به گزارش خبرنگار مهر، سید محمود جوادی پژوهشگر تاریخ اسلام در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داد به نقش عامل «بصیرت» در همراه شدن با امام حسین (ع) تا کربلا پرداخت.
در ادامه متن کامل این یادداشت تقدیم مخاطبان میشود:
با وقوع فاجعه کربلا در عاشورای ۶۱ هجری، بسیاری از متخصصان تاریخ اسلام و محققان برای بررسی علل و عوامل اصلی یاری نرساندن به فرزند رسول خدا و ریختن خون آن حضرت و یارانش، به چرایی وقوع چنین جنایت هولناکی پرداختند. بررسیها نشان میدهد دشمنی بنی امیه با خاندان پیامبر اکرم (ص) و کینههای این قوم یکی از عوامل فاجعه کربلاست، همچنین همراهی نکردن مردم کوفه و برخی از شخصیتهای برجسته آن زمان باعث وقوع این حادثه هولناک بود.
همسو شدن با جریان حق ولو اینکه رهروان و سالکان آن راه، اندک باشند خیلی بهتر از همرنگ شدن با جماعت کثیری است که در جبههی فریبنده باطل قرار گرفته باشند، و انتخاب مسیر صحیحی که منجر به شهادت در راه خدا میشود، مناسبترین گزینه برای انسانهای آزاده است که آنها را به سعادت ابدی میرساند.
امیر مؤمنان حضرت علیٌّ علیه السلام در این زمینه و درباره طی نمودن راه هدایت فرمود: «أیُّها النّاسُ، لا تَسْتَوحِشوا فی طریقِ الهُدی لِقلّةِ أهلِهِ، فإنّ النّاسَ اجْتَمَعوا علی مائدةٍ شِبَعُها قصیرٌ، و جُوعُها طویلٌ»؛ (ای مردم! در راه راست، به دلیل شمار اندک رهروان آن، احساس تنهایی نکنید؛ زیرا مردم بر سفرهای گرد آمده اند که سیری آن، کوتاه مدّت و گرسنگی اش طولانی است). این فرمایش امیر المومنین علیه السلام را سرآغاز بحث خود در خصوص حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا و رفتار مردم، برخی از خواص و بزرگان با سفر بی بازگشت امام حسین (ع) به کوفه میکنیم و امیدواریم این مطلب برای خواننده محترم مفید واقع شود.
از آن روز که فشار بر امام حسین علیه السلام از سوی والی مدینه برای گرفتن بیعت از ایشان برای یزید بن معاویه زیاد و شرایط ماندن برایش در شهر مدینه دشوار شد، آن حضرت آهنگ مکه کرد و میدانست این سفر بازگشتی ندارد و سرانجامش شهادت است. از این رو او در مسیر خود تا کربلا به دنبال همراهانی با بصیرت بود که جهاد را بر اندیشه قعود و سکوت ترجیح بدهند و جان خود را برای آخرین بازمانده آل رسول الله فدا کنند.
مسأله بینش ژرف و بصیرت یاران امام حسین علیه السلام برای آن حضرت چنان حائز اهمیت بود که یکی از شاخصهها و ویژگیهای برجسته شهدای کربلا به حساب میآمد و امام صادق علیه السلام در این زمینه در توصیف حضرت قمر بنی هاشم فرمود: «کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَةِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ و أبلی بَلاءً حَسَنا و مَضی شَهیدَا»، عموی ما، عبّاس، دارای بینشی ژرف و ایمانی راسخ بود؛ همراه با امام حسین علیه السلام جهاد کرد و نیک آزمایش داد و به شهادت رسید.
در خلال اقامت کوتاه امام حسین (علیهالسّلام) در مدینه پس از خروج از مجلس ولید (والی مدینه)، آن حضرت با تعدادی از مردان و زنان بنی هاشم و بزرگانی از اصحاب پیامبر، ملاقات کرد. آنان در این دیدارها با نهایت حزن و اندوه، با ایشان وداع کردند و امام (ع) را از رفتن به سوی عراق برحذر میداشتند؛ از جمله آن افراد برادر آن حضرت، محمد بن حنفیه بود. آنها از روی خیرخواهی از آن حضرت خواستند امام بجای رفتن به کوفه مسیر خود را به شهرهای امن شبه جزیره تغییر دهد.
ابن عباس، محمد بن حنفیه، عبدالله بن جعفر و … از جمله کسانی بودند که به امام حسین (ع) پیشنهاد دادند به کوفه نرود زیرا به تشخیص خود و شناختی که از مردم کوفه و یزید بن معاویه داشتند اوضاع را برای سفر ایشان به آنجا مناسب نمیدیدند. متأسفانه این بزرگان بجای اینکه امام (ع) را در آن شرایط دشوار تنها نگذارند و آن حضرت را در این سفر همراهی کنند تنها به راهنمایی کردن، نصیحت و همدردی بسنده کردند.
شاید نکته مهم و قابل تأملی که در این میان میتوان بعنوان خرده از شیعیان و محبان اهل بیت ساکن مدینه و این بزرگان گرفت عدم توجه لازم آنها به جایگاه عصمت و احاطه کامل آن امام معصوم بر شرایط موجود و پذیرش تقدیر الهی از سوی آن حضرت بود و اینکه آنها - با همه شأن و منزلتی که داشتند - صلاحیت این را نداشتند که راه و چاه را به امام حسین علیهالسلام نشان بدهند و یا خود را در جایگاه ناصح قرار دهند و مسیرهای پیشنهادی شأن را پیش پای آن حضرت بگذارند. نکتهی دیگر و مهمتر این بود که امام (ع) در سفر بی بازگشت خود به همراه با بصیرت نیاز داشت نه مشاور.
برخی از بزرگان با همه شأن و منزلتی که نزد امام حسین علیه السلام داشتند و بویژه قرابتشان به امام (ع)، آگاهانه و یا ناآگاهانه توفیق همراهی با آن حضرت را و شهادت در رکاب ایشان را از خود سلب کردند. در ادامه این مطلب به چند نمونه از گفتمان و مکاتبه میان این بزرگان و برخی از یاران با امام حسین (ع) میپردازیم.
گفتگوی امام (ع) با محمد بن حنفیه در مدینه
هنگامی که محمد بن حنفیه از تصمیم امام حسین (علیهالسلام) برای خروج از مدینه آگاه شد، به آن حضرت عرض کرد:» ای برادر؛ تو محبوبترین و عزیزترین افراد نزد من هستی و از همه شایستهتری که من آنچه را پند و اندرز میدانم، برای تو بیان کنم. بایزید بیعت نکن و در شهرها (ی بزرگ) نمان؛ بلکه به روستاها و کوهها برو و سفیرانی را به سوی مردم روانه کن و آنها را به بیعت با خود دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را حمد و سپاسگو، و اگربا شخص دیگری غیر از تو بیعت کردند، هیچ نقصانی در دین و عقل تو پدید نمیآید و فضل و کمال تو محفوظ میماند. من میترسم به شهری از این شهرها بروی و گروهی اطراف تو را بگیرند (و با تو بیعت کنند)؛ سپس بین آنها اختلاف بیفتد؛ عدهای به طرفداری تو، و عدهای بر ضد تو به پا خیزند و بین آنها جنگ و قتال شود و تو نخستین کسی باشی که هدف قرار میگیرد که در این صورت خون کسی را که از لحاظ شخصیت و از لحاظ پدر و مادر، بهترین این امت است، هدر میرود و خاندانش را خوار میکنند».
امام حسین علیهالسّلام فرمود: «ای برادر؛ من عازم سفرم». محمد بن حنفیه گفت: «پس به مکه برو. اگر آنجا برای تو امن بود، راه نجاتی برای تو هست و اگر جایی مطمئن برای تو نبود، به کوه و صحرا رفته، از شهری به شهر دیگر مسافرت کن تا ببینی عاقبت این امر به کجا میانجامد، و در آن وقت تصمیم مناسب خواهی گرفت؛ زیرا تو در زمانی که امور به سوی تو روی میآورند، (اگر قبل از ورود به جریان، تصمیم گیری کنی) بهترین تصمیم و صحیحترین عمل را در پیش میگیری و وقتی امور را پشت سر میگذاری، (و بدون تصمیم قبلی وارد جریان شوی) هیچ امری مشکل تر از آن برای تو باقی نخواهد ماند». (محمد بن حنفیه برای اینکه کلامش صورت امری و دستوری پیدا نکند و در مقابل امام، رعایت ادب شده باشد، بیان مذکور را انتخاب کرده است؛ اما در حقیقت میخواهد به امام بگوید: اگر پیش از ورود به جریان تصمیم بگیرید، تصمیم بهتر و صحیح اتخاذ میکنید؛ ولی اگر بعد از ورود به جریان بخواهید تصمیم گیری کنید، به دلیل فشارهایی که در آن زمان بر شما تحمیل میشود، نمیتوانید تصمیم درستی بگیرید.) حضرت فرمود: «ای برادره پند و اندرز خود را بیان کردی و مهربانی و شفقت خود را ابراز نمودی؛ امیدوارم که نظر تو صائب و همراه با موفقیت باشد». امام (ع) در ادامه فرمود: «اما تو ای برادر؛ مانعی نیست که در مدینه بمانی و در غیاب من، آمد و رفت بنی امیه را زیر نظر بگیری و مرا از کارها و امور آنها مطلع کنی».
گفتگوی امام حسین (ع) با ابن عباس در مکه
«ابن عبّاس» در طول اقامت خود در مکه دو بار با امام حسین علیه السلام دیدار کرد و گفتگوی مفصلی با آن حضرت (ع) داشت. در برخی از روایات و نوشتهها آمده است که ابن عبّاس در یکی از این دیدارها خدمت امام علیه السلام آمد و حضرت را به بیعت با یزید و سازش با بنی امیّه توصیه کرد! امام علیه السلام فرمود: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ یَا ابْنَ عَبّاسِ إِنَّ الْقَوْمَ لَنْ یَتْرُکوُنی وَ إِنَّهُمْ یَطْلُبُونَنِی اَیْنَ کُنْتُ، حَتّی أُبایِعَهُمْ کُرْهاً وَ یَقْتُلُونی وَ اللّهِ إِنَّهُمْ لَیَعْتَدُونَ عَلیّ کَما اعْتَدَتِ الْیَهُودُ فی یَوْمِ السَّبْتِ وَ إنّی ماض فی أَمْرِ رَسُولِ اللّهِ (صلی الله علیه وآله) حَیْثُ أمَرَنی وَ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ (هیهات! هیهات! ای ابن عبّاس! اینان دست از من برنخواهند داشت و هر جا باشم به من دست خواهند یافت تا به اجبار بیعت کرده و مرا به قتل برسانند. به خدا سوگند! آنان همانند یهود که در روز شنبه پیمان خدا را شکستند و ستم کردند به من ستم خواهند کرد. من به همان راهی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) مرا بدان مأمور ساخته است، خواهم رفت، ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم. و هر چه پیش آید از آن باک نداریم).
ابن عبّاس عرض کرد: «ای پسر عمو! شنیدم که قصد رفتن به عراق را داری، با آنکه آنان مردمی فریب کارند. آنان تو را به جنگ میخوانند، شتاب مکن و در مکّه بمان».
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «لاَنْ اُقْتَلَ وَاللّهِ بِمَکان کَذا اَحَبَّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ اُسْتُحِلَّ بِمَکَّةَ، وَ هذِهِ کُتُبُ اَهْلِ الْکُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ وَ قَدْ وَجَبَ عَلیَّ اِجابَتُهُمْ وَ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَیَّ عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ»؛ (به خدا سوگند! اگر من در آن مکان آنچنانی کشته شوم نزد من محبوب تر است از اینکه در اینجا بمانم و حرمت مکّه شکسته شود. (علاوه بر آن) اینها نامهها و فرستادگان کوفیان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم تا حجّت الهی بر آنان تمام شود).
عبدالله بن عبّاس با شنیدن سخنان امام، به قدری گریست که محاسنش تر شد و دردمندانه صدا زد: «واحسیناه، وا أسفاه علی الحسین».
و نیز روایت شده است: عبدالله بن عبّاس، برای جلوگیری از حرکت امام (علیه السلام) به سمت کوفه، بسیار پافشاری کرد.
امام حسین (ع) برای آرام کردن وی به قرآن تفأّل زد و این آیه آمد: «کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ»؛ (هر کسی مرگ را می چشد و شما پاداش خود را خواهید گرفت!). امام (ع) سپس افزود: «إِنَّا لله وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»؛ (ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم). «صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُه»؛ (خدا و پیامبرش راست فرمودند).
به گفته نویسندگان کتاب مقتل جامع سیدالشهدا، از مجموع اسناد و شواهد تاریخی برمیآید که علت اصلی عدم حضور وی در کربلا، نابینایی او بود. بسیاری از منابع تاریخی نوشتهاند که ابن عباس در اواخر عمر و پیش از واقعه کربلا نابینا شد. شواهدی نیز بر نابینایی وی بیان شده است. در برخی از منابع آمده که ابن عباس در ملاقات با امام حسین (ع)، آمادگی خود را برای اجرای دستورات امام اعلام کرد؛ اما امام به او فرمود: تو خیرخواه هستی. به مدینه برو و حوادث و اخبار آنجا را برای من گزارش کن.
نامهی عبدالله بن جعفر به امام حسین (ع)
از امام سجاد (علیهالسّلام) روایت شده وقتی از مکه خارج شدیم نامه عبدالله بن جعفر همراه دو پسرش عون و محمد رسید که به پدرم حسین بن علی (علیهالسّلام) نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. به حسینبن علی از عبدالله بن جعفر. اما بعد تو را به خدا سوگند میدهم که از مکه خارج نشوی. من از کاری که آهنگ آن را داری بر تو بیمناکم و ترس آن دارم که خود و خاندانت در آن به هلاکت برسید. اگر تو امروز هلاک شوی نور زمین خاموش خواهد شد، زیرا تو پرچم هدایتیافتگان و امیرمؤمنانی. در رفتن شتاب مکن زیرا من نیز به دنبال نامه هستم. والسلام».
پاسخ امام به نامه او چنین است:
«اما بعد نامهات به من رسید و آن را خواندم و منظورت را دریافتم. به آگاهی تو میرسانم که من جدّم رسول خدا را به خواب دیدم، او از کاری به من خبر داد و من در پی آن میروم، خواه به سودم باشد یا به زیانم. به خدا سوگند! ای پسرعمو چنانچه من در لانة هر جنبندهای از جنبندگان روی زمین باشم مرا بیرون کشیده به قتل خواهند رساند. به خدا ای پسرعمو آنان ستم خواهند کرد، همان گونه که یهود نسبت به روز شنبه ستم ورزیدند. والسلام».
در خصوص همراهی نکردن عبدالله بن جعفر با امام حسین علیه السلام در سفر به کوفه مسائل زیادی از جمله بیماری، کهولت سن و عدم حضور در مدینه نقل و مطرح شده است که موارد فوق محل اختلاف است و هیچیک از این موارد قابل اثبات نیست اما سند نامه او به امام حسین و پاسخ آن حضرت به وی به نقل از امام سجاد علیه السلام صحیح و قابل اتکاست. با این حال برخی معتقدند از آنجا که امام حسین علیه السلام یاران شهید خود را پیش از رسیدن به کربلا میشناخت، به جمع کردن آنها و همراه کردن آنان با خود همت میگماشت و کسانی که نباید در میان یاران خود در کربلا باشند - ولو از نامداران و بزرگان باشند - اصراری به جذب کردن آنها نداشت.
گفتگوی امام (ع) با محمد بن حنفیه در مکه
همچنین سیّد بن طاووس با سند خویش از امام صادق علیه السلام نقل میکند: محمّد حنفیّه (برادر امام حسین علیه السلام) در شبی که فردایش امام علیه السلام از مکّه رهسپار عراق بود، به محضر امام حسین علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: «ای برادر! تو بی وفایی کوفیان را نسبت به پدر و برادرت، شناخته ای، من نگرانم که با تو نیز چنین کنند. اگر در مکّه بمانی، تو عزیزترین و محترم ترین شخص خواهی بود».
امام (ع) فرمود: «یا اَخِی قَدْ خِفْتُ اَنْ یَغْتالَنی یَزیدُ بْنُ مُعاوِیَةَ فِی الْحَرَمِ، فَاَکُونَ الَّذی یُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَیْتِ»؛ (برادر! من بیم از آن دارم که یزید، خونم را در حرم (امن خدا) بریزد و بدین سبب حرمت این خانه شکسته شود).
محمّد بن حنفیّه عرض کرد: «اگر از این جهت نگرانی، به سمت یمن یا به سرزمینهای ناشناخته دیگر کوچ کن که تو در آنجا محفوظ تری و کسی به تو دست نخواهد یافت».
امام (علیه السلام) پاسخ داد: «أَنْظُرُ فیما قُلْتَ»؛ (در این باره میاندیشم).
ولی دیدند که امام علیه السلام سحرگاهان آماده کوچ کردن (به سوی عراق) است؛ چون خبر به محمّد بن حنفیّه رسید، نزدیک آمد و مهار شتر امام (ع) را به دست گرفت و عرض کرد: «ای برادر! آیا نفرمودی که در این باره میاندیشم؟»
امام (علیه السلام) فرمود: «آری».
عرض کرد: «پس چه شده است با این شتاب رهسپاری؟»
فرمود: «أَتانی رَسُولُ اللّهِ (صلی الله علیه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُکَ، فَقالَ: یا حُسَیْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا»؛ (هنگامی که از تو جدا شدم، پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) را در خواب دیدم، به من فرمود: ای حسین! رهسپار (عراق) شو، خداوند میخواهد تو را کشته ببیند!).
محمّد بن حنفیّه آیه استرجاع خواند (إِنَّا لله وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) سپس گفت: «با این حال چرا این زنان را با خود می بری؟!»
امام (علیه السلام) فرمود: «قَدْ قالَ لِی: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ یَریهُنَّ سَبایا»؛ (رسول خدا به من فرمود: خداوند میخواهد که آنان را اسیر ببیند!!).
امام (علیه السلام) پس از این گفتگو با برادرش خداحافظی کرد و رفت!
گفته میشود محمد بن حنفیه پس از شهادت امام علی (ع)، در کنار برادرش امام حسن (ع) بود و با یزید هم به عنوان ولیعهد معاویه بیعت کرد و پس از عهدهداری خلافت از سوی یزید به مخالفت با او نپرداخت. او در سال ۷۶ ق به دمشق سفر کرد و به دیدار عبدالملک بن مروان رفت. برخی، دلیل نزدیکی وی به عبدالملک را بدرفتاریهای ابن زبیر با او دانستهاند. عبدالله بن زبیر او را در اتاقک زمزم زندانی کرد و یاران مختار ثقفی او را از دست ابن زبیر نجات دادند.
محمد بن حنفیه پس از شهادت امام حسین (ع) بنابر نقلی ابتدا ادعای امامت کرد اما پس از گواهی حجرالاسود به امامت امام سجاد (ع) از این ادعا دست کشید و به امامت پسر برادرش معتقد شد.
ملاقات امام حسین (ع) با زهیر بن قین بجلی
امام حسین علیه السلام در مسیر حرکت خود به سمت کوفه و در طول سفر و منازل مختلف بین راه با افراد زیادی ملاقات کرد و با آنها به گفتگو پرداخت، یکی از این افراد «زُهَیر بن قَین بَجَلی» بجلی بود.
زهیر از هواداران عثمان به شمار میرفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند - هم منزل - روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است.
امام حسین (ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارشها آمده است، افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمههایشان را از دستها انداختند و همه بیحرکت شدند گویا پرندهای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (ع) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزئیاتش در تاریخ نیست، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (ع) منتقل کنند.
زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد». زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست».
«زُهَیر بن قَین بَجَلی» از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (ع) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید.
از میان یاران امام حسین علیه السلام مانند زهیر کم نیستند. یکی از این افراد برجسته «حر ریاحی» است که پس از بستن راه بر کاروان امام حسین (ع) و هدایت کاروان به سمت کربلا (محل شهادت امام و یارانش) به اشتباه خود پی برد و نزد امام حسین علیه السلام رفت و توبه کرد، امام (ع) نیز توبه اورا پذیرفت و حر برای جبران خطای خود به دل لشکر عمر بن سعد زد و جان خود را فدای ابا عبدالله (ع) کرد.
از حر نقل شده هنگامی که از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شدم تا به سمت حسین بن علی (ع) حرکت کنم، سه بار ندائی را پشت سرم شنیدم که میگفت: «ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد». او میگوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی (ع) هستم».
او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام حسین (ع) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام (ع) به او فرمود: «تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافتهای».
حُر بن یزید ریاحِی و زُهَیر بن قَین بَجَلی از رویشهای ممتاز و برجسته کربلای امام حسین (ع) هستند، رویشهایی که راه اشتباه خود را بموقع تغییر دادند و با شهادت در رکاب فرزند رسول خدا (ص) عاقبت بخیر شدند.
ملاقات امام حسین (ع) با عبیدالله بن حر جعفی
در روایتها آمده وقتی امام حسین علیه السلام در ادامه حرکت خود به قُطقُطانه (یکی از منازل مسیر امام علیهالسّلام به کوفه) فرود آمد. خیمهی برافراشتهای را دید و پرسید: «لِمن هذَا الفُسطاطُ؟»؛ (این خیمه از آنِ کیست؟)، گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی. امام (ع) کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را حجاج بن مسروق جعفی نوشتهاند) تا او را به یاری اردوی امام (ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: «من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین (ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم». فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام (ع) رساند.
پس از آن امام حسین (ع) خود به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: «أیهَا الرَّجُلُ، إنَّک مُذنِبٌ خاطِئٌ و إنَّ اللّهَ عزّوجلّ آخِذُک بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَی اللّهِ تَبارَک وتَعالی فی ساعَتِؤ هذِهِ فَتَنصُرَنی و یکونَ جَدّی شَفیعَک بَینَ یدَی اللّهِ تَبارَک وتَعالی»؛ (ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه میکند، آیا نمیخواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟)، گفت: «یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته میشوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافتهام»، امام حسین (ع) از او روی برگرداند و فرمود: «لا حاجَةَ لَنا فیکَ ولا فی فَرَسِک، ﴿وَ مَا کنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّینَ عَضُدًا﴾ ولکن فِرَّ، فَلا لَنا ولا عَلَینا؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیتَنا أهلَ البَیتِ ثُمَّ لَم یجِبنا، کبَّهُ اللّه علی وَجهِهِ فی نارِ جهَنَّمَ»، (نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو، و سپس این آیه از سوره کهف را خواند: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا» ما گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم»؛ اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم میاندازد و هلاک میشود). آنگاه امام (ع) به خیمه خود بازگشت.
عبیدالله پس از واقعه کربلا، به شدت از کوتاهی و قصور خود پشیمان شد و دائماً خود را ملامت میکرد. او یکی دیگر از افراد بی بصیرتی بود که امام (ع) با پای خود تا خیمه او آمد و او را به نصرت خود دعوت کرد، اما ماندن در این دنیا را بر پذیرفتن دعوت فرزند رسول خدا (ص) ترجیح داد.
حرف آخر
دعوتنامه های بزرگان کوفه به امام (ع)، فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع، ملاقات امام حسین علیه السلام با عمر بن سعد و پاسخ روشن امام به نپذیرفتن یزید بعنوان خلیفهی مسلمین و داشتن یاران باوفایی که با آن حضرت هم عقیده بودند حجت را بر ایشان تمام کرده بود و راهی جز جنگیدن با لشکر عمر بن سعد نداشت و آن حضرت یقین داشت که این جنگ پایانی جز شهادت برای خود و یارانش ارمغان دیگری نخواهد داشت.
مسیر مکه تا کوفه مسیری بود که همراهان سید الشهدا (ع) و آدمهایی که سر راه آن حضرت قرار گرفتند، غربال شدند. دانههای ریز از صافیِ ابتلاء و امتحان بر زمین ماندند و دانههای درشت در الکِ امام حسین (ع) ماندند و با ایشان همراه شدند.
در مسیر امام حسین (ع) به کوفه بعضی از خواص نامدار در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند و ریزش کردند و در مقابل برخی افراد بی نام و نشان رویش کردند و رستگار شدند. برخی از افراد دشمن در لحظههای آخر بصیرتشان به یاریشان آمد و به یاران امام علیهالسلام پیوستند و بعضی از همراهان آن حضرت (ع) هم شبانه امام زمانشان را رها کرده و اردوی ایشان را ترک کردند.
شیخ مفید در کتاب «الإرشاد» خود نقل میکند امام حسین علیهالسلام نزدیکیهای شب (عاشورا) یاران خود را گرد آورد. امام سجاد میگوید: من در آن حال با اینکه بیمار بودم نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه میگوید. شنیدم رو به اصحاب کرد و فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً»؛ اما بعد، همانا من یارانی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمیدانم و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.
این وفای به عهد یاران امام حسین علیهالسلام بود که سبب شد امام به اذن خدا جایشگاهشان را در برزخ نشان دهند، آن زمان که تک تک اصحاب به جلوداری حضرت عباس علیهالسلام با جملاتی با امام زمانشان تجدید عهد کردند، امام به پاس این تجدید عهد و میثاق فرمودند: «فَارفَعُوا رؤوسکُم و انظُرُوا إلی مَنازلکُم فِی الجَنّة»؛ حالا که اینچنین میگوئید، سرهایتان را بلند کنید و جایگاه خودتان در بهشت را مشاهده کنید.