یزد- پنجم دبستان بودم که به کتاب‌خانه می‌رفتم و آنجا مجموعه «کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» را خواندم و با نام مهدی آذر یزدی آشنا شدم.

به گزارش خبرنگار مهر، اسدالله شکرانه آذرپژوه و نخستین مدیر کانون استان یزد و از رفقای گرمابه و گلستان مهدی آذریزدی پدر قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب بود. بیشترین فعالیتی که در کارنامه اسدالله شکرانه می‌درخشد، پژوهشگری اوست و بعد داستان‌نویسی‌اش که چند کتابش را از جمله «لیلی در بن بست دوم» و دیگر کتاب «از حوالی دیروز» است که تمام به احوالات و زندگی‌نامه آذر پرداخته است. گویی از زمانی که استاد مهدی آذر یزدی را می‌شناسد رفیق گرمابه و گلستانش می‌شود و به قول خودش، شد «یار غار شبانه‌اش»، پای صحبتش می‌نشینیم تا نگفته‌هایی از زندگی مهدی آذر یزدی را بگوید.

از اولین دیدارتان با استاد مهدی آذر یزدی بگویید.

پنجم دبستان بودم که به کتاب‌خانه می‌رفتم و آنجا مجموعه کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب را خواندم و با نام مهدی آذر یزدی آشنا شدم. بعدها فهمیدم سال تولد من با سال چاپ اولین جلد قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب یکی است خوشحال شدم که تولدم همراه بود با تولد کتاب آذر.

در دبیرستان هم بعضی از دبیرانمان در مورد ایشان صحبت می‌کردند. شخصاً ایشان را تا آن‌زمان ندیده بودم، فقط می‌دانستم که در تهران ساکن هستند. سال ۱۳۷۱ بود مسئولان و فعالان فرهنگی استان خواستند آذر را به یزد بیاورند، آقای احرام‌پوش و خوانین‌زاده خیلی پیگیر بودند و این‌طور شد که در آئینی که در موزه آئینه و روشنایی (قصر آینه سابق) بود؛ اولین دیدار من با آذر بود. تا بعد از آن آذر را ندیده بودم و تا سال ۷۴، دورا دور بحث آذر را دنبال می‌کردیم.

اگر بخواهیم آذر را در تیتری معرفی کنید چه می‌گوئید؟

مردی میان گریه و خنده؛ آذر دهانش می‌خندید اما چشمانش گریه می‌کرد. به نظرم کانون باید یک ترم جدید و ویژه باز کند در مورد آذرشناسی؛ این امکان تنها در کانون است. مثلاً روی ۲۰ عضو سالانه کار شود در خصوص گنجینه قصه‌های آذر. اگر آدمی چون آذر در وجود آدم‌ها، در وجود بچه‌ها بنشیند همراه با دستاوردهایی است برای ما یک برکاتی می‌آید و در وجود آدم می‌نشیند.

وقتی مدیرکل کانون شدید رفت و آمدتان با آذر بیشتر شد؟ درست است؟

بله باید از سال ۷۴ بگویم که من با محسن چینی‌فروشان مدیرعامل وقت کانون صحبت کردم؛ قرار شد چهارمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی که کانون به میزبانی استان ایلام برگزار می‌کرد به نام استاد مهدی آذریزدی برگزار شود و قرار بر این شد که از آذر دعوت شود تا به جشنواره و به ایلام بیاید، با همکاران کانون رفتیم خانه آذر او برای حضور در جشنواره و سفر مشکل داشت من با آقای چینی‌فروشان تماس گرفتم و گفتم آذر وقتی می‌گوید نمی‌آید، نمی‌آید. ایشان هم گفتند از آذر پیامی بگیریم،

من در مورد جشنواره قصه‌گویی و حضور قصه‌گویان بین‌المللی با او صحبت کردم؛ یک پیام ۸ صفحه‌ای هم نوشت اما نداد من هم به سبک خودش نامه‌ای برایش نوشتم. به من زنگ زد. عذرخواهی کرد و گفت: شب بیا خانه‌ام پیام را ازش گرفتیم و فیلم کوتاهی هم تهیه شد از یزد چند نفر قصه‌های آذر را قصه‌گویی کردند.

بعد آن شب پیام محسن چینی‌فروشان را که ضبط شده بود به آذر نشان دادم و گفتم کانون شما را دوست دارد. بعد از آن من به دیدن آذر می‌رفتم. کم‌کم شدم یار غار شبانه آذر بعد از کانون می‌رفتم خانه او تا پاسی از شب و همه این دیدارها شد کتاب زندگینامه آذر با عنوان «در حوالی دیروز» من قبل از چاپ یادداشت‌هایی را دادم به خودش خواند و روی مطلب من یادداشت نوشت و ویرایش کرد.

در مورد مجموعه قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب بگویید؟

مجموعه قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب برگرفته از بخشی از دوران کودکی آذر بود. خودش می‌گوید؛ قصه می‌خواستم؛ قصه در روزگار ما نبود، خواستم برای بچه‌ها بنویسم. اما آذر وجه دیگری هم دارد او متفکر و کتابخوان حرفه‌ای بود. به نظر من بیشتر باید این وجه از آذر معرفی شود. یادم هست آمده بود کتابخانه من، افرادی می‌آمدند آنجا مارکز را می‌خواندیم و تدریس می‌کردم. در مورد «صدسال تنهایی» مراکز صحبت کردیم، بعد صحبتمان کشید به پائولو کوئلیو «کیمیاگر»، بحث تا «مثنوی معنوی» ادامه پیدا کرد.

یک شب هم که خانه‌اش بودم راجع به جنون در ادبیات فارسی برای کودک صحبت کردیم فردای همان شب ساعت ۶ صبح تلفنم زنگ خورد،! آذر بود گفت: از ساعت ۱۲ تا ۶ صبح یک سری مطلب آماده کردم!> پس یک جنبه آذر نوشته‌های اوست که تأثیرگذار هم هست، اما باید وجه دیگر آذر یعنی شناخت او از کتاب، یعنی آذر یزدی و کتاب را مورد بررسی قرار دهیم.

مطالب و مباحثی با این موضوع با آذر داشتم که قرار شد بماند برای ۲۰ سال بعد از این زمانی که دیگر آذر نیست من گفتم ممکن است من هم نباشم، اما او با اطمینان گفت: شما هستید. در سال ۱۴۰۸ کار جدید و جنبه‌ای از استاد آذریزدی رونمایی می‌شود که تاکنون معرفی نشده است.

ببینید آذر می‌نشست «مرزبان‌نامه» را می‌خواند می‌فهمید قصه‌های مناسب کودک و نوجوان را می‌خواند و انتخاب او براساس فرهنگ و اخلاق ایران بود. او اعتقاد داشت بچه‌ها باید خوب باشند و بچه‌ای که می‌تواند خوب بخواند، خوب بفهمد و خوب زندگی کند. مجموعه قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب سه بخش یا بهتر است بگویم سه روایت دارد. شروعش که سخن آذر است با بزرگترها در مورد وضعیت ادبیات در دوره خودش و روایت دوم خود قصه است و هر قصه‌ای که روایت می‌شود حرفی برای گفتن دارد و پایان که حرفش با کوچکترها یا همان بچه‌هاست. اینکه بچه‌ها چگونه باید باشند و این کتاب را برای چه نوشته است.

ببینید آذر یزدی قبل از نویسندگی مرد زندگی کردن بود با همه احوالاتش خوبی‌ها، خوشی‌ها، ناخوشی‌ها اینکه هر موقع باهاش حرف می‌زدیم از خاطرات کودکی‌اش می‌گفت از شغل‌هایی که تجربه کرده بود با این نوع زندگی می‌خواست بگوید ابتدا آدم باید زندگی کند بعد برود به سراغ فضاهای فکری اگر فضاهای فکری هم شد بخشی از زندگی‌اش هنر این را داشت که این دو فضا را باهم تطبیق دهد. او این هنر را داشت که با کتاب‌ها زندگی می‌کرد تا جایی که روزی به من گفت: بهشت هم یک چیزی کم دارد. من پرسیدم بهشت؟ چه چیزی کم دارد؟ گفت: کتابخانه ندارد.

سخنانش کوتاه اما گویا و سنجیده بود. اگر خاطره‌ای تعریف می‌کرد، درک می‌کردی که در ذهن او هم زمان دارد اتفاقی دیگر می‌افتد این خاطره داده‌هایی به مخاطب خودش می‌داد. خوش مشرب و خوش جلسه به سبک خودش بود و گاه خنده‌های ته دلی قاه‌قاه مستانه می‌کرد.

در مورد جنبه تسهیلگرانه آذر شرح بدهید؟

بگذارید اسمش را بگذارم جنبه توضیح‌گرانه او با مطالعه به دریافت‌هایی می‌رسید، او با آدم‌های بزرگ ادبیات ایران مراوده داشت. برای سیمین دانشور و جلال آل احمد کتاب می‌برد. مقدمه فرهنگ معین به قلم اوست. کتاب مثنوی معنوی را تصحیح کرده است. او خودش با تلاش خودش سواد یاد گرفت و دلش نمی‌خواست آنچه خودش آموخته بود برای خودش بماند بخاطر خاطرات تلخی که از کودکی‌اش داشت نوشتن را برای کودک و نوجوان شروع کرد.

به مباحث خاص نگاه می‌کرد و برای دیگران خوب توضیح می‌داد، پس بگذارید به جای تسهیلگری بگویم توضیح‌گری. مثلاً می‌گفت: من آمدم یزد شاگرد کتابفروشی شدم. کتاب‌هایی که اصلاً یزد نمی‌آمد را آوردم یعنی در خاطره تعریف کردن هم، همزمان داشت تاریخ یک برهه‌ای از زمان را روایت می‌کرد. او در روایت زندگی‌اش هم توضیح‌گر یا همان تسهیلگر بود.

من یک روز از او پرسیدم که چرا به سراغ بازنویسی شاهنامه نرفته است؟ می‌گفت: شاهنامه خیلی به هم پیوسته است مثل ایران به هم پیوسته نمی‌شود آن را تکه‌تکه کرد، نمی‌شود از رستم و سهراب گفت اما داستان زال را تعریف نکرد. دیدم نمی‌توانم ۲۰ داستان را جداجدا بنویسم؛ و اینکه شاهنامه منظوم به خاطر آن لحن حماسی‌اش شاهنامه زیبا و خواندنی کرده است نه به نثر بودنش من برای روایت قصه‌های شاهنامه باید تعداد زیادی شعر بیاورم که خواندنش برای بچه‌ها سخت است.

او به سراغ مرزبان‌نامه می‌رود قصه‌هایی انتخاب می‌کند که بچه‌ها با آن ارتباط برقرار می‌کنند. هرچند بچه‌ها در دوران کودکی نمی‌توانند خیلی رابطه عاشقانه برقرار کنند، اما او به گونه‌ای می‌گوید که بخشی از حقیقت زندگی عشق است و اینگونه جنبه‌های عاطفی و درونی بچه‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد و با این شیوه دنیای آنها را بزرگ‌تر می‌کند. او آمده تا بچه‌ها را با ادبیات کلاسیک آشنا کند. از دل این ادبیات قصه‌هایی انتخاب کرده که الگوهایی از زندگی را ارائه می‌دهد، ما نمی‌توانیم او را دست کم بگیریم.

ببینید! مثلاً فلان نویسنده معروف یک مجموعه کتاب دارد که داستانش تعدد مفاهیم دارد ولی حوزه گسترده‌ای ندارد. ولی زندگی و آثار آذر را که بررسی می‌کنیم می‌بینیم وارد زندگی کچل می‌شود، وزیر می‌شود، پادشاه می‌شود، دختر کشاورز، عاقل و دانا، هندوستان و دنیای عجیب و غریبی را در ذهن بچه‌ها گسترده می‌کند با جملات بی‌عیب و نقص و جملاتی که برای بچه‌ها قابل فهم است. او هیجان کاذب ایجاد نمی‌کند. هیجان عقلی ایجاد می‌کند و هیجان عاطفی کودک و نوجوان را کنترل می‌کند. او هیجان حوزه عقلی کودک را کنترل می‌کند چون می‌داند کودک باید اندیشه کند، فکر کند.

تسهیلگری آذر این است در مورد کودک، مادر، خواهر، پهلوان بعضی شهرها و… صحبت کرده. اگر می‌خواهیم آذر را بشناسیم باید این وجه از وجوه آذر را در نظر بگیریم. او یک تسهیلگری دیگری هم کرده؛ اعترافاتی در مورد زندگی خودش کرده. اعتراف می‌کند چه کودکی‌ای داشته. پدر و مادرش چگونه بوده‌اند، صادقانه می‌گفت و اهل دروغ نبود. می‌گفت پسرخاله‌ای داشتم که پدرش به هندوستان سفر می‌کرد و هروقت برمی‌گشت برای او کتاب می‌آورد. کتاب‌هایی که در ایران چاپ نمی‌شد، تا از من کولی نمی‌گرفت یا چیزی توی جیبش نمی‌گذاشتم اجازه نمی‌داد به کتاب‌ها دست بزنم. آدم یاد فیلم «سازدهنی» امیر نادری می‌افتد.

می‌گفت این پدر من است، این مادر من است، اما این سوال هم از خودش می‌پرسید؛ من کی هستم؟! و به این صورت هیبت شخصی خودش را نشان می‌دهد.
زندگی آذریزدی که روایت می‌شود یک جورهایی فرهنگ و تاریخ یزد از سال ۱۳۲۰ تا امروز روایت می‌شود. او مجموعه‌ای از آدم‌هایی بود که با او در هر برهه‌ای از زمان زندگی می‌کردند. آدم‌ها یک نشانه هستند در زندگی، همه‌ی ما آن کس هست اهل بشارت که اشارت داند.

آذر آدم‌های زندگی‌اش را نشانه‌هایی می‌دید که هرکدام اشاره‌ای به چیزی هستند و بشارتی از این آدم‌ها می‌گرفت و خودش را گسترده می‌کرد. در مورد آثار او معتقدم این سهم او بود برای دیگران چون احساس کرده بود دیگران حقی گردن او دارند که این حق باید ادا شود.

اما سهم خودش را برای خودش نگه داشت؛ آدمی که در خانه قدیمی پدرش زندگی می‌کرد، در خلوت مثنوی تصحیح می‌کند، چه تنهایی و چه لذتی! حالا بیایید گم شویم در شلوغی‌های امروز اصلاً این لذت‌ها را درک نمی‌کنیم. آذر می‌گوید ابتدا آدم باید برای خودش سود داشته باشد! هرکسی تا خودش تجربه نکند نمی‌تواند به دیگران ببخشد. آذر تجربه کرده بود و برای همین آدم بزرگی بود.