تن لاغر، پیشانی بلند، موی سفید و آشفته و چشمی درخشنده داشت. کلاه بر سر نمی‌گذاشت، لباس ساده می‌پوشید، ملایم و آهسته حرف می‌زد، سر به زیر افکنده و متواضع بود.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره تهرانی: «ای شاعر جوان! این ساختمان که افسانه من در آنجا گرفته است و یک طرز مکالمه طبیعی و آزاد را نشان می‌دهد، شاید برای دفعه اول پسندیده تو نباشد و شاید تو آن را به اندازه من نپسندی. همین طور شاید بگویی برای چه یک غزل اینقدر طولانی و کلمه‌هایی که در آن به کار برده شده است نسبت به غزل قدما، سبک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است؛ علاوه انتخاب یک رویه مناسب‌تر برای مکالمه که سابق هم مولانا محتشم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شده‌اند. آخر اینکه من سود بیشتری خواستم که از این کار گرفته باشد.»

این‌بند از مقدمه منظومه افسانه و بخشی از بیت‌های آن در سال‌های آغاز قرن گذشته، در روزنامه قرن بیستم میرزاده عشقی و به قلم خود نیما چاپ شده بود.

علی نوری اسفندیاری یا نیما یوشیج، پسر میرزا ابراهیم‌خان اِعظام‌السلطنه و طوبی مفتاح در روستای یوش، نزدیک شهرستان نور مازندران متولد شد. پدر گله‌دار و کشاورز بود و به جز نیما، سه دختر و یک پسر دیگر هم داشت. میرزا ابراهیم خان طرفدار مشروطه بود و به جنگ می‌رفت، و با همراهی امیرمؤید سوادکوهی انجمن طبرستان را در حمایت از نهضت مشروطه تأسیس کرده بود. نیما در همین سال‌ها تیراندازی و سوارکاری را زیر نظر پدر آموخت و خواندن و نوشتن را از روحانی روستا فراگرفت، هرچند با زجر و سختی زیاد.

نیما همراه خانواده به تهران مهاجرت آمد و به همراه برادرش رضا (لادبن) تحصیل را در مدرسه حیات جاویدان و بعد سن‌لویی (مدرسه‌ای کاتولیکی بود که در سال ۱۲۴۱ به‌دست فرانسوی‌ها در تهران تأسیس شد) آغاز کرد؛ که در آنها علاوه بر جغرافی، تاریخ، علوم، خوش‌نویسی، نقاشی و حساب، زبان‌های فارسی، فرانسوی و عربی نیز تدریس می‌شد.

در این سال‌ها نیما با اشعار رمانتیک فرانسوی از جمله آثار لامارتین آشنا شد و با تشویق‌های معلم درس ادبیاتش نظام وفا شروع به شعر گفتن کرد؛ کسی که بعدها منظومه افسانه را به او تقدیم کرد.

با آغاز جنگ جهانی اول نیمای جوان عشق را تجربه کرد، دوست هنرمندی به نام ارژنگی داشت که مجسمه می‌ساخت و نقاشی می‌کرد، دختری ارمنی به نام هلن شاگرد او بود که نیما دلباخته او شد؛ اما بعد از جنگ ارامنه و عثمانی، خانواده هلن به شهری دیگر رفتند و نیما دیگر او را ندید. بعد تحصیلش در تهران تمام شد و به یوش رفت تا از پدرش برای ازدواج با دختری به نام صفورا اجازه بگیرد که اهل ایل کوشکک بود و از کودکی دوستش داشت؛ پدرها راضی بودند، اما تنها شرط ابراهیم خان این بود که پسر و عروسش بعد از ازدواج به تهران بروند. نیما می‌خواست به تهران بیاید، اما صفورا نمی‌خواست زندگی در شهر را تجربه کند؛ ناچار تنها به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد، شغلی که هشت سال بعد آن را رها کرد.

سال ۱۳۰۴ شمسی همزمان با دریافت شناسنامه به نام نیما، با عالیه جهانگیر آشنا شد. عالیه خانم فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده روزنامه‌نویس مشهور، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل بود؛ زنی توانا و مدیر مدرسه. سال بعد و در روزهای نزدیک عروسی نیما پدرش از دنیا رفت و آنها با برگزاری مراسمی مختصر زندگی مشترک را آغاز کردند. در سال‌های اول ازدواج دو بار به خاطر شغل معلمی عالیه خانم انتقالی گرفتند و ابتدا به بار فروش (بابل) رفتند و بعد به رشت و دست آخر آستارا. نیما هم در آستارا در مدرسه حکیم نظامی به معلمی مشغول شد. اما خیلی طول نکشید، زیرا با مدیر مدرسه به مشکل جدی برخورد که نتیجه آن بازگشت خانواده یوشیج به تهران بود؛ بعد از اسکان در تهران، پسرش «شرآگیم» به دنیا آمد، هفده سال بعد از ازدواجشان. نیما نام جدش را برای تنها پسرش انتخاب کرد.

در این میان فعالیت‌های ادبی او کم‌کم سر و شکل گرفت، اولین شعر بلندش به نام مثنوی قصه رنگ‌پریده، خون سرد را در سال‌های بحرانی ۱۹۱۹ سرود و به هزینه خودش چاپ کرد. کمی بعد یعنی دی ۱۳۰۱ شعر بلند افسانه را سرود. چاپ قسمت‌های ابتدایی شعر «افسانه» به همت میرزاده عشقی در روزنامه قرن بیستم، باعث واکنش‌های زیادی شد و نیما مورد حمله کلامی مخالفان قرار گرفت که آماده ظهور موج نو شعر در ادبیات فارسی نبودند. اما می‌گوید: «چیزی که مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده، رعایت معنی و طبیعت هر چیز است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه دهد… وقتی نمایش خود را به این سبک تمام کرده به صحنه دادم، نشان خواهم داد چطور و چه می‌خواهم بگویم، خواهی دانست این قدم پیشرفت اولی برای شعر ما بوده است. اما حالا شاید بعضی تصورهای کوچک کوچک نتواند به تو مدد بدهند تا به خوبی بفهمی جویای چه کاری بوده‌ام، و تفاوت این ساختمان را با ساختمان‌های کهنه بشناسی.»

او به رغم مخالفت متعصبان شعر سنتی مثل ملک الشعرای بهار و حمیدی شیرازی با نگارش سفرنامه بارفروش و سرودن شعر قلعه سقریم و بعدتر -در ۱۳۱۶ - اشعار ققنوس، لاشخورها، مرغ آمین، دل فولادم به کار خود ادامه داد. اوضاع سیاسی نیز بر زندگی و آثار او تأثیر می‌گذاشت. پس از شکل‌گیری حزب توده در دوران پهلوی، نیما با این گروه همراه شد، اما هیچ‌گاه خود را عضو حزب توده ندانست و استقلال خود را حفظ کرد. شعر امید پلید او در روزنامه حزب توده به نام نامه مردم چاپ شد. هرچند می‌گوید «من بزرگ‌تر و منزّه‌تر از ای نم که توده‌ای باشم. یعنی یک فرد متفکر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاق‌کن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا می‌کشد. دارم دق می‌کنم از دست مردم.» نیما در سال ۱۳۱۷ عضو تحریریه مجله موسیقی شد و در کنار محمدضیا هشترودی، عبدالحسین نوشین و صادق هدایت پرداخت و دو شعر غراب و ققنوس و بعد برای نشان دادن حمایت خود از مصدق و جنبشی که او آغاز کرده بود، دو شعر مرغ آمین و دل فولادم را سرود. بر عکس برادرش «لادبن» که چپ بود و نهایتاً به شوروی گریخت، نیما در دوران زندگی‌اش فعالیت سیاسی خاصی نداشت، اما از مخالفان حکومت پهلوی بود.

از سال‌های زندگی در تهران بخشی را در همسایگی جلال و سیمین در کوچه‌های دزاشیب نزدیک میدان تجریش گذراند. دی ۱۳۳۸ در یک شب سرد زمستانی نیما که با بیماری ذات‌الریه دست و پنجه نرم می‌کرد، طاقت نیاورد و برای ابد خاموش شد. پیکرش را ابتدا در امام‌زاده عبدالله شهرری تهران به خاک سپردند، اما بنا به وصیتش بعدها در سال ۱۳۷۲ به زادگاهش، یوش و به خانه قدیمی‌شان منتقل شد.

آن طور که حبیب یغمایی توصیف می‌کند «نیما یوشیج را قامتی و قیافه‌ای و حتی نامی شاعرانه بود. تنی لاغر، سری بزرگ، چهره‌ای بیضی، پیشانی بلند، مویی سفید و آشفته و چشمی درخشنده داشت. کلاه بر سر نمی‌گذاشت، لباس ساده می‌پوشید، ملایم و آهسته حرف می‌زد، سر به زیر افکنده و مؤدب و متواضع بود.» نیما توانست شعر کهن فارسی را که در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود اما در آن زمان کارش به دنباله روی و تکرار قدما رسیده بود را با شعر جهان پیوند زند. تأثیر شعر رمانتیک فرانسه بر او باعث شد معنی کلمه‌ها را در شعر بیاورد و تخیل را در شعر به اوج خود رساند. از نظر زبانشناسی با استفاده از زبان رایج و جاری شعرش را گسترش داد و جمله‌ها و اصطلاح‌های متداول شعر فارسی را کنار گذاشت. وی بر وزن شعر نیز بسیار تأکید داشت و وزن را پوششی مناسب برای مفهوم و احساس شاعرانه می‌دانست؛ اما استفاده از وزن‌های عروضی به سبک سنتی را کنار گذاشت.

شعرهای فارسی نیما عبارتند از:

  • قصه رنگ پریده
  • منظومه نیما
  • خانواده سرباز
  • ای شب
  • افسانه
  • مانلی
  • افسانه و رباعیات
  • ماخ اولاً
  • شعر من
  • شهر شب و شهر صبح
  • ناقوس قلم انداز
  • فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ
  • آب در خوابگه مورچگان
  • مانلی و خانه سریویلی
  • مرقد آقا (داستان)
  • کندوهای شکسته (داستان)
  • آهو و پرنده‌ها (شعر و قصه برای کودکان)
  • توکایی در قفس (شعر و قصه برای کودکان)

این‌شاعر یک شعر به زبان طبری (زبان محلی مازندران فعلی) به نام روجا دارد. اسامی مقالات و پژوهش‌هایش نیز به این‌ترتیب‌اند:

  • ارزش احساسات در زندگی هنر پیشگان
  • تعریف و تبصره
  • حرف‌های همسایه
  • مقدمه خانواده سرباز
  • نامه به شین پرتو
  • مقدمه‌ی «آخرین نبرد» شعرهای اسماعیل شاهرودی «آینده»
  • یادداشت برای مجموعه شعر منوچهر شیبانی
  • شعر چیست؟
  • از یک مقدمه
  • یک مصاحبه
  • درباره جعفرخان از فرنگ آمده
  • یک دیدار
  • دنیا خانه من است
  • نامه‌های نیما به همسرش – عالیه جهانگیر
  • کشتی توفان