خبرگزاری مهر، گروه بین الملل: پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ۱۳۵۷، یکی از کلیدواژههایی که در جهان تکرار میشد، کنار رفتن یک حکومت حامی رژیم صهیونیستی در منطقه و به قدرت رسیدن جریانی حامی فلسطین بوده است که صهیونیستها را به رسمیت نمیشناسد. این در حالی است که حکومت پهلوی در رسیدن به یک شریک تجاری، سیاسی و راهبردی تل آویو مسیر طولانی ای طی کرد که این مسیر بر مبنای نگاه فرصت طلبانه پهلوی اتفاق افتاد. فراز و نشیب روابط پهلوی با رژیم صهیونیستی بدون در نظر گرفتن ماهیت قضیه بر مبنای مولفههای دیگر مثل روابط با آمریکا، قراردهای امنیتی، حفظ روابط با کشورهای عربی و خنثی کردن فشارهای داخلی شکل میگرفت.
عدم شناسایی اولیه اسراییل (۱۹۴۷)
دولت پهلوی تحت تاثیر انزجار مردم از جنایات صهیونیستها، علیرغم اینکه تحت فشار حامیان صهیونیستها یعنی بریتانیا و آمریکا بود و میدانست که شرط دریافت کمکهای مالی پیشبینی شده در اصل ۴ ترومن از ایالات متحده شناسایی "اسرائیل" است، اما به عضویت اسراییل در سازمان ملل رای منفی داد. منظور همان قطعنامه مشهور ۱۸۱ به نام تقسیم فلسطین در سال ۱۹۴۷ است.
منصورالسلطنه عدل که در آن روزها به ریاست هیئتی از ایران برای تشکیل مجمع عمومی سازمان ملل متحد آمده بود، نطق متین و مختصری به شرح زیر ایراد کرد:
آقای رئیس – آقایان نمایندگان، هیئت نمایندگی ایران به مذاکراتی که در این کمیسیون راجع به مساله فلسطین شده، توجه کامل کرده است. تمام جهات این قضیه بغرنج و مخصوصاً اهمیت زیادی که ازلحاظ حفظ صلح در خاور نزدیک و خاورمیانه دارد، توسط نمایندگان محترمی که تابهحال ایراد نطق کردهاند، کاملاً تشریح شده است.
نماینده ایران در کمیسیون مخصوص کار فلسطین نتوانست با رأی اکثریت آن کمیسیون موافقت کند، رأیی که به عقیده او شاید مطابقت کامل با اصولی که بایستی رهبر و راهنمای ملل متحد باشد نداشت، بحث اصول عدالت و انصاف که بهموجب آن تمام ملل بتوانند سرنوشت خودشان را آزادانه و بدون دخالت غیر معین کنند و همچنین نماینده ایران نتوانست برای موافق ساختن سایر اعضای کمیسیون با رأی شخصی خود زمینه مناسبی به دست آورد، بنابراین با فقدان راهحلی که به قول نماینده محترم دولت سوئد هم منطقی و هم عملی باشد، ایران مجبور شد راهحل متوسط و یا بهعبارتدیگر وجه صلحی پیشنهاد کند و بدین نظر با تشکیل یک دولت فدرال موافقت نمود، ولی درعینحال مالاندیشی نمود و حق دولت متبوع خود را محفوظ داشت تا بتواند هر موقعیتی را که برای حفظ صلح در خاورمیانه لازم و مفید بداند، اتخاذ کند.
کابینه احمد قوام در این دوره که افکار عمومی ضد صهیونیستی در بین علما و روحانیون و حتی در بین جمعی از اعضای مستقل درون حاکمیت برتری دارد و با برقراری رابطه با رژیم صهیونیستی مخالفت میشود، با صدور بیانیهای تاسیس دولت یهود را محکوم و آمادگی خود را برای همکاری جهت آزادی فلسطین با سایر دولتهای اسلامی اعلام کرد.
حتی دولت وقت دولت ایران هنگام صدور قطعنامه ۳۰۳ مجمع عمومی سازمان ملل در ۹ دسامبر ۱۹۴۹، رای خود را به سود کشورهای عربی مبنی بر عدم استقرار رژیم بینالمللی در بیتالمقدس، اعلام داشت.
در این برهه به باور کارشناسان، سیاست مداران ایرانی بر این اعتقاد بودند که تاسیس یک حکومت یهودی در دل منطقه و کشورهای عربی، منطقه را با بحران روبرو خواهد کرد.
این رفتار پهلوی دلایلی داشت که چندی را در این زمینه برشمردهاند که یکی حمایت از احساسات آن زمان مردم کشورهای اسلامی بوده و از طرف دیگر ایران معتقد بود که به تدریج رقیبی منطقهای برای ایران ایجاد خواهد شد، بنابراین با شکل گیری دولت اسراییل خیلی موافق نبوده است.
شناسایی اسراییل (۱۹۵۰)
اما این موضع گیری پهلوی به یک سال هم نکشید. پس از شناسایی دولت اسراییل توسط اکثریت کشورهای سازمان ملل، از جمله هند و یوگسلاوی که هم پیمان ایران در طرح فلسطین فدرال بودهاند و نیز ترکیه از میان کشورهای اسلامی، ایران هم به صورت دوفاکتو اسراییل را به رسمیت شناخت و حمایت از شهروندان ایرانی حاضر در اسراییل را دلیل رسمی این شناسایی اعلام کرد.
مجموعه حوادثی رخ داد که به طبع آن فرصتی ایجاد شد تا سیاست خارجی پهلوی در قبال رژیم صهیونیستی تغییر پیدا کند. در این مقطع تاریخی ماجرای ترور شاه (۱۵ بهمن ۱۳۲۷ /۴ فوریه ۱۹۴۹) رخ داد، حکومت نظامی در کشور برقرار شد، رهبران مذهبی ضد صهیونیستی مانند آیت الله کاشانی دستگیر و مدتی تبعید شدند و با تبلیغاتی که صورت گرفت فضای ضدیت با استقرار اسراییل کاهش یافت.
با سوءاستفاده از این فضا و با موفقیتی که شاه در تشکیل مجلس موسسان و مجلس سنا به کمک طرفدارانش به دست آورد، جایگاهش مستحکم شد و در فضای بینالمللی نیز تیرگی روابط ایران و اعراب (خصوصاً ایران و عراق) و ماجرای اخراج متقابل اتباع ایران و عراق به خصوص موضوع اخراج یهودی تبارهای عراق از ایران ابزار تبلیغاتی موثری برای صهیونیستها علیه ایران فراهم ساخت.
در آن زمان رابطه ایران و مصر نیز با جدایی فوزیه از شاه وضعیت مناسبی نداشت. علاوه بر همه اینها محافل صهیونیستی نیز به دلیل رای اولیه ایران علیه صهیونیستها، تبلیغات وسیعی را علیه کشورمان ترتیب دادند و هر روز اخبار تازه ای از آوارگی اتباع ایران در فلسطین به دلیل عدم رابطه با اسراییل تبلیغ میشد.
اما اصل داستان از سفر شاه به آمریکا شروع شد. شاه در طول اقامت ۴۸ روزه خود در آمریکا، ملاقاتهایی نیز با سرمایهداران بزرگ و محافل یهودی آمریکایی داشت و در این ملاقاتها مساله شناسایی اسراییل نیز مورد بحث و مذاکره قرار گرفت و به رسمیت شناختن اسراییل توسط شاه پذیرفته شد. لذا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۸ (۶ مارس ۱۹۵۰)، دولت ایران به صورت دوفاکتو و در حالی که بیش از ۵۰ کشور این رژیم را به رسمیت شناخته بود، دولت اسراییل را به رسمیت شناخت و این موضوع به طور رسمی از جانب نماینده ایران در سازمان ملل اعلام شد و اطلاعیه رسمی دولت در این باره نیز ۱۰ روز بعد صادر شد. تصمیمی که نشان از اصولی نبودن تصمیمات پهلوی حول بحران و مساله فلسطین بود.
ویلیام شوکراس در کتاب «آخرین سفر شاه» در این باره مینویسد: «… از اسناد بایگانی اسراییل معلوم میشود که اسراییل شناسایی دو فاکتوی خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعد مراغهای، نخست وزیر وقت ایران، به دست آورد و مذاکرات را یک آمریکایی که هنوز (آدام) شناخته میشود و با موساد همکاری داشته است، از جانب دولت اسراییل رهبری میکرد. او ضمناً یک تاجر ایرانی را میشناخت که با نخست وزیر دوست و شریک تجاری بود. ازطریق این شخص، نخست وزیر ۴۰۰ هزار دلار مطالبه کرد تا هیئت وزیران و شاه را متقاعد کند که شناسایی دو فاکتوی اسراییل خدمت به منافع ایران است.»
بازپس گیری شناسایی اسراییل (۱۹۵۱)
ولی فضای داخلی و اجتماعی ایران یک مانع جدی پیش روی پهلوی بود. یک سال بعد و پس از روی کار آمدن مصدق، دولت در پاسخ به اعتراضهای مردمی، به رسمیت شناخته شدن این رژیم را پس گرفت. در اوایل خرداد ۱۳۳۰، حسین مکی، در نطقی در مجلس شورای ملی، به شناسایی اسراییل در زمان محمد ساعد بهشدت حمله کرد و انجام این عمل را فقط با دریافت رشوه از سوی نخستوزیر وقت (ساعد) امکانپذیر دانست.
آیت الله کاشانی به عنوان نماینده مجلس و رئیس مجلس هفدهم شورای ملی در دیدار با هیات نمایندگی مجلس اوقاف اسلامی دمشق، بازپس گیری شناسایی اسراییل را چنین عنوان میکند: «ما شناسایی خود را از دولت یهود پس گرفته ایم، چون حکومت سابق ایران که یک دولت انگلیسی بود اسراییل را به رسمیت شناخته بود و اکنون همه کشورهای اسلامی و عربی باید برای در هم شکستن اسراییل و بازگشت شهرهایی که اسراییل را غصب کرده بصاحبان واقعی آن هم آهنگ شوند.»
سرانجام در صبح روز شانزدهم تیر ۱۳۳۰ در جلسه مجلس شورای ملی، «باقر کاظمی» وزیر امور خارجه اعلام کرد: «به جهت اینکه دولت ایران دیروز تصمیم خودش را اجرا کرد و ژنرال کنسولگری که در بیتالمقدس بود را منحل کرده و رسیدگی به کار آنها را به سفارت [ایران در امان] محول کرد. از این طرف هم دولت مصمم نیست راجع به شناسایی رسمی اسراییل اقدام دیگری کند و نمایندهای هم از اسراییل در ایران قبول نکرده و نخواهد کرد.» این مساله در مطبوعات و مردم جهان عرب بازتاب گستردهای داشت و روزنامههای «الفیحا» و «الهدی» دمشق، روزنامه «الحوادث» و «الیقظه» بغداد، روزنامه «الشرق» بیروت به بازتاب این مساله پرداختند.
اما صراحتاً بیان وزیرخارجه وقت پهلوی در عدم شناسایی اسراییل در آینده، خیلی زود تغییر کرد.
باز شناسایی دوباره اسرائیل! (۱۹۵۳)
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و سقوط دولت ملی مصدق، بار دیگر روابط برقرار شد و گسترش یافت؛ به ویژه پیوندهای گسترده میان ایران و آمریکا، شاه را به سمت بهبود روابط با اسراییل کشاند. پس از سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق در دوران محمدرضاشاه، مناسبات میان ایران و اسراییل از سر گرفته شد و مئیر عزری، بهعنوان نخستین سفیر سیاسی اسراییل به ایران آمد. البته او با عناوینی چون مسئول دفتر روابط اقتصادی و … به فعالیت میپرداخت.
شاه در مصاحبه مطبوعاتی در پاسخ به پرسش سردبیر روزنامه کیهان درباره شناسایی دوباره اسراییل گفت: «این شناسایی سابقأ صورت گرفته و امر تازهای نیست. منتها روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفهجویی، چند سال پیش نماینده ما از اسراییل احضار شده بود و هنوز هم برنگشته است. ولی این موضوع شناسایی چیز تازهای نیست.»
جملات محمد رضا پهلوی در خصوص مساله فلسطین، خود مصداقی از عدم ثبات و اصولی بودن روابط و سیاست گذاری روابط در مساله و بحران فلسطین بوده است.
آغاز روابط راهبردی (۱۹۵۴)
خیلی زود ارسال نفت ایران به اسراییل از سال ۱۹۵۴ (۱۳۳۳) شروع شد. مهرماه، ۱۳۳۶، «تیمور بختیار» نخستین رییس ساواک، به پاریس رفت و خواستار ملاقات با «یعقوب تسور» سفیر اسراییل در فرانسه شد. در این ملاقات بختیار از ارتش اسراییل و پیروزیهایش در جنگ با مصر ستایش کرد و نگرانی خود را از اقدامات ناصر در پی بی ثبات کردن خاورمیانه ابراز داشت و به نام شاه، پیشنهاد همکاری و مبادله اطلاعات در امور امنیتی کرد. دولت اسراییل از این پیشنهاد استقبال کرد و «بن گوریون» آن را آغازی برای همکاری گستردهتر سیاسی بین دو کشور در قاره آسیا دانست.
بن گوریون در چهارم دسامبر ۱۹۶۱ (چهاردهم آذر ۱۳۴۰) به تهران سفر کرد. او نخستین رییس دولت اسراییل بود که به ایران سفر میکرد اما آخرین آنها نبود. بعدها «لوی اشکول»، «گلدامایر»، «اسحاق رابین» و «مناخیم بگین» نیز به ایران سفر کردند. هواپیمای حامل «بن گوریون» که عازم برمه بود به بهانه نقص فنی در تهران فرود اجباری کرد. در پاویون دولتی فرودگاه، دکتر امینی (نخست وزیر) و سرلشکر پاکروان از او استقبال کردند و مذاکرات در همانجا انجام گرفت.
اسحاق رابین رییس ستاد ارتش اسراییل، در ۲۵ فروردین ۱۳۴۶ به عنوان بازدید از ارتشبد آریانا، به تهران مسافرت کرد. همراهان او عبارت بودند از همسرش و رییس دفترش سرهنگ «رافایل افرات» که با هواپیمای اختصاصی وارد فرودگاه مهرآباد شدند و مورد استقبال ارتشبد آریانا و سرهنگ نمرودی قرار گرفتند. رابین طی سفر شش روزه اش، با شاه، نخست وزیر، وزیر امور خارجه و آریانا ملاقات و مذاکره کرد و از اصفهان و شیراز بازدید به عمل آورد.
آتشسوزی در مسجدالاقصی در مهرماه ۱۳۴۸ که زمینهساز شکلگیری سازمان کنفرانس اسلامی بود، یکی از نقاط عطف مهم در تقابل کشورهای اسلامی با رژیم صهیونیستی بود؛ رخدادی که با توجه به فضای داخل کشور محمدرضا پهلوی را به واکنشی نسبتاً شدید و البته فرصتطلبی وا داشت.
سازمان یک ماه پس از این حادثه، طی اجلاسی با شرکت سران کشورهای اسلامی در رباط پایتخت مراکش اعلام موجودیت کرد؛ سازمانی که در تاسیس، هدایت و سازماندهی کنفرانسهای آن چهرههایی مانند شاه ایران و ملک فیصل عربستان، نقش اصلی و شاخص را داشتند.
محمدرضا پهلوی البته در اجلاس رباط و در سخنان خود کلمهای از آتشسوزی در مسجدالاقصی به میان نیاورد و تنها دولتهای اسلامی را به تفاهم و همدلی با یکدیگر و زندگی مسالمت آمیز اعراب و یهود دعوت کرد.
محمدرضا پهلوی در سال ۱۹۶۷ که اسراییل در پی جنگ شش روزه سرزمینهای فلسطینی باضافه بخشهایی از خاک مصر و سوریه را اشغال کرد، به شدت با این حرکت مخالفت کرد و اعلام کرد که «عصر تصرف اراضی دیگران از طریق نیروی اسلحه پایان یافته است». اما جنگ ۶ روزه را میتوان نقطه عطف روابط پهلوی و صهیونیستهایی دانست که از قبل البته شروع شده بود.
جمعبندی
بررسی موضع گیری پهلوی در خصوص راه حل مساله فلسطین و تنش در سرزمین فلسطین میان اعراب و یهودیها، نشان میدهد حکومت پهلوی علی رغم نگرانی از تاسیس و قدرت یابی یک حکومت صهیونیستی در منطقه و همچنین نگرانی از افکار عمومی، اما از ابتدا هیچگاه به دنبال راه حل حذف رژیم صهیونیستی و بازگشت کامل فلسطین به فلسطینیها نبوده و موضعی اصولی در این مساله نداشته، بلکه مبتنی بر شرایط و منفعتهای ایجاد شده، تغییر رفتار و سیاست داده است. حتی از جنگ ۶ روزه به این سو و حضور پررنگتر آمریکا در مساله و حمایت از صهیونیستها، روابط سیاسی، اقتصادی، امنیتی و تجاری اش با تل آویو را بسیار گسترده کرد.
شاید برای همین باشد که آرشیو دوران پهلوی پر از موضع گیری های عجیب، متناقض و متفاوت حاکمان و شخص محمد رضا پهلوی حول مساله فلسطین است. به گونهای که برخی گمان میکنند محمد رضا با رژیم صهیونیستی دشمن بوده و برخی گمان کنند مساله را عربی می دانسته و ورودی به این مساله نداشته است.
اما با همه اینها بزرگترین خیانت پهلوی به مساله فلسطین بر مبنای فرصت طلبی و منفعت طلبی به سال ۱۹۷۳ بر میگردد. اعراب شکست خورده در جنگ ۶ روزه و سرخورده از اتفاقات، منتظر انتقامی جدی بودند. انتقامی که در ماه رمضان سال ۱۹۷۳ با حملات ارتش مصرِ انور سادات و سوریهِ حافظ اسد آغاز شد. پس از جنگ یک تحریم بزرگ نفتی از سوی اعراب ضد اسراییل و حامیانش آغاز شد که موجب شد بیش از ۴/۵ میلیون بشکه نفت در روز از بازار جهانی حذف شود و قیمت نفت از بشکهای ۳ دلار به حدود ۱۲ دلار افزایش پیدا کند. اما ایران شاهنشاهی در خیانتی تاریخی در این تقابل نفتی مقابل اسراییل شرکت نکرد و با افزایش فروش نفتی که قیمتش ۴ برابر شده بود، ثروت کلانی کسب کرد. اما ثروت بادآورده با طعم خیانت؛ در خریدهای تسلیحاتی ایران از آمریکا نمود یافت نه اقتصاد کشور. به گونهای که خرید تسلیحاتی ایران در سال ۱۹۷۲ از ۵۱۹ میلیون دلار به ۴ میلیارد و ۳۷۳ میلیون دلار در سال ۱۹۷۴ رسید و افزایشی ۷ برابری را تجربه کرد.