از میان برگزیدگان شانزدهمین جایزه جلال آل احمد دو کتاب توسط انتشارات‌های زیرمجموعه سازمان تبلیغات اسلامی یعنی انتشارات سوره مهر و نشر صاد جوایزی را دریافت کردند.

به گزارش خبرنگار مهر، شانزدهمین جایزه جلال آل احمد شب گذشته چهارشنبه ششم دی با معرفی برگزیدگان در تالار وحدت به کار خود پایان داد. از میان برگزیدگان این دوره از جایزه جلال آل احمد دو کتاب توسط انتشارات‌های زیرمجموعه سازمان تبلیغات اسلامی یعنی انتشارات سوره مهر و نشر صاد به مرحله نهایی این رویداد ادبی رسیده بودند.

سپیده شاهی در بخش ویراستاری شانزدهمین جایزه جلال برای ویراستاری کتاب «روزهای پیام بری» نوشته روح الله شریفی از انتشارات سوره مهر لوح تقدیر، تندیس و مبلغ ۳۰ میلیون تومان جایزه نقدی را دریافت کرد. همچنین کتاب «بیروط» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه از انتشارات صاد در بخش رمان و داستان بلند لوح تقدیر، تندیس و مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان را دریافت کرد. بنابراین سازمان تبلیغات اسلامی شب گذشته دست پر از جایزه جلال آل احمد بیرون آمد.

در این گزارش به معرفی این دو کتاب پرداخته ایم.

کتاب «روزهای پیام‌بری» نوشته روح الله شریفی روایتی از زندگی غلامحسن حدادزادگان پیام رسان و راننده پیکر شهدا مهرماه امسال توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شده است.

غلامحسن حدادزادگان؛ کارمند بنیاد شهید شهر قزوین، راننده آمبولانس پیکر شهدا و پیام رسان شهادت تعدادی از شهدای قزوین به خانواده‌هایشان است. عده‌ای می‌گویند که خبر شهادت هزار شهید را برده رسانده. عده‌ای دیگر می‌گویند بیش از صد خانواده نبوده اما او یکی از سخت‌ترین کارهای ممکن در مواجهه با خانواده شهدا را برعهده گرفته است. ماجراهای حداد زادگان با جنازه‌ها گاه وهمناک است و گاه خنده دار، مشخص نیست او چطور توانسته این تخلی را از خاطرات بگیرد و آنها به یک نحو شیرن و به یادماندنی برای دیگران تعریف کند.

به گفته نویسنده خاطرات آقای حدادزادگان مثل یک قالی گران قیمت است که به خاطر گذشت سال‌ها و انبوه آلام، بخش یاز طرح اصلی اش از بین رفته که نیاز به رفوگری از روی نقشه قالی به مدد عکس‌ها، مصاحبه با دوستان، خانواده شهدا و تخیل و رنگ آمیزی صحنه‌ها و موقعیت‌ها داشت.

کتاب «روزهای پیام‌بری» در چهار فصل «ماشین داماد»، «در برابر امواج»، «روزهای پیام‌بری» و «شهر باران» و ۴۳ بخش نوشته شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«ماجرا شاید از پاییز ۱۳۶۰ شروع شد. از زندان چوبیندر که سه بند داشت و سیصد زندانی. بند سیاسی‌ها، بند تعزیری‌ها و بند معتادها. آن یک گُله جا پر بود از تنش و التهاب. آدم‌هایی آنجا بودند که در منتهای ناامیدی و خشم روزگار می‌گذراندند و تو باید سعی می‌کردی مثل یک سایه در میان آن‌ها باشی. سایه‌ای که نه تر می‌شود و نه اجازه دارد از داغی و سردی آن آدم‌های متحرک پشت دیوارهای بلند و میله‌های سرد، تأثیری بپذیرد. هیچ تأثیری! نه از دردهایشان نه از آرزوهایشان.

از همان روز اول قصه شروع شد. برای من اولین بحران روبه‌روشدن با بچه‌محل‌هایم بود. کسانی که سال‌ها در دوران کودکی و نوجوانی باهاشان بازی کرده بودم. آن‌ها حالا به جرم‌های مختلفی مثل حمل مواد مخدر، تصادف و قتل غیر عمد یا بدهکاری به زندان آمده بودند. وقتی با آن لباس‌های راه‌راه می‌دیدمشان یاد خاطرات دور می‌افتادم. روزهایی که مادرم با کنترلی شدید روی رفتارهای ما در محله دباغان نظر داشت. هیچ بچه‌ای حق نداشت بعد از تاریکی مغرب به خانه برگردد. همه‌مان وقتی وارد می‌شدیم، مادرم بازرسی بدنی‌مان می‌کرد. بایدها می‌کردیم تا معلوم شود دهنمان بوی سیگار یا زهرماری ندهد. جمله تکراری مادرم که نوعی التماس در خودش پنهان کرده بود این بود: «ببم! من شما را با بدبختی بزرگ کردم.» این جمله مثل بذری در خاک ذهن و روح ما کاشته شده بود و روزبه‌روز رشد می‌کرد و ما را در قبال سرنوشتمان در آینده هشیار می‌کرد.»

این کتاب با ۳۲۰ صفحه و قیمت ۱۷۵ هزار تومان عرضه شده است.

***

کتاب «بیروط» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه توسط نشر صاد منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب چند داستان و روایت از مستندسازی است که از آلمان به بیروت می‌رود.

کتاب بیروط با بخشی به نام «یک‌شنبه - یکم خرداد ۹۲» آغاز شده است. این کتاب با بخشی تحت‌عنوان «۱۲ تیرماه ۱۳۹۲؛ دوشنبه؛ یعقوب‌آغاجی» به پایان رسیده است. این اثر حاوی داستان‌ها و روایت‌هایی است از بیروت در ماه‌ها و سال‌های مختلف شمسی و در مکان‌هایی گوناگون مانند هتل، ساحل و…. در توضیح این کتاب آمده است که بیروط فقط یک مکان نیست، فقط یک شهر خاورمیانه‌ای نیست؛ سرآغاز تغییری است برای مرد جوان مستندسازی که در زمانهٔ پراضطراب و هیاهویی که داعشی‌ها و تکفیری‌ها راه انداخته‌اند، از آلمان به بیروط می‌رود تا با مردی آشنا شود که می‌گوید کشور با محبت است که ساخته می‌شود.

نویسنده در این کتاب، برای توسعه حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص، یا ارائه اطلاعات و به دلایلی دیگر شروع به نوشتن می‌کند. در مقابل، در نوشته‌های غیرواقعیت‌محور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز می‌زند و این گونه به‌عنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیت‌محور) طبقه‌بندی می‌شود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم عامه مردم است (البته نه به‌معنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب، یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفه «مبتنی بر واقعیت» از هدف‌های دیگر ناداستان‌نویسی هستند. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمون‌های بی‌شماری می‌پردازد و فرم‌های گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی می‌توانند شامل موارد فهرست زیر باشند:

جستارها، زندگی‌نامه‌ها، کتاب‌های تاریخی، کتاب‌های علمی - آموزشی، گزارش‌های ویژه، یادداشت‌ها، گفت‌وگوها، یادداشت‌های روزانه، سفرنامه‌ها، نامه‌ها، سندها، خاطره‌ها، نقدهای ادبی.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. دوباره عمر الماجد می‌خواست من را ببیند. نمی‌دانم این بشر چه می‌خواهد از من؟ ازش می‌ترسم. آخر چه معنایی دارد یک جوان سنّی که پدرش رفیق ملک عبدالله یا ملک فلان است، بخواهد به‌وسیلهٔ من شیعه بشود؟ آن هم به‌وسیلهٔ من! واقعاً جای شگفتی دارد. کار دنیا را ببین، یک نفر را اتّفاقی در یک آب‌میوه‌فروشی ببینی، بند کند به تو که می‌خواهم شیعه شوم، حال آنکه هنوز تو در باور خود، هزار لیتَ، لَعلَّ داری. تو هم دوسه بار بپیچانی‌اش، ولی رهایت نکند. جالبی قضیه این نیست که او می‌خواهد تغییر مذهب بدهد، شیرینی ماجرا این است که می‌خواهد به‌وسیلهٔ من هدایت شود. من یحیی ربّانی، فرزند ابوالبرکات ربّانی. این‌همه آدم را رها کرده، چسبیده به یقهٔ من. نمی‌دانم شاید بوی نبوّت می‌دهم. باید بعد از شیعه‌شدن ببینمش. باید برایش ماجرای آن جوانک سنّی را تعریف کنم که می‌خواست پیش سیّدموسی صدر تغییر مذهب بدهد تا زن بگیرد ولی او مخالفت کرد. فکر کنم دل الماجد هم جایی گیر است، حدس من این است که او هم عاشق یک دختر ایرانی شده است. عشق آدم‌ها را همین‌جوری مُدمَّغ می‌کند و گیج که نتیجه‌اش هم چیزی نیست جز ویرانی. درهرصورت او می‌خواهد شیعه شود و از من طلب هدایت می‌کند، ولی من خودم هنوز خسته‌ام و معلّق بین زمین و آسمان، همچنین مردّد بین این‌وروآن‌ور و همواره شرایط را استثنایی می‌بینم برای خودم.

جای پدر در این معرکه خالی. اگر این جوانک به تورش می‌خورد چه کارها نمی‌کرد برایش. اصلاً انگار خدا او را خلق کرده برای هدایت دیگران. شرط لازم پیامبری را دارد؛ امّا شرط کافی را نه. او بیشتر دوست دارد آدم‌ها را هدایت کند؛ امّا نه سوی خدا بلکه سمت خودش، چون خودش را حق می‌داند. او هرکس را که به‌زعم خود هدایت می‌کند، در دفترچه‌اش پرونده‌ای باز می‌کند با تمامی مشخّصات تا تعدادشان به ۴۰ نفر برسد، در قالب کتابی منتشر کند. پدر یکی از آرزوهایش چاپ همچین کتابی است. حتّی وصیّت کرده آن دفترچه را بگذارند توی کفنش.»