خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: محمدرضا موحّدی، دانشیار دانشگاه قم و پژوهشگر متون ادبی و عرفانی، متولد ۱۳۴۵ در خرمشهر است. سطوح مقدماتی و عالیه را در حوزه علمیه قم به پایان رسانده و در مقطع کارشناسی به دانشکده زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، و برای کارشناسی ارشد به دانشگاه علامه طباطبایی وارد شد و همزمان تحصیل در حوزه را ادامه داد.
موحدی ضمن تدریس در دانشگاه با مجله تخصصی نقد کتاب (آینه پژوهش) همکاری میکرد و در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ دوره دکتری را در دانشگاه علامه طباطبایی پشت سرگذاشت. او ماموریتهایی در کارنامه خود دارد نظیر مأموریت از سوی سازمان فرهنگ و ارتباطات برای تقویت زبان فارسی در کشور بنگلادش، تدریس در دانشگاه الفارابی کشور قزاقستان، اعزام مجدد به هندو بنگلادش برای تدریس دوره باز آموزی زبان و ادبیات فارسی برای استادان دانشگاه داکا، تدریس شیوههای تصحیح متون خطی در دانشگاه دهلی نو، اعزام از سوی وزارت علوم برای تدریس در مقطع کارشناسی ارشد ایران شناسی در دانشگاه چارلز جمهوری چک، و تدریس آشنایی با ادبیات معاصر ایران در دانشگاههای مسکو.
اینپژوهشگر ۱۲ جلد کتاب مانند سلسله سخنوران، زمزمه زمانه، طعم وقت، برگهایی از تاریخ ادبیات جهان، داستان پیامبر ان در تفسیر ابوالفتوح رازی، حکایت آینه و… بیش از ۵۰ عنوان مقاله دانشگاهی در حوزه ادبیات و عرفان را در کارنامه خود دارد.
اقبال لاهوری و نگاهش به واقعه عاشورا، بهانه خوبی بود تا در ایام دهه اول محرم ۱۴۰۳ با اینپژوهشگر به گفتگو بنشینیم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید؛
* آقای موحدی در ابتدای بحث، مختصری از زندگی و زمانه اقبال بگوییم!
در حدّ چند سطر درباره زمانه و زندگینامه این اندیشمند؛ باید بدانیم متولد ۱۸۷۷ میلادی بوده و سال ۱۹۳۸ میلادی از دنیا رفته است. اقبال بین پژوهشگران ایرانی، بیشتر به عنوان نظریهپردازی سیاسیمذهبی شناخته میشود و از رهبران فکری و فرهنگی مسلمانان شبه قاره هند به شمار میرفته است. از آنچه خود وی و نزدیکانش در زندگینامه و یادنامهها نوشتهاند، بر میآید که شیخ نور محمّد پدر اقبال، خود از دوستان شیخ عبدالعلی هروی، واعظ و معلم شیعی مذهب اهل مشهد بوده است که در خواندن مثنوی معنوی، تبحّر داشته وآن را تفسیر میکرده است. پیداست نخستین شعلههای اشتیاق به مثنوی خوانی و الهامگیری از اینکتاب شبه آسمانی را این مدرّس مشهدی در دل پدر و پسر افکنده است. خانواده اقبال، مذهب تسنّن داشتند، اما تمایلی معتدل نیز به تصوّف داشتهاند و از برخی اقوال پیداست در جهت تقریب میان تشیع و تسنّن کوشیدهاند.
* جایگاه اقبال در شعر و ادب فارسی کجاست؟ بهنظرتان اینساحت شعری بدون اقبال چگونه بود؟
طبعاً هر شاعر شخیصی در منظومه بزرگ ادب فارسی، جایی و سهمی دارد؛ اما تعیین اینکه مثلاً در حُکمِ خورشیدی است یا قمری یا ستارهای درخشان یا کم سو، به مقایسهای فراگیر و همه سویه نیاز دارد که از مجال ما دور است. اینکه اقبال به گواهی بسیاری از نقّادان زبان فارسی، این اندازه رسا و فصیح سخن گفته و عموم اشعارش، در جهت القای اندیشه و فکری عمیق بوده (با توجه به اینکه با فلسفه کلاسیک اسلامی و فلسفههای مضاف و نوظهور غربی نیز آشنایی داشته) و به نوعی ترکیبی از اندیشههای سنتی و مُدرن را در ذهن داشته، جایگاه او را نسبت به بسیاری از دیگر شاعران ایرانی که معمولاً تنها به فُرم و ساخت میاندیشند و لفظ میگویند و معنا ز خدا میطلبند! بسی رفیعتر خواهد بود.
باید یادآوری کنم اقبال اصلاً ایرانی نبوده و در سیالکوت پاکستان به دنیا آمده و در لاهور از دنیا رفته است. یعنی این خدمت به زبان و ادب فارسی، از سوی یک غیر فارسی زبان صورت گرفته که خود مزید بر امتیاز است. خدمتی که او به غنای زبان و اندیشه ایرانی در روزگار معاصر کرده است، و بهرهای که روشنفکران دینی ما از اندیشههای او برده اند، همواره در تاریخ تفکر و تطور ایرانی ماندگار خواهد ماند.
کافی است از لحاظ فخامت زیان و عمق اندیشه به این نمونۀ کوتاه نگاهی بیندازیم:
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرتْ آشفت که از خاکِ جهانِ مجبور
خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان! پرده دری پیدا شد
* جالب است که کسی که زبان اصلیاش فارسی نیست چهطور به فارسی میاندیشد و مینویسد. کمی هم از این نظام اندیشه و درک جهان او به زبان فارسی صحبت کنیم.
بخشی از افکار بلند اقبال، در نظام فکری وی _که برخاسته از فرهنگ اصیل اسلامی بوده است_ دیدگاه ویژه او درباره مقام انسان است. اقبال آن گونه که استاد محمدمهدی ناصح در مقالهای ذکر کرده، برای انسان سه ویژگی بر میشمرد: یک اینکه انسان «برگزیده خدا» است، دوم اینکه آدمی به واقع «خلافت و جانشینی خدا» را بر عهده دارد و سوم اینکه انسان «امانتدار خدا و آزاد و مختار» آفریده شده است. او در اسرار خودی بر آن است که تنها انسانی به خودی خود رسیده است که حق در جان و تن او منزل کرده باشد. چنین انسانی بیشک هیچگاه نزد باطل _در هر مقام و موقعیّتی باشد_ گردن خم نمیکند و مرعوب غیر خدا نمیگردد؛ سهل است که برای پاسداری از آن «خودِ خدایی» خویش، از ماسوا قطع نظر کرده، از خون خود و جان فرزندان در میگذرد:
هرکه حق باشد چو جان اندر تنش
خم نگردد پیش باطل گردنش
* از اندیشه ذبح پسر، به مساله نثارکردن خون در کربلا میرسد؟
بله، یکی از بُن مایههای شعر اقبال نیز همین مفهوم ساطور بر حلق پسر نهادن و مقامِ ذبیح اللهی است که معمولاً همراه میشود با یادکردِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام:
الله الله بای بسم اله, پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
نیز در جای دیگر به صراحت در شأن امام حسین، میسراید که:
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
* مفهوم حُریّت و آزادگی چهطور به منظومه فکری اقبال راه پیدا کرد؟
اقبال صاحب اندیشه است و دیدگاه فلسفی خود را دارد. او اول در باب هویّت انسان و حقیقت آدمی اندیشیده و صاحب تئوری شده و از این مسیر به مفهوم حریت راه یافته است. اقبال در حقیقت یکی از ویژگیهای باطنی اسلام و به تعبیری دیگر یکی از مرواریدهای صدف دین را، حفظ استقلال و حرمت نهادن به هوّیت انسانی میداند و معتقد است انسان میتواند اسرار دین را هنگام مراجعه به اعماق ضمیر خود، دریابد. یکی از این اسرار این است که هیچ کس نباید در این جهان محتاج کسی جز خدا باشد، تا مجبور نشود در برابر هر ناخدایی سرخم کند:
فاش میخواهی اگر اسرار دین
جز به اعماق ضمیر خود مبین
گر نبینی، دین تو مجبوری است
این چنین دین، از خدا مهجوری است
بنده تا حق را نبیند آشکار
بر نمیآید ز جبر و اختیار...
در جهان، اسرار دین را فاش کن
نکته شرع مبین را فاش کن
کس نگردد در جهان محتاج کس
نکته شرع مبین این است و بس
از نگاه اقبال اینطور است که انسان آن گاه که به ریسمان محکم الهی یعنی حبل الله المتین میآویزد و ریسمانهای دیگر یا بهتر بگوییم تارهای عنکبوتی وابستگی به غیر را میگسلد، به یک استقلال و استغنایی میرسد که منظور واقعی دیانت است. در غیر این صورت به مفهوم واقعی «انسان مسلمان» نزدیک نشده است. او میگوید:
اندر این ره تکیه برخود کن که مرد
صید آهو با سگ کوری نکرد
آه از قومی که چشم از خویش بست
دل به غیر الله داد، از خود گسست
تا خودی در سینة ملت بمرد
کوه کاهی کرد و یا او را ببرد
اقبال خیلی صریح اعلام میکند از دید او چنین انسانی فقط به ظاهر مسلمان است و در واقع رنگ و بویی از مسلمانی نبرده، و بلکه نام اسلام واقعی را نیز تباه میکند:
گر چه دارد «لا اله» اندر نهاد
از بطون او مسلمانی نزاد...
ای مسلمان اندرین دیر کهن
تا کجا باشی به بند اهرمن
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود میالا نام او
از قیام بی حضور من مپرس
از سجود بی سرور من مپرس
جلوة حق گر چه باشد یک نفس
قسمت مردان آزاد است و بس
مرد آزادی چو آید در سجود
در طوافش گرمرو، چرخِ کبود
* اینآزادی و آزادگی و حُرّیت که اقبال از آن میگوید نسبتی دارد با آنچه در روزگار ما درباره آزادی در اظهار عقیده و بیان میگویند؟
از دیدگاه اقبال، آنچه به انسان جرئت و جسارت بیان عقیده میبخشد تا در برابر سخن ناحق دیگران و بهویژه ستمگران، تاب ایستادگی پیدا کند، حُریّت و احساس عدم نیاز به غیر خداست. آنچه بند بندگی را سختتر میکند، عدم اعتماد به نفس و احساس وابستگی به غیر است. او میگوید:
میکند بند غلامان سختتر
حریّت میخواند او را بی بصر
حریت خواهی به پیچاکش میفت
تشنه میرو بر نمِ تاکش میفت
الحذر از گرمی گفتار او
الحذر از حرف پهلودار او
از شراب ساتگینش الحذر
از قمار بد نشینش الحذر
در اندیشه اقبال تنها انسانی که وامدارِ غیر نیست و در جاده حقیقتجویی پا گذاشته، میتواند همچون موسای کلیم در برابر فرعونهای زمان بایستد:
از خودی غافل نگردد مرد حُر
حفظ خود کن، حُبّ افسونش مخور
پیش فرعونان بگو حرف کلیم
تا کند ضرب تو، دریا را دو نیم
* بهرهای که ما امروز از اقبال و اندیشههایش میبریم چیست؟
یکی از بهرههای معاصران ما و کسانی مثل دکتر علی شریعتی از اقبال، نزدیکی به مفهوم بازگشت به خویشتن است. دکتر شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی ایده بازگشت به خویشتن خود را با وام گیری از اقبال لاهوری، در باب چیستی خویشتن، اینگونه بیان کرده است: «هنگامی که از بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم... ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشههای نژادی خود بازگردیم، من این نتیجهگیری را به طور قاطع رد میکنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشتهای ارتجاعی مخالفم. نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشتهی پیش از اسلام خود کاملاً بریده است… نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشههایمان به معنای کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست، بلکه به معنی بازگشت به ریشههای اسلامی ماست».
این، همان سخنی است که تا امروز در مباحثی چون بحران هویّت همواره دغدغه بزرگان ما بوده و همچنان به دنبال یافتن پاسخی به اینپرسش برای نسل نو بوده و هستیم؛ اقبال البته از زبان شریعتی به ما میگوید: دعوت به بازگشت به خویشتن، بازگشت از اصالتهای انسان یا تبدیل امانیسم به بومگرایی قومی و خودپرستی تنگنظرانه و متعصبانه نژادی نیست، بلکه صعودی است از مرحله «از خود بیگانگی فرهنگی» و بیمعنایی وجودی و بیشخصیتی تاریخی، به مرحله متعالی خودزایی و خودآگاهی انسانی.
* بنابراین، اقبال برای آزادی و حُرّیت خیلی ارزش قائل است و این را جزء جدایی ناپذیر وجود انسان میداند.
بله. البته اقبال یک گام فراتر نهاده و نه تنها آزادگی را علامت مسلمانیِ فرد میبیند، که اساساً مفهوم واقعیِ ایمان را تنها در نهاد انسان آزاده جستجو میکند. او انسانِ به ظاهر مسلمان را حتی اگر حافظ همه قرآن بوده باشد، ولی به شعور آزادگی و استغنای از غیر خدا نرسیده باشد، از لذّت و حلاوت ایمان بی بهره میداند:
ما غلامان از جلالش بی خبر
از جمال لازوالش بی خبر
از غلامی لذّت ایمان مجو
گر چه باشد حافظ قرآن، مجو
* این همه تاکید اقبال بر مفهوم حُرّیت از کجا میآید؟
فکر میکنم این مضمون را از برخی آموزههای تصوف آموخته باشد؛ مثلاً از صفاتی که عبدالکریم جیلی در انسان کامل خود برای آدمی قائل است و انسان کامل را متصف به برخی صفات الهی میداند. تأکید و اصرار غیر قابل انکار اقبال بر بازآفرینی انسانِ مسلمان به عنوان «مردِ حُر» و بیان ویژگیهای آزادگی با تعابیر گوناگون، خود گواهی است بر اینکه اقبال از میان سایر صفات انسان، صفت آزادگی و اختیار را مؤثرترین ویژگی برای نزدیکشدن او به مرتبه انسان کامل میداند:
مرد حر محکم ز ورد «لا تَخَف»
ما به میدان سر به جیب، او سر به کف
مرد حرّ از «لا اله» روشن ضمیر
مینگردد بندۀ سلطان و میر
سرّ دین ما را خبر، او را نظر
او درون خانه، ما بیرون در
ما کلیسا دوست، ما مسجد فروش
او ز دست مصطفی پیمانه نوش
* اینبرداشت خاص از آزادگی و انسانیت است که اقبال را به بزرگداشت نهضت حسینی هدایت میکند؟
اقبال پس از آنکه انسان مسلمان وحتی مؤمن را تعریف میکند، به خاستگاه انحراف در سده نخستین هجری، اشاره میکند و میگوید از آن هنگام که رشته خلافت از قرآن گسیخته شد، در کام حریّت زهر ریختند و اینرکن عمده دین و دیانت متزلزل شد و امام حسین که خود مردی حُرّ بود و ارزش این گوهر دینی را میدانست، به پاسداری از این گوهر برخاست. حرف اقبال این است که:
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حُریّت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوۀ خیر الامم
چون سحابِ قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت، قطع استبدادکرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بنای لا اله گردیده است
او در مصراع پایانی، گویا اقتباس دارد از مصراع معروف خواجه معینالدین چشتی که فرمود: «حقا که بنای لا اله است حسین».