حجت الاسلام مصطفی رضایی نویسنده کتاب «پایان مأموریت» در گفتوگو با خبرنگار مهر در لامرد بیان کرد: این کتاب حاوی زندگینامه داستانی رئیس جمهور شهید آیت الله ابراهیم رئیسیدر ۱۴۰ برش داستانی تنظیم شده است که از ابتدای تولد تا زمان شهادت شهید رئیسی را به قلم تحریر در آمده است.
وی گفت: در این کتاب که به صورت داستانی در قالب ۲۰۰ صفحه نوشته شده به فراز و نشیبهای زندگی این شخصیت بینالمللی پرداخته شده و برخی زوایای زندگی ایشان از زبان خودشان روایت میشود.
رضایی افزود: چاپ این کتاب توسط نشر معارف (دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها) انجام شده و هفته آتی روانه بازار خواهد شد.
نویسنده کتاب پایان مأموریت افزود: شهید رئیسی در هر جایگاهی که بود مأموریتش را به درستی انجام داد و چه در آستان قدس رضوی، قوه قضائیه و ریاست جمهوری و چه قبل از همه این پستها به طوری عمل میکرد که با برنامهریزی و کار جهادی کارها را به پیش میبرد تا نیاز نباشد افرادی در آینده نواقص کاری او را ترمیم کنند و به همین دلیل در دوران کوتاه ریاست جمهوری که آمارها هم گواه آن است خداوند پایان مأموریت را برای ایشان شهادت رقم زد.
حجت الاسلام رضایی در ادامه به خبرنگار مهر گفت: با توجه به اینکه در ایام حساس و سرنوشت ساز انتخابات هستیم و خیلیها دوست دارند خودشان را به شهید نزدیک یا شخصیت ایشان را تخریب کنند و یا نگاه مثبتی که از سوی مردم در خصوص وی به وجود آمده را مخدوش کنند وجود چنین کتابی که با مخاطب انس بگیرد و بتواند لحظه لحظه زندگی را از زبان خود شهید برای مخاطب تعریف کند ضروری است تا بتواند قرائت شفاف و روشنی از شخصیت شهید رئیسی ارائه کند.
گفتنی است: در گذشته دو رمان به وقت بیروت و پرواز ۳۳ فرانکفورت قدس در حوزه جهاد و شهادت از همین نویسنده به چاپ رسیده است.
برشی از کتاب:
مادرم دستانم را محکم گرفته بود تا در میان جمعیت گم نشوم. صحن به صحن را طی کردیم تا به کفشداری رسیدیم. رو به روی کفشداری ایستاد، جملهای را زیر لب گفت و قطرات اشکی که انگار از قلبش بر میخواست روی صورتش جاری شد.
کفشهای کهنهمان را به کفشداری داد، خم شد پیشانیام را بوسید و گفت: سید ابراهیم! اینجا امنترین نقطه دنیاست، هر وقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به رؤیت بسته شد به اینجا بیا.
_ مادر جان! اینجا چه کسی دفن شده؟
_ کسی که هرچه ما داریم به برکت وجود اوست.
_ فقط هرچه ما داریم؟
_ نه پسرم! هرچه همه دارند به برکت صاحب این حرم هست.
_ مادر! دلم برای پدر تنگ شده.
_ صاحب این حرم، از پدر هم برای تو دلسوزتر و مهربانتر است.
_ با رفتن پدر تکلیف ما چه میشود؟
_ امام رضا همیشه حواسش به ما هست.
پس از آن، لباسی را که تا کرده بود از زیر چادر درآورد و با لبخندی پر از مهر گفت: پسرم! دوست دارم بعد از پدرت، این پیراهن طلبگی را همیشه بپوشی.
مادر مشغول به صحبت بود که خادمی چراغ به دست از کنار ما عبور کرد و من که نگاهم به او گره خورده بود، به چشمان مادر نگاه کردم و گفتم: مادر! من دوست دارم طلبه و مثل این آقا خادم امام باشم.