خبرگزاری مهر، گروه بین الملل، الناز رحمت نژاد: شهید «فواد شکر» ملقب به (حاج محسن) فرمانده نظامی ارشد جنبش حزب الله لبنان بود که در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به ضاحیه بیروت بر اثر شدت جراحات وارد به شهادت رسید.
نزدیکان این فرمانده ارشد حزب الله گفته اند او همواره به دنبال شهادت بود و تصور نمیکرد که تا ۶۰ سالگی شهید نشود.
وی از ابتدای پیوستن به مقاومت تحت تعقیب دشمن قرار داشت و صهیونیستها بیش از ۲۵ سال در تعقیب این فرمانده بزرگ حزب الله بودند.
شهید حاج محسن در حاشیه کتاب «جواد موج بی ساحل» که به زندگی شهید سمیر مطوط میپردازد، نامه ای به دخترش خدیجه شکر نوشته است که مشروح آن را در ادامه می خوانیم:
«ابنتی الحبیبه خدیجه اللطیفه، اقرای بقلبک الطیب سیره طیب صنعته الصلاه و الدعاء و القرآن و المسجد و اطلق العنان للسانک لاستغفار کما کان یفعل دوماً فقد کان یعتبر نفسه مقصرا دوماً...
دختر عزیزم، خدیجه نازنینم، با قلب مهربانت تاریخ خیری را که با دعا و قرآن و مسجد آفریده شده است بخوان او مانند همیشه زبان خود را برای طلب بخشش آزاد کرد، زیرا همیشه خود را سهل انگار میدانست.
خدیجه عزیزم
انسان بودن در همه چیز در این دنیا در آخرت مایه تأسف خواهد بود، مگر اینکه در خدا فقط انسان باشد. و چنین بود جواد انیس الله.
دختر کوچولوی زیبای من
جواد در حال مبارزه بود تا لحظهای از عمرش را که به خدا نزدیک بود از دست ندهد. سپس خط کوتاهش به انتهای یک صف طولانی رسید.
جواد در مسیر تاریخ گذشته نیست. بلکه وی نوری است که کسانی را که خدا دوستشان دارد هدایت میکند.
یهتدی به لیحسن صلاته. لیتم صومه. لیسمع دعاوه. لینیر قبره بعمله فی عمر قصیر
آنها برای اصلاح نمازشان به واسطه وی هدایت میشوند. تا روزه شان را تمام کنند و دعایشان مستجاب شود. تا قبرشان را در عمر کوتاهی که سزاوار گناه نیست با اعمالشان نورانی کنند.
دخترم
زندگی برای من و برای تو و برای فرزندت در نهایت به پایان میرسد، پس آنچه را که میخواهی بساز و برای پدرت و پسرت و همسرت دعا کن تا ما هم مانند جواد باشیم.
و السلام علیک حبیبتی
و درود بر تو ای عشق من»
سمیر مطوط؛ فرمانده ای کم سن و سال
در ویژه نامه بیت المقدس روزنامه قدس درباره سمیر مطوط آمده است: سمیر مطوط در فراز آخر وصیت نامه خود نوشته است: «از خدا درخواست میکنم که با بدن سالم به دیدارش نروم؛ در حالی که بدن مولایم امام حسین (ع) بی سر است … از او درخواست میکنم که شهادت من را به گونهای قرار دهد که بدنم قطعه قطعه و ذره ذره شود و هیچکس به آن دست نیابد.»
سمیر جوان بیست و چند سالهای که به رغم سن کم فرماندهی بخش اعظمی از عملیات مقاومت اسلامی در جنوب لبنان را برعهده گرفته بود؛ عملیاتهایی که هر چند کوچک، اما عمدتاً موفقیت آمیز بودند و کمکم، قدم به قدم، آوازه «شکست ناپذیری» ارتش صهیونیستی را از میان بر میداشتند. اقداماتی که در آنها، حجم و کیفیت نیروهای صهیونیستی چندین برابر حجم و کیفیت نیروهای مقاومت بود؛ اما اینان چیزی داشتند که اشغالگران از آن بی بهره بودند؛ «روحیه شهادت طلبی». همین روحیه بود که استشهادیها را بدون ترس از مرگ و با اشتیاق به آغوش شهادت میفرستاد، همین روحیه بود که سمیر و دوستانش را وامیداشت تا چنین وصیت نامههایی بنویسند و همین روحیه بود که ارتش صهیونیستی از آن بی بهره بود و در سالهای پس از آن، شکستهای عظیمی را برایش رقم زد.
عهد بستن برای نابودی رژیم صهیونیستی
۱۰ جوان لبنانی در اوج دوران شباب میدیدند که ارتش رژیم اشغالگر قدس و جنگ داخلی چه بر سر کشورشان آورده است. میدیدند که صهیونیستها هر روز و هر شب، به خاک لبنان تجاوز میکنند و هیچکس نه فلسطینیها، نه ارتش لبنان و نه هیچکس دیگری را توان مقابله با ارتش اشغالگر نیست. همه اینها را میدیدند و البته، خبرهای پیروزی انقلاب اسلامی نیز به گوششان میرسید.
این ده نفر با یکدیگر عهد بستند که تا آخر عمر در راه مبارزه با صهیونیستها باقی بمانند؛ سمیر مطوط، یکی از این ده نفر بود.
گمنامی در مبارزه با ارتش اشغالگر قدس
سال ۱۹۸۲، هنگامی که ارتش اشغالگر قدس به لبنان حمله کرد، سمیر نیز به مقاومت اسلامی پیوست. آنقدر درخشید که خیلی زود فرماندهی بعضی از عملیاتهای مقاومت اسلامی به او واگذار شد. حالا دیگر سمیر در بیشتر عملیاتهای حزب الله حضور داشت. با این همه، خانواده اش هیچ گاه از مجاهدتها و حجم و کیفیت فعالیتهایش آگاه نشدند؛ چنانچه خواهرش در خاطراتش گفته است: «یک بار دوستان به من گفتند برادرت در جبهه فرمانده همه ماست.» اما سمیر اینها را رد کرده بود و در نهایت، هنگامی که خانواده اش فیلمی از یکی از عملیاتهای حزب الله را دیدند که جوانی پشت به دوربین در حال توضیح دادن عملیات روی نقشه بود، صدای سمیر را شناختند و با این حال، باز هم او همه چیز را رد میکرد. یا آن گونه که دوستانش بعدها روایت کردند، بعد از یکی از مجروحیتهایش و پس از آنکه به بیمارستان منتقل شد، طوری رفتار کرد که هیچیک از کارکنان بیمارستان متوجه نشدند که او در جبهه مجروح شده و تصور کردند همانگونه که از سمیر شنیده بودند، مجروحیتش ناشی از انفجار کپسول گاز بوده است.
سمیر هم مانند باقی دوستانش بود که هر چه گمنامتر بودند، نقش مهمتری در مبارزه علیه صهیونیستها ایفا میکردند.
آنها که در راس عملیات حزب الله بودند، اساساً زنده بودن یا نبودنشان هم زیر سوال بود و آنها که مثل سمیر فرماندهی میدانی عملیات را بر عهده داشتند، هیچ کجا و نزد هیچکس حتی خانواده حرفی از مسئولیت هایشان نمیزدند.
اسارت دو سرباز صهیونیستی
برادرش به خوبی به یاد دارد که چند ساعت پس از عملیاتی که به «عملیة الأسیرین» یا عملیات دو اسیر مشهور شد به سبب آنکه حزب الله در آن موفق به اسارت گرفتن دو سرباز صهیونیستی شده بود، سمیر را دیدند که ماشین را کنار خانه پارک کرد و از مردمی که از خوشحالی در خیابان جمع شده بودند پرسید: «چه خبر شده؟» و پاسخ شنید: «حزب الله دو صهیونیست را اسیر کرده است.» سپس به خانه رفت، لباسش را تعویض کرد و دوباره راه افتاد؛ با ماشینی که بعدتر فهمیدند حامل همان دو اسیر بوده است! دو اسیری که در عملیاتی به فرماندهی سمیر به اسارت درآمده بودند.
شیخ سمیر؛ فراتر از یک فرمانده نظامی
شخصیت سمیر اما صرفاً به یک فرمانده نظامی محدود نمیشد. بسیاری از کودکان محله «اوزاعی» بیروت به یاد دارند که وضو و نماز و معارف دینی را از سمیر آموخته اند. به یاد دارند که آن قدر در تبلیغ معارف دینی فعال بود که دوستانش او را «شیخ سمیر» صدا میزدند و به یاد دارند که سمیر یا آن گونه که او را میشناختند: «حاج جواد» چه وقت زیادی را صرف همراهی و تربیت آنان میکرد.
آرزوی حاج جواد؛ اقامه نماز امام زمان (عج) در قدس شریف
چند ساعت قبل از آغاز آخرین عملیات، سمیر را دیدند که در حال نوشتن وصیت نامه است. وصیت نامه ای که آرزوی شهید در آن اینگونه متجلی شده بود: «ان شاء الله امام خمینی در کربلا نماز خواهد خواند و امام زمان (عج) نیز در قدس شریف نماز خواهد گزارد…»