به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام والمسلمین علوی تهرانی در مراسمی که به مناسبت ایام دهه اول ماه محرم در مسجد حضرت امیر (ع) برگزار شد به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: پیک از شام به مدینه رسید و امام حسین (ع) و زبیر به محضر ولید فراخوانده شدند وقتی امام به دارالاماره نزد ولید رفتند ولید نامه دمشق را به ایشان نشان دادند و گفت که معاویه مرده و یزید از شما بیعت میخواهد در یکی از نقلها آمده وقتی پیک به محضر امام رسید حضرت فرمود شما برو ما هر کدام بخواهیم به دارالاماره می آییم، امام همان شب با ۳۰ نفر از بنی هاشم به صورت مسلح به نزد ولید رفتند و در آن جلسه فرمودند من با فرد خبیثی چون یزید بیعت نمیکنم. وقتی امام رفت مروان به ولید گفت که بزرگترین اشتباه سیاسی خود را امشب انجام دادی، تو نباید اجازه میدادی امام از اینجا برود.
وی با اشاره به اینکه والیان سرزمینهای اسلامی میدانستند که باطل هستند اما هرگز زیر بار قبول این حقیقت نمیرفتند بیان کرد: آنان شجره ملعونه بودند؛ ولید در این قضیه به مروان میگوید تو مرا سرزنش نکن که اجازه دادم امام حسین (ع) برود تو از من میخواهی گردن ایشان را بزنم و دین خود را نابود کنم. حسین را تنها به خاطر این بکشم که بیعت نکرده است. باید دانست که ولید هم مانند یزید پلید است اما خداوند حق را به زبانش جاری میکند.
علوی تهرانی بیان کرد: پیک ولید به درب خانه زبیر نیز رفت و زبیر به بهانههای مختلف آن شب به دارالاماره ولید نرفت و برادرش نیز پیام داد که او صبح میآید. نیمههای شب بود که زبیر به همراه برادرش از مدینه فرار کردند و هنگام فرار از بی راهه رفتند و این خطای راهبردی زبیر بود. فرار او برای ولید فرصت ایجاد کرد و باعث شد ولید ۸۰ کماندوی خودش را به دنبال زبیر اعزام کند.
این کارشناس مذهبی ادامه میدهد: وقتی در مدینه خبر مرگ معاویه منتشر شد امام حسین (ع) از منزل بیرون آمدند تا اوضاع را بررسی کنند. مروان حکم ایشان را میبینند و به حضرت میگوید که یا اباعبدالله من خیر خواه تو هستم اگر چیزی بخواهم میپذیری چرا که پذیرش آن به نفع تو است، حضرت فرمودند می شنوم، مروان گفت من به تو امر میکنم با یزید بیعت کن چرا که این امر به صلاح دین و دنیای توست، حضرت در پاسخ فرمودند انا لله و انا الیه راجعون وقتی مردم به حاکمی چون یزید مبتلا شوند باید فاتحه اسلام را خواند وای بر تو که میگویی من با یزید بیعت کنم در حالی که او مردی فاسق است و…؛ جدم پیامبر تو را ای مروان لعنت کرده و کسی که مورد لعن پیامبر است سخنی غیر از این از او انتظار نمیرود و….
وی درباره ملاقات حضرت با محمد بن حنفیه گفت: ملاقات دیگر با محمد بن حنفیه برادر امام است. جناب محمّد میگوید: زمانیکه اطلاع پیدا کردم برادرم قصد خارج شدن از مدینه را دارد، به ایشان عرض کردم: برادر! تو محبوبترین افراد نزد من هستی برادر! با یزید بیعت نکن؛ من نگران شما هستم. امام فرمودند: تو پند و اندرز خود را بیان، و شفقتت را نسبت به من اثبات کردی. از نظر من مانعی ندارد که تو در مدینه بمانی و در غیاب من، رفت و آمد بنیامیه و آنچه را که در مدینه میگذرد به من اطلاع دهی.
علوی تهرانی ادامه داد: امام به او دستور دادند که در مدینه بماند. کما اینکه به شوهر حضرت زینب هم دستور دادند تا بماند. این دو در کربلا همراه امام نبودند، چون جناب محمّد از نظر سیاسی مأمور به بررسی اوضاع و گزارش آن به امام بود و جناب عبدالله بن جعفر هم از نظر مالی میبایست بماند تا وقتی قافله برمیگردد کسی باشد که خاندان را از نظر مالی اداره کند تا اهل بیت به دستگاه بنیامیه رو نزنند. سپس امام حسین فرمودند: من برای فساد و ستمگری خروج نکردم. بلکه هدف من، اصلاح فسادهایی است که در امت جدم به وجود آمده است. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده، و به سنت جدم و راه و روش پدرم عمل کنم.
این کارشناس مذهبی اضافه کرد: ملاقات دیگر، با ام سلمه است. ایشان به حضرت فرمود: به عراق نرو! در سن شما طفولیت جدتان شیشهای از خاک به من دادند و فرمودند: این خاک قتلگاه حسین است. هر زمان قرمز شد، بدان که او را کشتهاند. من از رفتن شما به عراق بیمناک هستم. سیدالشهداء فرمودند: آنچه شدنی است، میشود. میخواهی بخشی از آن ماجرا را به تو نشان بدهم؟ حضرت، به ام سلمه قتلگاه را نشان دادند اما نه حسین حرفی زد نه ام سلمه. سیدالشهداء تمام ودایع امامت را به ام سلمه تسلیم کردند و فرمودند: هر زمان پسر بزرگم سراغ تو آمد این ودایع را به او تحویل بده. ام سلمه میگوید: سحر یازدهم محرم سال ۶۱ در عالم خواب رسول خدا را با یک حالت پریشان و عمامه از سر برداشته دیدم. فرمودند: امانتی را که به تو دادم کجا است؟ از خواب پریدم. رفتم سراغ آن خاک دیدم خونین شده؛ فهمیدم حسین به شهادت رسیده است.