رضا اسماعیلی در نشست ادبی «منتظران وصل» گفت: در شعر مهدوی باید دنبال تبیین هنرمندانه مؤلفه‌های جامعه مهدوی و ترسیم سیمای تمام نمای «انسان کامل» باشیم.

به گزارش خبرگزاری مهر، نشست ادبی «منتظران وصل» شامگاه جمعه چهارم اسفند با حضور جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و اندیشه داخلی و خارجی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.

در این‌برنامه که با بداهه‌نویسی اساتید خوشنویسی ایرانی و هندی نظیر مسعود ربانی و محمد آرمان حبیب نیز همراه بود شاعرانی همچون علیرضا قزوه، امیر عاملی، رضا اسماعیلی، سید علی میرباذل، سید مسعود علوی تبار، بلرام شکلا، سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی، مهدی باقرخان، علی اصغر الحیدری، محمد مهدی عبداللهی، عزیز مهدی، احمد رفیعی وردنجانی، سید حکیم بینش، محمود یوسفی، ابراهیم میر، نغمه مستشار نظامی، سیده بلقیس فاطمه حسینی، سمانه خلف زاده، زهره یوسفی، عاطفه حعفری، نانی زاد، سارا جلوداریان، سارا عبداللهی فر، فاطمه ناظری، و صبا فیروزی حضور داشتند.

در ابتدای نشست مورد اشاره، رضا اسماعیلی شاعر و پژوهشگر ادبی درباره وجه تمایز شعر عاشقانه و «مهدوی» گفت: در شعر مهدوی آنچه که پیش و بیش از هر چیز دیگر باید بدانیم این است که مقام «معشوق» با «محبوب» یکی نیست. شعر عاشقانه محل جلوه گری و جلوه فروشی «معشوق» است، حال آن که در شعر مهدوی با محبوبی الهی سروکار داریم که «اسوه حسنه» و جمیع همه فضائل و کمالات انسانی است. برای مصون ماندن از این خبط و خطا، تفکیک و تشخیص جنس شعر عاشقانه و مهدوی ضروری است.

وی افزود: برای پرهیز از اطناب و به طور خلاصه، وجوه تمایز شعر عاشقانه و مهدوی را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد: تمایز اول؛ در شعر عاشقانه، ما «معشوقه» و «معشوق» داریم، در شعر مهدوی «محبوب»، و شایسته‌تر آن است که برای امام زمان (عج) و همه بزرگان دین، از عنوان «محبوب» به جای «معشوق» استفاده کنیم، چون با استناد به آیات قرآنی، «حُب» و «دوست داشتن» چون ریشه در بینایی و دانایی دارد، ازعشق برتر است. دومین تمایز؛ در شعر عاشقانه، به خاطر افراط در عشق و اغراق در ستایش، گاهی عاشق مقام معشوق خویش را تا «خدا» بالا می‌برد و «معشوق پرستی» را جانشین «خداپرستی» می‌کند. اما در شعر مهدوی، عاشق با لهجه معرفت، بر بندگی «محبوب» خویش شهادت می‌دهد و او را نردبانی برای عروج به ملکوت «یکتاپرستی» و رسیدن به آستان «قرب الهی» می‌داند.

این‌شاعر در ادامه به تشریح سومین وجه تمایز شعر عاشقانه با شعر مهدوی پرداخت و گفت: سومین وجه تمایز در شعر عاشقانه، «جسمیت» و «جنسیت» معشوق یا معشوقه در مرکز توجه شاعر قرار می‌گیرد. در این گونه از شعر، معشوق، یک انسان معمولی با دلبری‌ها و زیبایی‌های هوس انگیز صورتی و جسمانی است. اما در شعر مهدوی، محبوب ما انسانی الهی است، که از کرامت‌های انسانی و جاذبه‌های معنوی برخوردار است.. به عبارت ساده‌تر، مرکز ثقل غزل مهدوی «جسمیت» و «جنسیت» نیست. تمایز چهارم؛ در شعر عاشقانه، ارزش معشوق صرفاً در جمال ظاهری و صورت زیباست، و رسالتش دلبری و افسونگری. در شعر مهدوی ارزش محبوب در جمال و جلال الهی و سیرت زیباست، و رسالتش، پیام آوری، روشنگری و عدل گستری. تمایز پنجم: در شعر عاشقانه، معشوق، انحصاری و شخصی است و عاشق موجودی خودخواه که مجذوب زیبایی‌های جسمانی معشوق است و از شناخت زیبایی‌های روحانی اش غافل. ولی در شعر مهدوی، عاشق، مجذوب زیبایی‌های روحانی محبوب خویش است و محبوبش انسانی متعالی و معنوی که همه عالم به او عشق می‌ورزند و در سایه سار محبتش به آرامش می رسند.

این پژوهشگر در پایان با برشمردن هشت تمایز دیگر میان شعر عاشقانه با شعر مهدوی، گفت: جان کلام آن که در شعر مهدوی _با نگاه متعالی و معنوی_ باید به دنبال تبیین هنرمندانه مؤلفه‌های جامعه مهدوی و ترسیم سیمای تمام نمای «انسان کامل» باشیم، و پیش و بیش از «صورت» و زیبایی‌های صورتی حضرت موعود (عج)، به سیره و سنت آن امام همام بپردازیم. به فضائل الهی، انسانی و معنوی منادی یکتاپرستی، پرچمدار عدالت، مُصلح جهانی و انسان کامل؛ انسان کاملی که «اسوه حسنه» است و هموار کننده راه سعادت و رستگاری انسان این‌چنین باد.

برخی اشعار قرایت شده در این‌نشست به ترتیب زیر هستند:

* علیرضا قزوه

کاش به دریا برسم: موج شوم، رود شوم
خاک شوم، باد شوم، شعله شوم، دود شوم
آمده ام: رقص کنان، نعره کشان، چرخ زنان
چنگ زنم، ساز زنم، تار زنم، عود شوم
آمده ام: مست شوم، نیست شوم، هست شوم
ابر شوم، رود شوم، باد شوم، بود شوم
باد شدم، خاک شدم، باده شدم، تاک شدم
آمده ام _ بار دگر _خاکِ «فرا رود» شوم
فانیِ انوارِ «می» ام، سالکِ اسرارِ «نی» ام
کاش، سَحر، خاک رهِ «مهدی موعود» شوم

* امیر عاملی

می دانم ای گل بعد یک لبخند می آیی
تا وا کنی از پایِ آدم بند می آیی
مانند دریا مهربانی مثل دل عاشق
دل را به دریا می زنی پیوند می آیی
زیباست تکرارت بهاری، بعدِ یخبندان
پایان دهی تا سردی اسفند می آیی
آیا به پاسخ می‌رسم روزی سوالم را؟
می پرسم از خود بارها هرچند می آیی
تا دردِ دل‌ها را کنی درمان، سرِپایی
با نوشداروی گلاب و قند می آیی
پنهان شدی پشت کدامین گل، کدامین برگ؟
مردم همین‌ها را که می‌پرسند می آیی
عزم رسیدن داری و پایانِ دلتنگی ست
با چشم بسته بشمرم تا چند می آیی؟

* سید علی میرباذل

سال‌ها بی صدا گریه کردم
پشت زخم شما گریه کردم
در غروب غریب نگاهت
پیش هر آشنا گریه کردم
گاه دلتنگی باغ وباران
با دو دست دعاگریه کردم
در هیاهوی رنگ و ریاها
در خودم بی ریا گریه کردم
برگ، در مرگ خود خنده می‌زد
من چرا، من چرا، گریه کردم؟
از حکایت شکایت شنیدم...
قد یک نینوا گریه کردم
قصه‌ها گفتی از اول عشق
تا ته ماجرا گریه کردم
چاه و محراب و عشق و شهادت
با شما هر کجا گریه کردم
آن قدر گریه کردم بدانی:
تا بیایی، تو را گریه کردم

* بلرام شکلا

در انتظار شمایم، در انتظار شما
خزان بی بر و برگم پی بهار شما
پر از غبار غم و درد گشته است دلم
در انتظار شمایم، به رهگذار شما
چه شد که شمس رسید و چه شد که ماه دمید؟
به شوق دیدن رخسار ماه وار شما
گلان گلشن جان تشنه تشنه جان دادند
ندیده چهره‌ی ماه سمن عذار شما
مرید راه محبت! مشو ز حق نومید
که دوست، دشمن اگر شد، خداست یار شما
فنا شدم که محبان دگر نجویندم
خود انتظار شدم من در انتظار شما

* سید مسعود علوی تبار

ای یار به پای عشق تو جان ریزم
از دیده ی انتظار باران ریزم
با باد صبا حکایتی از غم تواست
هر قطره‌ی اشکی که به دامان ریزم

* سارا جلوداریان

گمگشته‌ای دارم که پیداکردنش، سخت است
عالیجناب است و تمناکردنش، سخت است
گمگشته‌ی من، سبک سهل و ممتنع دارد
در لفظ، آسان است و معناکردنش سخت است
گمگشته‌ی من از همان روزی که غایب شد
دیگر بساط عدل، برپاکردنش سخت است
در هفت اقلیم زمین، مأوا نمی‌گیرد
در هفت مُلک آسمان، جاکردنش سخت است
گیرم که عمری خویشتنداری کنم اما
این عشق عالمگیر، حاشاکردنش سخت است
وقتی بیاید، چشم‌ها را خیره خواهد کرد
آنقدر که حتی تماشاکردنش، سخت است
با نسخه‌های سبز از ره می‌رسد، هرچند
قلب سیاه ما، مداواکردنش سخت است

* محمد مهدی عبداللهی

آرامش شب دوباره برمی گردد
خورشید سحر سواره برمی گردد
با سیصد و سیزده طلوعی دیگر
آن صبح پر از ستاره برمی گردد

* مهدی باقرخان (دهلی نو، هندوستان)

فرش زمین و اوج فلک، زیر و رو کنم
باید تو را کجای جهان، جستجو کنم؟
گر لحظه‌ای وصال تو حاصل شود مرا
با یک نگاه کسب هزار آبرو کنم
باید به زخم‌های جگر، بخیه‌ای زنم
تا خون دل به اشک درون شستشو کنم
امشب شبیه لیله‌ی قدر است، نازنین
فرصت بده که با تو کمی گفتگو کنم
آیا اجازه هست دمی از تو دم زنم؟
آیا اجازه هست تو را آرزو کنم؟
پیراهنم دریده شد از دست روزگار
قسمت نشد که تهمت خود را رفو کنم
شاید قبول بارگهت شد نماز من
در قتل گاه عشق، ز خونم وضو کنم

* سیده کبری حسینی بلخی

یوسف می‌آید عاقبت از چاه بیرون
از پشت ابر تیره، قرص ماه بیرون
یعقوب از این پیراهن خونین چه نالی
از چنگ گرگی سر برآرد شاه بیرون
بیدار می‌مانیم تا صبح، این شب قدر
تا بشکفد گلبانگ انزلناه بیرون
روزی که می پیچد طنین ادخلی ها
ای وای اگر باشم از این درگاه بیرون
از داغ هجرت مثل یک آتشفشان است
از سینه‌ام وقتی می‌آید آه بیرون
کی می‌پسندی تو که این دیوانه باشد
از حلقه عشاق خاطر خواه بیرون

* فاطمه ناظری

هوا لبریز از عطر تن تو
نسیم و بویی از پیراهن تو
عبای سبز اهل بیت بر دوش
نشان فاطمه بر گردن تو

* علی اصغرالحیدری (دهلی نو، هندوستان)

ای باعث سکونِ زمین و زمانِ جان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
ای نقطه‌ی تداوم این کائنات ما
تاکی پس حجاب بمانی ز ما نهان
ای آنکه غایب از نگه و نزد شه رگم
در عشق تو قرار نباشد به نیمه جان
إن فؤادی یلتهب من فراقکَ
أدرکنی مِن کآبتی ای جان جان جان
در صحن لحظه‌ها همه دم انتظار توست
ای منتظَر که منتظِرت هست یک جهان
آهوی دل رمید و قفس تنگ شد ز درد
کن لطف بی پناه به من، عیسی زمان
ای کاش کاسته شود از درد هجر من
تا کی درازی شب هجران شود عیان

* صبا فیروزی

درانتظار شاپرک
یا یک خبر از قاصدک
پژمرده شد
گلدان پشت پنجره...

* سید حکیم بینش

ای عصر که دلگیرتر از پاییزی!
هر لحظه غم تازه‌تری می‌ریزی
یک جمعۀ دیگر به سر آمد بی‌او
ای لحظۀ بی‌او تو بگو یک چیزی

* سارا عبداللهی فر

ثانیه‌ها دلتنگند
عقربه‌ها
در پی هم آه می کشند
من ولی بی تاب!...
تو از کدام راه می‌رسی؟

* عزیز مهدی (دهلی نو، هندوستان)

ابعادِ فکرِ آینه را ساده می‌کنم
خود را برای وصلِ تو آماده می‌کنم
حیرت به تارِ مویِ دلم چنگ می‌زند
تا سینه را به یادِ تو دلداده می‌کنم
در کوچه باغِ یادِ تو دل در اسارت است
جان را به عشقِ روی تو آزاده می‌کنم
با نورت، ای تلاقیِ ایمان و عقل و عشق!
دل را مسافرِ شبِ این جاده می‌کنم
افسانه وار، قلب من افسون نموده‌ای
فریادها که از تو پَری زاده می‌کنم
جامی زِ چشمِ مستِ تو جانِ مرا بس است
کِی بی‌حساب، ترکِ می و باده می‌کنم؟!
از رَه، غبارِ قافله‌ی دوست می‌رسد
تا سجده‌ای به مسجدِ سجّاده می‌کنم

* عاطفه جعفری

غبار کوی تو هرجا که درهوا برخاست
نشست بردل و آه ازنهادهابرخاست
کجا زیارت ناحیه خوانده‌ای که چنین
ز جمکران تو هم عطر کربلا برخاست
گذشت یاد تو بر هرکویر باران زد
هزار تیر اجابت به یک دعا برخاست
به احترام تو بوده ست ای رسول قیام
اگر امام پس از نام تو ز جا برخاست
فدای آنکه ز نام تو سرسری نگذشت
گذاشت بر سر خود دست و روی پا برخاست
خوشا کسی که پس ازمرگ، شاهراً سَیفی
به عهد بسته خود چون کند وفا برخاست