خبرگزاری مهر -گروه هنر-آروین مؤذنزاده-فریبرز دارایی؛ نمایش «خبری از او نیست» به نویسندگی و کارگردانی جواد مولانیا به تازگی اجرای خود را در پردیس تئاتر و موسیقی باغ کتاب به پایان رسانده است. این اثر نمایشی روایت چند ساعت از دورهمی چهار شخصیت را روایت میکند؛ «پیام» و «فروغ» به عنوان یک زوج میزبان «علی» و «مهشید» میشوند. در مقابل چشمان مخاطب یک مهمانی شکل میگیرد که در طول ۱۲۰ دقیقه شاهد رفاقتها و روایتی از فراز و فرودهای زندگی این ۴ شخصیت هستیم.
به بهانه اجرای این اثر نمایشی میزبان کارگردان و بازیگران نمایش در خبرگزاری مهر بودیم که در بخش اول این نشست درباره شکل گیری ایده اولیه نمایش، ویژگی کاراکترها و رفاقت ۳۰ سالهای که نمایش را شکل داده است، صحبت کردیم و در بخش دوم و پایانی این گفتوگو بیشتر مسایل تحلیلی درباره متن نمایشنامه و شخصیتپردازی کاراکترها مطرح شد و به این موضوع پرداختیم که انرژی مثبت و صمیمیتی که در نمایش جریان دارد نشات گرفته از رفاقتی است که بازیگران و عوامل درپشت صحنه با آن همنشین هستند.
یکی از ویژگیهای این نشست انتقادپذیری بالای کارگردان و بازیگران و اِشرافی که خودشان به ضعفهای نمایش داشتند، بود. از طرف دیگر خود بازیگران مانند یک تحلیلگر عمل میکردند و پرسشهایی را که شاید یک منتقد سختگیر بخواهد از کارگردان بپرسد، با او مطرح میکردند همین روحیه و صمیمیتی که بین اعضای این گروه حاکم بود نمایش «خبری از او نیست» را با همه ضعفهایش به نمایشی دلنشین تبدیل کرده که مخاطب را راضی از سالن بیرون میفرستد.
در بخش دوم و پایانی این نشست میخوانید:
*آقای کیایی و آقاپور شما شخصیتهای علی و پیام را که در این نمایش نقششان را برعهده دارید، چطور میبینید؟ وقتی متن را خواندید چطور با کاراکترها ارتباط گرفتید در حالی که در متن اتفاق خاصی را شاهد نیستیم و کاراکترها به لحاظ بیرونی فراز و فرود خاصی ندارند.
کیایی: کاراکتر علی در این نمایش نقاش است اما تاثیر عینی نقاش بودن او را در کار نمیبینیم. ولی شاید نقاش بودن او در ناخودآگاه این کاراکترتاثیر گذاشته و باعث واکنشهایی که روی صحنه انجام میدهد، بشود. نکتهای که بعد از خواندن متن برایم مطرح شد این بود که ارتباط بسیار خاصی با این قصه برقرار کردم و دقیقاً میتوانستم به جواد بگویم فلان کاراکتر چرا این دیالوگ را میگوید و اصلاً چه چیزی در ذهن دارد. کیایی: من احساس میکنم آدمهای این نمایش قهرمان و در عین حال ضدقهرمان زندگی خودشان هستند چون به جای اینکه به جلو بروند در بیشتر مواقع در گذشته مانده اند و خودشان جلوی حرکتشان به آینده را گرفته اند. همین تضاد موقعیت دراماتیک داستان را شکل داده است
جواد بر این نکته تاکید داشت که خودخواسته نمیخواهد اتفاقی در این نمایش بیفتد و حسرتی که شخصیتها از اتفاقات گذشته دارند، قصه را جلو میبرد در حالی که همه ما دوست داریم وقتی نمایشی را میبینیم شاهد شکل گیری یک درام و موقعیت دراماتیک باشیم. البته برداشت من از اتفاق دراماتیک در این نمایش این شد که از نگاهی قهرمان داستان خود زندگی و جریانی است که این شخصیتها جلویش را گرفته اند و گرفتار یک روزمره گی شده اند. از نگاه دیگری هم قهرمان قصه میتواند خود این شخصیتها باشد و از طرف دیگر ضدقهرمان هم خودشان هستند.
من به عنوان انسان باید جلو بروم. گذشته را فراموش کنم، حال را بسازم و به آینده امیدوار باشم. این یک فرمول کلیشهای است اما زندگی به این شکل جریان پیدا میکند و در غیر این صورت یا در گذشته میمانید یا فوبیای آینده را دارید و یا با تعابیر غیرواقعی از زندگی در لحظه روبهرو هستید که ابتذال را برایتان به همراه میآورد. من احساس میکنم آدمهای این نمایش قهرمان و در عین حال ضدقهرمان زندگی خودشان هستند چون به جای اینکه به جلو بروند در بیشتر مواقع در گذشته مانده اند و خودشان جلوی حرکتشان به آینده را گرفته اند. همین تضاد موقعیت دراماتیک داستان را شکل داده است.
آقاپور: وقتی متن را خواندم پیام را شخصیتی شوخ و شنگ و طناز دیدم. من در دایره دوستانم فردی طناز شناخته میشوم اما شیوه طنازی من با پیام فرق دارد. کلاً ویژگیهای شخصیتی من و پیام زیاد به هم نزدیک نیست مثل برون گرا بودن یا زندگی کردنش در لحظه که با شخصیت من متفاوت است. اما نکتهای که دوست دارم اینجا به آن اشاره کنم و دوست دارم راجع به آن با جواد گپ بزنم درباره نگارش متن این اثر است. خب من و جواد سال هاست یکدیگر را میشناسیم و او دوست قدیمی من است. او خیلی اهل شعر است و حوزه مطالعاتی اش هم متنوع و وسیع است اما من هیچ وقت از او نمایشنامه نخوانده بودم و «خبری از او نیست» اولین نمایشنامهای است که از جواد خواندم. برای هر نمایشنامه نویس فرصت مغتنمی است که نمایشنامه اش روی صحنه برود که این اتفاقاً نصیب خیلی از نویسندگان نمیشود. از این رو خیلی دوست دارم نظر جواد را در این مورد بدانم.
مولانیا: این اولین نمایشنامهای است که من نوشتم.
کیایی: یعنی حتی سعی و خطا هم برای نوشتن نمایشنامه نکردی.
مولانیا: نه. چون بلد نبودم. (خنده جمع) ولی خیلی نمایشنامه خوانده بودم.
آقاپور: من خودم هر موقع به نوشتن فکر کردم چه در دوران دانشگاه و چه بعد از آن به شدت ترسیدم و فکر میکنم تجربه هراسی را که جواد داشته است کاملاً درک میکنم.
مولانیا: چند روز قبل به یکی از دوستانم میگفتم هر شب که اجرا تمام میشود من از این میترسم که نکند دیگر نتوانم نمایشنامه بنویسم. چون فکر میکنم الان دیگر هیچ چیز در چنته ندارم در حالی که همه قصههایی را که در این نمایشنامه وجود دارد سالها از افراد مختلف شنیده و حتی تجربه زیستی خودم و دوستانم بوده است. الان که فکر میکنم، نمی دانم نمایشنامه ازکجا شروع شده است اما می دانم که آن را صحنه به صحنه نوشته ام و بعد آنها را به هم وصل کرده ام.
درباره کاراکتر پیام میخواهم به نکتهای اشاره کنم؛ وحید طراوتی را با خودش به داستان آورد که از ابتدا در متن نبود. در واقع وحید انرژی را به شخصیت پیام تزریق کرد که سالن را تحت تایر قرار میدهد. با این که کاراکترها همه منفعل بودند اما وحید متن را از انفعال درآورد و موتورش را روشن کرد. من به این اعتقاد دارم که تئاتر یک سرگرمی است و اصلاً آن را یک هنر خاص و روشنفکری نمی دانم. در تما دنیا آدمهای می آیند بلیت میخرند که تئاتر ببینند و سرگرم شوند.
آقاپور: در واقع سرگرمی تئاتر قابل حذف نیست. ممکن است مولفههای دیگرش را بتوان حذف کرد اما وجه سرگرمی تئاتر باید وجود داشته باشد.
مولانیا: بله و بخش زیادی از وجه سرگرم کنندگی این نمایش به دلیل حضور وحید است. او به کمدی نمایش جان میدهد که تماشاگر هم دوستش دارد.
داننده فرد: از طرف دیگر در مونولوگ هایش اتفاقی را رقم میزند که از یک آدم شادِ کمیک تبدیل به یک آدم دیگر میشود که به شخصه همین تغییر برای من خیلی جذاب بود.
*این وجه کمدی که شخصیت پیام دارد در متن وجود نداشت؟
مولانیا: در متن کم رنگ بود و در این حدی که وحید به آن جان میدهد، نبود.
ویشکی: ما لحظههای در تمرین داشتیم که اگر یکی به ما نمیگفت که بچهها دیگر بس است اصلاً کار تبدیل به چیز دیگری میشد و کمدی اش به سمت دیگری میرفت.
آقاپور: من خیلی از جاها به جواد میگفتم دیگر این کمدی را از من نخواه چون این نوع کمدی دارد از بافت کلی کار خارج میشود.
ویشکی: نمایش به شکلی است که مخاطب بعد از اینکه خیلی خندید، گریه اش میگیرد و وارد فاز تازه ای میشود.
*شما در این نمایش حجم زیادی از غم و اندوه را با مونولوگ های کاراکترها وارد قصه میکنید پس حتماً به پاساژی برای تغییر فضای داستان و ذایقه مخاطب نیاز داشتید.
مولانیا: بله درست است.
*میخواهم در همین راستا به نکتهای اشاره کنم. من متن را قبل از اجرا خوانده بودم. نمایشنامه چیزی برای ارایه نداشت اما من کاری به اینکه این متن تجربه اول شما بوده است، ندارم چون برای من جواد مولانیا، جواد مولانیایی است که در درجه اول کارگردان است. به این معنی که در کارهای قبلی تان هم نشان دادید که کارگردانی را بلد هستید و اوجش هم در نمایش «آمادئوس» بود. به عنوان بازیگر هم جنس متفاوت بازی خودتان را دارید و همکاری زیادی هم با محمد یعقوبی به عنوان یک کارگردان مولف داشتید. برخی مواقع متنی را که کارگردانهای مولف مینویسند، کس دیگری نمیتواند اجرایش کند و فقط خودشان از عهده آن بر می آیند و زمانی هم هست که شکل نگارششان به لحاظ نمایشنامه نویسی چارچوبی دارد که کارگردان دیگری میتواند اجرایش کند. اما متنی را که شما نوشته اید فقط خودتان میتوانید اجرایش کنید. متن نتوانسته به لحاظ ساختار نمایشنامه نویسی حرفی برای گفتن داشته باشد و خیلی هم دودل بودم که در اجرا قرار است چه اتفاقی برای این متن بیفتد. اما وقتی بعد از اجرا با بازخورد مخاطبان روبرو شدم اکثر آنها از واژه «صمیمی» برای کار استفاده کردند و میگفتند نمایش چه فضای صمیمی داشت و این صمیمیت به دلیل دو سویه کردن سالن اجرا دوچندان شده است. وقتی نمایش را دیدم، متوجه شدم اجرا با متن بسیار متفاوت است و دیدم کارگردانی و بازیها به اصطلاح به متن چربیده است. گفتمانی که به صورت کارگاهی به دلیل صمیمیت و تفاهمی که در خود گروه برقرار است، شکل گرفته و باعث شده محصولی به مخاطب ارایه شود که بتواند با آن ارتباط برقرار کند. منظورم به لحاظ تخصصی نیست چون اگر بخواهیم به صورت موشکافانه بررسی کنیم متن پر از ایراد است. مثلاً با مونولوگ ها و واگویه هایی روبهرو هستیم که هیچ کمکی در راستای شکل گیری شخصیتها نمیکنند. این نمایش کاملاً فضامحور است و اگر این فضا به درستی شکل نمیگرفت بهترین تکنیک یا کارگردانی را هم به کار میبردید این تاثیرگذاری را در مخاطب نداشت. اما موردی که میخواهم به آن اشاره کنم وجود بیش از اندازه این صمیمیت در برخی از صحنهها است که به کارگردانی بر میگردد. مثلاً مخاطب بخش موسیقی و حضور خواننده را روی صحنه دوست دارد اما در این صحنه روابط باسمهای شکل میگیرد و در حالی که بخش کمدی در نمایش پررنگ است حضور خواننده کمکی به جذب مخاطب و پیشبرد داستان نمیکند. از طرف دیگر حجم زیادی از غم و اندوه همراه با موسیقی دراماتیک در مونولوگ ها جریان دارد که کار را تبدیل به یک ملودرام غم انگیز میکند. اما در نهایت رمز موفقیت کار را انرژی و اتمسفری که بین گروه جریان داشت می دانم.
مولانیا: (باخنده) دم شماگرم و خداحافظ.
آقاپور: اینکه به صمیمیت گروه اشاره کردید برای خودم هم جالب بود و به این فکر کردم این سومین تئاتری است که من و مریم در آن هم بازی هستیم. دو بار برایش بازی کردم و یک بار هم دستیارم بوده است. با هومن هم این سومین تئاتری است که بازی کردیم. دو نمایشنامه خوانی با هم داشتیم و با جواد هم خیلی کار کردیم. با گیلدا هم بعد از تجربه همکاری در سریال «مگه تموم عمر چندتا بهاره» سروش صحت این دومین تجربه همکاری مان است. مولانیا: این متن را فقط خودم میتوانستم اجرا کنم به این دلیل که به چیزی که نوشته بودم اعتقاد داشتم. نظر شما قابل احترام است. من دفاعی از متنم نمیکنم و اعتراف هم میکنم که این اولین نمایشنامه من است اما همین متن دست روی مسایلی میگذارد که مشکل همه است و خیلی از کسانی که کار را دیده اند میگویند این نمایش از روی زندگی آنها ساخته شده است
مولانیا: من وقتی این متن را نوشتم به چند نفر دادم تا آن را بخوانند و با دوستانم هم چند بار آن را خواندیم. هرکس متن را خواند گفت چه متن بدی است.
*شما کارگردان خوبی هستید و ای کاش متن را به کس دیگری میدادید تا آن را دراماتورژی کند.
مولانیا: من از کلمه مود و فضا برای بچهها خیلی استفاده کردم و به آنها گفتم که این متن مود و فضایی دارد که اگر به آن برسید برده اید. من در کلاسهایم همیشه این مثال را می زنم که مثلاً شما از بیرون به خانه برمی گردید و ظاهراً اتفاقی نیفتاده است و همه چیز عادی است. ولی یک مودی در خانه وجود دارد که غیرعادی است. این انرژی و اتمسفری که در خانه وجود دارد فضا را تغییر داده است حالا در نمایش ما هم باید این اتمسفر شکل میگرفت و بازیگران با دیالوگهایشان این موقعیت را به وجود میآورند به شکلی که تماشاگر اسیر و مرعوب آن میشد.
من با حرف شما موافقم چون این متن را فقط خودم میتوانستم اجرا کنم به این دلیل که به چیزی که نوشته بودم اعتقاد داشتم. نظر شما قابل احترام است. من دفاعی از متنم نمیکنم و اعتراف هم میکنم که این اولین نمایشنامه من است اما همین متن دست روی مسایلی میگذارد که مشکل همه است و خیلی از کسانی که کار را دیده اند میگویند این نمایش از روی زندگی آنها ساخته شده است. من خیلی به زندگی آدمها دقت میکنم و آدمها برایم خیلی جالب هستند. مثلاً در تاکسی که مینشینم با مسافران و راننده تاکسی صحبت میکنم و دوست دارم آنها زندگی شان را برای من تعریف کنند و جالب است خیلی از آنها با من درددل میکنند و این متن هم سراسر زندگی است و شاید برای همین مخاطب دوستش دارد.
*درباره حضور خواننده در نمایش هم توضیح میدهید؟
مولانیا: من به موسیقی زنده در نمایش اعتقاد راسخ دارم و درهمه کارهایم هم موسیقی وجود دارد. مساله دیگر این است که من برای بچههایی که در خیابان ساز میزنند، خیلی احترام قایلم. این بچهها مظلوم واقع شده اند در حالی که این همه سالن خالی داریم آنها مجبور هستند در خیابان ساز بزنند. از این رو دوست داشتم دردل بچههای این بندهای خیابانی را در نمایشم مطرح کنم.
در انتها میخواهم از بچههای پشت صحنه و دستیارانم که مخاطب نمی بیندشان اما تلاش زیادی برای نمایش میکنند، تشکر کنم.
آقاپور: همچنین باید به این فاکتور مهم هم اشاره کنم که در باغ کتاب قبل و بعد از ما هیچ نمایشی به صحنه نمیرود و ما بدون دغدغهای میتوانیم سه ساعت قبل از اجرا به سالن بیاییم و تمرین کنیم. این اتفاق من را یاد قدیمها و سالهای ۸۰-۸۱ میاندازد که اولین تجربیات بازیگری ام بود، میاندازد که ما در تالار مولوی یا تئاترشهر ساعتهای زیادی قبل از اجرا به سالن میآمدیم و بدون دغدغه و با تمرکز روی صحنه میرفتیم.