رمان «مربای شیرین» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی توسط انتشارات معین به چاپ چهل و یکم رسید.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «مربای شیرین» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی به تازگی توسط انتشارات معین به چاپ چهل و یکم رسیده است. این کتاب حال و هوایی شبیه «قصه‌های مجید» دارد و سال ۱۹۹۹ میلادی توسط کتابخانه بین‌المللی مونیخ، به‌عنوان کتاب سال معرفی شد.

هوشنگ مرادی کرمانی زاده ۱۶ شهریور ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد کرمان، نویسنده معاصر ایرانی است. شهرت او به خاطر کتاب‌هایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.

داستان مربای شیرین درباره پسربچه‌ای به نام جلال است که یک شیشه مربا خریده اما هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند در آن را باز کند. او از مادر، همسایه‌ها و اهالی محل‌شان نیز کمک می‌گیرد تا بتواند این کار را انجام دهد اما متأسفانه هیچ‌کس قادر به باز کردن در مربای شیرین نیست.

اما جلال بی‌توجه به حرف‌های دیگران اصرار دارد که منشأ این مسئله را بیابد؛ به همین خاطر ابتدا نزد مغازه‌دار می‌رود اما وقتی نتیجه‌ای نمی‌گیرد، به سراغ رئیس کارخانه مرباسازی می‌رود و حتی شکایتش را با اداره کل نظارت بر مواد خوراکی و بهداشتی مطرح می‌کند. سرانجام این موضوع رسانه‌ای می‌شود و ماجراهای جالب و هیجان انگیزی اتفاق می‌افتد.

در معرفی این کتاب آمده است:

برای همه ما پیش آمده که نتوانسته ایم در یک ظرف مربا، آبلیمو یا روغن و… را باز کنیم، جلال هم موفق نمی‌شود در شیشه مربا را باز کند. حتی مادر، آقای زینلی، همسایه آنها، همکلاسی‌ها، معلم و پلیس و بقیه هم نمی‌توانند در آن را باز کنند. کسی نیست که بتواند درب مربا را باز کند.

فکر می‌کنید جلال چه کرد؟ او ابتدا سراغ مغازه دار می‌رود ولی کار به همین جا ختم نمی‌شود، او به «اداره کل نظارت بر مواد خوراکی و بهداشتی» رفته و شکایت خود را مطرح می‌کند. رییس کارخانه هم با خبر شده و در جستجوی علت مساله است و سرانجام معلوم می‌شود که...

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

مادر پشت میزی نشسته بود و کار می‌کرد. جلوی مانتوهای دخترانه علامت گذاری می‌کرد که کس دیگری دکمه‌شان را بدوزد. مادر توی کارگاه خیاطی بود، دست‌هایش تند و تند کار می‌کرد ولی فکرش توی کارگاه نبود.

آخ آخ! چه بلایی سر خودش آورده! رفته زیر ماشین؟ ماشین زده بهش؟ افتاده توی جوب؟ سرش خورده به جدول؟ اول بیهوش شده بعد راننده در رفته، مردم جلال رو بردن بیمارستان. توی کیفش رو گشتن، کارت تحصیلیش توی کیفش بوده، از روش شماره تلفن مدرسه رو پیدا کردن... اصلا کارتت رو برداشتی؟ هی گمش می‌کنی! هر چی پیداش می‌کنم و می‌ذارم توی کیفت، درش میاری و میندازیش این ور اون ور. روی دفترهات اسمت رو نوشتی؟ نکنه با بچه‌ها رفتی پارک؟ رفتی سینما؟ نه نه... تو سرخود همچین کارهایی نمی‌کنی. اصلا غلط می‌کنی که به جای مدرسه بری سینما. بی اجازه من آب هم نمی‌خوری! هر چی هست زیر سر این شیشه مرباست!

چاپ چهل و یکم این کتاب با ۹۲ صفحه عرضه شده است.