خبرگزاری مهر؛ یادداشت مهمان؛ مهدی افراز – حمید ابدی: با شهادت جناب سید حسن نصرالله، اسرائیل به سنگر ایران رسیده است. این گذار از غزه به لبنان و از لبنان به ایران را چه بنامیم؛ تکامل یا تطوّر؟ زمانی میتوان از تکامل سخن گفت که اسرائیل توانسته باشد از محورهای یاد شده، با فتحی سنگر به سنگر، عبور کرده باشد، حال آنکه واقعیت روند تحوّلات میدانی چنین چیزی را نشان نمیدهد. اسرائیل نتوانست از سد حماس و حزبالله عبور کند و چون نتوانست، از خطّ قرمزهای حماس و حزبالله عبور کرد. عبور از خط قرمز، نوعی قدرتنمایی و بازی با ارادههای بازیگران صحنه است، امّا لزوماً به منزلهی تغییر معادلهی میدان نیست. تغییر معادله زمانی رخ میدهد که اهداف از پیش تعیینشده تحقّق یابد. اسرائیل در غزه بیش از چهل هزار نفر را کشته و رئیس دفتر سیاسی حماس را ترور کرده، امّا هدفی را که از ابتدای جنگ تعیین کرده بود، نتوانست محقّق کند: حماس کماکان پابرجاست و اسرائیل مجبور است به عنوان طرف مذاکره آنها را بپذیرد. در نزاع با حزبالله لبنان نیز، سید مقاومت معیار پیروزی را در قالب یک چالش، در آخرین سخنرانیاش تعیین کرد: امنیتِ بخشهای شمال سرزمینهای اشغالی و بازگشت ساکنین صهیونیست به این منطقه. همچنان مناطق شمالی ناامن است و امکان بازگشت ساکنین اشغالگر کماکان فراهم نیست. پس روندی که اسرائیل در حال رقم زدن آن است، نه تکامل، که تطوّر است: تطوّر از محوری به محور دیگر. سیاست عبور از خطّ قرمزها با خشونتهای متهورانه و ایجاد هیمنه و رُعب تکنولوژیک، ذات اسرائیل است؛ موجودیت اسرائیل بر نوعی خشونت تکنولوژیک استوار است که از طریق آن، بتواند ارادهها را متزلزل کند و در زمینِ ترسآلود ناشی از آن، سیاست خود را پیش برد.
وضعیت اسرائیل؛ انتخاب یا الزام؟
اسرائیل در این سیر تطوّر، اکنون به سنگری رسیده است که همواره از درگیری با آن، اجتناب داشته است: ایران. رژیم صهیونیستی، همواره راه مقابله با ایران را در پیروزی بدون جنگ دنبال کرده است. جمهوری اسلامی ایران، از دریچه نگاهِ اسرائیلی، نه در مبارزهی نظامی، که از طریق نرمافزارهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی میبایست فلج و از درون دچار فروپاشی میشد. کلانپروژهی آمریکا و اسرائیل در منطقهی غرب آسیا تطبیع یا عادیسازی است که کشورها را از طریق زیرساختهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، در نظم مورد نظر خود جانمایی میکند. پس از بحرین، امارات، سودان که در گام اوّل به این پروژه تن دادند، در گام دوم عربستان و اردن و در گام بعد عراق و ایران در معرض مناسباتِ عادیسازی قرار داشتند. امّا اقتضائات و الزاماتی که بخشهای مختلف محور مقاومت یعنی حماس، حزبالله، انصارالله و مقاومت عراق در طی یک سال اخیر بر رژیم صهیونیستی دیکته کردند، این کلانپروژه را زمینگیر کرده است. اسرائیل برای بقا و موجودیت خود و علیرغم سیاست راهبردی خود، به وضعیتی رسیده است که ناچار به درگیری مستقیم با ایران شده است.
گذار اجتماعی از وضعیت عادی به وضعیت جنگ
به احتمال فراوان روزها و هفتههای پیش رو نفسگیرترین مرحله از این رویارویی مستقیم است. موقعیت کنونی برای اسرائیل، وضعیت مرگ و زندگی است؛ همچنان که برای محور مقاومت… در این شرایط جدید چه باید کرد؟ نکتهی حائز اهمّیت در پاسخ به این پرسش، این است که قبل از ورود به کثرتِ اقدامات امکانپذیر، ابتدا به این بیاندیشیم و محاسبه کنیم که نقطهی آماج اقدامات در کجا باید به وحدت برسد. اسرائیل، تا اینجا روی نقطههای آسیبپذیر بخشهای مختلف محور مقاومت سرمایهگذاری کرده و از همان نواحی، ضربههای خود را وارد ساخته است. نقطهی آسیبپذیری حماس در غزّه، «محدودیت جغرافیا» بود و اسرائیل با نظر به این چالش، دایرهی کنشگری نیروهای حماس را به مرور تنگ کرده است. نقطهی آسیبپذیری حزبالله، به علّت شرایط خاص لبنان، «شکاف امنیتی و اطلاعاتی» بود که اسرائیل با تمرکز بر آن، دبیر کل و حلقهی اصلی فرماندهانِ حزبالله را به شهادت رساند. امّا نقطهی آسیبپذیری ایران کجاست؟ ما نقاط آسیبپذیری متعدّدی داریم؛ آسیبپذیری اقتصادی، آسیبپذیری سیاسی از ناحیه برخی جریانهای سیاسی، آسیبپذیری اطلاعاتی امنیتی و…؛ امّا نقطهی کانونی که شاید بتوان گفت همهی آسیبها از آنجا برمیخیزد و اسرائیل آنجا را نقطهی آماج خود قرار داده، «ُسرمایه اجتماعی مقاومت» در ایران است. آن عاملی که گسترهی کنشگری جمهوری اسلامی در میدان درگیری با اسرائیل را میتواند تحت شعاع قرار دهد، وضعیت و ذهنیتِ جامعهی ایران نسبت به حوادث منطقهای است.
میزان همراهیِ اجتماعی با مقاومت در ایران، میزانِ کنشگری نیروهای میدان را تعیین میکند و طمعِ اصلی اسرائیل برای مهار کنشگری ایران، همینجاست؛ اسرائیل با سرمایهی اجتماعی مقاومت در ایران بازی خواهد کرد و اگر ضربهای نظامی یا امنیتی بخواهد بر این وارد نماید، «پیوست اجتماعی» آن را در کانون توجّه قرار خواهد داد. ناگفته پیداست که مهمترین مستمسکِ سستیهای سیاسی برخی کارگزاران کشور را نیز باید در همین امر جُست. راهبرد اساسی برای کور کردن نقطهی امیدِ اسرائیل، «افزایش سرمایهی اجتماعی مقاومت» در ایران است. امّا چگونه؟
قبل از طرّاحی هر اقدامی و قبل از طرح هر سخنی با مردم ایران، ابتدا باید به «تغییر فضای اجتماعی» ایران اندیشید. جامعهی ایران باید خود را در «فضای جنگ» ببیند و این امر که چگونه میتوان بدون دامن زدن به ترس و هراس و انفعال اجتماعی، مردم را امیدوارانه در چنین میدانی به صحنه آورد، نیازمند طرّاحی هوشمندانهای است. کارویژهی این روزها که میتواند تعیینکنندهی معادلات میدان باشد، تغییر فضای اجتماعی ایران از «وضعیت عادّی» به «وضعیت جنگ» است. مردم ایران را باید نسبت به واقعیتِ میدان مبارزهای که در آن قرار گرفتهایم، خودآگاه کرد و این امر مستلزمِ شکستن تصویرهای فانتزی است که از واقعیتِ نظم جهانی و نظم منطقهای در ذهنیت مردم ایران بازنمایی شده است. زمینهسازی و تمهید و تدارکِ این چرخش راهبردی، نیازمند رعایت ملاحظات و تأمین لوازمی است:
لازمه اول. هسته سخت و شهادتطلب انقلابی ایران، باید به عنوان شتابدهندهی این فضای جدید، پیشران باشد و این جلوداری، بروز اجتماعی قوی هم داشته باشد. نکتهی حائز اهمّیت آن است که بروز اجتماعی این هستهی شتابدهنده، دیگر نمیتواند و نباید «نمادین و نمایشی» باشد؛ باید به بروز اجتماعی و حضوری «واقعی» اندیشید. حضور واقعی هستهی سخت انقلابی، مایهی دلگرمی و به میدان آمدن عموم مردم خواهد بود.
لازمه دوم. لحن مسئولان و فرماندهان نیروهای مسلّح در گفتگوی با مردم باید تغییر یابد؛ این گفتار که «شما در امنیت کامل به سر میبرید و ما به جای شما با دشمن میجنگیم»، باید به لحنی «مشارکتجویانه» تبدیل شود. باید با مردم واقعیتهای میدان را در میان گذاشت و آنها را به میدان فراخواند. نخبگانی که دارای مرجعیت اجتماعی یا مرجعیت سیاسی هستند نیز باید با چنین رویهای وارد میدان شوند و با مردم سخن بگویند.
لازمه سوم. موضعگیری و کشمکش در دوگانههای سیاسی موجود زیان بار است؛ مردم ایران اگر احساس کنند که مبارزه با اسرائیل، جریان سیاسی خاصّی را تقویت و جریان دیگری را تضعیف میکند و گمان برند که امتداد مبارزه با اسرائیل، منازعه بر سر توزیع قدرت سیاسی در ایران است، کنار میکشند و تماشاچیِ صحنه خواهند شد. اجماع حداکثری با هر جریان سیاسی و با هر خاستگاهی ولو بقای ایران که درکی از ضرورت مبارزه با اسرائیل داشته باشد، نیاز امروز ایران است. روشن است که القای تقابل با دولت یا برخی کارگزاران دولت، چقدر میتواند در تضعیف سرمایهی اجتماعی مقاومت موثّر باشد.
جنگ برای آینده ایران
ادبیات گفتگو با مردم ایران چگونه باشد؟ ذهنیت مردم ایران در فضای جدید به چه سویی هدایت شود؟ این مهم است که منطق طرح مسئله و ترسیم فضایِ جدید با مردم ایران، چگونه باشد. رعایت نکردن ظرایف و لطایف، میتواند به جای به میدان آوردن مردم، به یاس و انسداد اجتماعی بیانجامد. لحن و ادبیات گفتگو با مردم در فضای جدید، نیازمند رعایت ملاحظاتی است:
ملاحظه اول. باید برای مردم تبیین شود که میدان جنگی که در آن قرار گرفتهایم، صرفاً گرفتن انتقام یا پاسخ به حوادث اخیر نیست؛ مسئله «آینده انقلاب اسلامی» و حتّی بالاتر از آن، «آینده ایران» است. دشمنی که اراده کرده ارادهی ملّت ایران را بشکند، نه فقط با جمهوری اسلامی، بلکه با ایران و هویّت ملّی ایرانیان سر منازعه دارد. کوتاهی در برابر اسرائیل، انصراف از بقایِ موجودیت واحدی به نام ایران است.
ملاحظه دوم. اتّخاذ وضعیتِ جنگی، برای جلوگیری از جنگ بزرگتر است. نحوهی برخورد اسرائیل، جنگ را اجتنابناپذیر کرده است؛ این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم، با جنگیدن، فعّالانه جلوی یک جنگ بزرگتر را بگیریم یا اینکه منفعلانه به استمرار جنگ تن بدهیم. دشمنی که در برابر ماست، به میزان ارادهی ملّی مردم ایران برای جنگ نظر دارد؛ اگر چنین ارادهی را در برابر خود نبیند، میجنگد و ضربههای کاری بر پیکر ایران وارد میآورد، اما اگر ارادهی مستحکمی برای جنگ ببیند، از جنگ منصرف میشود.
ملاحظه سوم. حمایت و پشتیبانی مردم ایران از جنگ، منوط به مشارکت دادنشان در میدان جنگ است. رمز موفّقیت امام در میدان دفاع مقدّس، تعریف میدان برای مشارکت مردم بود؛ باید به چگونگی مشارکت واقعیِ مردم ایران در میدان جنگ با اسرائیل، اندیشید و مردم را در درون یک طرح مشارکت، به میدان آورد. مردم ایران اگر سهمی و شراکتی واقعی در میدان جنگ نداشته باشند، شاید وارد این میدان نشوند.
ملاحظه چهارم. باید واقعیتِ مردم ایران را از دریچه هویت تاریخیِ ملّیشان نگریست؛ انگارههای جامعهشناختی، که بر پایهی برخی خردهروایتها، به مردم ایران و مشارکت مردم ایران در میدانهای بزرگ سیاسی بدبین است، قابل اعتنا نیست. مردم ایران، دیندارترین و مجاهدترین مردم جهان امروزند؛ باید این ظرفیت اساسی را فعّال نمود.