خبرگزاری مهر، گروه استانها - شکوفه مرادیان: میاندار به قلم احمد مصطفایی، خاطراتی از زبان حاج محمد طالبی است که برای برخی از اهالی جنگ و جبهه و مردم کرمانشاه بسیار شناخته شده است و شاید بهترین کلمه در وصف وی همین میانداری باشد.
کتاب با پیاده روی اربعین آغاز و با پیاده روی اربعین به پایان میرسد با این تفاوت که فصل ابتدایی کتاب، پیاده روی اربعین از زبان نویسنده است که پا در رکاب راوی به زیارت ارباب میرود و فصل آخر از زبان خود راوی است که طبق سنت هر ساله پیاده به زیارت اباعبدالله الحسین میرود.
از جمله نکات جذاب کتاب همین بود که با همان موضوعی که شروع میکند خاتمه هم میدهد و این موضوع ناخودآگاه این مصرع را بر زبانم جاری کرد: بر همان عهد که بودیم برآنیم هنوز (آغاز و پایان با نام حسین علیه السلام)
و اما مروری بر برخی از مطالب کتاب: اصرار چند ساله نویسنده برای گفتن وقایعی که در جنگ بر حاج محمد طالبی گذشته است و از امتناع ایشان برای گفتن خاطرات ولی سرانجام رضایت میدهند و نتیجه اش میشود میاندار.
مسئولیت سنگین زمان نوجوانی و کار سخت در روستا بعد از رفتن پدر:
آشنایی ایشان با امام خمینی پای منبر امام حسین (علیه السلام) اتفاق میافتد: همان ابتدا نام امام خمینی برای من با محرم گره خورد. (صفحه ۳۰، فصل کیمیای مادر)
چگونگی راضی شدن مادر برای فرستادن او به جبهه: پسرم پیام امام رو که شنیدی! تو هم باید بری جبهه. محمد وقت موندن نیست! (صفحه ۳۷، فصل کیمیای مادر)
نوجوان بازیگوشی که در آستانه اخراج از جبهه بود و با تدبیر او تبدیل به یکی از بهترین نیروها شد. کم خوابیهایی که هم خودش و هم دیگر رزمندهها را به آن عادت داد که از زمان جنگ شروع شد و همچنان ادامه دارد.
سعی میکردم نیروها به کم خوابی عادت کنند از اولین روزهای حضورم در جبهه با خواب راحت شبانه خداحافظی کردم و نظمی برای استراحت و خواب نداشتم این عادت پس از گذشت چهل سال همچنان ادامه دارد و خواب در برنامه روزانه من جایی ندارد.(صفحه ۷۹، فصل مردان غرب غریب)
شرایط تحمل ناپذیر جزیره مجنون و صبر رزمندگان: مقاومت برای دیدار با خانواده، به دلیل اینکه مرخصیها برای بقیه رزمندهها لغو شده، او هم از دیدار خانواده که به ملاقتش آمده بودند صرف نظر کرد، پیشتر هم از زبان خانمش آمده بود، با اینکه در چند قدمی پادگان بود ولی شاید هفتهها به منزل نمیرفت چون بعضی از رزمندهها از خانواده دور بودند.
غرق شدن در حال و هوای جبهه و بی توجهی ناخواسته به خانواده و احضاریه دادگاه که از طرف پدر خانمش به دستش رسید.
زخمی شدنهای سخت و شدید در عملیاتهای مختلف که عوارض آنها همچنان هست از جمله: کربلای ۵، والفجر ۸…
عمل نخاع بدون بیهوشی:
نصیحت شهدا، که اگر ما به زمین افتادیم در کنارمان توقف نکنید، اسلحه ما را بردارید و حرکت کنید! اشاراتی به برخی شهدای کرمانشاهی از جمله سید مجید کلوشادی، حسین اجاقی، هاشم رضوان مدنی....
در پایان خاطره مجروحیت شدید و بستری در بیمارستان و خبر دیدار با رهبر نقل میشود: با ریش از ته تراشیده و چهرهای به هم ریخته و نحیف در محضر ولی امر خویش حاضر شدم در یک لحظه تمام خاطرات گذشته را مرور کرده و خودم را قضاوت کردم شاید آن محاسن در سالهای جنگ و مبارزه مایه فخر و مباهات من شده بود، نباید به چیزی از دنیا دل میبستم حتی یک مشت ریش جهاد اصغر تمام شده بود و خدا میخواست که سربازان آخر الزمانی را در آزمون دشوارتر جهاد اکبر محک بزند. چهره به چهره امام و مرادم بودم مرحمت حضرت آقا مثل دیگران شامل حال من نیز شد و نشان فتح با دستان مبارک ایشان بر سینهام نشست رضایت را در چهره رهبرم دیدم چشمانم نمناک شد و قلبم سیراب.