خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: «مادرم همه زندگی من است.» هر کسی که عشق مادر را به دل داشته باشد شاید با خواندن این جمله، تاییدش کند و توی دلش بگوید: «من هم همینطور!» اما واقعیت تلخ دنیا آن است که فرزند هرچه دلبسته والدین باشد هیچ بعید نیست که یک جا دست از خدمت به آنها در روزهای سخت بردارد.
زندگی گردابی است از مشغلهها. درس، شغل، کسب درآمد، دوست و رفیقان، ازدواج، فرزند و یک لیست بلندبالا از دغدغهها و بهانههای ریز و درشتی که فرزندان را از والدین دور میکند. آخر این لیست، آن پایینترین ردیف شاید «فضای مجازی» باشد. اینستاگرام یکی از کماهمیتترین بهانههایی است که فرزندان را توی اتاق مینشاند و فرصت مراوده آنها با والدین را نمیدهد.
حالا توی این دوره و زمانه که دغدغهها و مشغلهها از دوش یکدیگر بالا میروند و از همدیگر سبقت میگیرند، کمتر کسی پیدا میشود که تمام زندگی خود را، وقف خدمت به پدر یا مادرش کرده باشد. چهرهای شناخته شده که میتواند جلوی دوربین برود و درآمدهای آنچنانی داشته باشد اما نه تنها از خیر پول و شهرت بیشتر میگذرد بلکه حتی به سینه دعوتهای رفقایش هم دست رد میزند؛ چرا؟ چون مادرش را تنها نمیگذارد؛ مادری که حالا در بستر بیماری افتاده و چیز زیادی هم به خاطر ندارد...
من که میفهمم او مادر من است...
یک فیلم معروف در سینمای ایران ساخته شده که یک سکانس طلایی دارد. جدایی نادر از سیمین ماجرای زوجی است که صاحب یک فرزند هستند. زن میخواهد به خارج از کشور مهاجرت کند اما مرد خانواده دل رفتن را ندارد. پدرش آلزایمر گرفته و نمیخواهد او را تنها بگذارد. نادر و سیمین در دادگاه خانواده بحث میکنند.
بحث که بالا میگیرد، سیمین سعی میکند همسرش را برای رفتن قانع کند تا مجبور به جدایی نشوند. خطاب به قاضی میگوید: پدر ایشون آلزایمر داره؛ اصلاً متوجه نیست که ایشون پسرشه، اطرافش کی هست…» نادر گلایه میکند. سیمین خطاب به نادر میپرسد: «به حالش چه فرقی میکنه؟ چه تو باشی، چه غریبه باشه! اون میفهمه که تو پسرشی؟» نادر جواب میدهد: «من که میفهمم اون پدرمه!»
حالا داریوش فرضیایی چند سالی است که برایش فرقی نمیکند مادرش چقدر او یا سایر جزئیات را به خاطر دارد؛ بالای سرش دلسوزانه نشسته و تمام محبتش را هدیه مادر میکند.
روزهایی که داریوش، پورنگ شد
آنها که دهه هشتاد و نود، برنامههای تلویزیونی «عمو پورنگ» را دنبال میکردند شاید به یاد داشته باشند او چطور به یک مجری محبوب کودکان تبدیل شد و جای خود را در دل آنها باز کرد.
دیپلم تجربی داشت و در دانشگاه، گرافیک خوانده بود. در دوران مدرسه بچه پر شیطنتی بود؛ اما مؤدب! از آن بچههای دلنشینی که اطرافیان دوستش داشتند. از طرف پدر اصالت تُرک و از سمت مادر ریشههای گیلانی دارد اما خودش در جنوب تهران به دنیا آمده است. از میان پنج برادر و دو خواهر او ششمین فرزند خانواده محسوب میشود. حدود ده سال پیش به سوگ پدر نشست و حالا چند سالی است تنها با مادرش زندگی میکند. میگوید: «مادرم همه زندگی من است.» و آن طور که مشاهدات میگوید، همه دنیای داریوش مادرش شده است…
جوان بیست و یک سالهای شده بود که پایش به اجرای برنامههای نسبتاً پرمخاطب باز شد. فرضیایی با ایفای نقش «ننه بلقیس» در برنامه «عصر جمعه با رادیو» اولین قدمهای محبوبیتش را برداشت و بعد با گزارشهای رادیوییاش معروف شد؛ اما این شروع کار اصلیاش نبود. تا اینکه سال ۱۳۷۸ وارد دنیای تصویر و تلویزیون شد. او تا اواخر دهه هفتاد هم فقط «داریوش فرضیایی» بود اما بعد از حضور در مجموعه «تورنگ و پورنگ» که از شبکه یک پخش میشد، نام پورنگ به چهرهاش اضافه شد. تا اینکه ماه رمضان سال ۸۱ با اجرای برنامه کودک و نوجوان و انتخاب نام مستعار «عمو پورنگ»، با این عنوان بین بچهها شناخته شد و جریان اصلی محبوبیتش در دل کوچکترها و بزرگترها جرقه خورد.
عمو، بابا نشده؟
خیلی زود روی آنتن تلویزیون به عنوان مجری کار خود را شروع کرد و بهانه شیرین بچههای آن نسل در ساعت ۵ عصر شده بود تا بازی در کوچه و خیابان و حیاط را رها کنند و پای تلویزیون بنشینند. بچه محصلها با دفتر و کتابهایشان بست مینشستند، یک خط مشق مینوشتند و یک خط میخواندند و بقیه نگاهشان را به قاب تلویزیونهای قدیمی و بزرگ میدوختند تا «عمو پورنگ» در استودیوی رنگارنگش برایشان شعرها و آوازهای جذاب و کودکانه بخواند.
آن روزها که هنوز تکنولوژی السیدی و الایدی هم چندان به خانهها نرسیده بود و تنوع زیادی در برنامههای کودک وجود نداشت، «اردک تک تک» آوازی بود که بچههای ایران را به وجد میآورد؛ هرچند این روزها دستمایه شوخی شده باشد اما آنچه فرضیایی جلوی دوربین میخواند، بخشی از کودکی بچههای دهه هفتاد و هشتاد را میساخت.
پورنگ در حدود سی سال اجرای برنامههای کودکانه، بارها نشان داده که عاشق کودکان است. روزهای دور در دهه هشتاد که هنوز خبری از شبکههای اجتماعی نبود و اطلاعات چهرههای مختلف در پستهای اینستاگرامی در دسترس قرار نداشت، بچهها کم کم کنجکاو آن شده بودند عمویی که این قدر با کودکان مهربان است و اینقدر دوستشان دارد خودش فرزندی ندارد؟
چیزی نگذشت که کم کم شنیدهها به گوش بزرگترها و کوچکترها میرسید که پورنگ هرگز ازدواج نکرده است. هرچند بچههای دهه هفتاد قد کشیدند؛ اما فرضیایی مثل همان روزهای اجرای برنامه عصر شبکه یک جوان بود. با این حال هوادارانش که اغلب کودکان امروز و دیروز بودند میدانستند او آن طور که چهره بشاش و شادابش نشان میدهد، کم سن و سال و در ابتدای جوانی نیست. از اوایل دهه نود بود که خیلیها فهمیدند داریوش فرضیایی تصمیم گرفته ازدواج نکند و مادرش را تنها نگذارد.
همین شب گذشته که مهمان یکی از برنامههای شبکه خانگی بود، مجری سوال پرتکرار را از فرضیایی پرسید؛ سوال درباره ازدواج و تشکیل خانواده: «حاضر بودی با یک نفر عین خودت از لحاظ اخلاق و منش و رفتار ازدواج کنی؟» فرضیایی در جواب میگوید: «بدون تعارف اگر گیر میآمد و مثل من بود، آره و این برای خودستایی نیست… من خودم را میشناسم. این را از روی غرور نمیگویم اگر کسی مثل خودم بود صد درصد این کار را میکردم. ازدواج مقوله بسیار پیچیدهای است. برای من با توجه به فراز و نشیبهایی که داشتم و دارم و همینطور شرایطی که مادر دارد مقوله ازدواج خیلی سخت است. ولی اگر کسی مثل من بود قبول میکردم چون مطمئنم شرایطم را درک میکرد.»
او در این گفتوگو هم آنچه از زبانش نیفتاده، شرایط خاص مادرش بوده، هرچند شاید دلایل دیگری هم برای این تصمیم شخصی داشته باشد، اما از گفتههایش به نظر میرسد بزرگترین دغدغهاش «ننه نقلی» است...
مرد خستگی ناپذیر مادر
شاید باورتان نشود اما امروز اول مرداد، تولد پنجاه و یک سالگی عمو پورنگ است. او همچنان خودش را کودک میداند. هرسال با فوت کردن شمع تولد با لحن شوخ همیشگیاش میگوید: «باز یک سال دیگر از سن من کم شد». حالا که حرفهایش به صفحه اینستاگرامش محدود شده، هر از گاهی از این مینویسد و میگوید که بالا رفتن سن برای همه اتفاق میافتد ولی دلها میتوانند صاف و کودکانه باقی بمانند.
پورنگ در ابتدای پنجاه سالگی، هنوز هم خندههای از ته دل و کودکانهاش را فراموش نکرده، درست مثل همان روزهایی که مقابل دوربین برای بچهها اجرا میکرد، سختیهایی که زندگی برایش رقم زده را نشان نمیدهد و شادترین ویدئوها را از مادرش ضبط میکند تا با کاربران خود به اشتراک بگذارد. او مدتهاست صفحه اینستاگرامش را هم تقریباً وقف مادر کرده و مطالب و استوریهای زیادی درباره او میگذارد. در این ویدئوها همزمان با شوخیها و سربه سر گذاشتنهای مادر و فرزندی، قربان صدقه از زبانش نمیافتد.
این روزها شاید ننه نقلی حتی اسم او را خوب به خاطر نیاورد اما پورنگ شیرین و صبورانه نشان میدهد رفتار درست با یک والد پا به سن گذاشته چیست؛ رفتاری سرشار از احترام، عشق، صبر و البته غرور. او افتخار میکند که به مادرش خدمت میکند و این حس را به مخاطب خود نیز منتقل میکند. این طور هر چند وقت یک بار از حدود شش میلیون دنبال کننده خود میخواهد برای «ننه نقلی» دعا کنند. این عنوانی است که برای مادرش استفاده میکند.
حالا او مرد خستگی ناپذیر مادر است؛ مرد جوانی که روزهای زیادی به بچهها یاد میداد به پدر و مادرشان احترام بگذارند، دستشان را ببوسند و آنها را از خود راضی نگه دارند، حالا خودش در اول این صف ایستاده و به شعارها و ارزشهایی که دربارهشان بارها و بارها حرف زده بود، عمل میکند.
رویاهای کودکانه مجری کودکان
مسؤولیت پذیری عمو پورنگ اما فقط به مادرش محدود نمیشود. فرضیایی با آنکه مدتی است از اجرا فاصله گرفته اما تاکنون وارد عرصه تبلیغات هم نشده است. خودش میگوید برای اینکه ذهنیت بچهها تغییری نکند وارد عرصه زودگذر تبلیغات نمیشود: «اینها ارزش یک کار هنری را کم میکند! تا دلتان بخواهد شرکتهای مختلف، از مواد غذایی گرفته تا اسباببازی، از این پیشنهادات به من دادهاند. اما همیشه خودم را مسئول دنیای بچهها میدانم؛ بچههایی که از روستاها و شهرهای دور نامه میفرستند و دوست دارند من همان عمو پورنگ باقی بمانم. دوست دارم وقتی میگویم احسانجان فدایت شوم، دختر گلم زهرا، من هم تو را دوست دارم بچهها حرفم را باور کنند.»
با همه دغدغههای ریز و درشت اما او یک تصور شیرین را هنوز در سر میپروراند: «دوست دارم مهدکودک تأسیس کنم. تمام وقت و زندگی من با بچهها میگذرد. دوست دارم مهدکودکی تأسیس کنم که در آن به بچهها داستاننویسی یاد بدهم و خلاقیتشان را پرورش دهم، اما تا زمانی که شریک مناسبی که همانند خودم فکر بکند و به دنبال پول و شهرت نباشد، پیدا نکردهام.»
تشکیل خانواده و صاحب فرزند شدن اما موضوعی نیست که پورنگ سراغشان نرود و دربارهشان حرف نزند. او در یکی از مصاحبههایش میگوید: «اگر روزی خودم صاحب فرزند شدم نامش را دریا میگذارم. بعد میبرمش کنار دریا و با او درددل میکنم و تمام حرفهایم را اول به دریای کوچولوی خودم و بعد به خود دریا میگویم. همانطور که الان هم هر وقت بروم کنار ساحل، ساعتها مینشینم و به دریا خیره میشوم.»
برای «ننه نقلی» دعا کنید…
فرضیایی به هر بهانهای تصویری از مادرش را به اشتراک میگذارد و نشان میدهد دنیای مادر و فرزندی حتی در سختترین روزها هم میتواند چقدر شیرین باشد. برای مثال چند روز پیش وقتی تازه ماه محرم شروع شده یک ویدئوی سلفی با مادرش گرفت که ساده و با احترام از او درباره امام حسین میپرسید: «مادر جان! میدانی محرم شروع شده؟ مادر جان امام حسین را دوست داری؟ مادر جان! میدانی نام مادر امام حسین چیست؟» و درست مثل آنکه برای مادرش، مادری کند، تک به تک جواب سوالها را میدهد و تأیید میکند.
با همه اینها پورنگ هم مردی است که از روزهای آغاز جوانی قدری فاصله گرفته و دغدغههایی دارد که به صفحه اینستاگرام و گفتوگوهای رسانهای کشیده نمیشود. یک روز که بالاخره غم بیماری مادر برایش سنگین میشود عکسی را با همان لبخند و سرزندگی همیشگیاش منتشر میکند. اما متنی که روی عکس مینویسد حکایت غمش را افشا میکند. او که شادابیاش سالیان درازی است بر سر زبانهاست اعتراف میکند که حالا تلخترین روزهای عمرش را سپری میکند: «میدونی تلخترین جای زندگی من کجاست؟ اونجایی که رفقای قدیمی دعوتم میکنن مهمونی برم خونهشون، اما من میگم نمیتونم بیام چون همیشه با مامان می اومدم پیشتون؛ اما الآن مامان رو تخته…»
تولد عمو پورنگ مبارک! کسی که لحظات شاد و خاطرات کودکی تعداد زیادی از نسل امروز را به دوش کشیده و امروز، عاشقانه و مهرآمیز و دلسوزانه با شرایط مراقبت از مادرش میسازد. برای تولد عمو پورنگ، برای سلامت مادرش دعا کنیم…