خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: هویت پیکر مطهر هشت شهید مدافع حرم ایرانی همزمان با ایام فاطمیه طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
این شهدا بیش از ۶ سال گمنام بودند که چهار تن از آنها متعلق به تهران و چهار تن از استانهای کرمانشاه، گلستان، گیلان و قزوین هستند.
در گزارشهایی که در پی هم می آیند زندگی و خاطرات این هشت شهید مدافع حرم را مرور و بررسی میکنیم. قسمت سوم این گزارش مرور زندگی شهید مدافع حرم حسن اکبری است.
قسمت اول و دوم این گزارش که زندگی شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی و الیاس چگینی مرور و بررسی شد در پیوند زیر قابل مطالعه و بررسی هست؛
* «شهیدی که برای اعزام به منطقه عملیاتی رضایت سردار سلیمانی را جلب کرد»
* «گزارشی از زندگی یکی از مدافعان حرم تازه تفحصشده»
در ادامه مشروح قسمت سوم گزارش، زندگی شهید حسن اکبری را از نظر میگذرانیم؛
حسن اکبری ۲۴ خرداد ۱۳۴۹ در جنوب شهر تهران، در محله هاشمی فعلی و در خانوادهای مذهبی و پرجمعیت به دنیا آمد. یک سالی از شروع جنگ تحمیلی میگذشت که حسن هرروز به مادرش میگفت اجازهاش را از پدر بگیرد تا به جبهه برود ولی مادرش مخالفت میکرد، حتی مسئول اعزام بسیج محله هم مخالف بود و میگفت سن کم حسن است؛ تا اینکه اولین حضور حسن اکبری در جبهه، مخفیانه و بدون اطلاع والدین و با دستکاری در شناسنامه اتفاق افتاد. حسن اکبری طی حضور چندباره در جبهه، به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و جانباز ۵۵ درصد شد و برادر دیگرش نیز جانباز ۲۵ درصد دفاعمقدس شد.
در خلال جنگ تحمیلی، حسن اکبری در سپاه پاسداران انقلاباسلامی استخدام شد او دورههای تکاوری، چتربازی، جنگهای چریکی، اسلحهشناسی و خنثیسازی بمب و انواع مینها را آموخت؛ سپس در دانشگاه امام حسین (ع) با درجه استادی مشغول به تدریس دانشجویان در رشته دافوس شد.
تجاوز نیروهای تکفیری به حریم آلالله باعث شد تا حسن نزد مادرش برود و از او کسب اجازه کرد تا جهت خنثیسازی بمبهای بهجامانده از داعش و پاکسازی شهرهای آزادشده سوریه به آن کشور اعزام شود با اینکه مادرش مخالفت میکرد اما حسن سرانجام مادرش را راضی کرد و در شهریور سال ۱۳۹۵ عازم سوریه شد.
دو ماه از اعزامش به سوریه نگذشته بود که در اصابت ترکش به پایش، مجروح شد و حدود ۱۰ روز در بیمارستان حلب سوریه بستری شد. پس از بازگشت به تهران، در بیمارستان خاتمالانبیاء نیز یکهفته بستری شد. پس از چند هفته کاملاً بهبود یافت و به دانشگاه و محلکار برگشت اما هرروز غم جا ماندن از قافله شهدا برای او سخت و سختتر میشد.
اینبار برای کسب اجازه، مادرش را قسم حضرت زینب (س) داد و بالاخره توانست مادرش را راضی کند تا بار دیگر نیز به سوریه اعزام شود. ارتش سوریه با همکاری سپاه و نیروهای ایرانی درصدد آزادسازی بزرگترین و مهمترین شهر سوریه پس از دمشق یعنی حلب بود و سرانجام بامداد ۲۰ آذر ۱۳۹۵ حاج حسن اکبری همراه چند تن از نیروهای سپاه که در حال پاکسازی منطقه تدمر در حومه شهر حلب بودند، مورد اصابت چندین گلوله توپ داعش قرار گرفت و به شهادت رسید و پیکرش متلاشی شد و بیش از شش سال پیکر سردار حسن اکبری به وطن بازنگشت. سرانجام پیکر مطهرش طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه از طریق آزمایش DNA شناسایی شد، به وطن بازگشت و ۱۶ آذر تشییع و در گلزار شهدای باغ فیض به خاک سپرده شد.
جانباز بود که به خواستگاری آمد
خانم کاشفی همسر این شهید مدافع حرم درباره آغاز زندگی مشترکشان که به دفاع مقدس و شهادت برادرش برمی گردد، گفت: حسن آقا تخریبچی لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) و از دوستان برادرم بود. برادرم سال ۶۶ شهید شد. بعد از شهادت برادرم در رفت و آمدهایی که حسن آقا به منزل ما داشت، من را دید. وقتی او به خواستگاریام آمد، جانباز بود. در دورهای که برای آشنایی صحبت میکردیم به من گفت: «وقتی به خواستگاری ام آمد، جانباز بود، گفت: «من جانباز هستم و مشکلات جسمی دارم. ممکن است این مشکلات تا چند سال آینده تشدید شود؛ اگر بخواهی با من ازدواج کنی باید آماده مواجهه با این مشکلات باشی.» بنده پذیرفتم من جانباز هستم و مشکلات جسمی دارم. ممکن است این مشکلات تا چند سال آینده تشدید شود؛ اگر بخواهی با من ازدواج کنی باید آماده مواجهه با این مشکلات باشی.» بنده پذیرفتم. در دوره زندگی مشترکمان میدیدم که حسنآقا چقدر درد میکشید، اما خودش را شاد و سرحال نشان میداد. گاهی وقتها پیش میآمد که بیشتر از یک ماه در بیمارستان بستری بود که در آن ایام به بیماران هم روحیه میداد.
روز عقد تنها دخترمان در سوریه بود
وی درباره دل کندن همسرش از تنها دختر و خانواده ادامه داد: وقتی شیما کم سن و سال بود، حسنآقا به خاطر جراحات ناشی از جنگ، چند ماه متوالی در بیمارستان بستری میشد و دخترمان خیلی پدرش را نمیدید. کمکم که شیما بزرگتر شد، وابستگی زیادی به پدرش پیدا کرد. حسنآقا برای اعزام به سوریه ساعتها با شیما صحبت میکرد تا او را راضی کند. حتی شیما تا چند روز با پدرش سرسنگین بود تا بلکه پدرش را منصرف کند اما بالاخره شیما راضی شد و گفت: «بابا! فقط مراقب خودت باش.» در همین ایامی که حسنآقا به سوریه رفت و آمد داشت، شیما به یکی از خواستگارهایش جواب مثبت داد و روز عقد تنها دخترمان، حسن آقا در سوریه بود که تلفنی با عاقد صحبت کرد. بعد از اینکه حسن آقا به تهران برگشت، دختر و دامادم طی سفری به مشهد رفتند و زندگی مشترکشان را شروع کردند.
راضی نیستم دعا کنی برگردم!
خانم کاشفی با اشاره به دومین اعزام شهید حسن اکبری به سوریه افزود: حسن آقا دو سه روز قبل از اعزام، با همکاران و دوستانش خداحافظی کرد و از آنها حلالیت طلبید. به من گفت: «به شیما این را نگو؛ شاید این بار بروم و دیگر برنگردم. اگر من رفتم و شهید شدم و پیکرم برنگشت، از تو راضی نیستم که سر نمازهایت دعا کنی برگردم.» حسن آقا دو سه روز قبل از اعزام، با همکاران و دوستانش خداحافظی کرد و از آنها حلالیت طلبید. به من گفت: «به شیما این را نگو؛ شاید این بار بروم و دیگر برنگردم. اگر من رفتم و شهید شدم و پیکرم برنگشت، از تو راضی نیستم که سر نمازهایت دعا کنی برگردم.» من هم راضی میشوم به مقدرات الهی و حسن آقا با غسل شهادت برای آخرین بار عازم سوریه میشود.
وی با یادآوری آخرین تماسهای شهید اکبری گفت: ۱۷ آذر ۱۳۹۵ منزل دخترم بودم که حسن آقا تماس گرفت و گفت: «ساکم را بستهام و احتمالاً ۲۲ آذر برگردم؛ اگر آمدم تماس میگیرم بیایید دنبالم.» همسرم مجدداً ۲۰ آذر تماس گرفت و گفت: «من را حلال کن.» گفتم: «قرار است برگردی!» گفت: «احتمال زیاد برمیگردم و اگر برنگشتم حلالم کن.» حسن آقا بعد از این تماس تلفنی به شهادت رسید و دوستانش خبر شهادتش را دادند. این خبر به قدری برای شیما سنگین بود که تا یک هفته در بیمارستان بستری شد. بعد از آن هم دخترم مدتی به منزل ما نمیآمد. میگفت: «احساس میکنم بابا هست اما میبینم نیست، خیلی اذیت میشوم.»
به خاطر نوهاش برگشت
همسر این شهید مدافع حرم ادامه داد: با اینکه همسرم گفته بود دعا نکن من برگردم، دعا نمیکردم اما همیشه منتظرش بودم. از طرفی پیگیر اخبار شهدا در سوریه بودیم. شیما شنیده بود که داعشیها چه بلایی سر پیکر شهدا میآورند، به همین خاطر نگران بود و میگفت: «نکند داعشیها سر بابای من را هم بریدند و پیکرش را قطعه قطعه کنند!» بالاخره این انتظار بعد از هفت سال تمام شد و به ما اطلاع دادند پیکر حسن آقا پیدا شده است. همسرم به شیما میگفت: «دوست دارم نوه داشته باشم. یک نوه برای من به دنیا بیاور.» بعد از شهادت همسرم، شیما شرایط روحی خوبی نداشت که فرزندی به دنیا بیاورد و میگفت: «بابام دوست داشت نوهاش را ببیند. بابام نیست، نمیخواهم فرزندی بیاورم.» امسال دخترم باردار شد، در همین ایامی که همسرم شهید شد، نوهاش به دنیا آمده است. فکر میکنم اگر شهید اکبری برگشت، به خاطر نوهاش برگشت.
غم هجران تمام شد
وی درباره دیدار با همسرش، بعد از هفت سال در معراج شهدا افزود: وقتی همسرم را در معراج شهدا دیدم، به او گفتم خوش آمدی. غم هجران تمام شد و میدانم به خاطر نوهات برگشتی و با آمدنت دیگر دخترمان چشمانتظار نیست. شیما هم در ماه پایان بارداری است. شیما به معراج شهدا آمد تا برای آخرین بار پدرش را در آغوش بگیرد. نگران حال شیما بودیم، اما خوشبختانه روحیه بالایی داشت. شیما پیکر پدرش را در آغوش گرفت و گفت: «بابا! در بچگی تو من را بغل میکردی و الان من تو را در آغوش میگیرم. بابا! تو رفتی که برگردی اینطور برگشتی.» حاضرین در معراج شهدا با این حرفهای شیما به گریه افتادند. شیما کلی با پدرش درد دل کرد و هر دو آرام شدیم از انتظاری که به سر آمد.
انصاف است بمانم؟
یکی از دوستان شهید حسن اکبری در خاطرات خود آورده است: اولینباری که حاجحسن رفت سوریه مجروح شد، زمانیکه برگشت رفتم عیادتش؛ بعد از کلی صحبتکردن به او گفتم: «حاجی به نظرت بَس نیست؟! اون زمان به اندازه کافی جبهه رفتی، الآنم که رفتی سوریه و اینجوری شدی! بسه دیگه، خسته نشدی؟» حاجحسن اولش سکوت کرد؛ بعدش نگاهی به آسمان کرد و آهی از تهِ دل کشید و گفت: «شما که نمیدونید جوندادن رفیق تو بغلت یعنی چی! نمیدونید دیدن رفیقهایی که به خاطر من یا رفقای دیگهشون، خودشون رو روی مین مینداختن که بقیه سالم بمونن یعنی چی؟! آیا این انصافه که من بمونم؟ شما که نمیدونید جوندادن رفیق تو بغلت یعنی چی! نمیدونید دیدن رفیقهایی که به خاطر من یا رفقای دیگهشون، خودشون رو روی مین مینداختن که بقیه سالم بمونن یعنی چی؟! آیا این انصافه که من بمونم؟»
وصیت نامه
شهید مدافع حرم حسن اکبری در وصیت نامه خود آورده است: «برادران و خواهران، میخواهم که راهم را ادامه دهید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران مخصوصاً آمریکا، اسرائیل و داعش ملعون که در آنسوی مرزها نقشه نزدیکشدن به مرز ایران عزیز را در سر میپرورانند، بر شما مسلط گردند و خونهای هزاران شهید از دست برود.
در نماز اولوقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئههای استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه دنیا و آخرت را میخواهید، باید چنین کنید.»
ادامه دارد…