به گزارش خبرنگار مهر امروز بیستم فروردین ماه سالگرد شهادت سید شهدای اهل قلم سید مرتضی آوینی است. عموماً آوینی را با سری مستند روایت فتح میشناسند ولی اهل رسانه میدانند که وی دست به قلم بوده و در کنار کارهای ژورنالیستی دست به نگارش کتب مختلف نیز در زمینههای فرهنگی و اجتماعی نیز زده است.
از جمله آثار سید مرتضی آوینی کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» است که در اواسط دهه ۶۰ به رشته تحریر درآمد. این کتاب مجموعهای از یادداشتها و مقالههایی است که با تحقیق از منابع مختلف اقتصادی و روایات و احادیث نوشته شده است.
نویسنده در فصلهایی با عنوان «از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی» و «و ما ادریک ما البانک؟» به بیان مباحثی دربارهٔ اقتصاد میپردازد. داشتن گوشه چشمی به سیستم آموزشی و نسبت آن با توسعه یافتگی و همچنین نقد مندرجات کتب تاریخ رسمی را که بر اساس اعتقادات غیرواقعی مورخان عصر جدید نگارش یافته از دیگر مباحث این کتاب است.
ابراهیم رزاقی استاد بازنشسته اقتصاد دانشگاه تهران که طلاب علوم اقتصادی وی را با رویکرد ضد سرمایه داری میشناسند در مورد کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب میگوید:
به نظر من در این کتاب به بخشی پرداخته شده که در افکار عمومی و رسمی دانشگاه به آن توجه نمیشود. من اول ده دوازده صفحهاش را خواندم و احساس کردم که نه، این ارزش دارد که وقت و نیروی بیشتری بگذارم. مطالبی را میگوید که آدم احساس میکند این مطالب، شاید از هفده هجده سالگی برای من سوال بوده است. سوال اصلی من این بود که چرا بعضیها فقیر هستند. برای همین به دانش اقتصادی علاقمند شدم. اقتصاد چیزی است که در رابطه با انسان است. اقتصاد مثل علوم طبیعی نیست. به نظر من این نوشته از این نظر خیلی غنی است. درست است که دامنهای که مورد توجه قرار داده، بسیار گسترده است ولی به نظر من خیلی غنی است. در واقع میشود گفت، دانشگاهها اندیشه را از انسان میگیرند و انسان را اسیر باورهایی میکنند و آن را به عنوان علم مطلق جا میزنند در صورتیکه اقتصاد کاملاً با انسانها در گیر است و کمتر کسی به آن توجه ویژه داشته است.
همانطور که گفته شد این کتاب مجموعهای از مقالاتی است که در نشریه جهاد در سالهای ۶۴ تا ۶۶ منتشر شده است.
یکی از این مقالات «سودپرستی، بنیاد اقتصاد آزاد» است که با توجه به شعار سال ۱۴۰۳ به نظر میرسد بازخوانی این مقاله همزمان با سالروز شهادت سید مرتضی اوینی خالی از لطف نباشد.
حب نفس یا خودپرستی ریشهی همهی وابستگیهاست و نفی آن، منشأ همهی قدرتهاست. این مطلب را در همهی کتابهای اخلاق گفتهاند و چه بسا معنای حقیقی آن را تا به امروز جز معدودی از انسانهای وارسته کسی درنیافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معنای این حقیقت را به علمالیقین دریافتهایم و میدانیم که همهی قدرت ما در همین یک نکته نهفته است: نفی خودپرستی. اسلام به ما آموخته است که برای مستقل ماندن، نخست باید وابستگیهای درونی را برید، و برای قطع وابستگیهای درونی باید ریشهی خودپرستی را در درون خشکاند و از «خود» گذشت؛ و گذشتن از خود فی نفسه پیوستن به خداست. اینچنین است که انسان به مقام ولایت میرسد و در این مقام، این خود اوست که قلب عالم امکان میشود، از تبعیت زمان و مکان، جامعه و طبیعت و تاریخ خارج میشود و آسمانها و زمین مسخر او میگردند. معنای «تسخیر» این است و برخلاف آنچه در تفسیرهای پیش پا افتاده دیدهایم با نشستن آپولو در کرهی ماه و فرستادن سفینه به مریخ یا مدار زحل و شکستن اتم و ساختن بمب هیدروژنی ارتباطی ندارد. معنای تسخیر همان است که اکنون با تولد جمهوری اسلامی عیناً تفسیر شده است.
اکنون اگر ایران را قدرتی همسنگ بزرگترین قدرتهای جهان میشناسند نه از آن است که ما صاحب تکنولوژی پیشرفتهتری هستیم یا گامهای بلندی در زمینهی توسعهی اقتصادی برداشتهایم… این قدرت الهی است که همهی دنیا را دیر یا زود مسخر اعتقادات ما خواهد کرد و پرچم اسلام را بر فراز همهی بلندیهای عالم به اهتزاز در خواهد آورد. تسخیر قلوب مردم حقطلب جهان و صدور انقلاب با پیشرفتهای تکنولوژی میسر نیست، با تبعیت از این فرمان قرآنی میسر است که فاستقم کما امرت و من تاب معک، و کسی اهل استقامت است که از خود گذشته باشد.
خودپرستی ریشهی همهی ترسهاست. انسانی که از گرسنگی وحشت دارد، با اولین محاصرهی اقتصادی تسلیم میشود. آدمی که از جان خویش میترسد، با اولین تهدید به زانو میافتد و از حقوق خویش در میگذرد. همهی قدرتهای جهنمی دنیا اکنون شب و روز در این اندیشهاند که نقطهی ضعف و انفصام کار ما را پیدا کنند و از همان نقطه بر ما فشار بیاورند. هیچیک از تجربیاتی که دربارهی انقلابهای دیگر داشتهاند، در مورد ما کارگر نبوده و حیلهها یکی پس از دیگری شکست خورده است. این عروة الوثقایی که ما بدان تمسک جستهایم چیست و در کجاست؟ سپاه پیروزمند اسلام که اکنون بزرگترین قدرت جهان است، این قدرت عظیم را از کجا کسب کرده است؟ … جواب روشن است: «حب نفس یا خودپرستی ریشهی همه وابستگیهاست و نفی آن منشأ همهی قدرتهاست.»
بالعکس در جهان امروز «خودپرستی» را منشأ همهی خیرات میدانند. تفکر اومانیستی که تفکر غالب انسان امروز است، برخلاف آنچه اکثراً پنداشتهاند، نه تنها انسان را در جایگاه حقیقی خویش نمینشاند بلکه او را به سوی خودپرستی میراند. سود پرستی انسان امروز ناشی از خودپرستی اوست و همان طور که میدانیم، منفعتگرایی و سود پرستی بنیان اقتصاد سرمایهداری است، و بدون هیچ اغراقی میتوان گفت که تمدن امروز استروکتور نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خویش را تماماً بر همین بنیان پیافکنده است.
در کتابهای رایج اقتصادی معمولاً اقتصاد اینگونه تعریف شده است: «اقتصاد مطالعهی روشهایی است که انسان برای برآورده ساختن نیازهای نامحدودش با استفاده از منابع محدود بهکار میگیرد.» در این تعریف پر روشن است که انسان صرفاً از جنبهی نیازهای مادیاش مورد نظر قرار گرفته و بنابراین، روشهای تأمین نیاز نیز لزوماً محدود به «مقیدات اخلاقی» نیست. با این نگرش بسیار طبیعی است اگر نفع شخصی به مثابه بزرگترین انگیزهای که بشر را به کار و تلاش وا میدارد انگاشته شود. تعریفی که در اومانیسم از انسان بهدست داده میشود، خواه ناخواه سیر تفکر بشر را بدین نقطه خواهد کشاند و تأسیسات مدنی و نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیز بر مبنای همین تفکر است که شکل میگیرند.
آیا نفع شخصی بهراستی بزرگترین انگیزهای است که بشر را به کار و تلاش وا میدارد؟ آیا صرفاً تلاشهای بشر در جهت برآورده ساختن نیازهای مادی شخص اوست که تاریخ را در این جهتی که پیموده، شکل داده است؟
در اروپای قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان زمینهی پذیرش این اعتقاد بسیار فراهم بود. جهشی را که به انقلاب صنعتی و رشد سرمایهداری منجر شد باید به مجموعهای از علل بازگرداند که در آن نقطهی مشخص از زمان و مکان یکجا فراهم آمده بود تا این مرحلهی جدید از تاریخ کرهی زمین تحقق پیدا کند و در این میان آدام اسمیت و نظریهی اقتصاد آزاد در تکوین تمدن حاضر نقش ویژهای دارد که باید پیش از ورود به مباحث آینده با تفصیل بیشتری بدان بپردازیم.
اکنون در این وضعیت خاصی که ما بعد از انقلاب اسلامی با آن روبرو هستیم یکی از بزرگترین سوالات ما در زمینهی اقتصاد این است که «آیا با آزاد کردن تجارت اجازه دهیم که منفعتگرایی شخصی راه رشد اقتصادی ما را در آینده مشخص کند یا خیر… تجارت را تحت نظارت مستقیم دولت به راهی که منافع نظام ایجاب میکند، هدایت کنیم؟ آیا ممکن است که راه سومی نیز وجود داشته باشد که در آن، منفعتهای شخصی با منافع نظام بر یکدیگر انطباق پیدا کند؟»
قصد ما جواب گفتن به این سوالات نیست؛ مراد از طرح این مسئله این بود که بتوانیم با شناخت بیشتر، از وضعیتی که اروپای قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان با آن مواجه بود تصور بهتری داشته باشیم.
تجارت آزاد یکی از مهمترین عللی است که جهش صنعتی غرب و تمدن حاضر معلول آنهاست. انگلستان قرن نوزدهم و به تبع آن تمدن کنونی غرب وجود فعلی خود را مدیون منفعتگرایی و سود پرستی طبقهی بورژواست. منافع شخصی تجار اروپایی است که تمدن کنونی جهان را به راهی که تا بدین جا پیموده هدایت کرده است و در این میان نقش آدام اسمیت و کتاب «ثروت ملل» بر کسی پوشیده نیست. این اعتقاد که در کتاب «ثروت ملل» ابراز شده یکی از ارکان اقتصاد سرمایهداری است که به دنیای کنونی شکل بخشیده است: هیچ فردی در بند منافع عامه نیست. هیچکس نمیداند که تا چه پایه در تحصیل این منافع مفید واقع میشود… او وقتی کسب و کار خود را به نحوی اداره میکند که حداکثر عایدی ممکن را تحصیل کند، در واقع فقط به منافع شخصی خود نظر دارد. در این موارد و همچنین در موارد عدیده… بهیاری دستی ناپیداست که یک فرد به طور ناخودآگاه و ناخواسته به هدف اجتماعی تحقق میبخشد. در واقع انسان هنگامی حداکثر منفعت را به جامعه میرساند که حداکثر تلاش خود را به خاطر نفع شخصی بهکار میبندد. من تاکنون ندیدهام که کسی به قصد منتفع ساختن جامعه دست به کاری بزند که مثمر ثمر باشد. چنین کاری در واقع از احساسات دلسوزانهای ناشی میشود که در میان اهل بازار چندان رایج نیست و با چند کلمه میتوان ایشان را قانع کرد که این احساسات ثمری ندارد.
ممکن است تصور شود که حقیر خواستهام غیر مستقیم بر تجارت آزاد و قواعد اقتصاد سرمایهداری صحه بگذارم و به نظام جمهوری اسلامی توصیه کنم که: اگر رشد اقتصادی میخواهی باید به همان راهی بروی که غرب رفته است… خیر، حقیر اینچنین نظری ندارم. قصد من از طرح این مسائل این است که در حقیقت امر تحقیق کنیم که آیا در مکتب اسلام اصالت دادن به انگیزههای شخصی منفعتگرایی در جهت رشد اقتصادی مجاز است یا خیر.
پر واضح است که آزاد ساختن تجارت و اصالت دادن به سود مداری، رشد سریع اقتصادی را به همان مفهومی که در اقتصاد غرب مطرح است بههمراه خواهد داشت، اما باز هم همان طور که در غرب اتفاق افتاده، این رشد سریع اقتصادی هرگز در جهت توزیع عادلانهی ثروت و از بین بردن فاصلههای طبقاتی نخواهد بود. دیاگرامهای رشد درآمد ملی به نحوهی توزیع ثروت کاری ندارد و معلوم نیست که این رشد اقتصادی حتماً در جهت محرومین اتفاق بیفتد، و بالعکس، اگر از الگوهای غربی تقلید شود نتیجه همان است که در دنیای امروز میبینیم: رشد خارقالعادهی ثروت در یک قطب خاص و در مقابل آن، فقری بههمان نسبت عمیق و وحشتناک در جانب دیگر.
«جون رابینسون» در کتاب «آزادی و ضرورت» میگوید: آمارهای کلی درآمد ملی به توزیع مصرف میان خانوارها و یا توزیع جریان کالاها و خدماتی که اندازهگیری میکند، اعتنایی ندارد. بطور عمده سودآور بودن محصول است که ترکیب فعالیت رشتههای مختلف را تعیین میکند...
سود در گروی تأمین تقاضا است، و تقاضا، انتخاب آزاد مصرف کننده و چگونگی مصرف قدرت خرید وی را بیان میدارد.
انتقاد جون رابینسون نیز بر این نظریه صرفاً اقتصادی است. انتقاد او دارای جنبهای سوسیالیستی است و میخواهد عنوان کند که آمارهای مربوط به رشد درآمد ملی به نحوهی توزیع ثروت ارتباطی ندارد و اگر ثروت صرفاً در یک قطب خاصی نیز افزایش پیدا کرده باشد، باز هم آمارهای کلی درآمد ملی نشاندهندهی رشد هستند. این چیزی است که در همهی جوامع به اصطلاح پیشرفتهی امروز مصداق دارد. این جوامع را در حالتی پیشرفته و توسعهیافته میخوانند که بیشترین فاصلههای طبقاتی در آنها وجود دارد.
حقیر سخن جون رابینسون را به عنوان حجت ذکر نکردهام. در نظریات جون رابینسون در کتاب «آزادی و ضرورت» زمینهی بسیار مساعدی وجود دارد که بتوان از دریچهی آن مبانی توسعه و تمدن غرب را مورد بررسی قرار داد، بویژه آنکه او استاد اقتصاد در دانشگاه کمبریج است و در زمینهی جامعهشناسی صاحبمنزلت قلمداد میشود. مراد حقیر این است که با توجه به تجربیات تاریخی غرب سوال کنم: آیا میتوان راهی پیدا کرد که منافع شخصی تجار و سرمایهداران رشد اقتصادی را در جهت اهداف الهی اسلام هدایت کند و اصولاً آیا این امکان وجود دارد که منفعتگرایی شخصی با مقاصد اسلامی نظام انطباق پیدا کند؟
برای علمای اقتصاد این سوال اصلاً مورد ندارد، چرا که این پرسش اخلاقی و مذهبی است و به اقتصاد ارتباطی ندارد. اگر ما این سخن را نپذیریم لاجرم باید رابطهی بین اخلاق و اقتصاد را مشخص کنیم. مشخص کردن این رابطه از وظایفی اساسی است که ما در این کتاب بر گردهی خود حس میکنیم، اما پیش از آن، مسئله این است که اصلاً این مرزبندی که غربیها بین علوم مختلف قائل هستند درست است یا خیر. اعتقاد حقیر این است که این مرزبندی درست نیست و در بحث از ماهیت علوم غربی ان شاء الله این موضوع را به تفصیل بررسی خواهیم کرد.
مثلاً گرانی بیش از حد اجناس در موقعیت فعلی یکی از فشارهای عمدهای است که بر گردهی ما فرود میآید. البته ما این فشارها را از سر رضا و تسلیم تحمل میکنیم و نه تنها مال، که جان خود و فرزندانمان را نیز فدا خواهیم کرد تا اسلام پایدار بماند و پرچم بلند شریعت محمدی (ص) در همهی جهان به اهتزاز درآید. قصد حقیر طرح مشکلات نیست بلکه میخواهیم از دیدگاه علم اقتصاد در این مطلب تحقیق کنیم که چرا اجناس گران شده است. روشن است که قیمت اجناس تابع نسبتی است که فیمابین عرضه و تقاضا وجود دارد و هنگامی که عرضه متناسب با تقاضا نباشد قیمتها افزایش پیدا میکند. خوب، حالا به همین سوال از نظرگاه اخلاق اسلامی جواب بدهیم. آیا صرف نظر از رابطهی عادلانهای که بین نیازهای حقیقی و عرضهی کالاها وجود دارد، علت اصلی گرانی اجناس سود پرستی محتکران از خدا بیخبر و واسطههای نامسلمان و ولع مسرفانهی عدهای از مردم زیادهطلب نیست؟
در قوانین علم اقتصاد وقتی سخن از تقاضا میگویند هرگز بین نیازهای حقیقی انسان و نیازهای کاذب مسرفانهی او تفاوتی قائل نمیشوند، حال آنکه کمیت و کیفیت تقاضا دقیقاً با اسراف و قناعت و زهد و حرص و آز تناسب مستقیم دارد. بحث از تقاضا یک بحث کاملاً اخلاقی است، اما در علم اقتصاد «مطلق تقاضا» مطرح میشود و اصلاً سخنی از این موضوع به میان نمیآید که آیا این تقاضا حقیقی است یا کاذب، آیا این تقاضا از نیازهای طبیعی و انسانی سرچشمه گرفته است یا ریشه در خواستههای حیوانی و حرص و ولع و اسراف و زیادهطلبی دارد… و قس علی هذا.
قواعد علوم انسانی غرب همه در این خصوصیت مشترک هستند. ممکن است بپرسند که: «خوب! فرض کنم سخن شما درست باشد. چه تفاوتی میکند؟» تفاوت کار در اینجاست که در تعیین خط مشی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی صرفاً باید برای آن نیازها و تقاضاهایی قائل به اصالت شد که حقیقی است و اگر اینچنین شود، دیگر قواعدی که علم اقتصاد و دیگر علوم انسانی بر آن بنا شده است فقط در شرایط خاصی درست است و نه در همهی شرایط… و قاعدهای که اینچنین باشد دیگر قانون نیست و ارزش علمی ندارد. قانون علمی قاعدهای است که در همهی شرایط درست باشد.
برای روشنتر شدن مطلب ناگزیر از آوردن مثال هستیم. در قرآن مجید در آیاتی که به علل سقوط و زوال اقوام و تمدنها پرداخته است میبینیم که فساد اقتصادی از جمله مفاسدی است که به نزول بلا و نابودی اقوام و تمدنها منجر میشود. حضرت شعیب (ع) پیامبری است که بر قوم مدین مبعوث شده است و آنچنان که در آیات مبارکه آمده، فسادی که در میان آن قوم رایج است جنبهی اقتصادی دارد. حضرت شعیب (ع) به آنان میفرماید: اوفوا الکیل و لا تکونوا من المخسرین وزنوا بالقسطاس المستقیم و لا تبخسوا الناس اشیاهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین و اتقوا الذی خلقکم و الجبل الاولین.
این احکام در عین حال که اقتصادی است، اخلاقی است. در اینجا مرزی بین قواعد اقتصادی و اخلاقی وجود ندارد و اقتصاد امری کاملاً اخلاقی است. چه چیزی قوم مدین را به کمفروشی و کسب حرام کشانده است؟ اگر ما اکنون در میان قوم مدین زندگی میکردیم و اقتصاد رایج در میان آنان را به صورت قواعدی علمی (!) تنظیم میکردیم، آن قواعد چه ارزشی میتوانست داشته باشد؟ مسلماً رعایت آن قواعد اقتصادی میتوانست ما را در کسب سود هر چه بیشتر و جمع مال و پولدار شدن موفق بدارد. در چنین شرایطی اگر حضرت شعیب (ع) ما را از رعایت این قواعد باز میداشت، آیا ایشان را متهم نمیکردیم که: «شما مسائل اخلاقی را با قواعد اقتصادی قاطی کردهاید… آخر اخلاق چه ارتباطی به اقتصاد دارد؟»
میگویند: «ما اکنون در میان قوم مدین نیستیم.» میگویم: «مگر نه این است که اکنون بنیان نظام بانکداری جهانی بر رباخواری و کسب سود هر چه بیشتر از هر راه ممکن قرار گرفته است؟ مگر بنیان اقتصاد سرمایهداری که بر همهی جهان حکم میراند بر سود پرستی نیست؟ آیا این سود پرستی محدود به مقیدات اخلاقی است؟ در اقتصاد امروز وقتی از تناسب فیمابین سود و سرمایه سخن میرود، آیا حکم در تحت شرایط اخلاقی و مذهبی صادر میشود یا مطلق است؟ …» قواعد اقتصاد تنها در شرایطی نسبتاً درست درمیآید که جلوی سود پرستی انسانها از هر طریق شرعی و غیر شرعی باز باشد.
هستند آقایانی که وقتی صحبت از اقتصاد اسلامی به میان میآید میگویند: «اقتصاد که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. قواعد اقتصادی در همه جای دنیا و در همهی اجتماعات یکسان است و همین قواعدی است که در کتابهای علمی اقتصاد گفتهاند. منتها اسلام میکوشد که این قواعد را به محدودهی مقیدات اخلاقی بکشاند…» و البته ظاهر این حرف بسیار به حقیقت شبیه است، غافل از آنکه همهی مبانی و تعاریف اقتصادی وقتی در نظام اعتقادی اسلام بررسی میشوند کاملاً دیگرگونه میگردند. فیالمثل اگر اقتصاد را همان طور که غربیها تعریف کردهاند «مطالعهی روشهایی که انسان برای برآورده ساختن نیازهای خویش با استفاده از منابع محدود بهکار میگیرد» بدانیم، از همان آغاز با تقسیم نیازها به مادی و معنوی، حقیقی و کاذب، سیر اندیشهی اقتصاد اسلامی طریقی مخالف علم رسمی اقتصاد میپیماید و در همین ادامه پر روشن است که همهی مفاهیم اقتصادی و تناسبات فی مابین آنها مؤدی به نظام اقتصادی دیگری میشوند که میتوان آن را «اقتصاد اسلامی» خواند.
برگردیم به سؤالمان: «مکتب اسلام با انگیزههای شخصی سودگرایی چگونه روبرو میشود؟»
در اینجا قبل از مبادرت به جواب باید کمی روی الفاظ دقت بیشتری مبذول داریم. اگر لفظ «سودگرایی» را به معنای سود مداری بگیریم که غالباً به همین معنا آمده است مسئله صورت کاملاً متفاوتی پیدا میکند. آنگاه دیگر سود مداری نه تنها از خصوصیات تکاملی انسان نیست بلکه آنچنان که در مغرب زمین تجربه شده است مؤدی به پذیرش ولایت شیطان، سرپیچی از احکام شریعت و رد و نفی مقیدات اخلاق مذهبی خواهد شد. حال آنکه اگر لفظ «سودگرایی» را به معنای «حب خیر» بگیریم، آنچنان که در قرآن مجید آمده است، دیگر نمیتوان آن را به طور کامل از صفات مذموم دانست و باید دربارهی آن همانگونه اندیشید که به دیگر غرایز و صفات ذاتی انسان میاندیشیم.
در سورهی مبارکهی «عادیات» بعد از ذکر ناسپاسی انسان میفرماید: «او در حب خیر بسیار شدید است. آیا نمیداند که روزی از قبرها برانگیخته خواهد شد و آنچه در سینهها پنهان است، همه پدیدار خواهد گشت ؟»(۱۱) مفسرین عموماً لفظ «خیر» را به «مال دنیا» تفسیر کردهاند و علامه طباطبایی احتمال دادهاند که مطلق خیر مورد نظر باشد. ایشان فرمودهاند: و بعید نیست مراد از «خیر»، تنها مال نباشد، بلکه مطلق خیر باشد، و آیهی شریفه بخواهد بفرماید: حب خیر فطری هر انسانی است، و بههمین جهت وقتی زینت و مال دنیا را خیر خود میپندارد قهراً دلش مجذوب آن میشود، و این شیفتگی یاد خدا را از دلش میبرد و در مقام شکرگزاری او برنمیآید.
اجازه بدهید از آنجا که بنیان اقتصاد آزاد یا اقتصاد سرمایهداری بر سود مداری قرار دارد، تحقیق قرآنی ما دربارهی حب خیر به عنوان یکی از فطریات یا صفات ذاتی انسان تفصیل بیشتری پیدا کند، چرا که اگر ما بتوانیم از قرآن مجید مجوزی برای سود مداری یا بهقول غربیها اوتیلیتاریسم پیدا کنیم، دیگر نه تنها نباید اقتصاد آزاد یا سرمایهداری را به باد انتقاد گرفت بلکه باید مجسمهی جیمز میلو جان استوارت میل و از همه مهمتر مجسمهی آدام اسمیت را از طلا ساخت و در میادین و مدخل بازارها نصب کرد و زیر آن نوشت: «آقای آدام اسمیت، بنیانگذار اقتصاد اسلامی!».
اما از قبل پر روشن است که در قرآن مجید اینچنین جوازی وجود ندارد، چرا که اصولاً در نظام عالم هر چیزی تا هنگامی خیر است که مطلق نشود و دقیقاً در جایگاه خویش قرار داشته باشد و اگر نه، نه تنها دیگر خیر نیست که «بت» خواهد شد و شکستن آن واجب است. جست و جوی لذات حلال برای انسان جایز و در بعضی شرایط واجب است، اما مشروط بر اینکه این لذتجویی مطلق نشود و مدار حیات انسان بر محور آن نچرخد. اگر کلمهی «خیر» در چند آیهی شریفه از قرآن به معنای «مال» آمده است علت آن را باید در این معنا جست و جو کرد که اصلاً نیازهای غریزی و فطری انسان اقتضائاتی دارد که در جهت رشد و تعالی اوست. برآوردن این حوائج، فی نفسه نه فقط مذموم نیست که خیر است؛ آنچه مذموم است مطلق کردن این حوائج و دل بستن و دل سپردن به مقتضیات این گرایشهای ذاتی است.
کلمهی «خیر» در آیهی شریفهی ١٨٠ از سورهی «بقره» به معنای مال، در آیهی شریفهی ٣٢ از سورهی «ص» به معنای اسب و در آیهی شریفهی ٢٤ از سورهی «قصص» بهمعنای طعام آمده است، و در تنها موردی که این حب خیر وجههای مذموم یافته در سورهی مبارکهی «عادیات» است: انه لحب الخیر لشدید. البته در این سورهی مبارکه نیز آنچه که مذموم واقع شده حب خیر یا گرایش فطری انسان به سوی خیرات نیست، کفران و ناسپاسی انسان است که به انتخاب نادرست منجر میشود. حب خیر صفتی ذاتی است که انسان را به جانب کمال میکشاند. اما چه بسا که او از سر کفران و ناسپاسی، خیر و برکت خویش را در جایی و چیزی جست و جو میکند که حقیقتاً در آنجا و آن چیز نیست. و باز هم تأکید شده است که هر چند آفریدگار متعال احساس لذت یا کراهت را برای تشخیص خیر از شر در اختیار انسان نهاده، اما در چند آیهی شریفهی دیگر آمده است که معیار خیر و شر لذت یا کراهت نیست: و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرلکم. یعنی به عبارت روشنتر، هر چه خیر انسان در آن است برای او لذتبخش نیز هست، و بالعکس، معمولاً طبع انسان از آنچه برای او زیانبخش است کراهت دارد، اما این حکم کلی نیست که بتوان بر اساس آن فتوا داد: «اگر عنان لذتجویی و سودگرایی را باز بگذاریم خود به خود انسان را به جانب خیر هدایت خواهند کرد.» این سخنی است که سودمداران میگویند و بهدنبال آن میافزایند: «خیر اجتماع و خیر افراد نیز بر یکدیگر منطبق است.» بنیان اقتصاد آزاد یا اقتصاد سرمایهداری بر همین اصل قرار دارد.
اشتباهی که در اینجا رخ داده است همان است که در این ضربالمثل معروف بدان اشاره شده: «هر گردویی گرد است، اما هر گردی گردو نیست.» هر چه خیر است لذتبخش نیز هست، اما نه آنکه هر چه لذتبخش است خیر باشد. و بالعکس، طبع انسان از آنچه برای او مضر است کراهت دارد، اما نه آنکه هر چه طبع انسان از آن کراهت دارد، شر باشد. باز هم باید به فرمایش جاودانی قرآن رجوع کرد که میفرماید: کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون.
آری، خداوند میداند و ما نمیدانیم. از یکسو جنگ چیزی بسیار کراهتانگیز است، اما از سوی دیگر، برای از بین بردن باطل و حاکمیت شیطان چارهای جز روی آوردن به جنگ نیست. اینجا از مواردی است که خیر ما در آن چیزی نهاده شده که طبع ما از آن کراهت دارد، اما معیار خیر و شر، لذت یا کراهت طبع ما نیست، هر چند این نیز از وسایلی است که برای تشخیص خیر از شر در اختیار ما نهاده شده است. سموم معمولاً تلخ هستند اما داروها نیز همینطورند. حال اگر تلخی را معیار مضر بودن بگیریم، لاجرم داروها را نیز باید در زمرهی چیزهای زیانبخش دستهبندی کنیم.
جون رابینسون در کتاب «آزادی و ضرورت» میگوید: اگر جستجوی سود ملاک رفتار درست باشد راهی برای فرق گذاشتن میان فعالیت تولیدی و راهزنی وجود ندارد.
و این عین حقیقت است. اگر چه جون رابینسون در جای جای کتاب «آزادی و ضرورت» نشان داده است که به اخلاق آنچنان که ما معتقدیم اعتقاد ندارد. «کلود کاکبرن» به مصاحبهای که با آل کاپون این «آدمکش میلیونر» داشته، اشاره میکند. وقتی «کاکبرن» اشارهای حاکی از همدردی در مورد شرایط سخت دوران کودکی در محلههای کثیف بروکلین مینماید، کاپون عصبانی میشود:
او میگوید «گوش کن، خیال نکنی که من یکی از رادیکالهای لعنتی هستم. خیال نکنی که من دارم به نظام آمریکا ضربه میزنم. نظام آمریکا…» گویی یک رئیس نامرئی از او توضیحاتی خواسته بود، روی این موضوع شروع به نطق کرد. او به ستایش آزادی، ابتکار و پیشگامان پرداخت… با لحن اهانتباری به سوسیالیسم و آنارشیسم اشاره کرد. و چندین بار تکرار کرد: «کارهای من به دقت با شیوهای دقیقاً آمریکایی اداره میشوند و بهمین ترتیب باقی خواهند ماند.» و او فریاد زد: «این نظام آمریکایی خودمان، اسمش را آمریکاگرایی میگذارید، سرمایهداری میگذارید، یا هر چه دلتان میخواهد، به فرد فرد ما فرصت بزرگی میدهد بشرطی که دودستی آن را بچسبیم و از آن بخوبی استفاده کنیم.»
... نظام تجارت آزاد که برای انباشتن سرمایه به هر قیمت، مناسب بود، هیچ رهنمودی برای برخورداری از ثمرات آن بدست نمیدهد. در واقع کیش نفع شخصی و رقابت، جماعتی بیگانه پدید آورده که در جستجوی منزلتاند و جامعهشناسان این وضع را رضایتبخش نمییابند.
خانم جون رابینسون هنگام اظهار نظر دربارهی آنچه مردم جهان را تا خرخره در منجلاب فساد فرو برده است به همین اکتفا میکند که بگوید: «جامعهشناسان این وضع را رضایتبخش نمییابند…»؛ «جماعتی بیگانه که در جست و جوی منزلتاند…» نه! با این گفتارها نمیتوان حقیقت را نمایان ساخت و فاجعهی تمدن غربی را آنچنانکه هست نشان داد.
اقتصاد آزاد از این اصل که: «اگر از انگیزهی سود (یا سود مداری) ممانعت نشود، اقتصاد رشد خواهد کرد و منافع شخصی بر منفعت اجتماع منطبق خواهد شد» حمایت میکند و تجربة تمدن غربی نیز صحت این اصل را تأیید مینماید… اما به چه قیمتی؟
برای آدام اسمیت آزادی تجارت یک برنامه بود. وی در نظامی بسر میبرد که سعی مقامات در آن صرف کنترل زندگی اقتصادی مطابق مصالح ملی و نظم صحیح اجتماعی بود، نظمی که او آن را با رشد «نیروهای تولیدی» زمان خود هماهنگ نمیدید، لذا از حذف محدودیتهای مربوط به آزادی عمل بازار حمایت میکرد و پیشبینی مینمود که تکیه بر انگیزهی سود منجر به افزایش شدید بازار اقتصادی میگردد. از نظر او ثروت ملل، سطح زندگی کارگران نیست. مزدها هم مثل علوفهی دام، بخشی از هزینههای تولید را تشکیل میداد.
خانم رابینسون دریافته است که با «معیار سود» درست است که رشد سریع اقتصادی حاصل خواهد شد، اما از یک طرف باید از قسط به معنای واقعی کلمه چشم پوشید و دیگر به عدالت اجتماعی و رفع محرومیت نیندیشید و از طرف دیگر، مسئلهی اخلاق را زیر پاگذاشت آنچنان که کینز پیشنهاد میکرد: چهل و چند سال قبل لرد کینز (۲٢) راه آیندهی تمدن غربی را اینچنین مشخص کرده است: «آن روز چندان دور نیست که همگان ثروتمند شوند… آنگاه ما بار دیگر هدفها را برتر از وسایل میشماریم و خوبها را بر مفیدها ترجیح میدهیم… ولی آگاه باشید! زمان این آرمانها هنوز فرا نرسیده است. زیرا دست کم برای یکصدسال دیگر باید برای خود و هر کس دیگر تظاهر کنیم که بدی نیکی است و نیکی بدی؛ زیرا بدی مفید است و نیکی نیست. آزمندی، رباخواری و سوءظن باید همچنان برای یک مدت کوتاه دیگر خدایان ما باشند. زیرا فقط آنها میتوانند ما را از گذرگاه تاریک نیاز اقتصادی به روشنایی روز رهنما شوند.»
خانم جون رابینسون مینویسد: البته سیاست اجتماعی دولت رفاه تا حد زیادی آئین «هر چه سودآورتر، بهتر» را تعدیل کرده است. امروزه پذیرفته شده است که سرمایهگذاری در بیمارستان و مدرسه نیازهای مهمتری را برآورده میکند تا سرمایهگذاری در کارخانجات اتومبیلسازی… اما تعالیم اساسی اقتصاد دانشگاهی تغییر چندانی نکرده است. اساس نظریه هنوز نمایش عمل یک بازار رقابت کامل است که ضامن تخصیص منابع موجود به نحو مطلوب میان مصارف مختلف است …
مارشال نیز نتوانست اصول غیر اخلاقی و ظالمانهی تجارت آزاد خالص را بپذیرد اما وجدان خود را با لزوم استفاده از «قویترین و نه صرفاً متعالیترین نیروهای سرشت انسان» برای خیر اجتماع آسوده ساخت. یعنی وقتی به اصل موضوع رسید بر این نظریه که نفع شخصی و وظیفهی عمومی بر هم منطبق میشوند، صحه گذاشت.
سفسطهی واضحی در این آئین وجود دارد؛ اگر جستجوی سود ملاک رفتار درست باشد راهی برای فرق گذاشتن میان فعالیت تولیدی و راهزنی وجود ندارد.
راستی هم اینچنین است. اکنون بسیار مناسبت داشت که به سراغ بررسی تاریخی تمدن غرب میرفتیم و نشان میدادیم که چرا تاریخ تمدن غرب با راهزنی دریایی، تجارت برده، مرکانتیلیسم و امپراتوریهای وسیع امپریالیستی و بالاخره توسعهطلبیهای استعماری آغاز میشود و ادامه مییابد، و اگر اینچنین نبود، هرگز آن سرمایهی کلانی که لازمهی تولد سرمایهداری و انقلاب صنعتی است انباشته نمیشد و مدنیت کنونی جهان تحقق نمییافت. اما بحث ما هنوز از قلمرو دیکتاتوری اقتصاد خارج نشده است و تا این بحث کامل نشود، بررسی تاریخی تمدن غرب را آغاز نخواهیم کرد.
البته توضیح نکتهای دیگر نیز ضروری است و آن اینکه اگر همهی تجار و سرمایهداران، مسلمان و اهل تقوا باشند، تجارت آزاد نیز با مقاصد اسلام هماهنگ و منطبق خواهد شد، چرا که برای مؤمن هرگز نفع شخصی مطلق نخواهد شد و شدت حب خیر باعث نخواهد گشت تا از محدودهی موازین اخلاقی و احکام شرع خارج شود… اما این یک وضعیت کاملاً آرمانی است.
اکنون ما بهترین اممی هستیم که در روی کرهی زمین زندگی میکنند، اما با این همه، درست در هنگامهای که مجاهدان سبیل الله در جبهههای جانبازی و استقامت خون خویش را فدای آرمانهای اسلام میکنند، معالاسف در میان ما هستند کسانی که دقیقاً بر طبق اصول و قواعد رسمی علم اقتصاد، با سو استفاده از معادلات فیمابین عرضه و تقاضا و با فرصتطلبی و بهرهجویی از زیادهطلبی و اسرافگرایی عدهای از مردم، بازار را به آن وضعیت اسفباری میکشانند که امروز میبینیم. و البته باز هم عرض کنم که قصد حقیر طرح مشکلات یا عیبجویی از کسی نیست. این مباحثات لازمهی عبور ما از این مرحلهی غربزدگی به سوی افق باز استقلال و آزادی و تمدن اسلامی است.