خبرگزاری مهر، گروه مجله – فاطمه برزویی: شاید او نمیداند که حالا در قاب دوربین است؛ مثل همیشه مشغول کارش است، با خانوادههایی که عزیزانشان را از دست دادهاند مصاحبه میکند. ناگهان بغضی که شاید مدتها در گلویش گیر کرده بود، میشکند. بغضی که دیگر راه فراری ندارد، برای تمام غمی که در آن لحظات بر دوش میکشد، باید فرو بریزد. صدای هقهقشان در هم میپیچد؛ صدای او و خانوادهای که عزیزشان را در انفجار معدن از دست دادهاند.
خانوادههایی که دیگر کودکانشان حتی نمیتوانند بگویند «بابا آب داد، بابا نان داد.» آنها حالا باید بنویسند: «بابا جان داد.» و وقتی از آنها میپرسند پدرت چه کاره است جواب دهند: «پدرم کارگر معدن بود.»
۴۹ نفری که پدر، برادر یا فرزند کسی بودند
ساعت نه شب ۳۱ شهریور ماه است. ۶۵ نفر معدنچی در دل سیاهی معدن زغالسنگ مشغول کار هستند. ناگهان انفجاری اتفاق میافتد. در عرض چند ثانیه، وحشت و تاریکی همهجا را فرا میگیرد. میگویند از میان این ۶۵ نفر، مرگ ۴۹ نفر قطعی است. ۴۹ نفری که هرگز به خانههایشان باز نخواهند گشت. این ۴۹ نفر پدر، برادر یا فرزند کسی هستند. شاید یکی از آنها کودکی داشته که منتظر پدرش است. دیگری مادری دارد که برای عروسی پسرش آرزو میکند.
در میان کارگران جانباخته طبس، جوانانی بودند که هنوز زندگی را بهتمامی نچشیده بودند؛ «سیدمنصور» متولد ۷۹، «محمدجواد قاسمی» متولد ۷۶، و «جواد» متولد ۷۸. آنها همگی زیر سی سال سن داشتند. برخی دیگر نیز دهه پنجاه را دیده بودند و بالای چهل سال سن داشتند.
محمدجواد، ۲۷ ساله، قد بلندی داشت که حتی از عکسهایش هم پیداست، اما آنچه بیشتر جلب توجه میکند، لبخندش است؛ لبخندی که حتی پشت صورت سیاهشده از کار هم پنهان نمیماند. او که پدر «نورا» یک ساله بود ویدئویی در صفحه شخصی اینستاگرامش منتشر کرده بود. در آن، با همان صدای خسته و دستان سیاه از کار، میگفت: «شما روزها در حال عشق و حالید، اما ما سرکاریم. پس ما با هم فرق داریم.» حرف از همان کاری میزد که روزی نفسش را گرفت.
زندگیهای دفن شده
کافی است در گوگل عبارت سختترین شغل دنیا را جست جو کنید تا به این جواب برسید: «کار در معدن، بهخاطر شرایط طاقتفرسا، خطرات بیپایان و رنجهای جسمی و روحی، بهعنوان سختترین شغل دنیا شناخته میشود.» اصلاً هر کس میخواهد از سختی کارش گله کند معمولاً میگوید که کار من بعد از کار معدن، سختترین کار دنیا است.
به سال گذشته بازگردیم؛ ۱۲ شهریور ۱۴۰۲. تونلهای معدن زغالسنگ «رزمجاه» در روستای «طزره» فروریخت و ۶ معدنچی را در دل تاریکی و سنگهای سرد جا گذاشت. گذشت تا بهار سال ۱۴۰۳، اردیبهشت؛ سه حادثه در معادن، سه جانباخته. خرداد هم آرام نگذشت؛ سه حادثه، شش جانباخته. چهار نفر از آنها در ریزش معدن شن و ماسه شازند اراک کشته شدند. تابستان با تیر آمد و یک کشته. مرداد با سه حادثه و سه جانباخته تا اول مهر… و هر بار که حادثهای رقم خورد، خانوادههایی با جای خالیهایی که هیچوقت پر نمیشود، جا ماندند.
اما تا پیش از این، حادثه معدن زغالسنگ «یورت آزادشهر» در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، یکی از بدترین حوادث معدنی ایران بود. در این روز، انفجاری بزرگ در معدن رخ داد که دهها کارگر را در عمق ۱۳۰۰ متری زمین محبوس کرد. این کارگران در فضایی تاریک و خطرناک که پر از گازهای سمی مونوکسید کربن و متان بود، گیر افتادند. جایی در عمق زمین که مدیر کل جمعیت هلال احمر استان گفت که نیروهای امدادی تنها توانستهاند به عمق ۸۰۰ متری برسند. در این حادثه، ۴۳ نفر جان باختند و ۷۰ نفر دیگر زخمی شدند.
طبس، غمی مشترک
از همان لحظات ابتدایی خبر انفجار، کاربران در فضای مجازی شروع کردند به ابراز غم از دست رفتن هموطنانشان. هر کدام به شیوهای متفاوت احساسات خود را نشان دادند؛ یکی شعری نوشت، دیگری پیام تسلیت فرستاد و یکی دیگر دکلمهای خواند. «سامرا» در زیر پستی در اینستاگرام نوشت: «فقط تصور میکنم یکی از آنها بچهای کلاس اولی داشته باشد. بعد بچه که ظهر از مدرسه میآید، میبیند باباش برای همیشه رفته و تا آخر عمرش فکر کند با هر بار بیرون رفتن از خانه یکی از اعضای خانوادهاش قرار است ترکش کند. بچهای که روز اول مهر قرار بود برگردد و از شور و شوق اولین روز تحصیلیاش بگوید.»
کاربر دیگری گفت: «رفته بودم عمق خاک نان آورم، دفتر مشقی فراهم آورم. ناگهان خاک بر سرم آوار شد. جای دفتر، هدیه من جان شد. یادتان باشد که مظلوم رفتهام. پا شکسته با دلی خون رفتهام. من نبودم اول مهر، همراه کودکم با هزاران آه و افسوس رفتهام. تسلیت به خانوادههای داغدیده.»
نسرین هم با این کلمات غم خود را نشان داد: «چقدر برای تن خستهشان غمگینم. چقدر برای همسرانشان که قرار است هم پدر باشند و هم مادر ناراحتم. چقدر برای بچههایی که تا آخر عمرشان اسم بابا را شنیدنی دلشان میلرزد و همیشه ته قلبشان جای بابا خالی میکند. دلشکستهام…»
اما تعداد زیادی از کاربران هم از همان جمله بابا جان داد استفاده کردند و گفتند: «در دفتر بچههای مدرسه نوشتند: آنکه در پی نان جان داد، پدر بود.» «رفتند با نان بیایند، بیجان آمدند.»، «مردی میان زندگی و مرگ، رفته بود از زیر سنگ هم شده نان در بیاورد. به یاد جانهای از دست رفته»، «چه کودکانی که در روز اول مهر دیگر پدر خود را نمیبینند و خوشحال به مدرسه نمیروند…»
مردم، هرکدام به اندازه توانشان، در این غم سهیم بودند. برخی با یک توییت، برخی با یک کامنت؛ اما همه به نحوی احساس خود را بروز دادند. اگرچه عزای عمومی در کشور اعلام نشد و تنها در خراسان جنوبی بهطور رسمی عزای عمومی برقرار شد اما در فضای غیررسمی، از جنوب تا شمال، از شرق تا غرب، مردم این غم سنگین را در قلبهایشان حس کردند و دلهای آنان در سراسر کشور، فارغ از جغرافیا و ملیت، در سوگ فرو رفت.