بهمنی در خاطرهای از چگونگی سرودن این شعر تعریف کرد: «در سفر به مشهد، در هتلی که ما را به آنجا برده بودند از هتلدار پرسیدم کی میشود حرم را زیارت کرد، گفت هر زمان بروید شلوغ است، شاید ۳_۲ نیمه شب بروید خلوت تر باشد. من و همسرم همین ساعتها رفتیم زیارت، دیدیم هیچ جوری نمیشود جلو برویم و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. از این زاویه فکر کردم حقم است این همه سال نیامدم اصلاً راهم ندهد، این را توی دلم با آقا صحبت کردم و آمدم بیرون. به گنبد که نگاه میکردم که حس کردم این شعر در حال جاری شدن است.»
شرمندهام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به این سو نداشتم
اقرار میکنم که من – این های و هوی گنگ-
ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشهام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم
وایا به من که با همهی هم زبانیام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتیست دلآزار، راستش
راهی به این زمانهی نه تو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمیکنید که کندو نداشتم؟!
میشد که بندگی کنم و زندگی کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما که از همهکس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم