خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: هفته گذشته بعد از آنکه در یک درگیری جوان میبدی توسط جوان افغانستانی به قتل میرسد، اهالی این منطقه اطراف اردوگاه مهاجران جمع میشوند و جدا سازی و دور شدن محل زندگی آنها از میبد را مطالبه میکنند. بعد از «صباشهر» و «اقبالیه»، این بار درگیری میان مردم «میبد» و مهاجران افغانستانی توجه رسانهها را به موضوع حضور پرتعداد آنها در ایران جلب کرد.
بعد از حاشیههای پرتکرار ماههای اخیر در حوزه مهاجران، بالاخره به نظر میرسد دولت خط مشی جدیدی را اتخاذ کرده چراکه تا کنون حدود ۶ هزار و ۷۰۰ مهاجر غیرقانونی به کشورهای خود بازگردانده شدهاند. روز گذشته (جمعه) احمد وحیدی وزیر کشور در بازدید از قرارگاه بازگشت مهاجران و اتباع خارجی غیرمجاز اعلام کرد: «امکان ماندگاری و ارائه خدمات به اتباع بیگانه غیرمجاز وجود ندارد. مهاجران خارجی غیرمجاز شناسایی و پس از حضور در اردوگاههایی که برای بازگشت در نظر گرفته شده، به موطن خود بازگردانده خواهند شد.»
هرچند روند بازگشت مهاجران غیرقانونی آغاز شده، اما همچنان حضور میلیونی آنها در ایران از مسائل روز است که نیاز به شفافسازی و تعیین تکلیف دارد. «مجله مهر» که موضوع مهاجران افغانستانی را در پرونده «همسایه همخانه» بررسی میکند این بار برای اطلاعات بیشتر درباره اتفاقات اخیر سراغ «پیمان حقیقتطلب» مدیر پژوهش اندیشکده دیاران و کارشناس حوزه مهاجران رفته و با او درباره ابعاد ماجرای میبد و موضوع مهاجران گفتوگوی مفصلی کرده است.
جرمی که در میبد اتفاق افتاد، توجهها را متوجه حضور پرتعداد مهاجران در این منطقه کرده است؛ شرایط حضور مهاجران در استان یزد چگونه است؟
استان یزد ۳ «مهمانشهر» یا اردوگاه دارد، یکی در تفت، یکی در اردکان و دیگری در میبد؛ جایی که مهاجران جدا از مردم زندگی میکنند. طبق آمار تا حدود سه سال قبل حدود ۵ هزار نفر در این اردوگاهها زندگی میکنند.
اردوگاه در کشورهای دیگر مکانی موقتی برای مهاجران است؛ اما گویا در ایران شرایط متفاوت است.
بله؛ تعریف آنچه از کلمه اردوگاه در ایران مصطلح است با تعریف جهان فرق دارد. در تعریف جهانی، اردوگاه جایی است که مهاجران مدتی به صورت موقتی آنجا زندگی میکنند تا تکلیفشان معلوم شود؛ اما در ایران اردوگاهها مرکزهایی هستند که به مهاجرانی که شرایط اقتصادی خیلی ضعیف دارند داده میشود.
در میبد قبلاً این اردوگاه خارج از شهر بوده و حالا که شهر بزرگ شده، تقریباً به هم رسیده و ادغام شدهاند. در واقع اردوگاه میبد که کیلومترها از شهر فاصله داشت، الان به شهر نزدیک شده است؛ هر چند هنوز هم حاشیه شهر حساب میشود.
همه مهمانشهرهای ما مدارک بینالمللی دارند و سازمانهای بینالمللی برای تأمین هزینهها به آنها کمک میکنند. مهمانشهرها ساختار خاصی دارند و خارج از شهر هستند. مهاجران برای کار روزانه به شهر میروند و شب برمیگردند. همه مهمانشهرهای ما مدارک بینالمللی دارند و سازمانهای بینالمللی برای تأمین هزینهها به آنها کمک میکنند.
از نهادهای بینالمللی برای اردوگاههای مهاجران کمک مالی دریافت میشود؟
بله؛ چون ساکنان این اردوگاهها پناهنده محسوب میشوند، مشمول برخی کمکهای مالی هستند.
درباره جزئیات حادثه میبد چه میدانید؟
مقتول یک نوجوان ایرانی است و طرف مقابل نوجوان افغانستانی است که هم سن و سال مقتول بوده و درگیر شدهاند. مقتول در محله نزدیک مهمانشهر زندگی میکرده و به نوعی با قاتل هممحلهای بودهاند. علت چاقوکشی را پلیس باید بگوید اما گویا از چاقوکشیهای متداول بوده که در برخی نقاط ایران نمونههای مشابه آن دیده میشود.
یعنی همان شاخ و شانه کشیدن جوانان برای یکدیگر؟
بله؛ قاتل به ۲ نفر چاقو زده که یک نفر کشته شده و دیگری در بیمارستان میبد بستری است؛ گویا حال مساعدی دارد چون ضربه شدید نبوده است. مُجرم فرار کرده و در آزادشهر یزد دستگیر شده است. تا این جای داستان، یک دعوای نوجوانانه بوده که مجرم آن نیز طبق قانون دستگیر شده و ربطی به قضیه مهاجران نداشته است؛ هر چند درباره علت چاقوکشی باید مطالعات جرمشناسی انجام شود.
اما بعد از این، مردم به مهاجران افغانی میبد حمله کرده و نیروی انتظامی در مهمانشهر مستقر میشود تا فاجعهای رخ ندهد. این واکنش مردم، به جوی که امروز در ایران نسبت به مسائل مهاجرتی شکل گرفته مربوط است و من آن را تحت تأثیر جو افغانهراسی که چند وقت اخیر ایجادشده، میدانم.
در ماههای اخیر این چندمین بار است که موارد این چنینی پیش میآید و یک سر ماجرا به مهاجران افغانستانی برمیگردد.
اگر حادثهها را در نظر بگیریم غیر از ماجرای میبد، یک مورد، اتفاق «صباشهر» تهران بود که ساکنان این منطقه به مهاجران حمله کردند تا از محله بروند. مورد دیگر، «اقبالیه» قزوین بود. ماجرای قتل داریوش مهرجویی فرق داشت چون با اینکه قتل قبل برنامهریزی شده بود، بین جامعه مهاجران و ایرانیان ساکن درگیری ایجاد نشد. همه اینها باعث یک موج افغانهراسی شده است.
هرچند به نظر میرسد در میبد برنامهریزی قبلی نداشته و برعکس ماجرای مهرجویی اینطور نبوده که فرد مهاجر مترصد قتل باشد، با این حال اهالی منطقه این حادثه را تحمل نکردهاند؛ در حالی که شاید اهالی مهمانشهر (افغانستانیها) در این قضیه کارهای نبودهاند.
برخی به جای «افغانهراسی» از عبارت «مهاجرستیزی» استفاده میکنند که پسزمینه نژادپرستانه دارد. به نظرتان ایرانیها مردم مهاجرستیزی هستند؟ چرا این کلمه مدام تکرار میشود؟
علت تکرار این است که بیشتر مهاجران داخل کشور، افغانستانی هستند. اگر کشور ما شرایطی داشت که میتوانست از سایر کشورها هم مهاجر بپذیرد، این حساسیتها کمتر میشد.
در کشورهای مهاجرپذیر، تنوع مهاجران مسئله مهمی است. مثلاً در امارات ۸۵ درصد جمعیت غیر اماراتی هستند و ظرفیت کشور دست مهاجران است؛ اما مسئلهای که آنها خیلی مراقبش هستند بحث تنوع مهاجران است و سعی میکنند از کشورهای مختلف مهاجر بیاورند که هم تنوع فرهنگی ایجاد شود و هم حساسیتها کمتر شود.
حساسیت اجتماعی و نگرانی مردم بومی از اینکه یک ملت دیگر کشور را احاطه کند...
دقیقاً. نباید این حس ایجاد شود که یک قوم آمده تا کشور را بگیرد. یکی از علتهای شرایط امروز این است که اکثر مهاجران در کشور افغانستانی هستند وگرنه از نظر تاریخی ما نژادپرستی نداشتهایم و اینطور نبود که دیگران را نپذیریم، بلکه جغرافیای ایران بر گشودگی فرهنگی بنا شده است.
ایران سر راه جاده ابریشم بوده و شهرهای ما، به خصوص شهرهای کویری شرایطی داشتهاند که برای ادامه حیات ملزم به داد و ستد و ارتباط با کشورها و ملتهای دیگر بودهاند. همه اینها باعث شد پذیرش ما نسبت به غیرایرانیها زیاد باشد. فرهنگ پذیرش، برگ برنده ما در تاریخ بوده است؛ بنابراین این موج افغانهراسی یا مهاجرستیزی اتفاق جدیدی است.
با این حال در مجموع رفتار ما با مهاجران افغانی در پنجاه سال گذشته نمونه بوده است. خیلی کشورهای دیگر نمیتوانستند چنین رفتاری را نسبت به جمعیت کثیر مهاجران داشته باشند. رفتار ایرانیها به خاطر فرهنگ غنیشان بوده است؛ اما فرهنگ غنی هم به مرور میتواند تحت تأثیر عواملی قرار بگیرد کما اینکه در چند ماه گذشته، عوامل اقتصادی و رسانهای در برخورد با مهاجران مؤثر بوده و باعث شدت گرفتن اوضاع شده است.
میتوان از ملیتهای مختلف مهاجر جذب کرد؟ آیا این موضوع هرگز جز دستورالعملها و سیاستهای ایران بوده است؟
ببینید؛ در حوزه مهاجران دههها است که در عمل انجام شده قرار گرفتهایم و ایدهآل حرف زدن درباره اینکه چه باید بکنیم، کمی سخت است. از جنبه سیاسی گویا ورود مهاجران به ایران هیچوقت تحت کنترل نبوده است. چه اول اول انقلاب خودمان ورود را باز گذاشته بودیم، اما حالا یک جریان مهاجرت غیرقانونی شکل گرفته که مهاجران افغانستانی را بدون مدرک وارد کشور میکند. انقلاب که بحث شوروی و افغانستان بود و مرزها کاملاً باز بودند و بیش از دو میلیون افغانی وارد کشور شدند، چه آخرین موج مهاجرتی که بعد از طالبان وارد کشور شدند، گرچه مقامات رسمی میگفتند درهای باز نداریم و نمیخواهیم پناهنده بپذیریم؛ اما چیزی که در عمل دیدیم ورود میلیونی مهاجران افغانستانی بعد از طالبان بود.
اول انقلاب خودمان ورود را باز گذاشته بودیم، اما حالا یک جریان مهاجرت غیرقانونی شکل گرفته که مهاجران افغانستانی را بدون مدرک وارد کشور میکند.
دیگر راه و چاه را یاد گرفتهاند و یک تجارت شده است.
دقیقاً، اقتصادی که برخی اسمش را اقتصاد «افغانیکِشی» میگذارند. برخی در ایران، پاکستان و افغانستان شغلشان این شده که جریان مهاجرت غیرقانونی را ایجاد و مهاجران غیرقانونی را جابهجا کنند.
مثل همان چیزی که ما درباره ایرانیهایی که به ترکیه میروند شاهد هستیم؛ عدهای در شمال غرب کشور کارشان جابجا کردن ایرانیان است که غیرقانونی از کشور خارج میشوند.
تا وقتی نتوانیم ورود مهاجران را رسمیسازی و قانونی کنیم، بحرانهای پیش رویمان بیشتر خواهد شد. بله؛ دقیقاً. قاچاقبرها بازارشان در چند سال اخیر پر رونق شده و مدام قویتر شدهاند؛ هرچه هم جلوتر میرویم ریشهکن کردن و مبارزه با شبکه قاچاق سختتر میشود.
پاشنه آشیل مباحث مهاجرتی در ایران همین موارد غیر قانونی است. اگر مهاجر قانونی وارد کشور شود خیلی از اصطکاکهای جامعه ایرانی کم میشود. از طرفی رفتارهایی که از برخی مهاجران سر میزند و به جمعیت چند میلیونی آنها نسبت داده میشود، کاهش پیدا میکند.
تا وقتی نتوانیم ورود مهاجران را رسمیسازی و قانونی کنیم، بحرانهای پیش رویمان بیشتر خواهد شد. اتفاقات اخیر نشانگر بحران هستند که فعلاً در نواحی کوچک مثل میبد به چشم میآید. میبد شهر بزرگی نیست، صد هزار نفر جمعیت دارد؛ اما اگر چنین واقعهای در شهرهای میلیونی ایران رخ دهد، مطمئناً فاجعه انسانی اتفاق میافتد.
فارغ از اینکه در شرایط ایدهآلگرایی نیستیم، به نظرتان نباید تنوع مهاجران به عنوان یکی از سیاستها در دستور کار قرار بگیرد؟
همینطور است؛ ایران ۱۶ همسایه آبی و زمینی دارد و شاید پُر همسایهترین کشور دنیا باشد. پاکستان، افغانستان، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه، عراق، روسیه، کشورهای حاشیه خلیج فارس، همه همسایههای آبی و زمینی ایران هستند و به شکل ایده آل باید با این کشورها تبادل مهاجر داشته باشیم.
اینطور نباشد که فقط از یک کشور خاص وارد کشور ما شوند، بلکه اگر کشور مهاجر پذیری هستیم باید از تمام آنها مهاجرانی بیایند. ایران جذابیتها و پتانسیلهای مختلفی به خصوص از نظر اقتصادی دارد. اگر تبادل دوطرفه مهاجران انجام شود، تنوع فرهنگی و رشد اقتصادی ایجاد میشود؛ اما در حال حاضر با اکثر همسایهها رابطه کاملاً یکطرفه داریم.
کسی از ایران به افغانستان نمیرود...
راهحل این موضوع میتواند این باشد که در افغانستان تور گردشگری برگزار کنیم تا شناخت ایرانیان از افغانستان زیاد شود. گردشگری قطعاً میتواند مؤثر باشد. از طرفی در موضوع افغانستان فقط پذیرش مهاجر داریم و از طرف دیگر درباره سایر کشورها فقط مهاجر میفرستیم؛ مثل امارات که یکی از مقاصد اصلی مهاجران ایرانی است.
عمان هم اینطور شده!
بله؛ اخیراً شاهد موج مهاجرتی پزشکان و پرستاران ایرانی به عمان هستیم. موج مهاجرت یکطرفهای که بسیار مخرب است. در مجموع جریانهای مهاجرتی یکطرفه همیشه مخرب خواهد بود؛ چه به ایران، چه از ایران.
در درگیریهایی که به آن اشاره کردیم شاهد حضور متمرکز و پرتعداد افغانستانیها در برخی نقاط هستیم و به نظر میآید همین موضوع حساسیت مردم را بالا برده است. متمرکز بودن مهاجران در یک محله از ایجاد حساسیتهای اجتماعی جلوگیری کرده یا اثر عکس داشته است؟
دقیقاً همین طور است.
نباید بازنگری و اصلاح شود؟
سیاستگذار فکر میکرد: «مهاجران بالاخره به کشورشان برمیگردند، پس جایی برای آنها در نظر بگیریم تا چند سالی بمانند و وقتی شرایط کشورشان مساعد شد، برگردند.» ولی موقتی نبود و حضورشان چند دههای شد. ابتدا باید این توضیح را بدهم که درباره مهاجران، چند سیاست کلی وجود دارد؛ یک اینکه از جامعه میزبان «جداسازی» شوند، در مناطق جدا زندگی کنند و مراوده آنها با جامعه میزبان کم باشد. برخی مدافع این سیاست هستند و میگویند مهاجران فرهنگ متفاوت دارند یا به دلیل ملاحظات بهداشتی باید جدا باشند.
نظریه دوم این است که «مهاجران مثل جامعه میزبان شوند»؛ یعنی کاری کنیم فرهنگشان را کنار بگذارند و مثل جامعه میزبان شوند. این سیاست را در فرانسه میبینیم؛ اجبار میکنند مهاجران آفریقایی و آسیایی، به خصوص مسلمانها شبیه فرانسویها شوند و حجاب را کنار بگذارند که این موضوع باعث اصطکاکهای زیادی در فرانسه شده است.
نظریه سوم «ادغام» است، یعنی مهاجران و جامعه میزبان باید تا حد ممکن با هم ترکیب و مرتبط شوند. میزبان از مهاجران شناخت داشته باشد و مهاجران هم جامعه میزبان را بشناسند. در این نظریه، دولت باید به مهاجران القا کند به قوانین احترام بگذارند. هر سه سیاست در سطح جهانی پیاده شده و نتایج و اثرات خاص خود را داشته است.
نظریه دوم در ایران معنایی ندارد چون افغانستانیها جدا از جامعه میزبان ایرانی نیستند که بخواهیم آنها را مثل ایرانیها کنیم؛ هرچند تصوری داریم و حس میکنیم با ما تفاوت دارند، ولی ما همزبان، همدین و همفرهنگ هستیم و عملاً بیمعناست به آنها بگوییم مثل ما شوید، چون او خودش مثل ما است. بنابراین سیاست اول و سوم را پیش گرفته شد.
مقرر شد در برخی استانها مهاجران جدا باشند. به ویژه در مناطقی که مذهب مهاجران با مردم بومی تفاوت داشت یا وقتی مهاجران زبانی غیر از فارسی داشتند، حضور آنها در منطقه مجزا روش بدی نبود. اما مسئله این بود که سیاستگذار فکر میکرد: «مهاجران بالاخره به کشورشان برمیگردند، پس جایی برای آنها در نظر بگیریم تا چند سالی بمانند و وقتی شرایط کشورشان مساعد شد، برگردند.» ولی موقتی نبود و حضورشان چند دههای شد.
یعنی جداسازی بعد از مدتی کارایی ندارد؟
ببینید؛ وقتی شاهد حضور نسل دوم مهاجران میشویم، دیگر جدا کردن آنها بیمعنا میشود. نسل دوم یعنی کسی که در ایران بزرگ شده و با ایرانیها همزیستی دارد. جداسازیها آنها باعث ایجاد حس «دیگریسازی» میشود که دو اثر منفی دارد؛ اول اینکه جامعه میزبان علیه مهاجران نگاه منفی پیدا میکند و فکر میکند: «مهاجران نسبت به ما پایینتر هستند و با ما فرق دارند و حق ندارند مثل ما باشند». اثر منفی دوم در جامعه مهاجران به خصوص در نسل دوم و سومشان، رخ میدهد و این سوال برایشان ایجاد میشود که مگر من چه فرقی با ایرانیها دارم؟
آسیبهای جداسازی خیلی بیشتر از آسیبهای ادغام مهاجران با جامعه ایران است. در حادثه میبد، درگیری بین نسل اول مهاجران و مردم میبد رخ نداده، یعنی کسی که از افغانستان آمده با ایرانی درگیر نشده، چون او خودش را مهمان میداند، بلکه بین نسل دوم مهاجران و ایرانیها بوده است. کسی که در ایران بزرگ میشود خودش را صاحب خاطره از ایران میداند؛ او از افغانستان نیامده و این جداسازیها درباره آنها به شدت آسیبزا است و باعث اصطکاک میشود.
تا یک جایی میتوان جلوی آسیبهای «دیگریسازی مهاجران» مقاومت کرد اما وقتی تصویر رسانهای و تصور جامعه تا این حد منفی میشود، دیگر نمیشود جلوی اصطکاکها ایستاد و آسیبها شدت و حدت میگیرد. سیاست جداسازی، سیاست درستی نیست اما برخی به شدت آن را پیگیری میکنند. آسیبهای جداسازی خیلی بیشتر از آسیبهای ادغام مهاجران با جامعه ایران است. البته جداسازی زیاد در ایران اجرا نشد. مجموع جمعیت مهمانشهرهای ایران بیش از ۵۰ هزار نفر نیست و این عدد در مقایسه با بیش از ۵ میلیون مهاجر، تعداد پایینی است.
وقتی قضیه انتخاب محل خاصی برای مهاجران باشد انگار مسئولان منطقهای میخواهند از آن فرار کنند تا برایشان دردسر نشود!
این هم از همان دیدگاه کوتاه مدت به مهاجران میآید. جداسازی مهاجران در کوتاهمدت اقدام بدی نیست. خیلی کشورها این کار را میکنند و تا چند ماه اول قائل به جدا بودن پناهجویان هستند و میگویند فعلاً وارد جامعه نشوند؛ اما مدتی بعد تصمیم میگیرند که پناهنده را کجا بفرستند و برایش برنامهای در نظر میگیرند.
مشکل ما این است که در مرز اردوگاه نداریم و بعد از ورود مهاجر به جامعه تازه میخواهیم مسئله را موقتی حل و فصل کنیم. از طرف دیگر عمر مدیریتها در ایران کوتاه است؛ مدیر پیش خودش میگوید: «صرفا در دوره من مشکلی پیش نیاید، اگر مسئله اساسی هم حل نشد، عیبی ندارد»! در راستای همین تفکر الان راهحل مطرح در میبد این است که مهمانشهر به جای دورتری انتقال پیدا کند.
این انتقال کارساز است؟
خیر! نیست. این راهحل سالها پیش زمان تأسیس اردوگاه در نظر گرفته شده بود که آن را با فاصله از شهر ساختند. اگر کارساز بود این مشکلات ایجاد نمیشد.
میشود دیوار کشید که ایرانیها با افغانستانیها برخوردی نداشته باشند؟
مسئولان میگویند که این مطالبه مردم است، مردم نمیخواهند ادغام صورت بگیرد. در چنین شرایطی نیاز به مداخله بحث آموزشی داریم. همه جای دنیا این مسئله وجود دارد که جامعه میزبان واکنشی نسبت به مهاجران دارد و مداخله دولتها معمولاً از جنس آموزش و فرهنگپذیری است.
به مهاجران آموزش داده میشود تا استانداردهای جامعه میزبان را یاد بگیرند و خود را با آن وفق دهند و از طرف مقابل در جامعه میزبان فرهنگ پذیرش و دیگریپذیری را ایجاد میکنند. به نظر میرسد آموزش و پرورش ما برنامهای برای این موضوع ندارد، شاید به علت آنکه جزو سیاستها نبوده است. شاید باید پرسید چرا چنین سیاستی در پیش نگرفتهایم؟ آن هم وقتی جغرافیای ایران به نحوی است که باید دیگریپذیر باشد.
چرا ایران باید دیگریپذیر باشد؟
ما در چهارراه دنیا هستیم، گوشه دنیا نیستیم که فقط با چند کشور مرتبط باشیم. وسط جهان قرار داریم و حتی اگر خودمان نخواهیم با جهان ارتباط بگیریم، جهان میخواهد با ما ارتباط برقرار کند. میشود با جهان قهر کنیم و از فرصت استفاده نکنیم یا کمی گشودگی داشته باشیم و سعی کنیم با ملل مختلف مرتبط شویم. شاید مواجهه درست با مهاجران افغانستانی، از قدمهای ابتدایی برای ارتباط با جهان باشد، اما گویا در همین قدمهای اول دچار مشکل هستیم.
به آموزش و پرورش اشاره کردید. یکی از معضلات تحصیل کودکان مهاجر است؛ درباره این موضوع چه باید کرد؟
این مسئله هم به بیبرنامگیها برمیگردد. اگر تکلیف خود را مشخص کنیم مسائلی مانند کمبود ظرفیت مدارس یا گرانی هزینه تحصیل قابل رفع هستند. مسئله این است که میخواهیم با مهاجران چه کنیم؟ اما نگاهها موقتی است.
تحصیل کودکان مهاجر در ایران به اندازه خود مسئله مهاجران سابقه دارد. از دهه ۷۰ همواره بیش از ۱۲۰ هزار کودک افغان در مدارس کشور ثبتنام میشدند و این عدد در سالهای اخیر ۹۰ به ۵۰۰ هزار نفر رسیده است. سالانه ۵۰۰ هزار دانشآموزی را وارد مدارس خود میکنیم که به او گفتهایم «تو فرق داری!» و هیچ برنامه خاصی هم برایشان نداریم. خیلی از این دانش آموزان درس خوانده و دانشگاه رفتهاند و دانشگاهشان هم تمام شده ولی هنوز بلاتکلیفاند و نمیدانند آخر کارشان چه میشود. چون فرض، همان نگاه موقتی است مبنی بر اینکه آنها به افغانستان برمیگردند، اما این فرضیه تا به حال اصلاً محقق نشده است.
قانونی وجود دارد که میگوید مهاجرانی که ایران درس بخوانند بعد اخذ مدرک نمیتوانند اینجا کار کنند؟
بله؛ اجازه اشتغال ندارند. در مدرک پزشکی فارغالتحصیلان افغانستانی درج میشود که اجازه اشتغال در ایران ندارند که این اشتباه محض است. هزینه میکنیم، فرد تحصیل میکند، لیسانس میگیرد اما به او اجازه اشتغال نمیدهیم.
سه حالت پیش میآید؛ فرد سمت کارهای سطح پایین میرود که دور ریختن پولمان است، اگر قرار بود در سطح پایین کار کند چه نیازی است در ایران تحصیل کند؟ حالت دوم این است که از ایران به کشورهای خارجی و طراز اول میروند و این گونه میوه زحمت ما را کشورهای دیگر میچینند. حالت سوم این افراد سرخورده میشوند و به کارهای سیاه روی میآورند. مثلاً افغانستانیهایی که اینجا پرستاری میخوانند چون اجازه کار رسمی ندارند به طور غیررسمی در مراکز درمانی کار میکنند.
این آسیبها به خصوص در رشتههایی که کمبود نیرو داریم خودش را بیشتر نشان میدهد.
بخشی از افکار عمومی پذیرش این را ندارد که فرصتهای اشتغال در اختیار مهاجران قرار بگیرد. در شرایطی که مردم ایران از تصرف خانهها و نان گرفتن مهاجران در نانواییها گلایه دارند اگر بخواهیم مشاغلی مثل پزشکی و پرستاری در اختیار آنها بگذاریم، پاسخگویی به افکار عمومی دشوار نخواهد بود؟
ببینید؛ در برخی مشاغل کمبود نیرو داریم؛ مثلاً در پزشکی و پرستاری! همه هم این را میدانند، به خصوص در نواحی کمبرخوردار ایران! یعنی هرچه از تهران دورتر شوید، کمبود پزشک و پرستار بیشتر در ذوق میزند. وقتی این کمبودها را داریم، چرا از نیروی کار مهاجر استفاده نکنیم؟
کشورهای دیگر از مهاجران خیلی استفاده میکنند؟ به نظر میرسد یکی از افتخارات ایرانیها همین است که در کشور دیگری جایگاه شغلی خوبی دارند!
نگرانی افکار عمومی از جایی به وجود میآید که جامعه حس میکند دولت برنامهای ندارد و کار را رها کرده است. دقیقاً همینطور است. افکار عمومی قابل مدیریت است به شرطی که حاکمیت خودش را صاحب برنامه نشان دهد! نگرانی افکار عمومی از جایی به وجود میآید که جامعه حس میکند دولت برنامهای ندارد و کار را رها کرده است. اگر دولت این حس را ایجاد کند که برنامه دارد، افکار عمومی مدیریت میشود. مثلاً پزشک یا پرستار افغانستانی در فلان نقطه که نیاز به نیروی درمانی دارد به کار گرفته شود. اگر مسئولان القا کنند که برنامه دارند مطمئناً شرایط بهتر میشود.
البته این اثر یکباره نیست و با تأخیر رخ میدهد؛ به خصوص الان که با توجه به اتفاقات اخیر هر فعالیتی درباره مهاجران، ممکن است با موضع مخالف گروهی از ایرانیها مواجه شود. ولی همه اینها میگذرد و این حساسیتها پایدار نخواهد بود، به شرطی که شرایط را بدتر نکنند.
حتی تکلیف سازمان ملی مهاجران هم دقیق معلوم نیست، برخی میگویند زیر نظر رئیسجمهور باشد و برخی میگویند زیر نظر وزیر کشور باشد. از طرف دیگر مشخص نیست بر اساس عدم تصویب مجلس، به رسمیت شناخت میشود یا نه! چاره این نابسامانی چیست؟
متأسفانه بیش از چهار سال است که لایحه مربوط به سازمان ملی مهاجرت مورد بررسی است. سال گذشته کلیات لایحه در مجلس تصویب شد ولی جزئیات آن هرگز تصویب نشده است. اختلاف نظرها مخصوصاً بین دستگاهها خیلی زیاد است چرا که در ایران بیش از ۲۰ دستگاه متولی امور اتباع هستند و هر کدام از آنها ذینفع هستند به خصوص از نظر اقتصادی؛ لذا متقاعد کردن آنها برای یکپارچه شدن کار آسانی نیست. اینکه زیر نظر رئیسجمهور باشد یا زیر نظر وزیر کشور زیاد تفاوتی ندارد؛ مهم این است که بتواند دستگاهها را هماهنگ کند و کاری کند که آنها یکپارچه اقدام کنند.
دولت وقتی دید مجلس لایحه را تصویب نمیکند در برنامه هفتم توسعه یک بند مبنی بر تأسیس سازمان مهاجرت آورد و این سازمان بر اساس آن بند کار میکند. اساسنامهاش قرار است توسط وزارت کشور تنظیم و برای مجلس فرستاده شود.
با توجه به این شرایط سازمان مهاجرت، بلاتکلیف است و حالت پا در هوایی دارد؛ با این حال فعالیتش را شروع کرده و یکی دو اقدامش قابل تقدیر است. بحث «یکپارچهسازی مدارک هویتی مهاجران» تحت عنوان «کارت هوشمند اتباع» یکی از این اقدامات مثبت است.
بحث تعدد مدارک مهاجران همواره مشکلساز بوده...
بله؛ این موضوع از پاشنه آشیلهای مدیریت مهاجران در ایران است. بحث تعدد مدارک هویتی دستگاههای ایرانی و کارمندان را دچار سردرگمی میکند و اجازه تشخیص مهاجر قانونی از غیرقانونی را نمیدهد. از طرف دیگر، کسی که مهاجر قانونی است حس میکند قانونی بودن یا نبودن در ایران مثل هم است و فرقی با هم ندارد. صدور کارت هوشمند اتباع اگر با جدیت پیگیری شود، یک گام بسیار بلند خواهد بود. این اقدام باید بیست سال پیش صورت میگرفت ولی همین که انجام میگیرد امیدوارکننده است.
البته این انتقاد به این سازمان وارد است که تعاملش با رسانهها و جامعه مدنی پایین است. کسی دقیق نمیداند برنامههای آن چیست، در رسانه حضور ندارد و برنامههایش شفاف نیست. اگر این موارد را تقویت کنند اتفاقات بهتری میافتد.
با همه اینها نکته مهمی که مردم باید بدانند این است که راهحلهای حوزه اتباع پیچیده نیستند، یعنی من و شما میگوئیم انجام آنها راحت است؛ اما واقعیت این است که اجرای آنها بسیار پیچیده و چندوجهی است. با این حال باید تعلل را کنار گذاشت و حل آنها را دنبال کرد.