خبرگزاری مهر، گروه استانها- زینب احمدیان: در طول تاریخ حضور، جانفشانی و فداکاری نیروهای مردمی در کنار نظامیان در دفاع از کیان ایران نمادی از حماسه وطن پرستی، آزادیخواهی و دلاور مردی به نمایش گذاشته است که چه بسا اگر این حضور مردمی نبود شاید امروز حتی نامی از ایران باقی نمیماند.
نمونه این نماد حماسی را در جنگ تحمیلی صدام حسین علیه ایران سلامی میتوان دید، زمانی که رژیم تا بن دندان مسلح به تجهیزات بهروز نظامی بعث عراق در سال ۱۳۵۹ با هجوم همه جانبه به کشورمان قصد تصرف کامل و سلطه بر ایران را داشت و در همان ماههای نخست شروع تهاجم خود موفق به تصرف چند شهر مرزی در غرب و جنوب ایران شد تنها با جانفشانی، فداکاری و دلیری مردان و زنان این شهرها در کنار نیروهای نظامی ارتش و سپاه بود که دشمن را به عقب رانده شد و سرانجام بعد از هشت سال جنگ ناجوانمردانه صدام حسین و حامیانش را شکست دهند. در واقع مردمی شدن جنگ موجب شکست سهمگین ارتش رژیم بعث عراق شد.
یکی از نمونههای در هم شکستن نیروهای دشمن در عملیات غرورآفرین مرصاد بود. در این عملیات به عنوان نمادی از عزت عظمت و حقانیت ملت ایران نقش نیروهای مردمی ماندگار و حماسی بود، به طوری که اگر دفاع و ایستادگی زن، مرد، کهنسال و حتی کودکان در لحظات اولیه حمله منافقین به شهرهای غربی استان کرمانشاه از جمله اسلام آبادغرب نبود شاید سرنوشت جنگ تحمیلی به گونهای دیگر رقم میخورد.
مردم شهرهای مرزی کرمانشاه در این عملیات، برخی با دست خالی به نبرد تن به تن با شقیترین دشمنان ایران اسلامی پرداختند و برخی دیگر به صورت غیر مستقیم و حتی در گذاشتن خانه و کاشانه خود در اختیار رزمندگان، حماسههای بینظیری را رقم زدند.
بهمن صفری یکی از اهالی شهرستان اسلام آبادغرب در گفتوگو خبرنگار مهر به مرور خاطرهای از جریان نجات ۲ خلبان بالگرد هوانیروز طی عملیات غرور آفرین مرصاد پرداخت و گفت: بعد از گذشت سالها این عملیات همه روزه مردم زیادی در جاده کرمانشاه به اسلام آبادغرب رفت و آمد دارند و از یادمان مرصاد بازدید میکنند و لاشه هلیکوپتری که بهعنوان یک نماد در آنجا نصب شده است را میبینند و برخی از مردم شاید فکر میکنند که این یک غنیمت جنگی از نیروهای رژیم بعث عراق و یا منافقین است، خیلیها هم نمیدانند که زیر آن چند تیر خورده که باعث فرود اضطراری آن شده است و سرگذشت آن چیست.
ناگفته نماند که به جز لاشه آن هلیکوپتر، اکنون به یاد رشادت خلبانهای هوانیروز کرمانشاه در عملیات مرصاد چندین ماکت هلیکوپتر جنگی در یادمان مرصاد نصب شده است.
چه اتفاقی افتاد و شما چطور با خلبانان هوانیروز رو به رو شدید؟
ساعت ۱۰ صبح روز عملیات مرصاد یعنی پنجم مرداد ۱۳۶۷ به همراه داییام برای تماشای رشادت رزمندگان در منطقه عملیات در روی تپهای در حد فاصل گردنه چهار زبر و گردنه حسن آباد بودیم که حدود یک کیلومتر با جاده اصلی اسلام آبادغرب-کرمانشاه فاصله داشت و بالگردهای هوانیروز مشغول سرکوب منافقین بودند که یکی از بالگردها در منطقه حسن آباد مورد اصابت گلوله منافقین قرار گرفت و بعد از چند دقیقه چرخش در آسمان، خلبان با تلاش و مهارت خاصی بالگرد را در نزدیکی محلی که ما ایستاده بودیم به زمین نشاند.
به محض بر زمین نشستن بالگرد ۲ خلبان سرنشین آن خارج شدند و به سرعت در حال دور شدن از محل بودند، ما بر بلندی کوه بر آنها بر منطقه اشراف داشتیم، متوجه شدیم که خلبانان به اشتباه به سمت نیروهای منافقین میروند، داییام گفت اگر به دست منافقین بیفتند آنها را میکشند و فرصت را از دست ندادیم و با ماشین وانتی که داشتیم از داخل زمینهای کشاورزی خودمان را به آنها رساندیم، اولش خلبانها به ما اطمینان نداشتند به آنها گفتیم وقت زیادی نداریم الان منافقین میرسند، دایی من در آن زمان کارمند یکی از ادارات بود با نشان دادن کارت شناسایی و صحبت کردن، اعتماد آنها را جلب کرد و باور کردند که ما از مردم بومی منطقه اسلام آبادغرب هستیم و نیت ما کمک کردن به آنها است و ما از منافقین نیستیم.
زمانی که با ماشین به راه افتادیم متوجه خودرو منافقین شدیم، فهمیده بودند بالگرد سقوط کرده و برای دستگیری خلبانها آمده بودند.
برای نجات خلبانها در جاده شنی با خودرو وانت با سرعت حرکت میکردیم و منافقین هم با خودروهای تیز خود در تعقیب ما بودند که بالاخره با سرعت زیاد و ایجاد گردوغبار در جاده خاکی از منافقین فاصله گرفتیم و آنها از دور وقتی متوجه وجود نیروهای مردمی شدند دست از تعقیب ما کشیدند.
بعد از اینکه از دست منافقین فرار کردید کجا رفتید؟
بعد از اینکه از شر منافقین راحت شدیم خلبانها را به منزل خودمان که در روستای کمره علیا از توابع دهستان حسن آباد بخش مرکزی است بردیم، لباس محلی کُردی به آنها دادیم و لباسهای خلبانی آنها را پنهان کردیم.
گفتید که مردم روستا برای فرار از شر منافقین به کمک شما آمدند وقتی به روستا رسیدید واکنش مردم به حضور این ۲ خلبان در منزل شما چه بود؟
مردم روستا از کوچک و بزرگ به دیدار خلبانها آمدند که حال و هوای خیلی عرفانی و باصفایی داشت مردم به این رزمندگان که در راه دفاع از مرز و بوم اسلامی ایران جانشان را در آسمان در طبق اخلاص گذاشته بودند ادای احترام میکردند.
خیلیها پیشنهاد کمک میدادند، این ۲ خلبان به ما اعتماد کرده بودند و با توجه به اینکه روستای ما نزدیک منطقه عملیاتی بود و تردد نیروهای بومی و غیر بومی زیاد بود احساس ناامنی میکردیم و سرانجام تصمیم گرفتیم برای حفظ جان خلبانانها، آنها را به جای دیگری بفرستیم.
در شرایط خطرناک آن زمان و عملیاتی بودن منطقه، خلبانها را چگونه به جای دیگری فرستادید و کجا رفتند؟
روستای ما ۲ راه داشت؛ یکی به ماهیدشت منتهی میشد و دیگری به بخش حمیل که پاسگاه هم در آن قرار داشت، با توجه به نقشهای که خلبانان به همراه داشتند و با مشورت با من و داییام، نزدیکترین و امنترین راه را یعنی حمیل که ۲۰ کیلومتر با ما فاصله داشت انتخاب کردیم و بعد با لباسهای محلی به سمت حمیل حرکت کردیم.
وقتی به پاسگاه حمیل رسیدیم یکی از خلبانها درخواست بیسیم کرد و پس از هماهنگی با هوانیروز کرمانشاه بعد از یک ساعت یک فروند بالگرد به محل پاسگاه آمد و هر ۲ خلبان را انتقال داد و اکنون سالها است که از آن ۲ عزیز خبری ندارم.
سخن پایانیتان را بفرمائید؟
مردم این منطقه خیلی از این دست خاطرات در صفحات ذهن و قلبشان ثبت شده است اما باید دلسوزان گوش شنوا داشته باشند و خاطرات دلاورمردان دفاع مقدس را جمعآوری کنند. اما یقیناً رشادتها، یاد و خاطره رزمندگان در دفاع مقدس و عملیات مرصاد تا ابد در دل تک تک مردم غیور این دیار زنده خواهد بود.