیلمنامه‌نویسی خود را انجام داد. او کارگردانی مستقل اولین فیلم بلندش یعنی «پولو بردار و فرار کن» را ۱۹۶۹ انجام داد که نویسندگی و بازی در آن را نیز به عهده داشت. سال ۱۹۷۷ آلن در کنار دایان کیتون در «آنی هال» نویسندگی، کارگردانی و بازی کرد. این فیلم برنده ۴ جایزه اسکار شد و سبک آلن و مضامینی را که او در «منهتن»، «هانا و خواهرانش» و «جنایات و جنحه» خلق کرد، گسترش بخشید. متن زیر چکیده‌ای است از مصاحبه بلند وودی آلن که توسط میچیکو کاکوتانی سال ۱۹۹۵ انجام شد و در آن آلن به حرفه نویسندگی خود پرداخت.

*کی شروع به نوشتن کردید؟

قبل از اینکه بتوانم بخوانم همیشه دوست داشتم بنویسم و قبل از آن داستان می‌ساختم. من همیشه برای کلاس مدرسه هم داستان می‌ساختم. در بیشتر موارد، هرگز به اندازه نویسندگان جدی طرفدار کمیک نویسان نبودم، اما دیدم می‌توانم طنز بنویسم. ابتدا از [مکس] شولمن یا گاهی اوقات از [اس.جی] پرلمن تقلید می‌کردم. در مدت کوتاهی که کالج بودم، نوشته‌هایم را منتشر می‌کردم که همه با تقلید از شولمن نوشته شده بودند و اصلاً حسی از خودم نداشتند.

*چگونه سبک و سیاق خود را کشف کردید؟ به تدریج اتفاق افتاد؟

نه، کاملاً تصادفی بود. نثر نویسی را به کلی رها کرده بودم و وارد تلویزیون شده بودم. می‌خواستم برای تئاتر بنویسم و در عین حال به عنوان کمدین در کلوپ‌ها کار می‌کردم. یک روز مجله‌ای از من خواست که چیزی برای آنها بنویسم، زیرا من یک کمدین نوظهور بودم و این قطعه را روی صفحه شطرنج نوشتم. در آن زمان من تقریباً با لوئیز لزر ازدواج کرده بودم. او آن را خواند و گفت: هه، فکر می‌کنم این خوب است. باید این را برای «نیویورکر» بفرستی. برای من، مانند دیگر افراد نسل من، «نیویورکر» مقدس بود. به هر حال، وقتی در یک تماس تلفنی گفتند که اگر چند تغییر ایجاد کنم، آن را چاپ خواهند کرد، شوکه شدم. بنابراین من به آنجا رفتم و چند تغییر دادم و آنها آن را منتشر کردند. این یک عامل بزرگ برای تقویت اعتماد به نفس من بود. بنابراین فکر کردم، خوب، چیز دیگری برای آنها بنویسم. دومین یا سومین چیزی که برای «نیویورکر» فرستادم بسیار به سبک پرلمن نزدیک بود. آنها آن را چاپ کردند اما نظرشان این بود که سبک خودم را پیدا کنم و من موافقت کردم. بنابراین هم «نیویورکر» و هم من در قطعات بعدی به دنبال آن بودیم. بالاخره از او هر چه بیشتر دور شدم. پرلمن، البته بسیار پیچیده بود؛ نوعی طنز بسیار غنی. همانطور که ادامه دادم سعی کردم کار را ساده کنم.

*آیا این پیشرفتی موازی با آنچه در فیلم‌هایتان می‌خواستید انجام دهید بود؟

من آنها را موازی نمی‌دانم. تجربه من این است که نوشتن برای رسانه‌های مختلف، کارهای بسیار مجزایی هستند. نوشتن برای صحنه با نوشتن برای فیلم کاملاً متفاوت است و هر ۲ کاملاً با نثر نوشتن متفاوت است. من فکر می‌کنم سخت ترین کار نوشتن نثر است، زیرا وقتی کارتان تمام شد، محصول نهایی است. شما نمی‌توانید آن را تغییر دهید. یک نمایشنامه با محصول نهایی فاصله زیادی دارد. فیلمنامه به عنوان وسیله‌ای برای بازیگران و کارگردان برای توسعه شخصیت‌ها عمل می کند. برای فیلم‌ها من فقط چند یادداشت برای یک صحنه می‌نویسم. اصلاً نیازی به نوشتن ندارید، فقط یادداشت های خود را برای صحنه دارید که با در نظر گرفتن بازیگران و دوربین نوشته شده است. فیلمنامه واقعی برای انتخاب بازیگران و بودجه‌بندی ضروری است، اما محصول نهایی اغلب شباهت زیادی به فیلمنامه ندارد، حداقل در مورد من چنین است.

*بنابراین کنترل بسیار بیشتری روی چیزی مانند رمان خواهید داشت.

این یکی از جذابیت‌های رمان است - اینکه شما کنترل دارید - یکی دیگر از جذابیت‌های عالی‌اش این است که وقتی کارتان تمام شد، می‌توانید آن را پاره کنید و دور بیندازید. در حالی که وقتی یک فیلم می‌سازید، نمی توانید این کار را انجام دهید. شما باید آن را اکران کنید حتی اگر آن را دوست نداشته باشید. درضمن اگر شما یک نثرنویس باشید، ساعت‌های کاری بهتری دارید؛ صبح از خواب بیدار شدن، رفتن به اتاق بغلی، تنها بودن و نوشتن، بسیار لذت‌بخش‌تر از این است که صبح از خواب بیدار شوید و مجبور شوید برای فیلمبرداری بیرون بروید. فیلم یک تقاضای بزرگ است. یک کار فیزیکی است که باید جایی، طبق برنامه، سر وقت انجام شود و تازه شما به دیگران هم وابسته هستید. می‌دانم که نورمن میلر گفته است که اگر امروز کارش را شروع می‌کرد، ممکن بود در سینما باشد تا رمان‌نویس. من فکر می‌کنم فیلم‌سازی کار یک مرد جوان است. در بیشتر موارد سخت است. تا یک جای خاص، فکر نمی کنم تلاش کنم جلوتر بروم. منظورم این است که نمی‌خواهم احساس کنم در تمام زندگی‌ام باید ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شوم، ساعت ۷ بیرون از خانه باشم تا بتوانم در یک خیابان یخ‌زده یا در یک علفزار کسل‌کننده باشم. این همه هیجان انگیز نیست. چرخیدن در خانه سرگرم کننده است، در خانه ماندن. تنسی ویلیامز می‌گوید نکته آزاردهنده در مورد نمایشنامه‌ها این است که باید آنها را تولید کنید - نمی‌توانید آنها را بنویسید و در کشو بیندازید - دلیلش این است که وقتی نوشتن یک فیلمنامه را تمام می‌کنی، از آن فراتر رفته ای و می‌خواهی ادامه دهی. با یک کتاب، شما می‌توانید این کار را انجام دهید. بنابراین به نظر می‌رسد که انگیزه بیشتر رمان نویس بودن است، یک چیز بسیار مطلوب است. به این فکر می‌کنی که کولت در آپارتمان پاریسی‌اش نشسته و از پنجره بیرون را نگاه می‌کند و می‌نویسی. این یک زندگی بسیار فریبنده است ...

*برای بسیاری از نویسندگان، شروع پروژه بعدی، یافتن ایدهای که واقعاً بخواهند روی آن کار کنند، بسیار سخت است ...

احتمالاً آنها ایده هایی را که به خوبی ایده‌هایی هستند که من انتخاب می‌کنم، کنار می‌گذارند. وقتی در خیابان راه می‌روم به ایده‌ای فکر می‌کنم و فوری آن را یادداشت می‌کنم و همیشه می خواهم آن را به چیزی تبدیل کنم. من در حد توانایی‌هایم صحبت می‌کنم. اما به روش کوچک خودم، از غنا خجالت می‌کشیدم. اگرمن ۵ ایده داشته باشم و بخواهم همه آنها را انجام دهم، هفته‌ها یا ماه‌ها طول می‌کشد، من عذاب می‌کشم و وسواس به خرج می‌دهم که کدام کار بعدی‌ام باشد. کاش گاهی یکی برای من انتخاب می‌کرد. اگر کسی بگوید، ایده شماره سه را بعداً انجام بده، خوب می‌شود. اما من هرگز احساس متوقف شدن نداشتم. همیشه از من می‌پرسند، آیا تا به حال فکر کردی یک روز صبح از خواب بیدار ‌شوی و چیز بامزه‌ای برای نوشتن نداشته باشی؟ این فکر هرگز به ذهن من خطور نمی کند. این یک فکر عجیب است و واقع بینانه نیست. چون چیز بامزه و من از هم جدا نیستیم. ما یکی هستیم، بهترین زمان برای من زمانی است که پروژه ای را به پایان می برم و در مورد پروژه جدیدی تصمیم می‌گیرم. این دوره‌ای است که واقعیت هنوز وارد نشده است. ایده در چشم ذهن شما بسیار شگفت‌انگیز است و شما آن را در یک لحظه ایده‌آل خیال‌پردازی می‌کنید که به زیبایی تصور شده است. اما وقتی باید آن را اجرا کنید، آن طور که تصور می کردید ظاهر نمی‌شود.

تولید جایی است که مشکلات شروع می شود، جایی که واقعیت شروع به ظهور می‌کند. همانطور که قبلاً گفتم، نزدیک‌ترین چیزی که تا به حال در آن به درک مفهوم رسیده ام در نثر است. در بیشتر چیزهایی که نوشته و منتشر کرده‌ام، احساس می‌کنم که ایده اولیه‌ام را تا حد زیادی با رضایت خودم پیش بردم، اما در چیزهایی که برای فیلم یا صحنه نوشتم، هرگز، هرگز این احساس را نداشتم، حتی نزدیک هم نبوده است. همیشه احساس می‌کردم چنین ایده خیره کننده ای دارم، اما کجا اشتباه کردم؟ شما از روز اول اشتباه می‌کنید. همه چیز یک سازش است به عنوان مثال، شما قرار نیست مارلون براندو را مجبور کنید که فیلمنامه شما را بسازد، قرار نیست از شخص کمتری استفاده کنید. اتاقی که در چشم ذهن خود می‌بینید، اتاقی نیست که در آن فیلم می گیرید. همیشه بحث اهداف بلند، رویاهای بزرگ، شجاعت و اعتماد به نفس عالی و شجاعت زیاد در ماشین تحریر وجود دارد و سپس، وقتی در میانه اتمام یک فیلم هستم و همه چیز به طرز وحشتناکی اشتباه پیش رفته، آن را دوباره ویرایش می‌کنم و دوباره فیلم می‌گیرم و سعی می‌کنم آن را درست کنم؛ این صرفاً یک مبارزه برای بقا است. تو فقط از زنده بودن خوشحالی تمام اهداف و اهداف متعالی، تمام مفاهیم سازش ناپذیر یک اثر هنری بی‌نقص از بین رفته اند و فقط می‌جنگی تا مردم معترض نشوند. با بسیاری از فیلم‌هایم - تقریباً همه - اگر می‌توانستم آنچه را که تصور می‌کردم روی پرده بسازم، فیلم‌های بسیار بهتری می‌بودند. خوشبختانه، عموم مردم نمی‌دانند که تصویری که در ذهن من بوده چقدر عالی بود.

*چگونه کار می کنید؟ ابزار شما چیست؟

من روی ورقه‌های رسمی، لوازم التحریر هتل، هر چیزی که به دستم برسد، نوشته‌ام. در مورد این امر ظرافتی ندارم. در اتاق هتل‌ها، در خانه‌ام، با دیگران در اطراف، روی کاور کبریت می‌نویسم. هیچ مشکلی با این کار ندارم. داستان‌هایی بوده که پشت ماشین تحریر نشسته‌ام و مستقیم از ابتدا تا انتها تایپ کرده ام. چند قطعه «نیویورکر» را فقط در ۴۰ دقیقه نوشته‌ام. و چیزهای دیگری وجود دارد که من هفته‌ها و هفته‌ها تلاش کردم و عذاب کشیدم تا شکل بگیرد. خیلی اتفاقی است ۲ فیلم را در نظر بگیرید - یک فیلم که از نظر انتقادی موفق نبود، «کمدی جنسی یک شب نیمه تابستان» بود. من آن را در کمترین زمان نوشتم؛ فقط در ۶ روز شکل گرفت، همه چیز در فرم عالی بود. من این کار را کردم و استقبال خوبی از آن نشد. در حالی که «آنی هال» یک تلاش بی‌پایان بود. همه چیز را کاملاً تغییر می‌دادم. کف اتاق تدوین پر بود از مواردی که حذف کرده بودم. من ۵ بار به عقب برگشتم تا دوباره فیلمبرداری کنم و فیلم با استقبال خوبی مواجه شد. از سوی دیگر، دقیقاً برعکس این اتفاق هم افتاده یعنی کارهایی که به راحتی پیش رفته و بسیار مورد استقبال قرار گرفته است و چیزی نبوده که مرا عذاب بدهد؛ من اصلاً ربطی بین اینها پیدا نکردم ...

*چرا شروع به نوشتن کمدی کردید؟

وقتی جوان بودم همیشه از کمدین ها لذت می بردم. اما وقتی جدی‌تر شروع به خواندن کردم، از نویسندگان جدی‌تر لذت بردم. در آن زمان کمتر به کمدی علاقه مند شدم، اگرچه متوجه شدم می توانم آن را بنویسم. این روزها زیاد به کمدی علاقه ندارم. اگر بخواهم ۱۵ فیلم مورد علاقه‌ام را فهرست کنم، احتمالاً هیچ کمدی در بین آن‌ها نیست. درست است، چند فیلم کمیک وجود دارد که به نظر من فوق‌العاده هستند. من مطمئناً فکر می‌کنم که «روشنایی‌های شهر» عالی است، تعدادی از آثار باستر کیتون، چندین فیلم برادران مارکس. اما آن‌ها نوع متفاوتی از کمدی هستند - کمدی کمدین‌ها در فیلم بیشتر به عنوان رکوردی از کار کمدین‌ها است - فیلم ها ممکن است ضعیف یا احمقانه باشند، اما کمیک‌ها نابغه بودند. من فیلم‌های کیتون را بیشتر از کیتون دوست دارم و معمولاً از چاپلین و برادران مارکس بیشتر از فیلم‌هایشان لذت می‌برم. اما من مخاطب سهل‌الوصولی هستم. راحت می‌خندم.

*در مورد «بزرگ کردن بچه» چطور؟

نه، هرگز این فیلم را دوست نداشتم و به نظرم هرگز خنده‌دار نبود.

*واقعاً؟

نه، من «متولد دیروز» را دوست داشتم، اگرچه این نمایشنامه‌ای است که به فیلم تبدیل شده است. هم «مغازه کنار خیابان» ارنست لوبیچ و هم «دردسر در بهشت» او فوق‌العاده هستند. یک کمدی ناطق فوق‌العاده، «شیخ سفید» فلینی است.

*چه چیزی باعث می‌شود که یک فیلم کمیک یا بامزه در فهرست ۱۰ فیلم برتر از نظر شما قرار نگیرد؟

چیزی جز سلیقه شخصی نیست، یکی دیگر ممکن است ۱۰ کمدی فهرست کند. خیلی ساده از فیلم‌های جدی‌تر لذت می‌برم. وقتی گزینه‌ای برای دیدن فیلم‌ها داشته باشم، می‌روم و «همشهری کین»، «دزد دوچرخه»، «توهم بزرگ»، «مهر هفتم» و از این دست فیلم‌ها را می‌بینم.

*وقتی دوباره به دیدن آثار کلاسیک بزرگ می‌روید، می خواهید ببینید چگونه ساخته شده‌اند یا به دنبال تأثیری که از نظر احساسی روی شما می‌گذارند، هستید؟

معمولاً برای لذت بردن می‌روم. آنهایی که به فیلم‌های من دقت می‌کنند، همه چیزهای فنی را می‌بینند که من نمی‌توانم آنها را ببینم. هنوز نمی‌توانم متوجه سایه میکروفون، یا برشی که خوب نبود یا چیزی شبیه آن بشوم. خیلی درگیر خود فیلم هستم.

*چه کسانی بیشترین تأثیر را بر آثار سینمایی شما داشته‌اند؟

گمان می‌کنم بیشترین تأثیرگذاران بر من، برگمان و برادران مارکس بوده‌اند. من همچنین از دستبرد به آثار نویسندگانی مثل استریندبرگ، چخوف، پرلمن، ماس هارت، جیمی کانن، فلینی، و باب هوپ هیچ احساس بدی ندارم.

*چرا از کودکی شروع به نوشتن کردید؟

فقط یک لذت واقعی بود. مثل اینکه الان با گروهم بازی می‌کنم. ساختن موسیقی لذت بخش است، نوشتن لذت بخش است. ساختن چیزها سرگرم کننده است. می‌توانم بگویم که اگر در دوران قبل از فیلم‌های سینمایی زندگی می‌کردم، نویسنده می‌شدم. من آلفرد کازین را در تلویزیون دیدم. او رمان را به قیمت فیلم تمجید می‌کرد. اما من موافق نبودم یکی با دیگری قابل مقایسه نیست. او برای کلمه چاپی احترام زیادی قایل بود. فیلم‌های خوب بهتر از کتاب‌های بد هستند، و وقتی هر ۲ عالی باشند، از جنبه‌های مختلف عالی و ارزشمند هستند.

*فکر می‌کنید لذت نوشتن با حس کنترلی که هنر فراهم می‌کند مرتبط است؟

این یک چیز شگفت انگیز است که بتوانید هر زمان که بخواهید دنیای خود را بسازید. نوشتن بسیار لذت بخش، بسیار فریبنده و بسیار درمانی است. وقتی دارم می نویسم زمان خیلی سریع می‌گذرد، خیلی سریع. من سر چیزی گیج می شوم و زمان فقط می گذرد. این یک احساس هیجان انگیز است. چطور چنین چیزی می‌تواند بد باشد که با شخصیت‌های خیالی تنها نشسته باشید. شما به روش خودتان از دنیا فرار می‌کنید و این خوب است. چرا که نه؟

*وقتی در حال نوشتن هستید، به مخاطبان خود فکر می‌کنید؟ به عنوان مثال، آپدایک یک بار گفت که دوست دارد به یک بچه جوان در یک شهر کوچک در غرب میانه فکر کند که یکی از کتاب هایش را در قفسه ای در یک کتابخانه عمومی پیدا می‌کند.

من همیشه احساس می‌کردم، سعی می‌کنم در یک زمان تا آنجا که می‌توانم بالاتر بروم، نه اینکه به همه برسم، زیرا می‌دانم که نمی‌توانم، اما همیشه سعی می‌کنم خودم را کش بیاورم. دوست دارم وقتی فیلمی را تمام می‌کنم احساس کنم که بزرگسالان باهوش، چه دانشمند و چه فیلسوف، می‌توانند وارد آن شوند و آن را ببینند و بیرون نیایند و حس کنند که یک اتلاف وقت بود. اینکه نگویند، ای خدا! مرا به چه کاری واداشتی؟ اگر برای دیدن «رمبو» می‌رفتم، می‌گفتم، وای خدایا و بعد از چند دقیقه بیرون می‌روم. اندازه مخاطب برای من مهم نیست. هر چه بیشتر بهتر است، اما اگر مجبور باشم ایده‌هایم را تغییر دهم تا آنها را اغوا کنم، نه نمی‌کنم.

*چه نوع پیشرفتی در کار خود در طول این سال ها می بینید؟

البته امیدوارم رشد کنم. اگر به اولین فیلم‌های من نگاه کنید، بسیار گسترده و گاهی خنده‌دار بودند. من با داستان‌ها انسان‌تر شدم و طنز، خنده و ارزش‌های دیگری را قربانی کردم که شخصاً احساس می‌کنم ارزش این فداکاری را دارند. بنابراین، فیلمی مانند «رز ارغوانی قاهره» یا «منهتن» به این اندازه خنده ندارد. اما من فکر می‌کنم آنها لذت بخش تر هستند. حداقل برای من چنین است. من دوست دارم آن را ادامه دهم و هنوز هم سعی می کنم چیزهای جدی بسازم.

*به نظر می رسد زمانی که یک هنرمند تثبیت می‌شود، دیگران - منتقدان و هواداران - از او انتظار دارند به جای اینکه به روش خودشان تکامل پیدا کند، به همان کار ادامه دهد.

به همین دلیل است که هرگز نباید آنچه در مورد شما نوشته شده را جدی بگیرید. من هرگز در زندگی ام چیزی ننوشته ام یا پروژه‌ای انجام نداده‌ام که آن چیزی که در آن زمان می‌خواستم انجام دهم، نباشد. شما واقعاً باید آنچه را که آنها «تحرکات شغلی» می‌نامند فراموش کنید. اگر هیچ کس دیگری نمی‌خواهد آن را ببیند، خوب است. در غیر این صورت، شما در این تجارت هستید تا دیگران را راضی نگه دارید. وقتی «خاطرات استارداست» را ساختیم، همه می‌دانستیم که اظهارات زیادی وجود خواهد داشت، اما این یک لحظه جلوی من را نمی‌گیرد. هرگز فکر نمی کردم، بهتر است این کار را نکنم زیرا مردم ناراحت می شوند. این مرگ محض است که پروژه‌ای را که در آن زمان دوست داشتید انجام دهید، انجام ندهید ...

*فکر نمی‌کنید نویسندگان جدی با بالغ شدن، به توسعه و گسترش مضامینی که قبلاً ایجاد شده‌اند ادامه می دهند؟

هر فردی وسواس‌های خاص خود را دارد. در فیلم‌های برگمن، چیزهای مشابهی را بارها و بارها می‌یابید، اما معمولاً با طراوت و تازگی زیادی ارایه می‌شوند.

منبع: گزیده ای از «وودی آلن، چهره برتر هنر طنز. مصاحبه شده توسط میچیکو کاکوتانی. پاریس ریویو. پاییز ۱۹۹۵، شماره ۱۳۶.»