خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: مرتضی امیری اسفندقه شاعر و منتقد ادبی بهتازگی شعر جدیدی با عنوان «اسفندیه الفبا» سروده که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.
او پیش از متن شعر یادداشت کوتاهی دارد که به اینترتیب است:
«به همه دانشآموزانِ دوره ابتدایی همهجایِ ایران اسلامی و توحیدی
به همه آموزگارانِ این دوره نخستین فراگیریِ علم و دانش، که قلمش و دمش همه ادوار فراگیریِ علم و دانش را رقم میزند به نیکی و نامآوری.
آموزگارانی که حروفِ الفبا را یک حرف و دو حرف بر زبان ما نهادند، و گفتن آموختند، حروفی که اگر فراگرفته نمیشدند، امروز نه بوسعید بود و نه بوعلی، نه طبیب، نه حبیب، نه شاعر، نه ادیب.
فکر و فرهنگ ولاییِ ایران اسلامی هر جا رفته با این حروف رفته، و هرچه کرده، با این حروف کرده به پالایش و پاکی، حروفِ پارسایِ الفبایِ پارسی، چمنی که تا قیامت و گلِ آن به بار باد!»
متن شعر «اسفندیه الفبا» هم به شرح زیر است:
یک خوابِ تازه دیدم یک خوابِ خوب و زیبا
یک خوابِ دیدنی، تک، بین هزار رؤیا
بر بال خواب رفتم تا مرز خردسالی
تا موج بیقراری تا اوج آرزوها
من بودم و دوباره غوغای جدول ضرب
زنگ ریاضی و ترس تقسیم و جمع و منها
کشفِ حروف تاریک، کشف حروف روشن
من بودم و دوباره بیتابی الفبا
من بودم و دوباره ترکیبهای تازه
کشفِ حروف سرهم کشف حروف تنها
من بودم و دوباره سی و دو پلّه و پل
سی و دو حرف جذاب سی و دو حرف خوانا
خشم و خشونت «خ» مهر و محبت «میم»
نرما و نازش «نون» تردید و خواهش «یا»
شور و شلوغی «شین» بیسرْصدایی «واو»
پشت خمیدة «ه» قدّ کشیدة «آ»
یک خواب تازه دیدم، نادیدنی، نگفته
دیدم شکفتهام باز صبح است و زنگ انشا
دیدم گرفتهام بیست یک بیست مبارک
عصر است و زنگ آخر عصر است و زنگ املا
الفت به هم رساندم با حرفها تمامی
سی و دو حرف سالم سرشار از تماشا
گل داد آشنایی در من به روشنایی
با صامت و مصوت پنهان و آشکارا
با حرف «ب» که بوسه با آن شروع میشد
با حرف «پ» که پا داد یک عمر و میدهد پا
با «د» که دست، که دوست، بیآن صدا ندارد
با «د» که دوست دارد آغوش میکند وا
دیدم که «ابر» و «ابرو» خیلی به هم شبیهاند
مانند «باد» و «باده» مانند «آی» و «آیا»
دیدم که «دزد» دزد است از هر طرف بخوانی
نان است «نان» چنانکه از هر طرف به هر جا
دیدم حروف باید حتماً بههم بچسبند
راهی جز این ندیدم تا حل شود معما
با «ر» اگر نمیداد دست ملاطفت «ف»
خورشید خواب میماند فردا نبود فردا
دیدم که خندهدار است باری اگر بیفتد
«ک» از سر کنیسه یا از سر کلیسا
دیدم که نیست زیبا بی «میم» هیچ مسجد
دیدم اجابتی نیست بی «دال» در دعاها
دیدم صدای «سین» را گرچه شنیدنی بود
آه ای حروف ناطق! آه ای حروف گویا!
گفتم به خود که من هم باید بچسبم و گرم
با این حروف سیار، آهسته، بیمحابا
چسبیدم و عیان شد مخفیترین روابط
سِرّ درختِ سنجد، رازِ نهال افرا
چسبیدم و چراغی بر کردم از تکلّم
گمگشتههای یک عمر پیدا شدند پیدا
با این حروف رفتم تا هر کجا دلم خواست
تا بامیان، سمرقند، تا بلخ، تا بخارا
تا مهنه و نیشابور، تا بوسعید و عطار
تا افترا به خیام تهمت به ابنسینا
با این حروف یا نه! قالیچه سلیمان
رفتم بهسوی پایین رفتم سراغ بالا
با این حروف محرز، آماده و مجهز
از مرزها گذشتم بیهیچگونه ویزا
«ه» با دو چشم بیدار از من مراقبت کرد
با این حروف رفتم سرزنده تا کجاها
از مدرسه به مسجد از میکده به تکیه
با این حروف باهوش، با این حروف دانا
چه جلوهها که دیدم در پشت پرده لفظ
از لفظ پر کشیدم رفتم بهسوی معنا
دیدم که هیچ اسمی پیدا نمیتوان کرد
در عالم تکلّم بیبهره از مسمّا
نازینه و مرتب رازینه و مجرب
با این حروف ساده گشتم به دور دنیا
با این حروف ساده گشتم چه گشتنی شاد
تنها نه دور دنیا، اعماق کهکشان را
تا عمق روح رفتم تا پشت پرده جسم
بیهیچگونه پرهیز بیهیچگونه پروا
با این حروف رفتم تا نیکهای زرتشت
تا بزم زند و پازند تا خلوت اوستا
تا حسرت یوکابد ترسان به ساحل نیل
تا اضطراب مریم زیر درخت خرما
با این حروف رفتم تا هفتخط جمشید
با این حروف رفتم تا پنج رنج بودا
تا مکه تا مدینه تا اورشلیم تا قدس
تا حضرت محمّد تا حضرت مسیحا
دیدم مسیح تنهاست در بزم شام آخر
میلرزد از خیانت دست و دل یهودا
دیدم صعود میکرد تنها مسیح مریم
تا آسمان چارم از معبد سکوبا
ناباورانه رفتم دست ادب به سینه
تا جایگاه یاسین تا پایگاه طاها
تا استماع قرآن آزاده و مسلمان
با لحن هفت قاری با صوت هفت قرّا
تا برجها مشیّد تا کاخها مجدّد
تا دیدن ندیده تا چشمهای زرقا
تا نقشههای نو نو تا نقشهای تازه
بر تنگی از ستاره در کارگاه لوشا
تا صوفیان چرخان، تا هی هی شبانان
تا راز راز خرقه تا رمز رمز چوخا
دیدم ستارگان را گرم نماز خواندن
در انحنای محراب در صحنهی مصلّی
عبدالمطلب و آه آن پیشبینی ماه
تا محضر نبوت تا حیرت بحیرا
یک خواب تازه دیدم تعبیر خواب من چیست؟
آن شب که دیدهام من یلداست یا که احیا
با آب خواب خود را اول به راز گفتم
تا آب واگذارد خواب مرا به دریا
یک خواب تازه دیدم اما پریدم از خواب
یک خواب تازه دیدم بیدار بودم اما
از خواب بازگشتم دیدم که خیس خیس است
زیر درخت و باران جلد کتاب کبری
دیدم که باز گندم دیدم که سیب از نو
دیدم که باز آدم دیدم که باز حوا
دیدم هنوز فرهاد دیدم هنوز شیرین
دیدم هنوز مجنون دیدم هنوز لیلا
دیدم هنوز دارا چشمش به دست ساراست
دیدم انار دارد مثل همیشه سارا
دیدم که آمد آن مرد با اسب و زیر باران
دیدم که باز مانلی دیدم که باز نیما
اسفند پا به ماه است گرم نزول اجلال
اسفند این معبّر آماده و مهیّا
تعبیر خواب من چیست ای ماه! ماه روشن
ماه من و سرودن، ماه تب و تمنّا؟
یک خواب تازه یا نه یک شعر تازه دیدم
شعری که هم در اینجا شعری که هم در آنجا
تعبیر خواب من شعر، شعری چنین روان است
شعری چنین شکفته شعری چنین شکوفا
یک شعر تازه گفتم یک شعر ناگهانی
شعری که ثبت شد پاک، در دفتر شماها