حاج‌همت هر وقت ما را می‌دید می‌خندید و می‌گفت: «جمال آقایون رو عشقه!» هر وقت هم به دکمه‌قابلمه‌ای‌ها می‌رسید،‌ آرام و مودب می‌گفت که «سلام علیکم و رحمه الله.»

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: تاکنون دو قسمت از مجموعه‌مقالات مرور و بررسی کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» منتشر شده است. این کتاب که دربرگیرنده خاطرات سیدابوالفضل کاظمی از دفاع مقدس است، سال ۱۳۸۹ به‌قلم راحله صبوری توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد.

در قسمت اول، دوران کودکی کاظمی، خاطراتی از تهران قدیم و مشتی‌هایش مرور شدند. قسمت دوم هم به برهه‌ای اختصاص داشت که سیدابوالفضل کاظمی خود را به پاوه و شهید چمران می‌رساند. شهادت شهید چمران و شرکت در عملیات‌هایی چون طریق‌القدس، فتح‌المبین و رسیدن به نوروز ۶۱ هم از دیگر اتفاقات و مقاطع زمانی بخش دوم این نوشتار بودند.

قسمت‌های اول و دوم گفته‌شده در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* «تهران قدیم و مشتی‌هایش در خاطرات فرمانده گردان میثم / لقب رحیم صفوی در کردستان چه بود؟»

* «لبنانی‌ها و موتورسوارانی که همراه چمران جنگیدند و شهید شدند / شانس آوردیم اسیر فدایی‌ها شدیم نه کومله!»

در ادامه مشروح سومین‌بخش مرور این کتاب را می‌خوانیم؛

سید ابوالفضل کاظمی، اواسط اردیبهشت ۱۳۶۱ به اندیمشک رسید و خود را به پادگان دوکوهه رساند. آن روزها عملیات «الی بیت‌المقدس» در حال انجام بود و زمزمه آزادی خرمشهر و پس‌زدن دشمن تا مرز شنیده می‌شد. کاظمی در آن مقطع دنبال گردان حبیب از تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) بود و می‌خواست با محسن وزوایی باشد. اما با گردان میثم و نیروهایش که تحت فرمان عباس شعف بودند، مواجه شد و به‌خاطر آشنایی با شهید کاظم رستگار معاون وقت آن گردان، وارد ستون نیروهای حبیب شد. او می‌گوید چون نیروی آزاد بوده، نیازی به مجوز و اجازه نداشته و به‌قول خودش هر وقت عشقش می‌کشیده می‌رفته است.

راوی «کوچه‌نقاش‌ها» با چندتن از نیروهای گردان میثم، از گردان جدا شده و به‌سمت هویزه و پادگان حمید حرکت کرد. او خاطره جالبی از آشپزی آشپزهای لشکر برای رزمنده‌های تیپ ۲۷ دارد و می‌گوید در آشپزخانه لشکر، همه آشپزهای خبره محله‌شان که در دهه اول محرم ۵۰ دیگ نذری را مدیریت می‌کردند، دور هم جمع شده بودند.

* همراهی با شهید قجه‌ای در محاصره

در گیرودار عملیات بیت‌المقدس وقتی گردان سلمان با فرماندهی حسین قجه‌ای به‌مرور در محاصره می‌افتاد، حاج‌احمد متوسلیان فرمانده تیپ ۲۷، کاظمی را دید و از او خواست خود را به قجه‌ای رسانده و وادارش کند عقب بیاید. کاظمی می‌گوید خود را به قجه‌ای رساند و به‌وضوح می‌دیده که گردان سلمان کم‌کم محاصره می‌شود. قرار بود یک‌گردان کمکی به یاری سلمان بیاید اما تا نیمه‌های شب خبری نشد و در آن شرایط، آتش دوربرد دشمن به‌قدری زیاد بوده که نیروهای پیاده عراقی، بی‌کار مانده و شلیک نمی‌کردند.

در همان‌حال که حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شد، قجه‌ای به کاظمی گفت: «سید تو نیروی آزادی. پابند من نشو هرکسی رو که می‌تونی بردار برو عقب.» پس از این مکالمه کاظمی در تماس بی‌سیم با احمد متوسلیان گفت: «حاجی به دادمون برس!» که متوسلیان گفت: «دست راستتون هرچی تانک می‌خوره بدون ما زدیم. یه مشت آرپی‌جی‌زن رو رونه کردیم.» به‌جز آتش دوربرد توپخانه دشمن، مقابل نیروهای گردان سلمان، تانک‌های T62 و T72 صف کشیده بودند که گلوله‌های آرپی‌جی بر آن‌ها کارساز نبود. به‌قول کاظمی «لاکردارها بدنه‌شان چهل سانت فولاد سخت بود و سوراخ نمی‌شد.» خودداری شهیدقجه‌ای از عقب‌نشینی باعث شد شهید محمدابراهیم همت و علی میرکیانی خود را به حلقه محاصره نزد قجه‌ای و سیدابوالفضل کاظمی برسانند تا بتوانند قجه‌ای را برای عقب‌نشینی راضی کنند. اما قجه‌ای نپذیرفت و همت و میرکیانی پس از یک‌ساعت نزد متوسلیان برگشتند.

پس از حرکت همت و میرکیانی، سیدابوالفضل کاظمی چندتن را جمع کرد و تیم شکار تانک تشکیل داد. چون قدرت توپخانه‌ای ایران، قدرت هماوردی با توپخانه دشمن را نداشت و نمی‌شد تانک‌ها را زد، کاظمی و همراهانش با توپ‌های سبک ۱۰۶ میلی‌متری که روی جیپ سوار می‌شود، شروع به شکار تانک‌ها کردند. با گذشت چندساعت و هدف‌قراردادن تانک‌ها، از شمار وسایل زرهی دشمن کم نشد و کاظمی نیز که به کرات آرپی‌جی شلیک کرده بود، از ناحیه گوش دچار جراحت شده، سرش گیج می‌رفته و از هر دو گوشش خون جاری بود.

در همان‌حال که حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شد، قجه‌ای به کاظمی گفت: «سید تو نیروی آزادی. پابند من نشو هرکسی رو که می‌تونی بردار برو عقب.» پس از این مکالمه کاظمی در تماس بی‌سیم با احمد متوسلیان گفت: «حاجی به دادمون برس!» که متوسلیان گفت: «دست راستتون هرچی تانک می‌خوره بدون ما زدیم. یه مشت آرپی‌جی‌زن رو رونه کردیم.» در ادامه درگیری با تانک‌ها، گلوله مستقیم تانک کنار حسین قجه‌ای خورد که او را به شهادت رساند. کاظمی با دیدن این صحنه خود را به پیکر قجه‌ای رساند و ناگهان با احساس سوزش در پشت ساق دستش مواجه شد. او می‌گوید برای مدت یک‌ساعت در همان‌نقطه نشست تا این‌که متوجه شد نیروهای خودی حلقه محاصره را شکسته و وارد محاصره شده‌اند. اول هم امدادگرها و سپس متوسلیان به آن‌ها رسیدند.

* جراحت متوسلیان و ادامه بیت‌المقدس با مرحله چهارم

زخم سیدابوالفضل کاظمی به‌صورت سرپایی در بیمارستان صحرایی پانسمان شد و پس از این درمان سرپایی خود را با یک‌خودرو به مقر انرژی اتمی رساند. صبح روز بعد متوسلیان با آمبولانس به مقر انرژی اتمی وارد شد و کاظمی دید پای متوسلیان تیر خورده و با عصا حرکت می‌کند.

راوی «کوچه‌نقاش‌ها» روز بعد خود را به گردان حمزه رساند و در ستون نیروهای این گردان با فرماندهی شهید رضا چراغی قرار گرفت تا در مرحله چهارم عملیات بیت‌المقدس شرکت کند. به این ترتیب به‌عنوان نیروی اطلاعات‌عملیات با گردان حمزه راهی خط مقدم شد. همان‌زمان با عمل تیپ ۲۷، نیروهای تیپ ۱۴ امام حسین (ع) هم روی پل خرمشهر درگیر بودند. نیروهای تیپ ۲۷ که پشت تیپ ۱۴ قرار داشتند به همان‌منطقه رفتند تا کار آن‌ها را تکمیل کنند. پس از این اتفاقات بود که نیروهای تیپ‌های ۸ نجف اشرف و ۱۴ امام حسین (ع) وارد کوچه‌های خرمشهر شدند و کار به جنگ تن به تن با نیروهای عراقی کشید.

* تلاش برای همراهی با حاج‌احمد در لبنان

با پایان عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر، سیدابوالفضل کاظمی به تهران بازگشت. با شنیدن زمزمه اعزام نیرو به لبنان با فرماندهی متوسلیان، کاظمی هم تلاش کرد در این سفر با فرمانده تیپ ۲۷ همراه شود اما چون به‌صورت رسمی به استخدام سپاه درنیامده بود، با اعزامش موافقت نشد. او که هنوز نیروی نخست‌وزیری محسوب می‌شد، تلاش کرد یک‌ماموریت سه‌ماهه از وزارت خارجه بگیرد و خود را به سفارت ایران در دمشق برساند. به این ترتیب چندروز پس از نیروهای اعزامی، به سوریه رسید اما چندروز بعد گفته شد باید به ایران برگشت!

در آستانه بازگشت به ایران، خبر رسید حاج‌احمد متوسلیان برنگشته و دیگر بازنگشت. کاظمی نیز ۲۲ تیر ۱۳۶۱ با سفارت ایران در دمشق تسویه کرده و به تهران بازگشت.

* مصاف با مثلثی‌های دشمن در رمضان

کاظمی ۲۳ تیر دوباره سوار قطار شده و خود را به مقر انرژی اتمی رساند. آن زمان مرحله اول عملیات برون‌مرزی رمضان به پایان رسیده بود. او می‌گوید آن روزها هرکسی را می‌دیدی، قضیه (دژ) مثلثی‌های عراق ورد زبانش بود. در همان‌مقطع، دولت بعثی عراق در یک‌مانور تبلیغاتی اعلام کرد برای این‌که به دنیا نشان دهد خاک ایران را نمی‌خواهد، خرمشهر را خالی کرده است. اما از طرف دیگر با کمک اسرائیل، دژهای مثلثی را در عملیات رمضان پیش روی ایرانی‌ها قرار داد و بهره‌برداری تبلیغاتی خوبی هم از آن‌ها کرد.

آن روزها هرکسی را می‌دیدی، قضیه (دژ) مثلثی‌های عراق ورد زبانش بود. در همان‌مقطع، دولت بعثی عراق در یک‌مانور تبلیغاتی اعلام کرد برای این‌که به دنیا نشان دهد خاک ایران را نمی‌خواهد، خرمشهر را خالی کرده است. اما از طرف دیگر با کمک اسرائیل، دژهای مثلثی را در عملیات رمضان پیش روی ایرانی‌ها قرار داد و بهره‌برداری تبلیغاتی خوبی هم از آن‌ها کرد درباره مثلثی‌ها، اطلاعات مبسوطی در کتاب «ضربت متقابل» نوشته گلعلی بابایی وجود دارد. اما سیدابوالفضل کاظمی هم در کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» درباره این پدیده نظامی می‌گوید: «ارتفاع هر خاکریز مثلثی به سه متر و طول هر ضلعش به دو هزار متر هم می‌رسید. روی هر ضلع سه تا سه تا تانک چیده بودند که لوله هر یک به طرفی بود؛ یعنی هر تانک می‌توانست جلوی خودش را بزند و احتیاط دیگری باشد. جلوتر از مثلثی باز یک کانال دوجداره بود که شاید پنجاه یا صدمتر با خاکریز مثلثی فاصله داشت. (صفحه ۲۳۲)

با یافتن نیروهای گردان میثم، کاظمی دوباره وارد معرکه نبرد شد و حین عقب‌نشینی، از ناحیه بازوی راست، ترکش خورد. باگذشت دوسه‌ساعت ضعف و بی‌حالی در نهایت با نیروهای گردان حبیب همراه شده و دوباره به خط درگیری رفت.

راوی «کوچه‌نقاش‌ها» نیمه‌مرداد ۱۳۶۱ در مرحله پنجم عملیات رمضان با گردان مقداد همراه شد و به طرف کانال ماهی حرکت کرد. او که در تیم آرپی‌جی‌زن‌ها قرار داشت می‌گوید «عراق از نظر سلاح به ما می‌چربید. یک به صد بودیم. تنها چیزی که ما داشتیم و به عراق می‌چربید ایمان بچه‌ها بود.» در این درگیری‌ها هم یک ترکش به پشت ران پای چپش اصابت کرد و باعث شد با آمبولانس به فرودگاه اهواز و سپس به اصفهان منتقل شود. پس از عمل جراحی، پزشکان به کاظمی گفتند تیر یا ترکش هرچه بوده، موفق به بیرون آوردنش از بدن او نشده‌اند. او پس از این عمل جراحی به فرودگاه مهرآباد تهران منتقل و پس از دو روز از بیمارستان مرخص شد. او به‌مدت چهارماه زمین‌گیر شده بود.

* جیغ زدن اطرافیان: شهید زنده شده است!

اتفاق مهم بعدی در زندگی راوی «کوچه‌نقاش‌ها»، رفتن به کرمانشاه و همراهی با نیروهای اطلاعات‌عملیات لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) است. در آن مقطع شهیدهمت و شهید محمدرضا دستواره چارت جدید لشکر را چیدند. در این چارت، کاظمی فرمانده یکی از گروهان‌های گردان سلمان شد و همین‌انتصاب باعث شد به‌جای گیوه، نیم‌چکمه به پا کند.

در همان‌مقطع که عملیات مسلم‌بن‌عقیل (ع) در پیش بود، بمباران ناگهانی نیروهای لشکر ۲۷ و گردان سلمان، باعث جراحت شدید کاظمی شد و طبق روایتش، زمانی رسید و چشم باز کرد و دید از سینه به پایین فلج است و کف پایش از وسط با پوتین کنده شده است. پنجه پای او از وسط شکافه و به پوست آویزان بود. وقتی دوباره چشم باز کرد خود را در سالن یافت و افرادی را اطرافش می‌دید که فریاد کشیده و ضمن دور شدن از او می‌گفتند: «شهید زنده شده است!» او در سردخانه بیمارستان شهر ایوان بود و متوجه شد در اتاق عمل، تکه کنده‌شده پایش را پیوند زده و دوخته‌اند. خبر دیگری که کاظمی از آن مطلع شد، این بود که روده‌هایش به‌خاطر موج انفجار پاره شده و درد شکم، پشت، کمر و پایش به‌این‌دلیل است.

کاظمی که ۱۲ ترکش ریز و درشت را در پشت خود احساس می‌کرد، درگیر با درد جانکاهی بود که با مسکّن ساکت نمی‌شد. یک‌ترکش یک‌سانتی هم کنار نخاعش قرار داشت و ترکش دیگری نزدیک قلبش قرار گرفته بود که به‌مرور زمان و پس از جنگ، به یکی از دریچه‌های قلبش راه پیدا کرد. این ترکش سال ۱۳۸۸ طی یک‌عمل جراحی قلب باز در بیمارستان ساسان از دریچه قلب کاظمی بیرون کشیده شد.

پس از بیمارستان ایوان، کاظمی در بیمارستانی در اصفهان بستری شد و روایتش از جراحت و آسیب‌های جانبی‌اش، این‌گونه است: «مرا با هواپیما به تهران فرستادند و در بیمارستان بهارلو بستری کردند. دوتا عمل روی پایم انجام دادند؛ اما اعصاب کف پا قطع شده بود و زخم جوش نمی‌خورد. به خاطر پارگی روده‌هایم، مثانه و کلیه‌ام صدمه خورده بود و کنترل پیش‌آب نداشتم. شکم‌درد مرتب عذابم می‌داد. شکمم را برای بار دوم عمل کردند و گفتند: روده‌ات را یکسره کردیم تا به مثانه فشار نیاورد. یک هفته بعد برای بار سوم روی شکمم عمل کردند و گفتند یک‌تکه روده به روده‌هات پیوند زدیم.» (صفحه ۲۴۱)

ترکش‌های پشت و کمر کاظمی، یکی در میان خارج شدند و ترکش کنار نخاع، دست‌نخورده باقی ماند. یکی دو ترکش دیگر نیز با چرک و خون بیرون آمد. نوک یکی از ترکش‌ها بیرون آمده و در گوشت گیر کرده بود. به همین‌دلیل در هربار لباس‌پوشیدن کاظمی، این ترکش به لباس گیر می‌کرد. زخم پای کاظمی نیز از درون عفونت کرد و سیاه شد و عفونتش تا ساق پا رسید. تشخیص پزشکان این بود که پا باید قطع شود اما یکی از دکترها با قطع گوشت‌های اضافه و پوست‌برداری از ران کاظمی، کف و روی پای او را ترمیم کرد. این وضعیت باعث شد سید ابوالفضل کاظمی ابتدا ویلچرنشین و کمی بعد موفق به راه رفتن با عصا شود.

* تیپ و قیافه‌های مختلف لشکر و تعامل حاج‌همت با آن‌ها: جمال آقایون رو عشقه!

نیمه‌های زمستان ۱۳۶۱ که کاظمی توانایی حضور در ستون‌کشی نیروها و جنگیدن در معرکه را نداشت، خود را به مقر اطلاعات‌عملیات لشکر ۲۷ در فکه رساند که با مدیریت شهید ابراهیم هادی فعالیت می‌کرد. او درباره مقطع حضورش در تیم ابراهیم هادی و تیپ و قیافه رزمندگان آن روز روایت جالبی دارد که بهتر است به‌طور کامل از متن کتاب نقل شود:

عده‌ای هم معروف به دکمه‌قابلمه‌ای بودند که اگر جلویشان قاه‌قاه می‌خندیدی، رنگشان سرخ می‌شد و لبشان را می‌گزیدند و استغفرالله می‌گفتند. در مرام آن‌ها، خنده و شوخی و عشق‌بازی گناه بزرگی بود. یک عده هم هیچ‌چیز برایشان مهم نبود. آمده بودند که فقط بجنگند «آن‌روزها که من به تیم ابرام هادی وصل شدم، مشتی‌گری توی لشکر و بین رزمنده‌ها رشد کرده بود. بچه‌ها قاعده‌پذیر نبودند؛ چون روحیه‌هاو اخلاقشان با هم فرق داشت. چند طیف آدم، با اخلاق و مرام خاص، به جبهه آمده بودند و حالا می‌بایست به یک صراط مستقیم می‌شدند. یک‌عده شلوار کردی می‌پوشیدند و گیوه نوک‌تیز و کلاه کف‌سری سرشان می‌گذاشتند که آن موقع معروف بود به کلاه «الهی قلبی محجوب». یک‌عده دستمال یزدی دستشان می‌گرفتند و ریش انبوه می‌گذاشتند تا هیبت داشته باشند یا توی لشکر عشقی کار می‌کردند و زیر کد هیچ‌کس نمی‌رفتند. بیشترشان هم بچه تهران بودند. جوان‌ترها هم می‌خواستند لات باشند و از قدیمی‌ها تقلید کنند؛ گتر نمی‌کردند و درست در صبحگاه حاضر نمی‌شدند یا لباس خاکی کامل نمی‌پوشیدند. جنگ کلاسیک هم این‌ها را نمی‌پذیرفت و انسجام کارها به هم می‌ریخت. عده‌ای هم معروف به دکمه‌قابلمه‌ای بودند که اگر جلویشان قاه‌قاه می‌خندیدی، رنگشان سرخ می‌شد و لبشان را می‌گزیدند و استغفرالله می‌گفتند. در مرام آن‌ها، خنده و شوخی و عشق‌بازی گناه بزرگی بود. یک عده هم هیچ‌چیز برایشان مهم نبود. آمده بودند که فقط بجنگند. لباس و خوراک و این چادر و آن چادر مهم نبود و لات و پوت برایشان فرقی نداشت. حاج همت اما می‌خواست با همه این نیروها هماهنگ و چفت باشد. او فرمانده لشکر تهران و فرماندهی با فرهنگ و کنجکاو و درس‌خوانده بود، و این هنر فرماندهی و مدیریتش بود که می‌خواست همه نیروهایش را خوب بشناسد و با هرکس مثل خودش رفتار کند. می‌خواست انسجام لشکر حفظ شود و کارها پیش برود.» (صفحه ۲۵۲ به ۲۵۳)

کاظمی در ادامه همین‌روایت می‌گوید: حاج‌همت هروقت ما را می‌دید می‌خندید و می‌گفت «جمال آقایون رو عشقه!» هر وقت هم به دکمه‌قابلمه‌ای‌ها می‌رسید، آرام و مودب می‌گفت «سلام علیکم و رحمه الله.»

* اعتراض به شیوه جنگ با جلوداری حسن بهمنی

راوی کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» می‌گوید اجرای دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک از دو لشکر تهران تلفات زیادی گرفتند و زمزمه‌های انتقادی نسبت به این‌دوعملیات باعث شد کار جنگ برای حدود ۳ ماه شل شده و به‌اصطلاح بخوابد. تا مدت‌ها هم حرفی از عملیات جدید زده نشود. به این ترتیب تعدادی از رزمندگان تهرانی تصمیم گرفتند به‌سرکردگی جمعی از پیشکسوتان جنگ، به شیوه جنگیدن «گوشت و تانک» اعتراض کنند و حسن بهمنی از فرماندهان تهرانی سپاه هم جلودار این حرکت شد. کاظمی و حسن بهمنی سابقه رفاقت ۲۰ ساله داشته و کاظمی درباره این دوست خود می‌گوید «هیچ‌وقت مقدس‌نمایی نکرد.» بهمنی از پایه‌گذاران سپاه و یکی از اعضای اصلی آن بود که در آن مقطع با شیوه فرماندهی محسن رضایی و روال معمول اجرای عملیات‌ها مشکل داشت. برای رزمنده‌ای چون ابوالفضل کاظمی، بودن یا نبودن در سپاه مهم نبود چون بیشتر در پی آزادی عمل بود. اما بهمنی اعتقاد داشت اگر سپاه نباشد، انقلاب حفظ نمی‌شود.

هم‌نظران حسن بهمنی که همراهش به زورخانه پادگان ولی‌عصر (عج) رفتند با این صحبت‌های او مواجه شدند: «من حرف‌هام رو گفتم و اعتراضم رو رسوندم. اما پیرو امام هستم. اگه امام بگه دست صدام رو ماچ کن ماچ می‌کنم. من فردا به منطقه می‌رم.» پس از بیان این سخنانش نیز دوباره عده‌ای ساز مخالف زده و جدا شدند. عده بیشتری هم اعلام موافقت کردند به این ترتیب نیروهای معترض در مقر سپاه منطقه ۱۰ تهران که در پادگان ولی‌عصر (عج) قرار داشت، جمع شدند تا سخنانشان را با زبان حسن بهمنی به گوش فرماندهان رده‌بالاتر برسانند. از طرف سپاه، محسن رضایی نماینده شد تا پاسخ سوالات بهمنی و رزمندگان همفکرش را بدهد. رضایی با ورود به جمع معترضان از بهمنی پرسید احتمال حضور نفوذی در جمع را می‌دهد یا نه؟ که وقتی با پاسخ مثبت بهمنی روبرو شد گفت: «حرف‌هایی هست که نمی‌تونم این‌جا جلوی جمع بزنم. شما چند نفر رو نماینده انتخاب کن؛ بیایین طبقه بالا.» به این ترتیب حسن بهمنی همراه کاظم رستگار، سعید قاسمی، عباس نجف‌آبادی، منصور کوچک محسنی و حسین الله کرم رفت طبقه بالا تا مقابل محسن رضایی، محمد کوثری و اکبر نوجوان قرار گرفته و بحث کنند. محمد کوثری و اکبر نوجوان در آن مقطع، مسئول طرح عملیات بودند و کاظمی درباره‌شان این روایت را دارد: «این دو نفر موضع وسط را می‌گرفتند؛ نه این طرفی نه آن‌طرفی.» (صفحه ۲۵۹)

جمع‌بندی محسن‌رضایی از جلسه مورد اشاره این بود که معترضان بگوید همراه یکدیگر نزد امام خمینی (ره) بروند و از ایشان بخواهند فرمانده دیگری را جایگزین او کند. یک یا دو روز بعد از این اتفاق و پس از رسیدن پیام معترضان به امام، برای شنیدن پیام نماینده امام خمینی (ره) در پادگان ولی‌عصر (عج) تجمع کردند که کاظمی می‌گوید پس از خواندن متن پیام امام، «همهمه افتاد توی بچه‌ها و خط‌کش آمد بین‌شان.» بنای گروه معترضان بر این بود که حسن بهمنی حرف آخر را بزند اما با وجود بیان رای و نظر او، عده‌ای از گروه معترضان در همان‌مقطع جدا شده و راه دیگری را در پیش گرفتند. اما هم‌نظران حسن بهمنی که همراهش به زورخانه پادگان ولی‌عصر (عج) رفتند با این صحبت‌های او مواجه شدند: «من حرف‌هام رو گفتم و اعتراضم رو رسوندم. اما پیرو امام هستم. اگه امام بگه دست صدام رو ماچ کن ماچ می‌کنم. من فردا به منطقه می‌رم.» پس از بیان این سخنانش نیز دوباره عده‌ای ساز مخالف زده و جدا شدند. عده بیشتری هم اعلام موافقت کردند.

سید ابوالفضل کاظمی در گروهی قرار داشت که از بهمنی و گروهش خداحافظی کردند. او نیز خداحافظی کرده و به خانه بازگشت.

* جنایت‌ها و جشن مرگ‌های وحشیانه ضدانقلاب در سقز

پس از کناره‌گیری از جنگ و خانه‌نشینی، کاظمی خبردار شد ضدانقلاب دوباره در کردستان تقویت شده و بسیاری از رزمندگان شاخص سپاه راهی کردستان شده‌اند. او نیز خود را به کردستان رساند و با رسیدن به سقز، مسئول تربیت بدنی این شهر شد. او در این سمت، ۲۰ میز پینگ‌پنگ خرید و به کردستان برد. پیشنهاد آموزش و برگزاری مسابقه قهرمانی کشتی در شهر را نیز ارائه کرد.

از دیگر فعالیت‌های راوی «کوچه‌نقاش‌ها» در نقش مسئول تربیت‌بدنی سقز، می‌توان به برپایی و تاسیس زورخانه در بازار شهر اشاره کرد. اما گروهک‌های ضدانقلاب پس از مدتی، او و دوستانش را شناسایی کرده و شبانه به سالن ورزشی تازه تاسیس حمله کردند. حملات با گلوله‌های آرپی‌جی و سلاح سبک انجام شد که دفع‌شان طبق روایت کاظمی، ساعت‌ها طول کشید.

کاظمی درباره جنایت‌های ضدانقلاب در سقز و دیگر نقاط کردستان، نمونه‌هایی دارد که می‌گوید تعدد و تکرار داشتند و فرازی از آن را از کتاب مرور می‌کنیم:

یکی از خاطرات جالب رزمندگانی که در قلاجه حضور داشته‌اند، برپایی زورخانه اردوگاه توسط شهید علی اصغر رنجبران و انجام ورزش‌های باستانی در آن بود. کاظمی می‌گوید این‌، اولین‌زورخانه در منطقه جنگی بود که میل‌های ورزشکاری‌اش را با پوکه گلوله توپ می‌ساختند «نیروهای بسیجی ما سه بار در سقز کمین خوردند و کشته شدند. در اطراف تپه بنفشه، رقص و جشن مرگ به پا کردند. شب با تفنگ دور اسرای ما رقصیدند و کباب و شراب خوردند و بچه‌های مظلوم را دق‌مرگ کردند. یک بار دیگر چند گروگان بسیجی و سپاهی را زنده زنده در گور کردند. بار دیگر چندتا از پاسداران را گروگان گرفته، تا سینه در خاک فرو کردند و بعد کندوی زنبور را بغلشان گذاشتند. زنبورها آن‌قدر سر و صورت بچه‌ها را نیش زدند تا بچه‌ها زجرکش شدند. وقتی ما رسیدیم بالای سرشان، صورت بچه‌ها مثل مشک باد کرده و کبود و سیاه شده بود و همه‌شان شهید شده بودند.» (صفحه ۲۶۶)

* کشیده‌شدن دوباره به معرکه جنگ

وقتی زمزمه‌های شروع عملیات والفجر ۴ به گوش کاظمی رسید، به‌خاطر شدت علاقه به حضور در عملیات خود را به اردوگاه شهید بهشتی در قلاجه رساند که لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) به فرماندهی شهید همت در آن مستقر بود. یکی از خاطرات جالب رزمندگانی که در قلاجه حضور داشته‌اند، برپایی زورخانه اردوگاه توسط شهید علی اصغر رنجبران و انجام ورزش‌های باستانی در آن بود. کاظمی می‌گوید این‌، اولین‌زورخانه در منطقه جنگی بود که میل‌های ورزشکاری‌اش را با پوکه گلوله توپ می‌ساختند.

کاظمی زمانی به قلاجه رسید که مرحله اول والفجر ۴ در ارتفاعات کانی‌مانگا به پایان رسیده و گردان میثم باید در ادامه عملیات، به یکی از یال‌های ارتفاع ۱۹۰۴ حمله می‌کرد. راوی «کوچه‌نقاش‌ها» در این مقطع به‌صورت نیروی آزاد در گردان میثم حضور پیدا کرد و یک‌هفته بعد وقتی شنید گردان عمار بنا دارد روی همان‌ارتفاع عمل کند، خود را به ستون عمار رساند.

پس از والفجر ۴ که کاظمی می‌گوید بیشترین یار دلاور را از او گرفته، عملیات خیبر پیش رو بود که او اوایل بهمن ۱۳۶۲ برای حضور در آن، خود را به پادگان دوکوهه و گردان میثم رساند و به‌عنوان نیروی آزاد در ستون این گردان قرار گرفت. شب سوم عملیات خیبر نوبت گردان میثم بود که نیروهایش در ساحل جزیره مجنون پیاده شدند.

در شب حضور در خیبر، شرایطی پیش آمد که کاظمی با پریدن در یک‌قایق، به سمت عقب و خط خودی حرکت کرد. او می‌گوید ضمن عقب‌نشینی بوی شدید قورمه‌سبزی را احساس کرده و متوجه شده توسط گازهای مسموم، شیمیایی شده است. او دوباره به تهران بازگشت و از طریق یکی از بچه‌محل‌های خود این خبر را شنید که گردان میثم که در خیبر آسیب زیادی دیده بود دوباره احیا می‌شود.

ادامه دارد...

برچسب‌ها