در زمان زنده بودن محمود گلابدره‌یی بارها کتاب اسماعیل اسماعیل به صورت نمایشنامه از رادیو پخش می‌شد ولی نه اجازه می‌گرفتند از او، نه اسمش را می‌آوردند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: علی خلیلی فقط دوست محمود گلابدره‌یی نیست، او برادر اکبر خلیلی ست و کسی که گلابدره‌یی حقوق آثارش را به او واگذار کرده و به عنوان وصیِ ادبیِ او از محمودگلابدره یی اجازه دارد.

۱۵ مرداد ۱۴۰۳ شمسی، درست دوازده سال بعد از درگذشت این نویسنده، در بعد از ظهری گرم با علی خلیلی درباره زندگی پرفراز و نشیب این نویسنده گفت‌وگو کردیم که بخش‌های اول و دوم این‌ گفت‌وگو پیش‌تر منتشر شدند. خلیلی در دو بخش پیشین به این‌نکته اشاره کرد که بعضی مدیران جدید فرهنگی و مدیران سازمان‌های انتشاراتی دولتی و حکومتی لطمه جبران ناپذیری به صنعت نشر که والد فرهنگ ساز است، می‌زنند.

در ادامه مشروح بخش سوم و پایانی این‌گفت‌وگو می‌آید؛

* آقای خلیلی موقع انقلاب آقای گلابدره‌یی چکار می‌کرد؟ کجا کار می‌کرد؟

وقتی انقلاب شد، محمود یک نویسنده معروف بود. در کانون پرورش‌فکری کودکان و نوجوانان کار می‌کرد. آنجا مسئولیتش تأیید کتاب‌های داستانی بود که باید کانون چاپ می‌کرد. مقام بالایی داشت. انقلاب که می‌شود، محمود کانون را رها می‌کند راه می‌افتد توی خیابان‌ها به تظاهرات. کانون هم بعد از مدتی که می‌بیند محمود غیبت کرده، به قول خودش یک دادگاه تشکیل می‌دهد و محمود را اخراج می‌کنند. اما همان زمانی که انقلاب داشت ظهور می‌کرد، کتاب لحظه‌های انقلاب را می‌نویسد. در سال ۱۳۵۸ این کتاب توسط شهید مفتح به انتشارات سروش معرفی می‌شود. آقای پرویز خرسند آن موقع مدیر مسئول و سردبیر انتشارات سروش بود. این کتاب را همان سال ۵۸ چاپ می‌کند؛ بنابراین اولین اثر مکتوب درباره انقلاب با فاصله چند ماه بعد از پیروزی انقلاب چاپ می‌شود.

همان سال انتشار هم وقتی محمود در مسجد الجواد سخنرانی داشت، مقام معظم رهبری خودشان یک نسخه از کتاب محمود را می‌برند و از او می‌خواهند برایشان امضا کند. او که آن وقت اسم ایشان را نمی‌دانسته، می پرسد به نام کی تقدیم کنم؟ آقا می‌فرمایند: سید علی خامنه ای. این کتاب همین حالا هم در کتابخانه شخصی ایشان موجود است * پس اولین اثر او بعد از انقلاب همین کتاب بود؟

بله، اولین اثر مکتوب از انقلاب که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب به چاپ رسید، کتاب لحظه‌های انقلابِ محمود گلابدره یی بود. اولین اثر مکتوب در باب انقلاب که به صورت مستند نوشته شده بود، این پیشتازی از هر جهت مهم است. دکتر ولایتی وزیر امور خارجه همان دهه اول انقلاب به محمود گفته بود ما رفته بودیم مسکو و در کاخ کرملین کتاب لحظه‌های انقلاب را آوردند و گفتند ما انقلاب شما را از این کتاب می‌شناسیم. دکتر ولایتی به محمود گفته بود کتاب تو جلوتر از ما انقلاب را بیرون از مرزهای ایران معرفی کرده و مقامات شوروی سابق از دیدگاه تو با انقلاب آشنا شده بودند.

همان سال انتشار هم وقتی محمود در مسجد الجواد سخنرانی داشت، مقام معظم رهبری خودشان یک نسخه از کتاب محمود را می‌برند و از او می‌خواهند برایشان امضا کند. او که آن وقت اسم ایشان را نمی‌دانسته، می پرسد به نام کی تقدیم کنم؟ آقا می‌فرمایند: سید علی خامنه ای. این کتاب همین حالا هم در کتابخانه شخصی ایشان موجود است.

* شما کجا کار می‌کردید آن سال‌ها؟

آن موقع نشریه پیام انقلاب بودم. البته نشریات دیگر هم بودم. من از تخلص حضرت آقا به امین بی‌اطلاع بودم؛ آقا در زمان ریاست جمهوری‌شان اصلاً رو نکرده بودند اهل شعر هستند و شعر می‌گویند و تخلصشان امین است. سال ۶۴ آقای خامنه ای برای دور دوم ریاست جمهوری نمی‌خواستند کاندید بشوند. ما مردم عادی هستیم دیگر، مسائل ریز پشت پرده را که نمی‌دانستیم. درست وسط آن ماجرا سالگرد ششم تیر و حادثه انفجار مسجد ابوذر بود که ما یک مطلب زدیم در مجله پیام انقلاب ارگان سپاه پاسداران. در این مطلب از شهید صدوقی و باقی شهدای محراب که در نماز جمعه‌ها راجع به آقای خامنه ای صحبت کرده و از شخصیت ایشان گفته بودند، نقل کرده بودم. عنوانش را هم گذاشتم «سید علی خامنه‌ای، امین ملت» بدون اینکه بدانم تخلص آقا امین است. همان‌روزها که چاپ شده بود، رفته بودم دفتر حزب جمهوری سرچشمه، هنوز آن موقع خرابه‌هایش بود. دیدیم آقای بادامچیان دارد می‌آید و این مجله هم توی دستش است. آمد جلو و گفت این مطلب رو کی نوشته؟ وسط مجله را باز کرد گفت: اینو میگم، امین ملت رو کی نوشته؟ گفتم کی میتونه نوشته باشه؟ گفت کار خودته؟ گفتم بله. من را بغل کرد و گفت همین الان شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درحال جلسه است. آقای خامنه‌ای قبول نمی‌کردند برای دور دوم ریاست جمهوری کاندیدا بشن، من این مجله پیام انقلاب همراهم بود، این مطلب امین ملت رو دیده بودم. باز کردم جلوی آقای خامنه‌ای گفتم آقای خامنه‌ای بدنه اصلی سپاه اینه! آقا مطلب رو نگاه کردن و خواندند و کمی فکر کردند، و پس از آن کاندیداتوری دور دوم ریاست جمهوری را قبول کردند و جلسه با موجی از شادی و رضایت از این تصمیم حضرت آقا به پایان رسید.

* چه خاطره‌ای! انگار اولین باراست از آن یاد کردید؟

در رسانه‌ها اولین باراست، ولی در جمع دوستان اهل فرهنگ و سیاست بارها گفته و شنیده شده است.

* کتاب «اسماعیل اسماعیل» برای چه زمانی بوده؟

درصورتی‌که در زمان زنده بودن محمود گلابدره‌یی بارها کتاب اسماعیل اسماعیل به صورت نمایشنامه از رادیو پخش می‌شد ولی نه اجازه می‌گرفتند از او، نه اسمش را می‌آوردند که بگویند این داستان از این کتاب است، و نه پولی بابتش می‌دادند نگارش اسماعیل اسماعیل بر می‌گردد به زمانی که هنوز آبادان به محاصره دشمن در نیامده بود، محمود قبل از محاصره آبادان به جبهه می‌رود و پیرمرد کفش دوزی را در بازار آبادان می‌بیند که علیرغم تعطیل بودن بازار و اصابت خمپاره‌های دشمن حاضر به ترک محل کسب و شهر و دیارش نبود؛ و تنها فرزندش اسماعیل را به میدان جنگ می‌فرستد. درواقع اسماعیل اسماعیل هم اولین اثر مکتوب داستانی راجع به دفاع مقدس است و تا الان چندین چاپ خورده و تیراژی نزدیک به ۱۸۰ هزار داشته. این البته مال بیست سی سال پیش است، طی این سال‌ها تجدید چاپ نشده دیگر.

* ناشرش کیست؟

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

* این همان کتابی است که با صدای آقای بهروز رضوی بازخوانی شد واز برنامه کتاب شب رادیوتهران پخش شد؟

بله، آن را دادم برنامه کتاب شب صدای جمهوری اسلامی، استاد بهروز رضوی بازخوانی کرد؛ یعنی کتاب «اسماعیل اسماعیل» به صورت بازخوانی، یک هفته از رادیو پخش شد و الان سی‌دی صدایش در آرشیوها هست و راحت می‌روند پیدا می‌کنند. آن را دادم برنامه کتاب شبِ صداوسیما، چند تا کتاب‌های محمود را مثل لحظه‌های انقلاب، کتاب چلچله‌ها، کتاب ده سال هوم‌لسی در آمریکا، کتاب اسماعیل اسماعیل و کتاب سرنوشت بچه شمرون و کتاب دال. بچه‌های رادیو هم دوست داشتند، آقا بهروز هم دوست داشت.

ما با همدیگر دوست بودیم، او هم با محمود رفیق بود؛ با عشق و علاقه بدون اینکه توقع مالی در کار باشد کار کردیم. نه من پولی گرفتم نه آنها پولی دادند، نه بهروز پولی گرفت. همین جوری عشقی این برنامه‌ها را اجرا کردیم تا داستان‌های محمود در صدای جمهوری اسلامی یادگار بماند و چه یادگار ارزنده‌ای هم هست. الان شما در سایت‌ها بزنید؛ از روی آن برداشتند و روی سایت‌ها گذاشتند و آثار محمود از طریق صدا با صدای بهروز پخش شد. درصورتی‌که در زمان زنده بودن محمود گلابدره‌یی بارها کتاب اسماعیل اسماعیل به صورت نمایشنامه از رادیو پخش می‌شد ولی نه اجازه می‌گرفتند از او، نه اسمش را می‌آوردند که بگویند این داستان از این کتاب است، و نه پولی بابتش می‌دادند. به‌هیچ عنوان تا زنده بودنش اسمی از آثار محمود گلابدره‌یی در رادیو نبود. تمام کارهایی که شده، بعد از فوت محمود من انجام دادم و الان در رادیو هست، مردم می‌توانند بروند و استفاده بکنند.

* این کار از کی شروع شد؟ و چرا رادیو؟

درست زمانی که تحریم‌ها باعث گرانی کاغذ و افت کار نشر شد، این برنامه کتاب شب به سردبیری محمد باقر رضایی و بهروز رضوی بدون چشم داشت مادی به مدد آمد. این همکاری همچنان ادامه دارد البته. اخیراً کتاب صحرای سرد محمود گلابدره‌یی که سرنوشت واقعی جوان تارزنی معروف به علی سیا است که دلدادگیش به دختری باعث نابودی زندگیش می‌شود، این همان کاری است که با چند اثر دیگر به همراهی مرحوم داریوش مهرجویی تبدیل به فیلمنامه علی سنتوری شد. بازخوانی صحرای سرد از آن جهت اهمیت دارد که هیچ نسخه‌ای از آن در بازار نشر وجود ندارد.

اخیراً کتاب صحرای سرد محمود گلابدره‌یی که سرنوشت واقعی جوان تارزنی معروف به علی سیا است که دلدادگیش به دختری باعث نابودی زندگیش می‌شود، این همان کاری است که با چند اثر دیگر به همراهی مرحوم داریوش مهرجویی تبدیل به فیلمنامه علی سنتوری شد. بازخوانی صحرای سرد از آن جهت اهمیت دارد که هیچ نسخه‌ای از آن در بازار نشر وجود ندارد * یعنی دوباره چاپ نشده؟

آخرین بار طی قراردادی با یک دفتر نشر که وابسته به نهادی دانشگاهی بود برای بازنشرش اقدام کردم، ولی متأسفانه درک و فهم پایین مدیر انتشارات باعث شد این کار بازنشر نشود.

* برنامه کتاب شب در شنیده شدن آثار آقای گلابدره‌یی مؤثر بود؟

بله، برنامه کتاب شب آثاری از محمود گلابدره‌یی را بازخوانی کرده که اگر نمی‌کرد، از حافظه دفتر ادبیات حذف می‌شدند. ده سال هوملسی در آمریکا، صحرای سرد، اسماعیل اسماعیل و حتی خود کتاب لحظه‌های انقلاب.

* هر کدام از کتابهای آقای گلابدره‌یی یک قصه واقعی داشتند؟

هر کدام از کتاب‌های محمود گلابدره‌یی داستانی دارد؛ مثلاً کتاب چلچله‌ها داستان یک رزمنده شمیرانی است که می‌رود جبهه و گم می‌شود، می‌رود کربلا مجاور می‌شود، آنجا زن می‌گیرد، بعد که جنگ تمام می‌شود برمی‌گردد. همین رزمنده حزب‌اللهی شمیرانی وقتی می‌خواست برود جبهه، همه مسخره‌اش می‌کردند که تو حزب‌اللهی هستی، اُملی، عقب افتاده‌ای و اینها، ولی وقتی این آقا عزیز از جبهه برمی‌گردد، می‌بیند همه آن آدم‌هایی که مسخره‌اش می‌کردند، چهره عوض کردند؛ همه شدند حزب‌اللهی دو آتشه و جای مُهر روی پیشانی دارند و انتشارات زدند و نمی‌دانم کارهای فرهنگی می‌کنند که البته نه انقلابی هستند، نه حزب‌اللهی هستند، نه اعتقاداتی دارند، اما نان را باید به نرخ روز بخورند و می‌خورند! خب این داستانی‌ست که محمود در رابطه با جنگ نوشته بود.

یا مثلاً کتاب مادر؛ این کتاب دست انتشارات سروش است، چند نوبت چاپ کرد اما در این ۱۲ سالی که محمود فوت شده تنها هزارتا چاپ شد و الان هم موجود نیست. کتاب در اختیار ناشر است و تجدید چاپ نمی‌کند. داستان این کتاب هم اینطور شکل گرفت؛ من با محمود می‌رفتیم بهشت‌زهرا سر قبور شهدا، آنجا یک ننه‌علی بود_ مادر شهید قربانعلی رخشانی_حتما شما می‌شناسید، با حلبی و اینها روی قبر بچه‌اش یک اتاق ساخته بود و آنجا زندگی می‌کرد! سال‌ها آنجا زندگی می‌کرد ۲۰ سال آنجا روی قبر شهیدش زندگی می‌کرد. با محمود که رفتیم گفتم محمود این ننه‌علی‌ست. این قضیه مربوط به مثلاً بیست و چند سال پیش است، آن موقع هنوز ننه‌علی آنجا بود. او را دید و با هم چایی خوردیم و صحبت کردیم و او رفت و این داستان تبدیل شد به کتاب مادر. کتاب‌هایی که محمود می‌نوشت، حالا چه در رابطه با انقلاب چه در رابطه با جنگ، همه مابه‌ازای بیرونی داشت.

* یعنی در واقع یک انگیزه بیرونی، یک تصویر یا یک فرد، جرقه شروع یک داستان و قصه می‌شد.

صد درصد، یکی ازآنها کتاب درکرانه ی بازی دراز است. حکایت بخشی است که روز آشنایی من با گلابدره‌یی در دکان مرحوم حاج اکبر خلیلی اتفاق افتاد. قبلاً گفتم که محمود عصبانی آمد تا دعوا کند، ولی با قصه شهید امیر غلامعلی و شهدای بازی‌دراز او را آرام کردم و رفت و دو سه روز بعد این قصه را نوشت؛ که در واقع قصه دلتنگی های من از آن شهید عزیز است و در غاری که محمود در آن می‌خوابید اتفاق افتاده و من قصه را برای پسر نوجوانم که اسم آن شهید را رویش گذاشته ام تعریف می‌کنم.

من این اثر را در مجموعه داستانی به نام «ارض بیض» به مناسبت دومین سالگشت محمود، در حوزه هنری با همکاری دفتر آفرینش‌های ادبی که مسئول برپایی مراسم محمود بود به چاپ رساندیم و قرار بود در مراسم سالگرد محمود رونمایی شود، ولی به ناگاه برنامه رونمایی کتاب به هم خورد و مرکز نشر سوره جلوگیری کرد؛ به بهانه اینکه مرکز آفرینش‌های هنری در کار نشر کتاب دخالت کرده و نبایست این کتاب رونمایی شود! خوب، مرکز آفرینش‌های ادبی هم مرکز مهمی در حوزه است، آقای دکتر علیرضا قزوه هم شخصیت ادبی و هنری شناخته شده‌ای بود، هم سابقه آشنایی من با دکتر قزوه سابقه طولانی ۴۰ ساله داشت، نویسنده کتاب هم محمود و من بودیم. اینجا می‌توانستند به شکل دیگری عمل کنند که حرمت‌ها حفظ شود، می‌توانست رونمایی یک پیش‌درآمدی باشد که یک اثر ادبی در رابطه با دفاع مقدس تولید شود، ولی کتاب ارض بیض که در تیراژ محدودی هم چاپ و صحافی شده بود به کل معدوم شد!

علی خلیلی، امیرعبدالحسینی وشهید سیدکاووس شیرازی
منطقه‌ی عملیاتی غرب کشور_اسلام آبادغرب سال ۱۳۶۲

* یعنی کتاب از بین رفت و رونمایی کتاب دفاع مقدس به هم خورد، فقط به خاطر یک ناهماهنگی؟

بله. روی یک سری ناهماهنگی مدیریتی، مانع تولید و تکثیر آن کتاب شدند. من همین جا به عنوان کسی که سال‌ها در حوزه اطلاع رسانی و نویسندگی فعالیت داشتم و سال‌هاست با حوزه و کارکنانش آشنا هستم، یک سوالی مطرح می‌کنم و دوست دارم جواب بگیرم. چرا حوزه هنری در طی این چهل و چند سال حتی یک اثر داستانی از محمود گلاب دره‌یی منتشر نکرده است؟ چرا سه سال قبل از فوت گلابدره‌یی، مسئولِ وقت نشر سوره، کتاب لحظه‌های انقلاب را از محمود گرفت که بخواند و اگر مورد پسندشان واقع شد بازنشر کند؛ ولی الان ۱۵ سال از آن تاریخ می‌گذرد و هیچ اقدام و تماسی نه با محمود و نه با من نگرفتند که بگویند آقا به قول محمود: «اوکی، مرسی، عالی، به به، دست شما درد نکنه!» آیا محمود گلابدره‌یی و من آدم‌های شناخته شده‌ای نبودیم؟

*مراکز دیگر فرهنگی چه‌طور؟ آنها هم کارهای او را چاپ نکردند؟

این انتقاد به مراکز فرهنگی دیگر هم وارد است، مرکز نشر و حفظ آثار دفاع مقدس هم هیچ اثری از آثار دفاع مقدسی محمود گلاب دره‌ای را در ویترین خود ندارد. اصلاً نمی‌شناسند او را. مؤسسه روایت فتح هم همینطور، یک روز سال‌ها پیش به دوست عزیزم که مدیریت وقت مؤسسه روایت فتح را داشت، گفتم: می‌خواهم کسی را بهت معرفی کنم که آثارش همگی در رابطه با انقلاب و دفاع مقدس است. گفت کی را می‌گویی؟ گفتم محمود گلابدره‌یی. از دستم ناراحت شد! انتشارات علمی فرهنگی، هیچ اثری از محمود در آن نمی‌توان پیدا کرد.

من برای همه این القائات و دشمنی‌ها و کج فهمی‌ها پاسخ دارم، ولی اینجا جایش نیست. شاید در یک گفتگوی مفصل دیگر به آن پرداختم. اگر آن روز دست نداد، روزی که به وصیت آخر محمود مجبور باشم عمل کنم، زیر مجسمه میدان مجسمه حتماً می‌گویم و پرده از این همه خصومت و آزار و اذیت برمی‌دارم؛ خواهم گفت چرا نیروهای انقلابی تحت تأثیر توده‌ای ها محمود را متهم به توده‌ای بودن و جاسوسی می‌کردند مدیران این مراکز هیچ آشنایی یا با ادیب انقلابی و نویسنده‌ای مثل محمود گلابدره‌یی ندارند؛ انگار برای این مراکز، تبلیغات و القائات رقبا و دشمنان و بدخواهان محمود مؤثر افتاده که می‌گفتند محمود گلابدره یی توده‌ای ست. اگر محمود گلابدره یی توده‌ای است منم عضو کا گ ب هستم! همان سال‌ها که محمود از آمریکا آمده بود یکی از سیاستمداران کهنه کار و ازمبارزان قدیمی به من گفت: «مراقب باش با محمود می‌پری. محمود آدم مشکوکی است، شاید جاسوس باشد!» من برای همه این القائات و دشمنی‌ها و کج فهمی‌ها پاسخ دارم، ولی اینجا جایش نیست. شاید در یک گفتگوی مفصل دیگر به آن پرداختم. اگر آن روز دست نداد، روزی که به وصیت آخر محمود مجبور باشم عمل کنم، زیر مجسمه میدان مجسمه حتماً می‌گویم و پرده از این همه خصومت و آزار و اذیت برمی‌دارم؛ خواهم گفت چرا نیروهای انقلابی تحت تأثیر توده‌ای ها محمود را متهم به توده‌ای بودن و جاسوسی می‌کردند.

ناشر کتاب ده سال هوملسی در آمریکای محمود، بعد از فوتش نامه‌ای به معاونت فرهنگی وزارت ارشاد می‌نویسد که من علی خلیلی را قبول ندارم! خب آقای مدیر چند نشر و مجمع ناشران فلان، تو خودِ محمود گلابدره‌یی را هم قبول نداشتی! حق‌التالیف کتابش را هم تا زنده بود و حتی حالا پرداخت نکرده‌اید! تو باید هم علی خلیلی را قبول نداشته باشی! ناشر دیگری ۳ اثر منتشر شده را بیش از ۱۵ سال چاپ نکرده و مسترد هم نمی‌کند؛ من به ناشران خصوصی سخت نمی‌گیرم ولی آنان هم نباید سو استفاده کنند، این وضع مدیران بخش‌های خصوصی و دولتی و حکومتی است.

* در طول گفتگو چند بار اشاره کردید به مدیران نالایق و بی‌سواد فرهنگی که به اعتقاد شما به روند فرهنگ‌سازی لطمه می‌زنند، در جهت آسیب شناسی این موضوع که قطعاً مورد توجه مدیران عالی کشور است، اگر مصادیقی دارید بگویید که درباره‌شان صحبت کنیم.

اگر یادتان باشد، حدود ۱۰ سال پیش بود که مقام معظم رهبری کارنامه ردی مدیران فرهنگی را زدن زیر بغلشان. همان روزها که مسئله خیلی سروصدا کرده بود آقای زائری _روحانی جوانی که مدیر مجتمع فرهنگی واقع در محل یادبود شهدای هفت تیر در سرچشمه بودند_ به من زنگ زدند و دعوت کردند در همایشی در راستای فرمایش رهبری شرکت کنم. از من نه و از ایشان اصرار. فرمودند بیایید و بگذارید صدایتان شنیده شود. بالاخره مجابم کردند به شرکت. خیلی از بزرگان و مدیران مستقر در نهادهای فرهنگی و سابق و همچنین شخصیت‌های فرهنگی و هنری مثل مرحوم حاج اکبر خلیلی هم حضور داشتند.

مجری برنامه که شخص آقای زائری بود، برنامه را شروع کرد، سه تا پنل تعریف کردند، دو به دو. بعد اسامی منتخب را اعلام کردند با این عبارت که فقط اسامی را می‌خوانند، بدون ذکر القاب و مقام و جایگاه مدیریتی. یکی از پنل‌ها آقای بنیانیان بود که در برابر آقای وحید جلیلی قرار گرفت. من اختلافات این دو را می‌دانستم، جالب شد. جلسه با بگو مگوهای هر شش نفری که روی سن بودند به پایان رسید و به نظر من هیچ نتیجه‌ای حاصل نشد، جز یک فرصتی که افراد مشکل‌دار با هم، میدانی پیدا کردند برای تاخت و تاز به همدیگر.

بعد هم پس از صرف شیرینی‌های عالی و نوشیدنی‌های داغ و دلچسب، همایش تمام شد. آقای میزبان جلوی درب خروج ایستاد و یکی یکی مهمانان از ایشان تشکر کردند که به این امر مهم در حوزه فرهنگی پرداختند؛ نوبت به من که رسید به جناب میزبان گفتم: چه خوب می‌شد شما که از القاب و جایگاه مدیریتی آقایان صرف نظر کردید، از اسامی ایشان هم حذر می‌کردید! این‌ها کارنامه ردی‌شان را رهبری زیر بغلشان زده بودند! این را گفتم که بگویم وقتی محمود از آمریکا برگشت و ما با هم رفیق و هم فکر شدیم، کنار همین رودخانه دارآباد می‌نشستیم و به عملکرد مدیران فرهنگی می‌پرداختیم!

یادم هست آن روزها وزیر ارشاد دولت اصلاحات _که الان ساکن انگلیس است_ یک گردهمایی در جزیره خارک ترتیب داده بود و هنرمندان غربی در هر رشته‌ای را دعوت کرده بود، که مثلاً با ایران و فرهنگ ایرانی آشنا شوند. این گردهمایی بدون دعوت از بزرگان فرهنگ و هنر کشور برگزار و تمام شد! نتیجه هم مشخص است، هیچ! این یکی از موارد مباحث بین من و محمود بود. آنجا لب رودخانه جرقه طرحی در ذهن من زده شد که خیلی زود به اجرا گذاشتم و آن بررسی بحران مدیریت فرهنگی در کشور بود.

کار داشت خوب پیش می‌رفت، از مدیران فرهنگی وزرای سابق ارشاد اسلامی و شخصیت‌های فرهنگی دعوت می‌کردیم که از کارنامه خود دفاع کنند؛ اولین سخنران همایش هم محمود گلابدره یی بود. محمود در آن کنفرانس گفت، فرهنگ و هنر در کشور متولی ندارد و هر کی به هر کی هست… ولی میانه راه اتفاقاتی افتاد که این مباحث داشت به انحراف می‌رفت و مصادره می‌شد از طرف جناح‌هایی. من از میانه راه کار را متوقف و رها کردم. بعد از من هم کار ادامه پیدا نکرد و چیز دیگری شد که من دخیل نبودم در آن. می‌خواهم بگویم نمی‌گذارند فرهنگ و هنر در مسیر طبیعی خودش حرکت کند.

* از نظر شما این کار را مدیران میانی بی‌تجربه انجام می‌دهند؟

و بعضاً لمپن! یبه. مصادیق دیگری که نزدیک به زمان حال باشد هم الی ماشاالله وجود دارد، مثلاً با بنیاد ادبیات داستانی بر سر قرارداد بازنشر کتاب دال کار به اختلاف کشید. دو سال این اختلاف وقت و فکر و انرژی از من و حتی از خودشان را ضایع کرد، رفتارهای دور از ادب و نزاکت از خودشان بروز دادند، کار به جایی رسید که به دبیرخانه مستقر در آن بنیاد گفتند هیچ نامه‌ای از علی خلیلی به ثبت نرسد. من متوسل به اظهارنامه شدم، یک نگهبانی زیر پله تعبیه کردند که از ورود من به بنیاد جلوگیری کند. من اختلافات و اظهارنامه‌ها را به عنوان اخطار قانونی، رسانه‌ای کردم. اوضاع بدتر شد، آمدند یک اظهارنامه بلند بالا برای من ارسال کردند. وقتی به دستم رسید دیدم خواهان کسی است که راننده یا آبدارچی دفتر مدیرعامل بنیاد است، رفتم اداره ابلاغ دیدم بله! جناب مدیرعامل یک معرفی نامه به راننده‌اش داده، تا یک ابلاغیه برای من ارسال کند؛ یعنی زحمت اینکه شخصاً یا به وسیله یک وکیل دادگستری این کار را انجام بدهد که عواقب اظهاراتش به گردن خودش باشد هم به خودشان ندادند! راننده زحمتکش را وادار به دخالت کرده، خوب من یک جوابی دادم که خالی از لطف نباشد. در عوض یک نامه به معاونت فرهنگی وزارت ارشاد وقت آن زمان _آقای عباس صالحی_ نوشتم و اظهارنامه بنیاد و جوابیه خودم را پیوست کردم.

من از میانه راه کار را متوقف و رها کردم. بعد از من هم کار ادامه پیدا نکرد و چیز دیگری شد که من دخیل نبودم در آن. می‌خواهم بگویم نمی‌گذارند فرهنگ و هنر در مسیر طبیعی خودش حرکت کند در نامه‌ام به معاونت فرهنگی یادآور شدم مدیر عامل بنیاد ادبیات داستانی طبق قانون حق تنفیذ اختیارات قانونی خود را به غیر ندارد، و از آنجا که معاونت فرهنگی، ریاست هیئت مدیره بنیاد را در دست دارد، باید با این تخلف غیر از تخلفات و اختلافات بنیاد و من جداگانه رسیدگی کند. سرانجام مدیرعامل بنیاد برکنار شد و مدیر جدید جایگزین شد. می‌خواهم بگویم آقای مدیر! مقام بالاتر تو پای تخلف قانونی تو نمی‌ایستد! تو آقای مدیر، با یک قشر فرهیخته طرفی، باید فرهیخته باشی! دو هفته فرصت خواست و به جای تعامل و آشتی راه مقابله را در پیش گرفت؛ شکایتی کرد به معاونت حقوقی ارشاد که قراردادی با فلانی داریم نمی‌خواهیم اجرا کنیم! این آقا هم ول کن نیست! پرونده تشکیل و بررسی شد و رأی معاونت حقوقی ارشاد صادر و بنیاد محکوم، و بنده به استناد اسناد و مدارک مالکیت ذینفع شناخته شدم. معاونت حقوقی ارشاد به آقایان اعلام کرد که علی خلیلی سیدالاسناد مالکیت آثار محمود گلابدره‌یی را در اختیار دارد و حتی خود محمود گلابدره‌یی هم زنده باشد نمی‌تواند پس بگیرد. اینجا هم باز مدیرعامل جدید مقاومت کرد که توسط معاونت فرهنگی ارشاد، ارشاد شد و من و محمود به حقوقمان رسیدیم و اجازه نشر کتاب را که بعداً خواستار آن شدند، ندادم.

*چه‌طور شد در فضای مجازی اعلام کردید کتاب لحظه‌های انقلاب را از گردونه چاپ نشر خارج کرده‌اید؟

به دعوت رسمی دفتر نشر یک نهاد دانشگاهی وابسته به یک نهاد عالی حکومتی دعوت به همکاری شدم. برای رونق دادن به ژانر داستانی چند اثر محمود گلابدره‌یی را در اختیارشان گذاشتم، ازجمله کتاب لحظه‌های انقلاب را. قرارداد ما برای مدت سه ماه و در تیراژ ۲۰ هزار نسخه بود، چاپ دهم کتاب _که چاپ اول ناشر می‌شد_ با تیراژ ۱۰ هزار نسخه چاپ شد و همان روز اول تمام شد! تماس گرفتند که تمام شده، چاپ یازدهم را می‌خواهیم انجام دهیم. چاپ یازدهم هم با تیراژ ۱۰ هزار نسخه منتشر شد.

ببینید کتاب لحظه‌های انقلاب یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های انقلابی است، ناشر قبلی انتشارات داستان وابسته به بنیاد ادبیات داستانی سه نوبت از این کتاب چاپ کرد و همگی نایاب شد. تیراژهای بالا هم چاپ کرد، مؤسسه انتشارات کیهان این اثر را چندین بار تجدید چاپ کرد و هر سال هم طبق آمارهایشان کتاب لحظه‌های انقلاب در صدر اول فروش نشست. همین ناشر آخری چاپ دهم را هم چاپ کرد و به قول خودش یک شبه ۱۰ هزار نسخه را به فروش رساند، حالا غیر از این ازش قبول نمی‌شود. این اثر را برای پویشی که داشتند گرفتند، زمان شروع پایان پویش را سه ماه تخمین زدند و قرارداد را منعقد کردم. چاپ سوم ناشر آخری _یعنی چاپ دوازدهم_ بعد از اعتبار قانونی قرارداد رخ داد. شناسنامه کتاب را هم زیر و رو کردند، این چاپ بدون مجوز ارشاد منتشر شد و بدون اجازه من و بدون عقد قرارداد. این‌ها همه‌اش تخلف است. چند بار کتاب لحظه‌های انقلاب را در چاپ دوازدهم تجدید کردند مشخص نیست، الان چند سال است هزار تا هزار تا روانه بازار می‌کنند. وزارت ارشاد در اولین اعلان ناشر مبنی بر چاپ دوازدهم، کتاب را توقیف کرد؛ ولی با لابی و وساطت کتاب را از توقیف درآوردند. من معترض شدم، رفتم قم. برخورد زشتی با من کردند. اینجا هم مدیر دفتر نشر جلو نیامد و یک فرد بی مسئولیت را جلو انداخت. کسی که مشخصاً طرف قرارداد با من نبود، درست مثل کاری که مدیرعامل وقت بنیاد ادبیات داستانی در ارسال اظهارنامه کرد. آن فرد به من گفت کتاب مال ماست و حتی اگر بخواهیم آن را آتش میزنیم. من گفتم شما غلط می‌کنید کتاب را آتش بزنید، من خودم آتشتان می‌زنم!

سال گذشته دو فقره دادخواست به مقام قضائی ارائه کردم ولی متأسفانه دادخواست‌ها را برگرداندند. طبق قانون دادخواست را باید رسیدگی و اگر خواهان محق نباشد دادخواست را رد کنند. این روال قانونی است، در غیر این صورت مقام قضائی مورد شکایت قرار می‌گیرد. برای اینکه کار به این جاها نکشد، دادخواست‌های مرا برگرداندند. من امسال تخلفات دفتر نشر کذا را وسیع‌تر می‌بینم و دادخواست‌های جداگانه‌ای خواهم داد، اختیار قانونی در حبس کتاب دست من است و حق خارج کردن از گردونه نشر را دارم. برای همین کتاب لحظه‌های انقلاب را از دهه فجر سال گذشته، از گردونه چاپ خارج کردم. این از کتاب لحظه‌های انقلاب؛ اما کتاب‌های دیگری در اختیار این ناشر هست که اعلام کرده و پیام داده حق تألیف آنها را پرداخت نخواهد کرد! من کتاب لحظه‌ها را با یک سوم قیمت تألیف در اختیارشان گذاشتم، ولی همان یک سوم را هم ندادند. مقدار کمی دادند و بعد از بالا گرفتن اختلاف، اعلام کردند الباقی حق و تألیف باقی مانده را بعد از هشت سال به شما پرداخت می‌کنیم و در عوض شما از شکایت منصرف بشوید و حق التالیف کتاب‌های دیگر را هم مطالبه نکنید! این از عدالت به دور است.

من با کسان دیگر کاری ندارم، اگر هر مرکز فرهنگی دولتی و خصوصی و حکومتی در رابطه با آثار محمود گلابدره یی تصمیماتی اتخاذ کند که منافع کتاب‌های محمود گلابدره‌یی به خطر بیفتد، در اقدام و تصمیم مصمم‌تر می‌شوم. دوستانم گفتند اگر اقدام قانونی کنید، شاید دیگر ناشران دولتی و خصوصی رغبتی به همکاری با شما نداشته باشند. خوب نداشته باشند! آن را هم محمود تکلیفم را مشخص کرده، به من سفارش کرد که اگر نگذاشتند کار پیش برود، همه آثار مرا در زیر مجسمه میدان مجسمه آتش بزن! من از این کار تا آنجا که توان داشته باشم اجتناب می‌کنم، ولی شاید به این کار هم وادار شدم! فعلاً چاپ دوازدهم لحظه‌های انقلاب متقلبانه، مجرمانه و ناجوانمردانه است.

* پس کتاب لحظه‌های انقلاب را از گردونه نشر حذف کردید؟

بله، من دلایل زیادی دارم بر تخلفات ناشران دولتی. آنها بی‌تجربه، غیرحرفه‌ای و ناآشنا به حقوق خود و مؤلفان هستند و همین باعث تجاوز به حقوق دیگران می‌شود. چون می‌خواهند برای مدیران بالاترِ خود شیرین‌کاری کنند، در کارهایی دخالت و اظهار نظر می‌کنند که اصلاً در حیطه وظایفشان نیست. یادتان است همین دو سال پیش، از کارکنان یک پلتفرم فروش کتاب، عکسی منتشر شد که همکاران خانم بدون حجاب در کنار همکاران آقا بودند؟ این دفتر نشر در پی ناشران دیگر، اطلاعیه‌ای داد که ما به خاطر کشف حجاب کارکنان پلتفرم فلان، دیگر با آنها همکاری نمی‌کنیم، از آن پلتفرم برائت می‌جوییم و قطع همکاری می‌کنیم و اینها.

محمود گلابدره‌یی به دنیا آمد، با جلال آل احمد بالنده شد، دنیا را دید، دیده‌هایش را نوشت، نوشته‌هایش را کم و بیش منتشر کرد، در این راه مصائبی متحمل شد، زندگی اش را از دست داد، آرامش و سلامتی‌اش به خطر افتاد، بی کس و تنها شد، درمانده شد، بی پناه و پیر و مریض شد، سپس خوب شد و یک شب هم درگذشت. دیگر چه مرثیه‌ای باقی می‌ماند؟ چه بدبختی و مصیبتی بالاتر از این می‌تواند باشد؟ مرگ محمود اول راه بود تا اینجای کار اشکالی ندارد، اشکال از آنجا شروع می‌شود که جَوّی به وجود آوردند که چرا مدیران آن پلتفرم به اعتراض آنها جواب ندادند! خب شما چه کاره هستید؟ مملکت قانون و مجری قانون دارد! می‌خواهید همکاری با این یا هر پلتفرم دیگری نداشته باشید، خب نداشته باشید! می‌خواهید به خودتان لطمه بزنید و کتاب‌هایتان فروش نرود؟ خوب نرود! چرا علیرغم اطلاعیه و جوسازی و اعلام برائت و انزجار، باز در حال همکاری هستید؟ باز کتاب‌هایتان را آنجا می‌فروشید؟ حتی یک روز هم قطع همکاری نکردید! یا آن مدیر نالایق دیگر، وقتی یک مخالف سرسخت در برابرش می‌بیند و از همه و از همه رقم توهین و تهدید و تقلب و دروغ جان سالم به در می‌برد؛ مذبوحانه متوسل به قرآن و قسم حضرت عباس می‌شود که در مخالفت با من، مراقب باش به پست و جایگاهم آسیب نرسد! این آقایان فهمی از موقعیت و جایگاه خود ندارند، من کتاب لحظه‌های انقلاب را برای صیانت و حفظ و جلوگیری ازسوء استفاده ناشران ناشی و غیرحرفه ای از گردونه‌ی چاپ حذف کردم. اگر قرار باشد هر ۱۰ سال به ۱۰ سال من سر هر کتاب، درگیر باشم همان بهتر که کتاب نباشد و آثار برود زیر مجسمه میدان مجسمه!

آن شبی که من قرارداد هشت کتاب محمودگلابدره یی را دردفتر آن ناشر متخلف امضا کردم و به تهران برگشتم، خواب محمود و سهراب سپهری و جلال آل احمد را دیدم. این را اولین بار است می‌گویم و جایش دقیقاً همینجا است. خواب دیدم فوت کردم و رفتم آن دنیا. بین این دنیا و آن دنیا فقط یک جوی آب باریک فاصله بود. از جوی آب پریدم رفتم آن دنیا. ناگاه محمود که آن دنیا منتظر من بود، پرید گردن من را گرفت به فشار دادن و ناسزا گویی که چرا کتاب‌های مرا به این ناشر دادی! کنار جوی آب یک صخره بود که آب جوی از چشمه‌ای توی دل صخره بیرون می‌آمد و جلال آل احمد دستی به کمر و دستی به صخره زده بود و به محمود می‌خندید. سهراب سپهری آن طرف کمی دورتر از جوی آب تکیه داده بر یک درخت ایستاده بود و به محض گرفتن خفت من توسط محمود پرید جلو و به محمود گفت: ولش کن بچه مردم رو، چیکارش داری؟ محمود گفت کتاب‌های مرا ضایع کرده. سهراب گفت ول کن یقه اش رو، علی خلیلی از ماست. خودش می‌دونه چیکار می‌کنه. جلال هم همینطور که می‌خندید گفت، آره بابا، ولش کن. محمود مرا ول کرد و جلال گفت سهراب، علی رو بیار اینجا. خودش درستش می‌کند. از کجا می‌دانست بدبخت اینا این‌طوری اند. نیتش که خوب بود. با تعریف این خواب می‌خواهم بگویم آقای ناشری که حق الناس به گردنت است، حق نداری جلوی دوربین‌های صداوسیما در نمایشگاه بین المللی کتاب دوسال، پیش انگشتر به رهبر فرزانه ما پیشکش کنی!

* در پایان از بیماری محمود گلابدره‌یی که منجر به بیماری و درگذشتش شد هم صحبت کنیم.

یادآوری این حرف‌ها مرا متأثر می‌کند. می‌خواهید چه کار؟ مصائب محمود گلابدره‌یی کمتر از مصیبت مرگش است؟ می‌خواهید مرثیه بخوانم و آخ اوخ کنم؟ محمود گلابدره‌یی به دنیا آمد، با جلال آل احمد بالنده شد، دنیا را دید، دیده‌هایش را نوشت، نوشته‌هایش را کم و بیش منتشر کرد، در این راه مصائبی متحمل شد، زندگی اش را از دست داد، آرامش و سلامتی‌اش به خطر افتاد، بی کس و تنها شد، درمانده شد، بی پناه و پیر و مریض شد، سپس خوب شد و یک شب هم درگذشت. دیگر چه مرثیه‌ای باقی می‌ماند؟ چه بدبختی و مصیبتی بالاتر از این می‌تواند باشد؟ مرگ محمود اول راه بود.

* و آخرین کلام؟

در آخر هم این که من کارم را کردم، و الان شاید کسی نتواند درک کند چه کرده‌ام. من کارم را کرده‌ام؛ همانطور که محمود دوست داشت. از این به بعدش یک روال عادی است، می‌تواند طی بشود یا نشود. بستگی به شرایط دارد.