به گزارش خبرگزاری مهر؛ پیدایش و تطور اقتصاد اسلامی از ابتدا درگیر با انگارۀ «علم» بودن اقتصاد بوده است. به محض مطرحشدن ایدۀ اقتصاد اسلامی، اولین انتقادی که به آن شده این بوده است که مگر «علم» هم اسلامی و غیراسلامی دارد؟ و مخالفان برای اثبات بیمعنابودن اقتصاد اسلامی، پا را فراتر میگذارند و با طرح مغالطۀ «مگر علم فیزیک اسلامی و غیر اسلامی داریم که شما حرف از اقتصاد اسلامی میزنید؟» اساساً منکر وجود چیزی به نام اقتصاد اسلامی میشوند.
برخی از منتقدان اقتصاد اسلامی، اعم از حوزویان و دانشگاهیان، بر این باورند که علم اقتصاد یعنی «اقتصاد اثباتی» که بهدنبال شناخت واقع است و شناخت واقع هم ربطی به هنجارها و ارزشها ندارد و ازاینجهت، ما چیزی به نام اقتصاد اسلامی نداریم.
اولین کسی که قائل به چنین تصوری از علم اقتصاد شده است، اقتصاددان فرانسوی به نام لئون والراس (۱۸۳۴-۱۹۱۰) بوده که برای فرار از انتقادات سوسیالیستها به نظام سرمایهداری، تلاش کرده شاخهای از اقتصاد سیاسی را به عنوان نظریه ارزش جدا کند که لیبرالیستی و غیر لیبرالیستی نداشته باشد اما جالب است که این حوزه، به بیان خود والراس ربطی به «کشف واقع بما هو واقع» ندارد بلکه «نظریۀ اقتصاد محض باید مفاهیم نوعی ایدئال را انتزاع و تعریف کند تا استدلالهای این علم براساس این مفاهیم شکل بگیرد.
پس از تکمیل این زنجیرۀ استدلال براساس این مفاهیم انتزاعی، نظریات اقتصادی به واقعیت باز میگردند اما نه برای تأیید نتایج خود بلکه برای بهکاربردن آن نتایج در واقعیت (Walras, 1874, 71).» میلتون فریدمن آمریکایی هم در مقالۀ «روششناسی علم اقتصاد» (۱۹۵۳) تصریح میکند که هیچ لزومی ندارد که فروض یک نظریۀ اقتصادی مطابق با واقع باشد بلکه آنچه در نظریۀ اقتصادی اهمیت دارد، قدرت توصیف و پیشبینی واقعیت توسط نظریه است.
کسی که اندک مطالعهای در رشتۀ اقتصاد داشته باشد میداند که علم اقتصاد در مقام نظریات خود، ارتباطی با واقعیت ندارد. اکثر دانشجویان و فارغالتحصیلان اقتصاد از انتزاعیبودن و غیرواقعیبودن این دانش شکایت دارند. بنابراین این انگاره که «علم اقتصاد بهدنبال شناخت واقع بما هو واقع» است انگارهای است که حتی در میان بزرگان اقتصاد غرب هم طرفدار ندارد.
اگر این انگاره از علم را بپذیریم، هیچ نظریه و گزارۀ اقتصادی را نمیتوان علمی دانست چه نظریۀ قیمتهای نسبی مارشال را و چه نظریۀ پولی فریدمن و چه نظریۀ عمومی کینز و چه نظریۀ تعادل عمومی والراس را؛ چرا که تمامی این نظریات با اتکا بر فروضی غیرواقعی، صرفاً بهدنبال تغییر واقعیتها هستند و هر کدام از آنها از منظر خود و فروض خود به واقعیت نگاه میکند و نهایتاً «توصیه» هایی برای تغییر واقعیت ارائه میدهد. این را هم اضافه کنم که هدف اصلی این نظریهپردازان، حل مشکلات و چالشهای امپراتوری بریتانیا و بعدتر، ایالات متحده بوده است نه تولید علم و نظریات جهانشمولی که کاشف از واقعیتها و قوانین اقتصادی حاکم بر زندگی بشر باشد! اما انگارۀ دیگر که منجر به نفی یا محدودکردن اقتصاد اسلامی میشود این است که تصور میکنند.
وقتی از اقتصاد اسلامی سخن میگوئیم باید همتراز و معادل نظریات اقتصاد نئوکلاسیک، مباحثی را از کتاب و سنت یا متون فقهی یا حکمی علمای اسلامی ارائه کنیم! مثلاً آیهای از قرآن دربارۀ قیمتهای نسبی یا روایتی از معصومین علیهمالسلام دربارۀ حداقل دستمزد یا نرخ سود یا دربارۀ خلق پول و نظام بانکی بیاوریم! نگاهی که حتی اخباریهای افراطی هم ندارند چه رسد به نگاه رایج در میان متفکران اسلامی. در حالی که اقتصاد اسلامی به مثابۀ شاخهای از علوم اسلامی، منظومهای از نظریات اقتصادی است که با اتکا به قرآن و سنت، برای تنظیم امور مسلمین کشف و تبیین شده است.
درنهایت اینگونه جمعبندی میکنم که اگر علم را بهمعنای کشف واقع بما هو واقع در نظر بگیریم، هیچکدام از نظریات اقتصادی چه لیبرالیستی و چه سوسیالیستی و چه غیر آنها، نمیتواند ادعای علمیبودن داشته باشد چرا که همۀ اندیشههای سکولار غربی و شرقی، مبتنیبر نظریاتی هستند که برگرفته از باورها و تعلقات و حدس و گمانهای نظریهپردازان، واقعیت را «آنگونه که میبینند» و نه آنگونه که هست، توصیف میکنند. اگر بخواهم از این بالاتر روم باید بگویم تنها امکانی که برای شناخت واقع بما هو واقع وجود دارد، فراتررفتن از محدودۀ محسوسات و مشاهدات تجربی و متصلشدن به منبعی بالاتر از ماده است که اشراف کاملی بر واقعیتهای مادی این جهانی دارد و این امر جز ازطریق اتصال به وحی و در پارادایم اقتصاد اسلامی میسر نیست.
یادداشت از دکتر علی سعیدی