خبرگزاری مهر - گروه استانها – کورش دیباج: وی از اساتید پیشکسوت درزمینه هنر سفالگری و احیاگر سفال زرینفام بود. سفال زرینفام مربوط به دوره سلجوقی و ایلخانی بود که بهتدریج رو به افول رفت و پس از ۷۰۰ سال توسط این هنرمند اصفهانی بهطور علمی احیا شد. استاد اسماعیل شیران زاده ۱۳۱۶ در محله بیدآباد اصفهان بود و حرفه خود را از ۷ سالگی نزد مرحوم استاد غلامحسین چرخکار آموخت و سپس نزد استاد علی کاشیان کارهای مختلفی را چون لعابکاری را فراگرفت. بیش از ۷۰ سال سابقه فعالیت در این رشته را داشت تا درنهایت این استاد زبردست طی سپری کردن بیماری، ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۲ دار فانی را وداع گفت.
دلیل ورود شیران به حرفه سفالگری
استاد شیران تبحر خاصی در ساختن لعاب زرینفام داشت که از لعابهای قدیمی و ماندگار است ترکیبات این لعاب بهگونهای است که بعد از گذشت سالها لعاب بهجای اینکه راه تخریب را پیش گیرد به دلیل ترکیب با عناصر هوابر جلا و زیبایی آن افزوده میشود. وی درباره ورودش به حرفه سفالگری گفته است: «فکر میکنم حدوداً ششساله بودم که در بازار رنگرزها شاگردی میکردم، بچه بودم و بیشتر بازی بود تا شاگردی کردن… در بازار رنگرزها و همینطور بازار فرشفروشها حوضی وجود داشت که پُر از ماسه بود و من در آنجا بازی میکردم، چرخ سفالگری استاد «غلامحسین قمی» در کنار این حوض قرار داشت. من نزد او میرفتم ولی کاری بلد نبودم و تنها گاهی روی دست استاد آب گرم میریختم که حتی استاد میگفت «این کار را نکن خجالت میکشم» ولی این تنها کاری بود که من میتوانستم برای او انجام دهم. یادم هست استاد قُمی کاسههایی به نام «گندله» میساخت، یکروز یکی از همین گندلهها برداشتم و روی سرم گذاشتم، استاد غلامحسین قمی خندید و گفت که «اگر کلاه میخواهی برات بسازم چون کاسه را خراب میکنی»، خندۀ استاد باعث شد من به سفالگری علاقهمند شوم البته نمیتوانستم پشت چرخ سفالگری بنشینم چون خیلی کوچک بودم اما چند سال بعد شاگرد درستوحسابی استاد غلامحسین قمیشدم.»
شیران در طول سالها عمر خود شانس این را داشت که در محضر اساتید به نام کاشیکاری و سفالگری این حرفه را بیاموزد و همیشه در صحبتها و حرفهایش قدردان اساتید خود بود و از آنها یاد میکرد بهگونهای که در آخرین مصاحبه درباره اساتید خود گفته است: «من علاوه بر سفال حدود ۲۰ سال هم کاشیکاری کردم، کار کاشیسازی را از «حاج سید حسین موسویزاده» و «حاج میرزاعباس ایلیا» آموختم، استادی هم داشتم به نام «سیدعباس ذوفن» که چون سید بود و مادرم سیدها را دوست داشت من هم او را دوست داشتم و حتی وقتی خیلی تند به من حرف میزد بازهم دوستش داشتم، او هم من را دوست داشت. من هم با آنها کار میکردم و دوست داشتم چیزهای خوب یادبگیرم و بسازم. از استاد «غلامحسین اصفهانی» هم چیزهای زیادی یاد گرفتم.»
این استاد برجسته که هیچ زبان و قلمی قادر به وصف هنرش در زمینهٔ سفالگری نیست و آثار درخشانش بارها در مقابل چشمان مردم جهان در جشنوارههای خارجی و کشورهای مختلف قرارگرفته و مورد تحسین و تقدیر واقع شد، سالهای آخر عمرش را که در گوشهای از حمام موزه علیقلیآقا پشت چرخ سفالگریاش مینشست و باهمان دستان پیر و ناتوانش به کار مشغول بود.
شیران باوجود بیمهریها گلایه نداشت اما...
استاد شیران که به ثبت فرمول سفال زرینفام در اصفهان اقدام و دهها سال به تربیت و آموزش شاگردان بسیاری در اصفهان تربیت کرده است و امروز شاید شاگردانش بهواسطه آموختن این هنر در ایران یا کشورهای دیگر شناخته شده هستند، از امکانات خوبی برخوردار نبود اما گلایهای نداشت و همیشه در حال خلق آثار جدید بود، اما سالها پیش یکبار وی به اصرار خبرنگاران از نامهری هایی که بر او شده است گلایه کرد و گفت: «۳۰ سال بدون هیچ ادعایی حتی بدون بیمه و مزایایی، تمام اندوختههای خود را در اختیار هر گروه پژوهشی و دانشگاهی قراردادم تا اینکه ۱۱ سال پیشبر اثر سانحه تصادف پای راستم آسیب دید و خانهنشین شدم. آن زمان به خود آمدم که از یادها رفتم و دیگر از قول و قرارهای دادهشده خبری نبود. با خود روزها میگفتم از سفالگری چه خیری به من رسید بهغیراز پایشکسته. چراکه اداره بیمه با توجه به اینکه ۶۰ سالم بیشتر بود به دلایلی از زیرپوشش قراردادن من طفره رفت و هنوز از کمترین حقوق بیمه بیبهره هستم…»
این استاد سفالگر به غرق شدن در عشق کار خود و چرخش صفحه گردان سفالگری اشاره میکرد و میگفت: «بهاندازهای در کار خود محوشده بودم که همسر و بچههایم را از یاد بردم و هر چه درآمد داشتم صرف کارهای پژوهشی و فرهنگی کردم و حالا با خود میگویم چقدر خانوادهام آزار و اذیت شدند که حتی نتوانستم یک متر برای آنها زمینی بخرم و آینده آنها را تأمین کنم. تاکنون زندگیام بهصورت معجزه چرخانده شده چراکه هر چه درآمد داشتم در کوره سوزاندم و فعالیتهای علمی و پژوهشی انجام دادم. دیدن لرزیدن دستانم در صفحه گردان سفالگری سودی و جذابیتی دیگر ندارد چراکه هیچکدام از پسرانم به دلیل دلسردی از شغل پدرشان با توجه به استعداد ذاتی حاضر نیستند این حرفه را ادامه دهند.»
آنچه کار شیران را نسبت به بقیه سفالگران متمایز میکرد احیای هنر سفال زرینفام بود بهگونهای که بعد از ۷۰۰ سال این هنر دوره سلجوقی توسط وی احیا شد، شیران درباره احیای این هنر توسط وی گفته بود: «این کار، عشقی است که از جوانی وجود دارد، هرکس پیر شد عاشق نیست. من وسایل آزمایشی نداشتم اصلاً نمیدانستم آزمایشگاه یعنی چه… مدتها آزمونوخطا کردم و سبکهای مختلفی را زیرورو کردم تا درباره چگونگی ساختن لعاب زرینفام به نتیجه رسیدم. من شنیده بودم که یک رنگی هست به نام «قازمغازی» چون آنوقت به آن زرینفام نمیگفتند بلکه به آن رنگ " قازمغازی" میگفتند و بعدها دانشگاهیها نام آن را عوض کردند و به آن زرینفام گفتند. در هارون ولایت امامزادهای بود و من در جرزهایش رنگی شبیه همین زرینفام را دیدم که با گِلسنگ درستشده بود و در کاشیهایش وجود داشت و میتوانم بگویم میلیاردها تومان میارزد. من عکسی از آن گرفتم و این را دنبال کردم تا مثل آن را بسازم و درنهایت به اینجا رسید. فکر میکنم ۴۰ سال داشتم و تازه ازدواجکرده بودم اما نمیدانستم با دستخالی خیلی سخت امکانپذیر است، درواقع جوانی بود و عاشقی اما نمیدانستم عاشقی که برای ما نان نمیشود… بهاینترتیب شد که من احیاگر سفال زرینفام شدم.»
شیران همچون بسیاری از هنرمندان در طول زندگی خود انتظار زیادی از متولیان امر برای حمایت نداشته است و حتی یک سال قبل از مرگش وقتی چند تن از مسئولان اصفهان از وی در منزلش عیادت کردند بهجای اینکه خواستهای برای خود مطرح کند و فقط گلایه میکند اگر میراث فرهنگی از یکی از همکاران هنرمندش آثارش را خریداری میکرد باعث نمیشد او در وضع بد مالی فوت کند.
آخرین خواسته شیران
نکتهای که قابل تأمل است صحبت وی درباره خواستهاش از خدا است که نشان میدهد یک هنرمند واقعی در این دوران که ادعای حمایت از هنر و هنرمندان صنایعدستی میشود، اینچنین مورد بیمهری قرار میگیرد؛ شیران درباره خواسته خود از خدا و انتظاراتی که از مسئولین دارد گفته بود: «من حالا در این حمام خوجه علیقلی آقا نشستم و همیشه از خدا میخواهم خودش به من کمک کند و من را گدای مسئولین نکند، خدایا کمکم کن، خودت اشتباهاتم را صاف کن. توکلم به خداست که عاقبتم بخیر بشود. از خدا میخواهم که آدمهای خوب به کسی محتاج نشوند. خدا کمک کند عقلهایی که عوضشده خوب بشوند، من مطمئن هستم که خدا به جوان و پیر و به همه کمک میکند.
جوانی مثل آفتاب دم غروب زمستان میپرد و میرود، من از بچگی از صبح تا شب باهمین دستهایم کار میکردم و خیلی کارهای ابتکاری زدم، مثل خودکار کارکردم و از گِل آدم خیلی چیزها ساختم، چرا بیمه مرتب با چکشش توی سرم میزند!؟ برای اینکه کارکردم! حالا من ماندم و بچههای خودم، حتی نتوانستم بچههای خودم را همدستشان را جایی بندکنم و اگر لطف و توجه مسئولین موزه حمام علیقلی آقا هم نبود نمیدانم امروز چه وضعیتی داشتم. من بارها از خانه هنرمندان تا بیدآباد پیاده رفتم و حتی گاهی پول برای اتوبوس نداشتم و بعدازاینکه پایم شکست انگار صدسال پیر شدم ولی عشق به این کار همیشه با من بود. من برای میراث سه چهار دهه کارکردم، چرا نباید بیمه من را درست کنند تا برای زن و بچههایم بماند! در دانشگاه هم هنوز حقدارم و هر وقت کارشان گیر میکند میگویند آقای شیران بیاید، اما بازهم خدا را شکر، من هم پشتیبان الهی دارم. مرحوم ادیب که معاون صنایعدستی بود به من میگفت «شیران تا وقتی من هستم پشت کارت هستم» اما وقتی ایشان فوت کرد دیگرکسی من را نشناخت حتی شاگردان خودم رو درروی من بودند و ترسیدند حرفی بزنند.
اگر میدانستم این کارها را با من میکنند من هم برادرم را رها نمیکردم که تنها کار کند… برادرم استاد محمدتقی شیران از بس نشست و کوره سوزاند گازکربنیکهایی که از کوره آزاد میشد را خورد و روی همان خاکها میخوابید و تنفس کرد تا اینکه ششهایش نابود شد ولی هیچوقت از کمک به من دریغ نمیکرد. همسرم که سالها با بافتن قالی به تأمین معاش خانواده کمک کرده است اما بیمه هیچگاه مُجاب نشد. الان هم همیشه لرزان هستم اما متوسل میشوم به خدا و گریههای پنهانی، دلم را خنک میکند. اما حالا ببینم خدا چه میخواهد، من دوبار سکته کردم، امیدوارم بتوانم مستمریبگیرم.
این استاد از بوی گل رس همچون بوی تربت بیتاب میشد و از حس خاکی در دنیای دیگر سیر میشد؛ چراکه او سالیان دراز تجسم عارفانه به خاک داده و در هرلحظه از زندگیاش شریک ویارش بوده. آری سفالهایی که با شادیهایش خندیده و باغم هایش گریه کردهاند. او هنرمند بود، هر چند خود بر این باور بود نباید دست از دامن خدا برداشت چراکه تنها هنرمند معجزهگر او در زندگیاش، فقط خداست و بس…