خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ زینب رازدشت: آئین وداع با پیکر شهید حسین سامی مقام عصر پنجشنبه ۱۱ مرداد با حضور فرزندان شهید، امیر محمدرضا فولادی سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش و دیگر فرماندهان و مسئولان ارتش، نیروی دریایی، سپاه و بسیج و جمعی از همرزمان و همراهان شهید در معراج شهدا برگزار شد.
در جریان عملیات تفحص شهدا در منطقه آلواتان سردشت، پیکرهای مطهر ۷ تن از قهرمانان و شهدای سالهای نخستین پیروزی انقلاب به دست آمدند. نحوه کشف پیکرهای این شهدا، خبر از جنایتی هولناک و خیانتی بزرگ به مردم و هموطنان کرد توسط حزب دموکرات به سرکردگی عبدالرحمان قاسملو میداد.
شهدایی با دستان، پاها و چشمانی بسته شده توسط جوخه اعدام حزب دموکرات مظلومانه و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیده بودند که از بین ۷ شهید تفحص شده از بین آنها، تنها یکی کارت گواهینامه به همراه داشت، و شناسایی شد. شهید حسین سامی مقام در ۲۲ سالگی به استخدام ارتش درآمد. دورههای تفنگداری دریایی و رزم آبی خاکی را در انگلیس گذراند و در نیروی دریایی خدمت کرد. او بعد از مدتی به دلیل مقابله با فساد موجود در نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی بارها توسط ضد اطلاعات ساواک احضار و در نهایت به نیروی زمینی منتقل شد.
حسین سامی مقام، فوتبالیست تیم شاهین آبادان، کشتی گیر قهار و ورزشکاری پرتلاش با قدرت بدنی و روحیه و ایمان بالا تبدیل به فرمانده ای توانمند و غیور شد. او به عنوان فرمانده گردان لشکر ۲۸ سنندج به مقابله با گروهکهای کموله و دموکرات پرداخت و در ۳۱ فروردین ۵۹ در جریان نجات فرمانده شهیدش نصرت زاد به شکل ناجوانمردانه ای توسط عامل نفوذی به اسارت درآمد.
شهید سامی مقام هیچگاه در طول مدت اسارتش در زندان «دوله تو» با دشمن مماشات نکرد، همه پیشنهادهای وسوسه انگیز ضد انقلاب برای همکاری را رد کرده و با مقاومت خود به سایر همرزمانش که در زندان دوله تو اسیر شده بودند، روحیه میداد.
او بر اثر شکنجههای ضد انقلاب بارها و بارها تا آستانه شهادت میرود، اما سرانجام در ۱۴ مرداد سال ۵۹ مصادف با ۲۳ ماه رمضان، یعنی یک ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی و در حالیکه به دلیل احقاق حق گروگانهای زندانی، دو هفته دست به اعتصاب غذا زده بود، به بهانه آزادی از زندان «دوله تو» خارج و به جنگلهای آلواتان منتقل میشود و با پاها، دستان و چشمان بسته در ۴۴ سالگی توسط جوخههای اعدام به شهادت میرسد.
شهید سامی مقام به شدت اهل مطالعه بود
حمیدرضا سامی مقام فرزند ارشد شهید حسین سامی مقام در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: پدرم یک ارتشی به معنای واقعی بود و همیشه او را در حال رفتن به مأموریت میدیدیم. آن شب برای آخرین بار به منزل آمد و تک تک ما را در رختخواب بوسید، با مادرم خداحافظی کرد و به مأموریت رفت.
وی افزود: آخرین مأموریت پدرم در راستای کمک به شهید نصرت زاد بود. این شهید بزرگوار یکی از افتخارات ارتش به شمار میرود. زمانی که پدرم به همراه همراهانش راهی مأموریت نجات شهید ایرج نصرت زاد میشوند، در مسیر ماشین شأن مورد اصابت قرار میگیرد. بنا به گفته شأن دو نفر از همراهان پدر شهید میشوند. سپس پدرم با دیگر همراهانش به اسارت زندان «دوله تو» میروند. پس از اسارت مدتی از وضعیت پدر اطلاعی نداشتیم و برای آنکه ناراحت نشویم، دوستان مان به ما خبری نمیدادند. اما من از طریق دوستان دوران کودکی ام متوجه اسارت پدر شدم اما به مادرم چیزی نگفتم. مادرم یک ماه پس از اسارت پدرم متوجه ماجرا شدند.
فرزند ارشد شهید حسین سامی مقام گفت: زمانی که پدرم به اسارت درآمد، نامهای توسط خانم معلمی از اهالی بومی روستای «دزلی» در مریوان دریافت میکردیم. البته محتوای نامه عمیقتر از یک احوالپرسی خانواده ام بود. بیشتر او سعی داشت تا اسم کسانی که در زندان «دوله تو» اسیر شده بودند را به ما اطلاع دهد و ما این اسامی را به خانوادههای شأن اطلاع دهیم. همچنین بعدها نامهای که توسط دموکراتها خوانده شده بود، به دست مان رسید که در آن پدرم به من و خواهر و برادرم توصیههایی داشتند.
وی ادامه داد: سخن و خشن بودن از ویژگیهای یک نظامی ارتشی است اما پدرم این نوع اخلاق را تنها در زمان اداری و مأموریتش داشت. او بسیار در مقابل نظم سختگیر بود و هیچگاه از نظم نمیگذشت. هر روز پوتینش را واکس میزد و سپس به محل کار میرفت. در زمانهای غیراداری در آسایشگاه با سربازانش فوتبال بازی میکرد. پدرم در زمان جوانی فوتبالیست بود.
سامی مقام گفت: از آنجا که من فرزند بزرگتر خانواده بودم، همیشه با پدرم به پادگان میرفتم. چراکه آن منطقه سرگرمی خاصی نداشت. در آنجا مشاهده میکردم که پدرم چگونه در زمانهای غیر اداری با سربازانش فوتبال بازی میکرد. حتی سربازی را یاد دارم که یکی از بهترین تیراندازها از منطقه خوزستان بود. زمان اعزام به مأموریت اجباری نبود و به عهده سربازان گذاشته میشد، آن سرباز به دلیل اخلاق پدرم همیشه نفر اول برای اعزام به مأموریتها همراه پدرم بود.
وی افزود: پدرم بسیار مهربان بود؛ بر نظم تأکید بسیاری داشت. همیشه به ما انضباط و احترام به بزرگترها را یاد میداد. خودش همیشه به اقوام و دوستان و آشنایان احترام میگذاشت تا جایی که امروز سمیرم در غم پدرم به سر میبرند. پدربزرگم اهل سمیرم بود و از آنجا که در آن مقطع خانوادهها برای کار به خوزستان مهاجرت میکردند، پدربزرگم برای کار در پالایشگاه به آبادان آمد و پدرم در آبادان متولد شد.
فرزند ارشد شهید سامی مقام گفت: پدرم به ما یاد داده بود که ساعتی در روز را مطالعه کنیم. برای من همیشه مجلههای علمی آن سالها را به صورت هفتگی می خرید و من با علاقه آنها را مطالعه میکردم. پدرم روزانه حداقل دوساعت مطالعه آزاد روزنامه یا کتاب را داشت. او از زمان نوجوانی اهل مطالعه بود و مجلات دهه ۳۰ را به صورت مصحف شده به یادگار داشت که من همه آنها را نگه داشته ام.
وی ادامه داد: پدرم به تحصیل ما سه فرزند بسیار اهمیت میداد. همیشه وارد هر شهری که میشدیم، پدر ابتدا بهترین مدرسه آن شهر را برای مان ثبت نام میشود. معتقد بود ما باید خوب درس بخوانیم، تحصیل کنیم و به پیشرفت برسیم. این روال را برای بچههای دو خواهرش و حتی اقوام انجام میداد.
سامی مقام گفت: آخرین تصویری که از پدر به یاد دارد، فوتبال بازی کردنش با سربازان در وقت غیر اداری بود. همچنین از او این تصویر را یاد دارم که وقتی به خانه میآمد، با مشتی از روزنامههای مختلف در دست داشت.
ای کاش مادرم پیکر پدرم را میدید
سارا سامی مقام تنها دختر شهید حسین سامی مقام هم به خبرنگار مهر گفت: پدر زمانی که به مأموریت رفت برادر بزرگترم ۱۳ سال، برادر کوچکترم ۵ سال و من حدود یازده سال بیشتر نداشتم. پدرم یک نظامی و پایبند به اصولی بود که به نفع مردم و وطنش باشد. پس از ۴۴ سال با زحمات بسیار گروه تحقیق و تفحص پیکر پدرم کشف شد. مادرم همیشه منتظر پدرم بود. او چهارسال پیش به دلیل بیماری کرونا فوت کرد. حدود سه سال منتظر زنده بودن پدرم و پس از آن منتظر پیکرش بودیم که متأسفانه طی این سالها به دست مان نرسید.
دختر شهید سامی مقام گفت: ساکن سنندج بودیم. من کلاس پنجم و برادرم کلاس سوم راهنمایی بود. بخاطر امتحانات و برای آنکه از درس عقب نمانیم به خوزستان - آبادان رفتیم تا در آنجا امتحان دهیم. آن مقطع همزمان با جنگ ایران و عراق شد. از آنجا که عمه ام ساکن اصفهان بود، همزمان با جنگ ایران و عراق به اصفهان رفتیم. ۳۱ فروردین سال ۵۹ پدرم به مأموریت رفت و به اسارت در زندان دوله تو در آمد. در نهایت او نیمه مرداد سال ۵۹ شهید شد. خبر شهادتش را همراه پدر به ما دادند. پدرم بسیار مرتب و منضبط بود. او سال ۴۷ برای آموزش دورههایی به انگلستان رفت. پدرم یک نظامی واقعی بود.
وی افزود: آخرین تصویری که از پدرم دارم این است که او همیشه بسیار علاقه داشت که ما درس بخوانیم و پزشک شویم که خدا را شکر هر سه پزشک هستیم. برادر بزرگترم فوق تخصص کلیه، من متخصص بیهوشی و برادر کوچکترم دندانپزشک هستیم.
سارا سامی مقام گفت: ابتدا مادرم بسیار دنبال پیکر پدرم بود. دوست صمیمی پدرم امیرسرتیپ سیاوش جوادیان بسیار دنبال پدرم گشت. هر اسیری که میآمد در خصوص پدرم از او جویا میشد. در نهایت به صورت اتفاقی توسط یک تهیه کننده و مستندساز دفاع مقدس که به مطب برادرم آمده بود، عکس پدرم را روی دیوار می بیند و نامش را جویا میشود. در نهایت از طریق کمیته تجسس و واحد معراج پیکرش کشف شد. کشف پیکر پدرم از طریق کارت گواهینامه اش بود. زمانی که پیکر پدرم کشف شد، حس خاصی داشتم که توأمان با خوشحالی و ناراحتی است. ناراحتم که امروز مادرم نیست. مادرم برای ما سه فرزند بسیار زحمت کشیدند. همه جوانی شأن را برای ما سه فرزند گذاشت. او ازدواج نکرد و برای پیشرفت ما سه فرزند تلاش کرد. الان بیشتر به نبود مادرم فکر میکنم و از این موضوع ناراحتم که او در این مراسم حضور ندارد.
مهدی سامی مقام فرزند کوچک شهید حسین سامی مقام هم به خبرنگار مهر گفت: پنج سال بیشتر نداشتم که پدرم عازم مأموریت شد. آن شب که برای خداحافظی و آخرین بار به منزل آمد، خواهر و برادرم خواب بودند، اما من بیدار بودم. یادم است که پدر به مادر گفت که باید به این مأموریت بروم. با ما خداحافظی کرد و رفت و دیگر هیچگاه برنگشت.
وی افزود: با مادرم بسیار به دنبال پیکر پدر بودیم اما به جایی نرسیدیم. از سال گذشته جستجو توسط کمیته تحقیق و تفحص شروع شد. مستندسازی به نام فرود پاک نیا که در حال ساخت مستندساز در خصوص زندان دوله تو بودند، زمانی که به مطب من آمدند و نام پدر را شنیدند گفتند که سرگرد سامی مقام در آن زندان حضور داشت و از او بسیار حرف میزدند. در نهایت از سال گذشته جستجو ادامه داشت تا اینکه امسال پیکر پدرم از طریق گواهینامه کشف شد.
فرزند کوچک شهید سامی مقام در پایان گفت: از کشف پیکر پدرم بسیار خوشحالم چراکه مدت هاست منتظرم و از سال گذشته بیشتر در انتظار پیکر پدرم هستم.