خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره طهرانی: نورالدین عبدالرحمان جامی، در دوره پادشاهی تیموریان در ۲۴ آبان ماه سال ۷۹۳ شمسی (۲۳ شعبان ۸۱۷ هجری قمری) در خرگرد که یکی از توابع جام در خراسان است متولد شد. از سوی پدر نسبش به محمد بن حسن شیبانی، فقیه معروف حنفی در قرن دو هجری قمری میرسد و با اینکه متولد خراسان است، اصالتی اصفهانی دارد. پدربزرگ او شمسالدین محمد دشتی، از محله دشت اصفهان بود که در سده هشت قمری، به خراسان کوچ کرد و عنوان قاضی در ولایت جام مشغول به کار و پس از ازدواج با دختری از خاندان امام محمد شیبانی در این شهر ماندگار شد. جامی نیز به دلیل تولد پدر در دشت اصفهان، در ابتدا تخلص دشتی و در نهایت لقب جامی را –به دلیل ارادت به شیخالاسلام احمد جام- برای خود برگزید.
دوران شکوفایی ادبی و هنری
دوران تیموریان را عصر شکوفایی شعر و نظم فارسی میدانند؛ چراکه امیران و شاهزادگان تیموری علاقه بسیاری به شعر و ادب و هنر داشتند و همواره از حامیان این حوزه و از مشوقان شعرای پارسی محسوب میشدند. ازاینرو تعداد شاعران در این دوره افزایش چشمگیری پیدا کرد و در میان آنها، جامی سرآمد دوران معرفی میشد. شاعری که با همه اعتباری که در روزگار خود داشت، هرگز به مدح و ستایش امرا و سلاطین وقت رضایت نداد. با این وجود، چنان تأثیری بر حاکمان عصر خود داشت که وزرا نیز در هنگام غضب پادشاه، به سراغ نورالدین جامی برای وساطت و شفاعت نزد شاه میرفتند.
نورالدین عبدالرحمن، از کودکی تا جوانی
نورالدین در دهستان خرگرد و نزد پدر تحصیلات مقدماتی را آغاز کرد ودر آغاز نوجوانی به هرات که شهری مهم در خراسان بود، رفت و ضمن یادگیری مقدمات ادبیات فارسی و عرب نزد پدر پرداخت به مدرسه نظامیه هرات رفت و علوم متداول آن عصر چون فقه، اصول، صرف و نحو، حدیث، قرائت، تفسیر، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات و ریاضیات، را در محضر خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمی فراگرفت.
ادامه تحصیلات در سمرقند و بازگشت به هرات
نورالدین در حدود ۲۰ سالگی، برای فراگیری بیشتر علوم به سمرقند رفت و بهجز شاعری، به توانایی در بحث و استدلال نیز، شهره خاص و عام شد. جامی در این شهر، هیئت را از قاضی زاده رومی آموخت و در تفسیر و حدیث و سیره و نیز موسیقی مهارت یافت؛ و نهایتاً حدود سال ۸۵۰ هجری قمری به هرات بازگشت.
آغاز سلوک و تصوف
بازگشت به هرات، برای نورالدین آغاز آشنایی با صوفیگری بود و موجب پیوستن او به حلقه مریدان شیخ سعدالدین محمد کاشغری نقش بندی شد. خواجه کلان پسر سعدالدین، دختر خود را به ازدواج جامی درآورد که حاصل آن چهار پسر بود، به این ترتیب مقام و منزلت او بین مردم هرات بیشتر شد. او از بزرگان طریقت شد و پس از مرگ سعدالدین محمد کاشغری در ۸۶۰ هجری قمری، خلیفه طریقت نقشبندیه شد.
زیارت کعبه، طولانیترین سفر جامی
جامی در ۶۰ سالگی از خراسان به زیارت خانه خدا رفته و در راه رفت و در راه بازگشت از شهرهای حلب، دمشق، بغداد، نجف، کربلا، همدان، کردستان، و تبریز گذشته است. نقل است که دعوت امرای آن شهرها برای اقامت در دربار و ملازمت درگاه را نپذیرفت و به خراسان بازگشت.
آثار ادبی، عرفانی و کلامی
آثار ادبی جامی دیوان اشعار -قصاید و غزلیات، رباعیات- مثنوی هفت اورنگ، رسالههای مُنشآت، قافیه، عروض و مشهورترین آنها بهارستان یا «روضه الاخبار و تحفه الابرار» است که به تقلید از گلستان سعدی و شامل حکایات اخلاقی است که در هشت بخش و به جهت تعلیم و تربیت فرزندش ضیاءالدّین یوسف نوشت، سپس در سال ۸۹۲ هجری قمری، کتاب را به «سلطان حسین بایقرا» پادشاه تیموری تقدیم کرد.
مثنوی هفت اورنگ شامل هفت بخش یا مثنوی است و داستانهایی حماسی، تاریخی، عاشقانه و اندرزگونه را روایت میکند. مثنوی سلسلةالذهب، سلامان و ابسال، تحفةالاحرار، سبحةالابرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامه اسکندری، بخشهای مختلف کتاب هفت اورنگ جامی را تشکیل میدهد که بر پایه اندیشه و اعتقادات صوفیه و در قالب حکایات تمثیلی نوشته شده است.
از آثار عرفانی جامی، میتوان از لوایح که رسالهای در بیان اصول تصوف و معارف و معانی عرفان است، و نفحات الانس نام برد که به پیشنهاد امیر علیشیر نوایی نگاشت.
نورالدین جامی در کلام و حدیث و قرآن نیز، آثار بسیاری دارد، مانند رساله تهلیلیه (شرح لااله الااللّه)، اعتقادنامه یا عقاید (مثنوی کوتاهی در باب اصول عقاید اسلامی)، ۴۰ حدیث یا اربعین (شامل ۴۰ حدیث از پیامبر اسلام بههمراه ترجمه) و رساله مناسک حج و عمره. علاوه بر این آثاری که ذکر شد نینامه، اشعه اللمعات، تاریخ صوفیان، نقدالنصوص فی شرح نقش الفصوص ابن عربی و مناقب جلالالدین رومی نیز از اوست، و در موسیقی، نجوم، زندگینامه نویسی، شعرشناسی، دبیری و… نیزنوشته هایی دارد.
مذهب اهل سنت و ارادت به اهل بیت
جامی پیرو مذهب اهل سنت و در فروع فقهی حنفی بود. او در طرفداری از اهل سنّت متعصب بوده و با دیگر مذاهب اسلامی، به ویژه پیروان تشیع، چندان اهل مدارا نبوده است، با این حال در آثار خود نه تنها با خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیهالسلام خصومتی نشان نداده، بلکه در قصاید بلندی که نظیرش در ادب شیعیان کم است به ذکر فضائل ائمه اطهار و امیرالمومنین پرداخته است. در بخشی از هفت اورنگ که به بیان اعتقادات خود میپردازد، اینگونه میگوید:
وان خلافی که داشت با حیدر
در خلافت صحابی دیگر،
حق در آنجا به دست حیدر بود
جنگ با او خطا و منکر بود
در بخشی از غزلیات او نیز این ابیات را میبینیم:
جامی از اهل ولا همت خواه
گرد تو گرچه بلا بسته صف است
کار هر کس نبود صف شکنی
شیر این معرکه شاهِ نجف است!
این قصیده بلند از او که در هنگام زیارت نجف سروده شده بسیار خواندنی و بیانگر اوج احترام و محبت او به امیرالمؤمنین علی علیه السلام است:
اصبحت زایرا لک یا شحنة النجف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
تو قبله دعایی و اهل نیاز را
روی امید سوی تو باشد ز هر طرف
می بوسم آستانهی قصر جلال تو
در دیده اشک عذر ز تقصیر ماسَلَف
گر پردههای چشم مرصع به گوهرم
فرش حریم قبر تو گردد زهی شرف!
خوشحالم از تلاقی خُدّام روضه ات
باشد کنم تلافی عمری که شد تلف
رو کردهام ز جمله اکناف، سوی تو
تا گیریَم ز حادثهی دهر در کَنَف
دارم توقع اینکه مثال رجای من
یابد ز کلکِ فضلِ تو توقیع لاتَخَف
مه بی کلف ندیده کسی، وین عجب که هست
خورشیدوار ماه جمال تو بی کلف
بر روی عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابواب کُنتُ کَنز به مفتاحِ مَن عَرَف
جز گوهر ولای تو را پرورش نداد،
هر کس که با صفای درون زاد چون صدف
خصم تو سوخت در تبِ تَبَّت چو بولهب
نادیده از زبانهی قهرت هنوز تَف
نسبت کنندگانِ کفِ جودِ تو به بحر
از بحر جود تو نشناسند غیر کف
رفت از جهان کسی که نه پی بر پی تو رفت
لب پر نفیر یااسفیٰ دل پر از اسف
اوصاف آدمی نبود در مخالفت
سرّ پدر که یافت ز فرزند ناخلف؟
زان پایه برتری تو، که کُنهِ کمال تو
داند شدن سهامِ خیالات را هدف
ناجنس را چه حد که زند لاف حب تو؟
او را بود به جانب موهوم خود شعف
جنسیت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنسِ گوهرِ رخشان بود خزف
مشکل بود ز خوان نوالت نوالهیاب
خر سیرتی که دیده بر آب است یا علف
بر کشف سر لَو کَشَف آن را کجاست دست
کز پوست پا برون ننهاده ست چون کَشَف؟
جامی ز آستان تو کانجا پی سجود
هر صبح و شام اهل صفا می کشند صف،
گردی به دیده رُفت و به جَیب صبا نهفت
اهدی الی احبته اشرفُ التُحَف...
یکی دو نمونه درخشان اشعار او درباره ائمه اطهار را در شعر عربیِ سلامٌ علی آل طه و یس در باره امام رضا علیه السلام و ترجمه منظوم فارسی قصیده معروف فرزدق در معرفی امام سجاد علیه السلام در برابر هشام بن عبدالملک، که در ادامه آورده میشود میتوان دید:
پور عبدالملک به نام هشام
در حرم بود با اهالی شام
میزد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهره نظاره گوشهای بنشست
ناگهان نخبه نبی و ولی
زین عباد بن حسین علی
در کسای بها و حُله نور
بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف میگذشت بهر طواف
در صف خلق می فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالی ز خلق راه و گذر
شامیی کرد از هشام سوال:
کیست این با چنین جمال و جلال؟
از جهالت در آن تعلل کرد
وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش ندانم کیست
مدنی یا یمانی یا مکی ست
وقتی هشام خود را به نادانی زده و اعلام میکند که امام علیه السلام را نمیشناسد، فرزدق پیش میآید:
بوفراس آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من می شناسمش نیکو
زو چه پرسی به سوی من کن رو!
آن کس است اینکه مکه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حل و بیت و رکن و حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه، مسعی، صفا، حجر، عرفات
طیبه و کوفه، کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرۃ العین سیدالشهداست
غنچه شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختار
لاله راغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش
رود از فخر بر زبان قریش
که بدین سرور ستوده شیم
به نهایت رسید فضل و کرم
ذروه عزت است منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنین عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمکین
خاتم الانبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروغ هدی
فایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز
روشنایی فزای و ظلمت سوز
جد او مصدر هدایت حق
از چنان مصدری شده مشتق
از حیا نایدش پسندیده
که گشاید به روی کس دیده
خلق ازو نیز دیده خوابانند
کز مهابت نگاه نتوانند
نیست بی سبقت تبسم او
خلق را طاقت تکلم او
بر نکو سیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت باران
فیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد همی نگردد کم
هست ازان معشر بلند آئین
که گذشتند ز اوج علیین
حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بعض ایشان نشان کفر و نفاق
قربشان پایه علو و جلال
بعدشان مایه عتو و ضلال
خوابگاه ابدی در تخت مزار
سرانجام در ۲۷ آبان ۸۷۱ شمسی (۱۷ محرم ۸۹۸ هجری قمری) نورالدین عبدالرحمن در ۸۱ سالگی و در شهر هرات از دنیا رفت. بدنش را در «تخت مزار» در شمال غربی هرات، در مقبره استادش سعدالدین کاشغری، به خاک سپردند. جامی اگر چه در دوران حیات خویش نامی نیک داشت، پس از مرگش -شاید به علت روی کار آمدن صفویان- از شهرتش کاسته شد.