خبرگزاری مهر- گروه استانها: برخی از شاعران استان بوشهر پس از شهادت شهید اسماعیل هنیه به سرودن اشعاری در وصف وی پرداختند.
در ادامه نگاهی به برخی از این اشعار خواهیم کرد:
شاعر: غلامرضا ابراهیمی
تهران شرف از مدینه دارد ای خصم
شور نبوی به سینه دارد ای خصم
مهمان کشی و عبور خط قرمز
در مکتب ما هزینه دارد ای خصم
شاعر: تقی زنگنه:
این گونه خیانت تو کامل شده است
شیطان رجیم بر تو نازل شده است
در خون شهید غوطه ور خواهی شد
این مکر خداست برتو حائل شده است
شاعر: سیدحسن شجاع:
هنیئاً یا «هنیّه» این شهادت
«شهید قدس» گشتی با کرامت
توئی هابیل و اسرائیل قابیل
برفتی نزد فرزندان به تعجیل
به راه قدس دادی هستِی و جان
عزیزان و محبّان، نور چشمان
عمل کردی به گفتارت شب و روز
به راه قدس گردیدی تو پیروز
هرآنچه داشتی ای مرد والا
فدای قدس کردی بی محابا
برفتی پیش «بدرالّدین و یاسین»
برِ «فتحی شقاقی» یار دیرین
«سلیمانی، ابومهدی وَ چمران»
«سید عبّاس و مُغنیّه» وَ یاران
شدی مهمان یاران شهیدت
خدا بنموده جانا رو سفیدت
چو مولایت حسین «هیهات ذلت»
بُدی ورد زبانت با فصاحت
هماره منتظر بر عهد و پیمان»
«فَمِنهُم مَن قَضی» گشتی نمایان
تو بودی حافظ و همراه قرآن «
«صف اول» همیشه با شتابان
رهِ این رهبر و آن پیر راحل
طریق راه بودت در مقابل
رهت راه «سلیمانی» ست ای مرد
که این ره راه قرآنی ست ای مرد
هنوز آن داغ «ابراهیم» بر دل
شدی حرمان «اسماعیل» حاصل
یقین خون تو پیروز است امروز
نه اکنون، بلکه اندر شام و هر روز
برون شد دست این شیطان اکبر
زِ آستین همین شیطان اصغر
همین غرب و همین روباه مکار
کنند مسمار این صهیون غدار
بسان «کربلا» گردیده «غزّه»
هزار اصغر فدا گردیده «غزّه»
هزاران بی گنه افتاده بر خاک
به امر اِمریکا شیطان سفّاک
زنان و کودکان غزّه اکنون
شود کشته به دست قوم صهیون
همین خونها کند آزاد این قدس
پس از صهیون شود آباد این قدس
اگر چه بودهای «مهمان» ایران
شدی فرزند ما با فضل رحمان
چو خونت ریخت اندر خاک تهران
چو قاسم گشتهای فرزند ایران
به خونخواهیت، ای مرد دلاور
به پا برخاسته ایران، سراسر
تو ایرانّی و ایران هم فلسطین
چرا، چون هست معجون دین و آئین
زِ قطره قطره خونت ای هماور
بروید نخلهای پر تناور
اگرچه پرچمت افتاد ناگاه
گرفته بیرقت یاران همراه
زِ هریک قطره از خون شهیدان
به پا خیزد هزاران مرد میدان
بپیچد بیخ «طومار» ستمگر
زِ آمریکا و این صهیون کافر
بوَد نصرُ الهی پشت ایران
وَ «یَنصُرکُم» شود از قول سبحان
زِ خون این شهیدان سلحشور
شود «غزّه» یقین پیروز و منصور
محمد مرادی (چهلهی دشتی)
خوش کرده جا خاکی سر پیمان، به تنهایی
عمریست دارد میدهد هی جان به تنهایی
از روز اول تا خودش را دید تنها بود
باریکه ای روباز و در زندان به تنهایی
جمعند بر خاکش تمام فصلهای سبز
پاییز آبادی ولی ویران به تنهایی
باران، تمام سرزمینش، روز و شب باران
نخلی ست در سیلاب بی باران به تنهایی
بوی بهار از شهرشان هرگز نمیآید
اینجاست «غزه» فصل تابستان به تنهایی
«والتین والزیتون» و «الرحمن» همه جمعند
دارد چرا میسوزد اما «علّم القرآن» به تنهایی
دود است و آتش سجدگاه کودکان شهر
نوحاند در دریای بمباران، به تنهایی
دستان داغ آشنا در دستهاشان نیست
تنهاست تا کی این غریبستان به تنهایی
او میکشد بردوش خود معنای انسان را
تنهاترین تنهاترین انسان، به تنهایی
شاعر: سیدمحمد جعفری
دو غزل در محکومیت ترور شهید مقاومت «شهید دکتر اسماعیل هنیه» و در حمایت از قیام مردم مظلوم غزه.
غزل (۱)
ببین دنیا! قیامِ ناگهانِ مسجدالاقصی
نمازِ عشق از لایِ اذانِ مسجدالاقصی
به هنگامِ قنوتِ سروهای زخمی جولان
به آئینِ خدا وا شد دهانِ مسجدالاقصی
از آن روزی که نامِ قبلهی عالَم فلسطین شد
همیشه گریه و خون شد نشانِ مسجدالاقصی
شبِ معراجِ پیغمبر، نه تنها سورهی اِسراء
تمامِ حضرتِ قرآن، زبانِ مسجدالاقصی
تو میدانی که موسی نیست عیسی نیست در میدان
که صحرا پُر شود از ساربانِ مسجدالاقصی
غروبش داغِ صدها غنچهی نشکفته میبیند
میانِ خواب، اشکِ باغبانِ مسجدالاقصی
زمستان، بارها با تیغ و با توپ و تشرهایش
شده همدست و همپای خزانِ مسجدالاقصی
بهار، آنجا فقط گاهیاست، گهگاهی هرازگاهی
که آنهم ندبه میخوانَد بهجانِ مسجدالاقصی
نگاهِ ابرها قربانیِ اخطارِ پی در پی
نَفس مشکل، برای آسمانِ مسجدالاقصی
شکایتها شده چندین کتاب اصلاً
تو میدانی! در آورده سر از فصلِ رُمانِ مسجدالاقصی؟
شده آغوش باباها پُر از والتینِ والزیتون
به تلخی میخورَد امّا، جهانِ مسجدالاقصی
برای کودکِ درگیر یا آواره در زنجیر
چهفرقی میکند، پیر و جوانِ مسجدالاقصی
برادر، طاقتِ چشمانِ مولایم، نمیخوابد
چرا جز او نباشد دیدهبانِ مسجدالاقصی؟
خدایا! ساقههای ساکتِ انجیر،
میسوزد میانِ شعلههای اَلاَمانِ مسجدالاقصی
بهدنبالِ افق، هرشب صدای نالهی زیتون
نمیدانم به پایان میرسد آیا فغانِ مسجدالاقصی؟
_______________________________
غزل (۲)
آسمانِ غزه این شبها خجالت میکشد
روزها از شرم، بیپروا خجالت میکشد
بارها مهتاب با چشمانِ خود آهسته دید
قصهگوی «بچهیتنها»، خجالت میکشد
رنگ در رخسارِ مادر نیست غیر از رنگِخون
اشکهای مادر از بابا خجالت میکشد
در فلسطین، ماه زندانیاست پشتِ صخرهها
شمع هم از ترسِ شب، گویا خجالت میکشد
موجهای خسته از طوفانِ شهرِ اَلخلیل
از نگاهِ ساکتِ دریا، خجالت میکشد
سایههای غزه هم از لای زیتونهای سرخ
باورش سخت است این، اما خجالت میکشد
جای باران، شرم میبارد میانِ دشتها
بین صحراها، ولی "سینا" خجالت میکشد
زندگی در قدس پنهانیاست، غیر از جمعهها
جمعهها هم، مسجدالاقصی خجالت میکشد
در قنوتِ مردمانش، ربّنا یا ربّناست
عشق در سجادهاش، یکجا خجالت میکشد
آتشی برپاست در بَیتُالمُقَدَّس، سالهاست
من نمیدانم کسی، آیا خجالت میکشد؟
زخمهای کهنهاش فرسنگها از یکطرف
آنطرفتر، عالَمِ رسوا خجالت میکشد
ما مسلمانیم، اما از مسلمانی چه سود؟!
آن یهودیزاده هم، با ما خجالت میکشد
شاهبیتِ این غزل اینست، نذرِ دیده کن
«قدس میمانَد بهجا»، دنیا خجالت میکشد
شاعر: حمید مرادی
برخیز بیا دوباره فریاد کنیم
نابود بساط کفر و بیداد کنیم
برخیز بیا که «مسجد الاقصی» را
از لوث وجود ظلم آزاد کنیم!
شاعر: محمد امینی
دوباره سر برون آورده دشمن
خیانت کرده او در کشور من!
گرفته گُل میان باغ و بستان
گل یاسی بُریده بین گلشن
به پا کرده علم با رو سیاهی
زده بر ننگ خود اینگونه خرمن
گرفت از ما «شهید هنیه»
دریغا نمیداند که کوبیده به آهن!
علمدار حماسی یک نفر نیست
که اینگونه بسنجد کور و کودن
فقط آخر بگویم ای یهودی
ز نادانی زدی آتش به دامن!
شاعر: فتحالله خلیلنژاد
«اعتراض»
جهان داد ِفلسطین را شنیده
زمانِ یک «بیاننامه» رسیده
رئیس امنیت این را ندیده
و یا اینکه سوادش نم کشیده؟!